سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۷ مه ۲۰۰۳

مذهب شاه محبت شاه، روزنامه نگار تاجيک

جنگ از نگاه زنان

کتاب زن و جنگ سند تکان دهنده ای از مصايب زنان تاجيک در جنگ داخلی است

 

«وقتی کودک سينه ام را توف کرده و از گريه دمگير شد، من به رويش نگرستم و از هوش رفتم. طفل از پستان زخمی ام خون را با شير، شير را با خون آميخته می مکيد».   

شمسيه، مادر از وخش 

 

 

بی بی سی

نگاهی اجمالی به: زن و جنگ، نخست کتاب فلسفی در باره جنگ برادرکشی در تاجيکستان که شاعره گلرخسار بر اساس گفته شاهدان عينی نوشته است [ شيوه تاجيکی متن و لهجه های شاهدان حفظ شده است- جام جهان نما]

از 14 هزار جنگی که در جهان رخ داده است، يکديگرکشی تاجيکان در شمار آن جنگهايی است که در مقام خود کمتر شناخته شده اند. زيرا اين جنگ به همان شدت و زودی که رخ داد باز به همان زودی فراموش می شود مثل آن که رويايی بود و بگذشت.

اما خانم گلرخسار، شاعره تاجيک اخيرا در کتابی با نام «زن و جنگ» از زبان آنهايی که رنج و عذاب و محروميتهای اين جنگ را از سر گذرانده اند قصه هايی را سلسله بندی کرده و کوشيده است فلسفه آن را دريابد، زيرا طبيب باخرد نه بيمار را، بلکه سبب بيماری را طبابت می کند.

 

قاتل و قربانی از جنگ می گويند

به طور عموم مؤلف خلاصه کرده است که "استقلال مفت و مجانی باعث تحقير و استثمار و درد و غم تاجيکها شد... فاجعه تاجيک از نفهميدن فلسفه استقلال، از بيخردی پيشوايان، از بيچارگی راهنمايان، از شبکوری چراغداران، از راهنمايان عاقل و عادل محروم بودن، از آديخواهان سر زده و يک نسل نورآفر و يک وطن زيبا را به خاک و خون کشيد."

اين خلاصه شاعره از نگاه اول گويا سخن نو نيست، زيرا پيشوايان جنگ را مردم از نخستين روزهای درگيری محکوم می کردند. اما سخنان سطحی افراد عليحده کجا و سلسله بندی منطقی نگاهها و نظرسنجيهای شرکت کنندگان اين فاجعه که آدمان کسب و کار گوناگون و از محلات مختلف تاجيکستان هستند، کجاست؟

فرماندهی که با دست خود چندين جوان را به قتل رسانده است، دادستانی که حق و ناحق برای آدمان بيگناه يا گنهکار حکم اعدام صادر کرده است يا مجرمی را از زندان رها کرده است و بهای آدمان بيغرض از گوشه و کنار جهان به اين جنگ، با آوردن نامه های مردم آزرده دل و با قطعه های شعری جمع بست کردن فلسفه اين همه دهشت و وحشت چنان ماهرانه سلسله بندی شده است که مطالعه کتاب را نمی شود به راحتی انجام داد يا به فرصت ديگر وا گذاشت.

کمپيرکی( پيرزنی) پيش شاعره چنين التجا می کند: "تو دانی و خدا، کتابت را بی ما ننويس. ما می گرييم و می گوييم تو نويس و نويس. از ما گفتن از تو نوشتن..."

شاعر آغاز اين جنگ خانمان سوز را از زمانی بر شمرده است که قابل و هابل، فرزندان نخست انسانها آدم و حوا به يکديگر در افتادند و داغ فرزند جگر نخست مادر بشريت را شکافت. فرق جنگ تاجيکی از آن نخست جنگ برادرکشی فقط در اين است که آن دو برادر کسی جز خودشان نداشتند اما در اين جنگ ملت تام رنج کشيده و «سنگان وطن مرثيه خوان شدند و طفلان گرسنه مرده بان...»

ی. م. سعيدوا از کافرنهان گفته است که "يک گروه سلاح دار به خانه ای در آمده و يک خانواده را سر تير کردند و رفتند. يک خانواده غرقه در خون می خوابيد و طفلک از دنيا بی خبر پستان مادرش را با فراغت کامک می زد. پستان مادر شهيد شير داشت."

شمسيه نام خانمی از وادی وخش به ياد می آورد که "وقتی کودک سينه ام را توف کرده و از گريه دمگير شد، من به رويش نگرستم و از هوش رفتم. طفل از پستان زخمی ام خون را با شير، شير را با خون آميخته می مکيد."

زنان در اين کتاب نه فقط از رنج جنگ، بلکه از عذاب بی نهايتی که عواقب اين جنگ به بار آورده است، قصه های جانسوز می کنند. خانمی از دوشنبه می نويسد: "زنان فاحشه تولد نمی شوند، آنها را مردان بی شرف، خويش و تبار بی ناموس، ناداری و مفلسی فاحشه می کند و برای هر زن فاحشه ای مرد بی ناموسی را بايد به دار کشيد!"

 

درختان هم عزا گرفتند

گلشن نام فراری يی که در آلماتی می زيسته است، می گويد که "جنگ شد و پيش از آدمان درختان عزا گرفتند. سيبها بچه پرتافتند. درختان سيب هم مانند ما بيوه ماندند. وقتی که بعد از جنگ گروهی از زنان گريان و خندان کودک را گهواره بندان می کردند، ناگه دقت جماعت را نقطه درخشانی در بند گهواره سوی خود کشيد. در چوب گهواره تيری بود، تيری که در يک محل نقطه آخرين جنگ را گذاشته. تيری که از زخم نهانی اش درخت پير راست ايستاده، مرده بود."

شاعر می نويسد که "حالا که مردم پولدار به حمام و بازار و مکتب و غيره نام پدر و بابا و خسور و خوشدامن خود را می گذارند، از روی انصاف بود اگر يگان کوه بلند با نام سيب خوبانی نامگذاری می شد."

اين جنگ آدمخور کودکان را هم زود پير کرد. کمپيرکی با نام صالحه ماه از ولايت ختلان نوشته است که نبيره اش که پدر و مادر او را پيش چشمانش کشته اند، باور ندارد که او يتيم است زيرا برای بچه مرگ وجود ندارد. اين بچه تمام ناله های حزن آور بی بی اش را از ياد می داند. "من می گرييستم و ناله می کردم. او می خنديد و سخنان گفته ام را تکرار می کرد."

زره گل از راميت در يافته است که تيرها در اصل رنگ خاکی داشته اند:"از بين نان گرم تير يافتم. تير و نان همرنگ بوده اند" اما تنها آدمان نيستند که خونخوار شده اند، همان شيرماهی، اين جاندارک نمازی که آن را برای کم کردن گناه می خورند، چه گناه داشت که وی را خون خوار و آدمخور کرده اند؟

يک خانم ديگر که اهل دوشنبه بوده است، می گويد: "وقتی که جسد جوانان را چون کنده درختان تن بريده بالای هم به ماشين بار می کردند، من بی پسر در دل شکرانه آفريدگار را می کردم که پسرم نداده است."

 

وقتی دادستان هم می گريد

عيب دار کننده دولتی هم ديگر تاب و طاقت خواندن پرونده های جنايی خون خواران را ندارد. وی آورده است: "هر گاه دفتر اعمال تجاوزگر را ورق می زنم، بدون اختيار به جای آن پيره زن مسلوق نابينا خود را زير پای اين نره خر می بينم."

دريغ يک نسل گلکار و نازنين که با فنايش قرن بيستم برای تاجيکان قرن سياه ماتم ياد خواهد شد" – می گريد همراه اين عيب دارکننده باانصاف دولتی، گلرخسار.

نامردی برای اين که عروسش را خوشدارش از تگ بينی او برده است، همين قدر سال مورد قصاص خود را کافته و يکباره دست به جنايت دهشتناکی می زند و گلرخسار چنين نتيجه می گيرد که: "اين جنگ بی رحم و بی معنی در اصل جنگ کينه و قصاص نامرد از مرد، حسود از خداداده، همسايه از همسايه، زشت از زيبا... بود."

اما چه شد که قورباغه ها در يک شبر گنجيده می توانند و ما انسانها در يک وادی نمی گنجيم؟ اين معمايی است که آن را بايد دقيق بياموزيم تا بار ديگر گرفتار چنين بلاها نشويم. يک مرد ارمنی با نام ای. وارطانيان، پيش از اين انگشت حيرت گزيده و نوشته بود: "عجب مردم خوشگل و خوشدلند تاجيکان. به بی رحمی، گذشته از آن به قتل و کشتار يک تاجيک تاجيک ديگر را باور کردن مشکل است!"

 

مادر جان نمی خواهم بميرم

گلرخسار می گويد که همه جنگها از يک تير آغاز می شوند و آن تير نخست دل مادر را می شکافد و جنگی که ملت تاجيک از سر گذراند، کشتن زن در وجود زن بود، زيرا

گل گفت مرا ز باغ آهسته بريد،

من بی گنهم چرا مرا بسته بريد؟

اما شاعره پژوهشگر از هموطنان خود تمنا دارد که هر فرد بايد از راه انديشه به منطق اين بی عدالتی برسد و از خود بپرسد که چرا يک مشت اوباش به خود اجازه داد که با سرنوشت و آرزو و ارمان جمعيت بازی کند؟ آخر جنگ تاجيکان غالب ندارد!

اما گلرخسار در اين نخست کتاب جستجوهای فلسفی جنگ تاجيکان، با خواهش زنده ها و پاس خاطر مرده ها از ملت و مذهب، نام و نسب، مکان و محل و کسب و پيشه شهيدان، شاهدان و قاتلان ياد نمی کند زيرا در مجموع همه آنها قربانيان ارزان سياستند.

 

از همت خائنان ز سودای وطن

بر تو غم من رسيد و بر من پشته...

 

مؤلف می گويد که حکايت های جانکاه شهيدان جنگ را من به خاطر سبق اندوزی، يا به عذر و توبه کشيدن آنهايی آورده ام که از برای هدفهای ناچيز خود در صورت انسان رفتار درنده وار کرده اند.

قصه های پردرد شرکت کنندگان اين جنگ بی رحمانه حکايتهای وهم انگيز اساطيری را به خاطر می آورد که در آنها ديو و دد با رفتارهای غير منتظره شيطانی مکارانه دسيسه های گوش ناشنيده را ايجاد می کند.

 

قماندان م. نورالله که جانکنی دهها جوان نوخط را خودش فراهم آورده است، با دهشت درمی يابد که قربانی سياست مداران بوده است و اکنون خويشتن را نه مرد بلکه خس و خاشاک می داند که برای سوخته خاکستر شدن يک دانيک گوگرد بس است. قماندان آدمکش به خاطر می آورد که وقتی جوانان جان می دادند، هر کس با گويش زادگاهش يا زبان خودش مادر را به ياد آورده می گفت: "مادرجان، بوه جان، اپه جان، ايه جان، ننيک، آنه جان، ماما، نه نه جان، مردن نمی خواهم!":

 

دردها می گريند،

بسکه در چشمه چشمان زنان اشک نماند،

مردها می گريند!

 

زنهای پرشکسته قصه می کنند که "فرا رسيدن فصل صاف نرينه از قديم الايام نشانه جنگ بوده است". با چشم خود ديديم که در جنگ طفلک بيروزی زبان بر نياورده گنگ شد. در وادی وخش گريزه های بدبخت پاده ( سرسان و آواره) بودند و تانک و توپ پاده بان. زنان سرهای خود را دودسته داشته به زمين می نشستند کودکان مثل جوجه زير دامن آنها.

"ما قشلاقيهای ساده اين را نمی فهميديم و به جای پنهان شدن يک جا جمع شده و شکار مرگ را آسانتر می کرديم."

يا آنهايی که به افغانستان پناه برده بودند، اولين مکان را برای مردگان يافتند و بعد خودشان صاحب خسکپه( زاغه، کپر) شدند.

ديگر زن بدبخت که قاتلان يگانه پسر او را در پيش چشمانش می کشند به اين بی رحمی تاب نياورده قصد خودکشی می کند: "وقتی که طناب را به گردنم می انداختم بين من و پسرم يک نفس راه مانده بود.. اما صدای حزينی با آواز بسيار نرم آوازخوانی به گوشم رسيد که می خواند:

 

بچه ات داد خدا بود،

بچه ات نزد خدا رفت!

 

زن از قصد خودکشی پشيمان شده بند را رها می کند.

محرومان جنگ در حالی که گريه گلوگيرشان می کند می گويند که اين جنگ به ما نه تنها قربانی دادن را بلکه غنيمت ستانی را نيز آموخت... غارت گری به خانه يک زن مفلس در آمده چيزی به جز يک تبر زنگزده نمی يابد و می گويد: "ديگران از خانه مردم ماشين ماشين چيز و چاره می برند. از همان قدر راه دور آمديم همين يک تبر را هم نبريم؟"

پسرکی به غاصبان که می خواستند مادرش را بکشند، می گويد: "ما ماشين خوشرو داريم، بگيرش و آچه مه غم نته!" يا خوشروترين دختر ديهه اين همه دهشت و وحشت را ديده در يک دم به اجنه تبديل می يابد به حدی که غاصبان مست و الست از ترس خانه و ديهه را شتابان ترک می کنند.

 

جنگ به جنوب محدود نماند

بانويی خجندی يک و يکباره در می يابد که: "بی خبران در معرکه و کوچه و بازار بخش آتش گرفته کشور را همچون جنگ خواه و جنگ انداز ملامت و مذمت می کردند. کسی با عقل خود به منطق اين درگيريهای بی معنی رسيده نمی توانست، زيرا فاجعه از ما دور بود. ولی ناگهانی روزی گلوله ای نزديک من ترکيد. در و ديوار تولد خانه( زايشگاه) لرزيد. کتها( تخت ها)، اسبابها، قندلها، ارغشت رفتند( به هم ريختند). فکر زمين لرزه را کردم و جنگ را نه. وقتی شوهرم دوان به خانه در آمده و من بی حال و خون شار را سر کتفش به سوی بيرون کشاله کرد، وقتی پی قرمزی خونم زمين را گلکاری می کرد و پايهای عريان من زچه ( زايمان) را شمال سرد کوه ميوه غول بی رحمانه می ليسيد، اندک به خود آمدم و با دهشت درک کردم که فاجعه بزرگی سر زده است. با خون خود خط ماتم پسر غوره مرگم را می نوشتم. در تهلکه جان مرده کودک خود را فراموش کرديم."

زن ديوانه پس از جستجوی فرزندان غوره مرگش( جوانمرگش) به مسجد می درآيد. به او خشم می گيرند که چرا اين پاشکسته به مسجد درآمده است؟ اين زن ديوانه در مسجد فرياد می کشد: "اگر حسن و حسين مرا نديده باشيد چرا نماز می خوانيد؟"

دو جوانی حال زار اين زن را به مشاهده گرفته می گويند: "من حسنم، من حسينم!" زن ديوانه با هراس می گويد: "می دانم که حسن و حسين منيد. اما اين را به کسی نگوييد که شما را می کشند."

مادر ديگر با يک دست منه پسرش را می بست و با دست ديگر تاقی پر از خون او را می داشت و حيران بود که چرا دنيا به آخر نمی رسد يا زمين به آسمان نمی چسبد؟ جنگ صورت و سيما نداشت اما در هر قدم از خود درک می داد.

 

معنای جنگی بی معنی

کتاب پرمحتوای اين شاعره پرکار و پخته کار را اين قطعه شعری جمع بست می کند که يک نوع سياست نامه شاعره است:

 

خامه های کند را

تيز بايد کرد با تيغ حقيقت

تا نسازد شهکتاب قسمت فرزانگان را

زمره ای بی برگ و بی فرهنگ تحرير

تير ما شمشير ما فرهنگ خواهد بود!

واپسين جنگی که تاجيک می تواند کرد اندر حفظ خود

جنگ با فرهنگ بی فرهنگ خواهد بود...

 

کتاب نو گلرخسار نخست کوششی برای دريافت معنيهای جنگ بی معنی است. کوششی که راه اديبان، مصوران، هنرمندان و رسامان را برای درک عميق آن چه از سر مردم تاجيک گذشته است روشن می کند. پس از مطالعه اين کتاب آهنگ ساز ممتازی می تواند کانتاتا ها، اپراها، و ديگر آثار سمفونی آفرد. رسامی می تواند بهترين مصوره های يادمان ايجاد نمايد، درام نويسی می تواند فاجعه يا تراژدی قهرمانانه ای را روی صحنه بياورد.

مهمتر از همه، اين اثر همان توبه نامه ای است که همه آرزو داشتند مجسمه آن در زيباترين خيابانهای تمام شهر و ديهات تاجيکستان قامت افرازد. مثل آن مجسمه های پرشمار جنگ هم وطنی دوصد سال پيش که در ايالات متحده آمريکا گذاشته شده اند و آنها واقعا مردم را متحد و وحدت آمريکايی ها را تامين می کنند.