دام جهانی شدنی ، تعرض به
دمکراسی و رفاه
نوشته ی هانس پتر مارتين و هارالد شومن
ترجمه ی فريبرز جعفرپور
بخش ششم
( قسمت اول )
هر كس كه توان اش را دارد خود را
نجات دهد
اما چه كسي چنين تواني دارد؟
از بين رفتن طبقات متوسط و اوج
كار رهبران بنيادگرا
"آيا تمامي جهان
به يك برزيل بزرگ تبديل خواهد گشت ، به كشورهائي مالامال از نابرابري با محلاتي
حفاظت گشته براي نخبگان ثروتمند؟
"چنين سئواي تير
را درست به هدف مي زند. زيرا اين امر واقعييت دارد. حتي روسيه نيز همچون برزيل
خواهد گشت."
از سخنان
ميكائيل گورباچف در هتل فارمانت سانفرانسيسكو۱۹۹۰.(١)
هواپيماي پرواز شماره ي ٥٨٥١ لوفت هانزا كه از
كانادا به مقصد برلين در پرواز است ، با تاخير، ليكن با وقاري تحريك كننده در وين
به زمين مي نشيند. در صندلي رديف ١٦ در كنار پنجره ي دست راست .جواني سي ساله به
نام پتر تيشلر لم داده است. وي عمدا سعي دارد راحت جلوه كند، ليكن حركاتش مي
گويند: ديگر نمي توانم. تيشلر در حاليكه نگاه خسته اش را به ميز كوچك تاشوي
روبرويش دوخته است ، شروع به تعريف مي نمايد.(٢)
ساعت پنج صبح آن روز جمعه ي ماه ژوئن ١٩٩٦
از خواب برخاسته است و با يك اتومبيل كرايه اي مسافت زيادي را پيموده است تا به
پرواز ساعت ٩ صبح برلين برسد. زيرا در پيش از ظهر آن روز در آنجا قرار ملاقاتي
دارد و شب را بايد در خانه اش واقع در شهرك ايتورف بن باشد. آخر هفته مي بايد به
اسپانيا برود و روز سه شنبه به آمريكا پرواز كند. اين امر براي وي به همان اندازه
عاديست كه ديگران مثلا با تراموا از نقطه اي به نقطه ي ديگر شهر مي روند. آيا وي
زندگي رشك برانگيزي دارد؟
تيشلر تمامي جهان را مي شناسد، ليكن هيچكس
او را نمي شناسد. او نه رهبر يك كارخانه است و نه يك تنيس باز حرفه اي ، بلكه يك
نوع مكانيك عصر جهانی شد نيست. دقيق تر بگوئيم ، كار وي تصحيح برنامه هاي رايانه هاي
ويژه ي قالب ريزي است. وي انساني است گرفتار گشته در شتاب زدگي و سرخوردگی و از گفتن هيچ حرفي ابائي
ندارد.
او به شكلي بديعي مي پرسد: "اين همه
زحمت چه فايده اي دارد؟ من در ماه دويست و شصت ساعت كار مي كنم كه در حدود صد
ساعتش اضافه كار است. از هشت هزار مارك حقوقم فقط چهار هزار مارك خالص برايم مي
ماند. زيرا به عنوان انساني مجرد در طبقه
ي مالياتي يك هستم." وي وقتي براي تشكيل خانواده ندارد و مي گويد:"دولت
پول مرا تلف مي كند و براي حقوق بازنشستگيم چيزي در صندوق بازنشستگي باقي نمي
گذارد.". با وجود آنكه كارفرمايش يعني كارخانه ي توليد كننده ي ماشين هاي
صنعتي پرتكنيك باتنفلد سودهاي خوبي مي برد، اخيرا يك چهارم تمامي مشاغل كارخانه
حذف گشته اند. در چنين شرايطي كار كردن ديگر لطفي ندارد." . تيشلر بدون آنكه
از وي سئوالي شده باشد اسامي گروه هائي را كه به نظرش در ايجاد اين بي علاقگي به
كار مقصرند، بر مي شمارد. "مهاجرين و ترك ها". از اين گذشته "من
نمي فهمم چرا ما بايد چنان پول هاي كلاني براي كمك به روسيه و يا كشورهاي جهان سوم
بپردازيم و هنوز هم به يهوديان غرامت بدهيم. اين "چوب حراجي كه به كشور و
كارخانه هاي ما زده مي شود، ديوانه كننده است." از او مي پرسم كه آيا وي به
عنوان فردي كه "به اندازه ي كافي تجربه ي بين المللي " دارد مي داند در
انتخابات بعدي چه حزبي را انتخاب خواهد كرد و او جواب مي دهد"روشن است حزب
جمهوريخواهان _ را. (حزب ناسيوناليست _ مترجم) اگر چه بايد بگويم كه اين حزب
متاسفانه هنوز "حزب مورد نظرم نيست " . بعد مي گويد اگر چه نبايد اين حرف
را بلند بزنم اما بسياري از شهروندان آلماني مشغول مسلح نمودن خويش هستند."
تغير صحنه ، فرودگاهي ديگر، زندگي مشابه و
واكنشي كاملا متفاوت. در يك روز شرجي ماه ژوئن ١٩٩٦ لوتس بوشنر معاون مدير پرواز
لوفت هانزاي فرانكفورت مشغول آرام نمودن يكي از مسافران برآشفته ي دائما در حال
پرواز است كه دوازده دقيقه پيش از پرواز هواپيما به فرودگاه رسيده است و ديگر به
داخل هواپيما راه داده نمي شود. زيرا كه از چند هفته ي پيش حداقل زمان لازم براي
كنترل هر مسافر از ده دقيقه به پانزده دقيقه افزايش يافته است. بوشنر با خونسردي
مقررات جديد را توضيح مي دهد و تمامي مسافريني كه عجله دارند براي وي تفاهم نشان
مي دهند. بوشنر مي گويد:"انسان همه جا فشار در حال رشد را احساس مي كند. حتي
انسان هائي كه در گذشته هيچگونه انتظار عصبانيتي از آن ها نمي رفت ، اكنون با
كوچكترين بدبياري به پرخاشگري بر مي خيزند."(٣) با وجود اين وي بشكلي باور
كردني مي گويد:"من از اينكه هر روز بر سر كارم مي آيم خوشحالم و از شركتم
دفاع مي كنم.". معذالك وي چند روز پيش از اين به همراه هزار تن از همكارانش
در جلوي درهاي ورودي فرودگاه به اعتراض برخاسته بود . زيرا شركت لوفت هانزا با
وجود شرايط اقتصادي خوبش بار ديگر قصد اخراج هشتاد و شش تن از كاركنانش را دارد.
بوشنر سي و پنج ساله نيز همچون پتر تيشلر
مجرد است و علت اين امر را چنين بازگو مي نمايد:"بزودي بيكاري شامل حال من
نيز خواهد شد." بعد اضافه مي كند "مسلم است كه من با صرفه جوئي هاي شركت
و چشم پوشي از بخشي از حقوقم بشرطي كه اين اقدامات باعث حفظ كارم شوند،
موافقم." ليكن حركت سقوط مارپيچي جهان فراگير بي جواب نخواهد ماند. بنظر
بوشنر:"انقلابي اجتناب ناپذير در راه است." اما وي "اانساني كاملا
صلحجو است. البته من هم فعاليت خواهم كرد، ليكن نمي خواهم در تظاهراتي كشته شوم.
بيشك قبل از وقوع چنين حادثه اي به همراه دوست دختر يوناني ام به جزيره ي كوچكي در
درياي اژه مهاجرت خواهم نمود."
آيا پتر تيشلر بنيادگراي مدرن و لوتس بوشنر
صلحجو ليكن پريشان حال بمثابه دو تن از شهروندان مرفه و گمنام كنوني ، نمونه اي ازشهروندان
آينده ي آلمان و يا حتي اروپا خواهند بود؟ آيا اين دو منش بيانگر شكل زندكي سياسي
روزمره ي آغاز هزاره ي سوم خواهد بود؟ يعني طغيان و يا فرار. اين پرسش ها تعين
كننده ي همه چيز خواهند گرديد؟ با اين حساب حتي اگر تاريخ هم اجبارا تكرار نگردد،
بسياري از شواهد بيانگر آنند كه درگيري هائي نظير آنچه كه در دهه ي بيست قرن اخير
در اروپا روي دادند، دوباره تكرار خواهند گشت.
آن ساروج اجتماعي كه جوامع را به هم پيوند
مي دهد ديگر ترك برداشته است. زلزله ي سياسي در شرف وقوع تمامي دمكراسي هاي مدرن
را به خطر خواهد انداخت. اين امر هرچند نيز به طرز شگفت انگيز كمي مورد بررسي قرار
گرفته باشد، در درجه ي اول ايالات متحده ي آمريكا را شامل خواهد گرديد.
تنهائي چارلي براون
"چرا اروپا در
حال نابود كردن خويش است ؟ مگر نمي بينيد كه عاقبت ناچاريد خود را به تمايلات
اقتصادي و تغييرات جهان فراگير وفق دهيد؟" گلن داونينگ مشاور اقتصادي اهل
واشنكتن كه اين جمله را از روي اعتقاد كامل يكي از شهروندان قاره ي ظاهرا خود
انتحار بيان مي دارد، از كودكي محافظه كار بوده است و اكنون به سرمايه گذاري در
صنعت نفت سيبري علاقه ي زيادي دارد.(٤) دخترش آليسون دارای دكتراي حقوق و از اعضاي
فعال گروه انتخاباتي يكي از نمايندگان محافظه كار كنگره ي آمريكاست. عصر آخرين
شنبه ي ماه سپتامبر ١٩٩٥ است و جشن ازدواج مجلل آليسون در يكي از كليساهاي شهر در
جريان است. پدر عروس بسيار سرحال است و مي گويد:"بالاخره دوباره اتفاق خوبي
افتاد" و منظورش انتخاب نوت گينريچ رهبر بنيادگراي اكثريت جمهوريخواهان كنگره
و مبلغ جديد "انقلاب آمريكا" است كه بزرگترين اميد دست راستي هاي آمريكا
بعد از رونالد ريگان محسوب مي گردد.
از ديد داونينگ ديگر وقت آن رسيده است كه به
قيل و قال موجود در مورد تقليل دستمزدها كه در واقع يكي از حربه هاي تبليغاتي
دمكرات ها مي باشد، پايان داد. "در اين مورد آمار را جعل نموده اند و تورم را
اصلا به حساب نياورده اند. هر كس كه از تلاشي و يا حتي سقوط طبقه ي متوسط آمريكا
سخن مي گويد و يا اينكه معتقد است كه حتي در ازدواج هاي سفيدپوستان طبقات متوسط
ديگر زن و مرد مي بايد هر دو كار نمايند تا از سطح زندگي سال هاي دهه ي هفتاد يعني
دوراني كه مردها مشاغلي با حقوق مكفي داشتند و زن ها در خانه بودند و به تربيت
فرزندانشان مي پرداختند و اگر هم كاري مي كردند نه از روي احتياج بلكه تنها بخاطر
سرگرمي بود، برخوردار باشند، تنها خود را مسخره مي كند."
زندگي خانوادگي داونينگ هنوز چون گذشته است.
خانه ي آن ها در ميان جنگل هاي منطقه ي پررونق فيرفكس رستون واقع در ايالت
ويرجينيا در نزديكي فرودگاه دالاس است كه با مقر اصلي سازمان سيا فاصله ي زيادي
ندارد. داونينگ درحاليكه با غرور بر روي بالكن جديدي كه با دستان خويش همچون نقشه
ي جهان سنگفرش نموده است و براي قاره ها سنگهاي قهوه اي و براي اقيانوس ها سنگهاي
قرمز بكار برده است ، ايستاده است مي گويد: "نگاهي به اطرافتان بيندازيد تا
متوجه شويد كه اين ادعاها تا چه حد پوچ اند."
يك سال بعد از ازدواج آليسون يعني در
تابستان ١٩٩٦ زندگي به اين مشاور اقتصادي و سرمايه گذار نشان مي دهد كه تاچه حد از
ديدن واقعييات عاجز بوده است. دنياي سالم طبقه ي متوسط سفيد پوست ديگر وجود خارجي
ندارد. البته دختر سي ساله ي داونينگ براي پدر شصت ساله اش تقاضاي تفاهم مي كند و
مي گويد: "انسان هاي نسل وي ديگر نمي توانند تغيرات اجتماعي را به درستي درك
نمايند."(٥) و بعد در حضور شوهرش جاستين فاكس كه در يكي از شهرك هاي اعيان
نشين نزديك بركلي بزرگ شده است اضافه مي كند:"ما هرگز قادر نخواهيم بود از
سطح زندگي والدينمان برخوردار باشيم. امروزه
خانه اي همچون خانه ي پدرم كه آن را كمي بعد از تولد من خريده بود، چهارصد
هزار دلار قيمت دارد. رقمي كه براي ما دست نايافتني خواهد ماند."
معذالك جاستين فاكس در شغل اش موفقيت
چشمگيري داشته است و بعنوان "خبرنگار" در نشريه ي معروف اقتصادي فورچون
كار مي كند. اكنون اين زن و شوهر جوان در مانتهاتان زندگي مي كنند. آليسون كارش را
در پايتخت رها نموده و اكنون به عنوان رهبر گروه انتخاباتي يكي از نامزدهاي حزب
جمهوريخواه براي نمايندگي انجمن شهر نيويورك ماهيانه هزار و صد دلار حقوق مي گيرد.
حقوق خالص جاستين نيز دوهزار و سيصد و چهارده دلار است. فقط كرايه ي ماهيانه ي
آپارتمان كوچك ليكن شيك آن ها واقع در خيابان سي و نهم نيويورك بدون برق و تلفن
هزار و چهارصد و بيست و پنج دلار يعني تقريبا نصف درآمد هردوي آن هاست. حقوق
ناخالص ساليانه ي استين چهل و پنج هزار دلار است و آليسون مي گويد: "اين حقوق
بهيچوجه كفاف مخارج ما را نمي دهد." ليكن با اين وجود ناراضي نيست و مي گويد:
"به انسان هائي نگاه كنيد كه با بيست و دو سه سال سن كالج را به اتمام مي
رسانند. آن ها اغلب ناچارند بعنوان پيشخدمت رستوران ها و يا پيك هاي دوچرخه سوار
كار كنند." و شوهرش به شيوه ي مختصر و مفيد خبرنگاران شرايط را چنين تفسير مي
نمايد: "طبقه ي متوسط تحليل يافته و از بين مي رود."
باقيمانده ي طبقه ي متوسط آمريكا پس
اندازهاي ناچيزش را از بيم آينده اش در بازار سهام به كار انداخته است. داونينگ و
فاكس از جمله در سهام كنسرن كوكاكولا سرمايه گذاري نموده اند و در نهان از
فرارسيدن بازي هاي المپيك آتلانتا كه در زير سايه ي اين نوشابه برگزار مي گرديد
خوشحال بودند. همزمان با بازي هاي شانزده روزه ي المپيك آتلانتا بهاي سهام كوكا
كولا در وال استريت ٢،٤ درصد ترقي نمود.(٦)
بيست ميليون خانواده ي آمريكائي در بازار
سهام سرمايه گذاري نموده اند. اين سرمايه ها در حداقل ششصد شركت سرمايه گذاري كه
مجموعا شش بيليون دلار سرمايه را در سراسر جهان بكار انداخته اند، سپرده شده اند.
در حاليكه تا بيست سال پيش هفتاد و پنج درصد تمامي پس اندازهاي شخصي ايالات متحده
در حساب هاي پس انداز و يا اوراق بهادار داراي سود های ثابت سرمايه گذاري مي شد_ امري كه هنوز در اروپا
مرسوم است _ در سال هاي دهه ي نود اين نسبت برعكس شده است. امروزه سه چهارم اين پس
اندازها وارد بازار سهام مي گردند. بدين طريق پس انداز كنندگان به روساي شركت هاي
سرمايه گذاري اين قدرت را مي دهند كه همه جا بر روي كم كردن دستمزدها و حذف مشاغل
پافشاري كنند و اين غالبا شامل موسساتي نيز كه خود اين پس انداز كنندگان در آن ها
مشغول به كارند نيز مي گردد.(٧)
در اكتبر ١٩٩٦ يكي از همكاران فاكس در مقاله
اي در نشريه ي معتبر آمريكائي هارپر مي نويسد: "با وجود اين خريد سهام براي
هر يك از اين پس انداز كنندگان امري عاقلانه است ".(٨) پانزده سال بعد از
دوران ريگان مقاله ي تد. سي. فيشمن از شيكاگو در مورد وضعيت اقتصادي و شرايط روحي
اين طبقه ي مرفه كوچك و تقريبا يكدست سفيدپوست آمريكائي اطلاعات بيشتري از هر يك
از تحليل ها و ارقام منتشر شده ي بيشمار ، ارائه مي دهد. فيشمن در ين مقاله مي نويسد:"باوجوديكه من
سي و هفت ساله ، سفيد پوست و از فارغ التحصيلان يكي از دانشگاه هاي بنام آمريكا مي
باشم و بر پايه ي آمار منتشر شده قاعدتا مي
بايد از هر گونه نعمتي كه در جامعه ي آمريكا موجود است برخوردار باشم ، اگر بخواهم
سطح زندكي امروزيم را حفظ نمايم ، قادر نخواهم بود با پس اندازي كافي به سن
بازنشستگي برسم. از اين رو از ديد من بازار سهام تنها مكاني است كه براي پس انداز
نمودن آنچه كه براي بازنشستگي ام نياز دارم ، باقي مي ماند.
بهمين خاطر من نيز همچون پنجاه و يك ميليون
آمريكائي ديگر به اين قمار روي آورده ام. من ماهيانه وجوه معيني به چهار شركت
سرمايه گذاري مختلف مي پردازم و در هفت شركت ديگر نيز سرمايه گذاري نموده ام و
گهگاه سطح اين سپرده ها را "همسان " مي كنم.
اين نويسنده ي شيكاگوئي مي نويسد: اما برعكس
سال هاي دهه ي هفتاد يعني زمانيكه بازار سهام آمريكا "توسط يك خوشبيني نوع
ريگاني رونق داشت و براي كساني كه پول داشتند امكان افزايش پول هايشان وجود داشت ،
امروزه در بازار سهام ترس حكمفرماست."
در سال هاي دهه ي هفتاد هنوز بر پشت تي شيرت
هاي نارنجي رنگي كه دانش آموزان دبيرستان هاي كاليفرنيا علاقه ي زيادي به پوشيدن
آن ها داشتند، با خط سياه نوشته شده بود:"من به تمامي دوستاني كه بتوانم
بيابم ، نياز دارم ،" بر روي سينه ي اين تي شيرت ها تصوير چارلي براون قهرمان
فيلم هاي كارتون "پي ناتز" بچشم مي خورد. امروزه خنده از لبان كودكان آن
دوران كه اكنون خود صاحب خانواده شده اند، محو گشته است. دوست پيدا كردن نيز از هر
زمان ديگري مشكل تر شده است. زيرا جامعه ي
رقابتي مورد تمجيد آمريكا، فرزندان خويش را مي بلعد و حتي چارلي براون قهرمان فيلم
هاي كارتون نيز در مورد اين نسل يادگار دوران رونق زاد و ولد حرف دلداري دهنده اي
براي گفتن ندارد.
روزانه ميليون ها نفر هر تغييري در داون
جونز را با تب و تاب پيگيري مي نمايند و اغلب ساعت ها با دلالان شركت هاي سرمايه
گذاري در مورد اثر اين تغييرات بر سرمايه هاي خويش صحبت مي كنند. تقريبا تمامي آن
ها مي دانند كه در نهايت تعداد قليلي سودهاي
بالائي خواهند برد. سودهائي كه چه بسا به بهاي زيان هاي دوستان شان كه سهام
نامناسبي داشته اند، بدست آمده اند. بدين
طريق دور و بر چارلي براون شديدا خالي گشته است.
در زماني كه عرصه حتي بر تحصيل كردگاني چون
داونينگ، فاكس و فيشمن چنان تنگ گشته است كه معتقد شده اند كه زندگي مرفه آينده
شان تنها از طريق سفته بازي در بازار سهام قابل تامين است ، پس وضع روحي تمامي آن
آمريكائياني كه يا ديگر نه چندان جوان ، يا فاقد موقعيت اجتماعي مناسب ، يا بيمار و يا حتي
فاقد پوستي سفيد هستند، چگونه است ؟
بعنوان مثال طبق گزارش نيويورك تايمز در
اوايل فوريه ي ١٩٩٦ چندين ميليون تن از كل 2 ،18 ميليون نفري كه داراي مشاغل اداري
هستند مي بايد در انتظار آن باشند در سال
هاي آينده كه رايانه ها كارهايشان را به عهده گيرند و بيكار شوند.(٩) در روزي كه
روزنامه ها اين خبر وحشت انگيز جديد را چاپ نمودند، اعتصاب كارگران خدمات پست نظافتگران ، خدمتكاران خانگي ، ماموران
آسانسور، دربان ها و ... به مرحله ي سرنوشت ساز خود رسيده بود. اتحاديه ي كارفرمايان
قصد داشت سطح حقوق اوليه ي كارگران جديد را چهل درصد تقليل دهد. دربان ها كه تا آن
زمان دستمزدهاي خوبي مي گرفتند، مي بايد در بدو استخدام به هفته اي ٣٥٢ دلار قانع
مي بودند.(١٠) سنديكاي مشاغل خدماتي نمي خواست بر اين امر گردن نهد. زيرا بيم داشت
كه با قبول شرايط مزبور بزودي كارگران با
سابقه اخراج و بجاي آنان نيروهاي جديد كم
دستمزد به كار گرفته شوند. در اينجا اتحاديه هاي كارفرمايان تصميم گرفتند پانزده
هزار كارگر اعتصاب شكن را كه به ساعتي ٩ دلار دستمزد راضي بودند، به كار گيرند.
در نيويورك كه هميشه "شهر
سنديكاها" محسوب مي گرديده است و چه بسيار "اعتصاب شكناني " با سر و صدا بيرون رانده شده اند، اينبار اعتراضات عمومي _ حتي زماني كه
بسياري از گارگران كار خود را از دست دادند و اعتصابات با تقليل بيست درصدي حقوق
اوليه ، خاتمه يافت _ به وقوع نپيوستند. زيرا بسياري از شهروندان آمريكائي اين
مسئله را ديگر با گوشت و پوست خويش تجربه كرده اند و با اين "استدلال "
كه گرسنگان سرگردان خيابان ها از شما بهترند، از كار اخراج گرديده اند.
مطمئنا ايالات متحده هيچگاه خود را يك جامعه
ي يكدست و يا دست کم جامعه ای که از همدردی اجتماعی برخوردار باشد، ندانسته است.
ليكن هنوز انتظار آنچه كه اكنون در اين جامعه صورت مي گيرد نيز از آن نمي رفته
است. تعرض به هستي مجموعه ي طبقه ي متوسط به باروت جديدي تبديل مي گردد كه شعله
هاي آتشي را كه خواه ناخواه بخش بزرگي از اين جامعه ي غالب بر جهان را در خود
بلعيده است ، شديدتر خواهد نمود. اختلافات لاينحل نژادي ، مصرف مواد مخدر، ارقام
بالاي جرم و جنايت و از هم پاشيدگي سيستم روزگاري نمونه ی آموزشي كه معلمين را با حقوق هائي به كار مي
گيرد كه با آن ها در آلمان حتي خدمتكاران خانگي را نمي توان به كار گرفت. ابعاد
تلاشي بی حد و مرز اين جامعه را نشان می دهد. بدين گونه انقلاب باقيماندگان در صدر
جامعه بر عليه اقشار پائيني ادامه مي يابد.
آيا اروپا بهتر از اين عمل خواهد نمود؟ در
حال حاضر از ليسابون تا هلسينكي هر گونه فخر فروشي بر ديگران خود بخود منتفي است.
درست است كه خوشبختانه ادعاي گلن داونينگ سرمايه گذار و مشاور اقتصادي آمريكائي
مبني بر اينكه قاره ي اروپا به سوي خود كشي قدم بر مي دارد،. نادرست است. ليكن
اروپائي كه روزگاري پدران طرح كننده ي نقشه ي پيشرفت آمريكا از آن برخاسته اند،
اكنون كه به
ناگهان كابوس حقيقت يافته ي آمريكائي همچون
تير كمانه كش كرده اي به سوي خود آن ها باز مي گردد، چگونه بايد از خود دفاع
نمايد؟
پايان اتحاد دو آلمان
تسليم گرديدن به طرح اقتصادهاي ثروتمند مبني بر
سود رسانيدن به يك طبقه ي حتي الامكان وسيع ، با گسترش ازهم پاشيدگي اجتماعي همگام
است.
در آلمان حداقل يك چهارم جمعيت با رفاه وداع
كرده است و قشر پائيني طبقه ي متوسط آرام آرام فقير مي گردد. جامعه ي هنوز ثروتمند
اروپا بيش از هرچيز آينده جوانانش را ضايع مي نمايد. اكنون يك ميليون كودك از طريق
كمك هاي اجتماعي ادامه ي حيات مي دهند.(١١) ويليام هايت ماير محقق زندگي جوانان
اخطار مي كند كه "از جوانان هميشه اين انتظار مي رود كه سطح زندگي خويش را در
مقايسه با والدينشان ارتقاع داده و يا حد اقل حفظ نمايند. ليكن امروزه اين امر
بسيار مشكل است. زيرا شانس هاي عملي دريافت كار و يا آموزش مرتبا كمتر مي شوند.
اين عدم اطمينان به برنامه ريزي زندگي آينده بتدريج تمامي محيط زندگي جوانان را
دربر مي گيرد و قهر يكي از امكانات غلبه بر استرس ناشي از اين جنگ رقابت
است."(١٣)
روزنامه ي برليني "تاگس سايتونگ"
با لحن گزنده ي مرسومش احساس زندگي نسل جوان را چنين توصيف مي كند: "كش رفتن
، دستبرد و طلب لذت هاي سريع زندگي . زيرا رقيب در همه جا در كمين است."(١٤)
ويلفريد پنر رئيس كميسيون داخلي مجلس فدرال آلمان و عضو حزب سوسيال دمكرات در اين
مورد مي گويد:"والدين به تعليم و تربيت فرزندانشان توجه چنداني ندارند."
ليكن ميليون ها تن از والدين با اين گفته به مقابله برخاسته و مي گويند وقتي پدر و
مادر ناچارند هر دو كار نمايند تا قادر به چرخاندن چرخ زندگيشان گردند، ديگر چه
وقتي براي تعليم و تربيت كودكانشان برايشان باقي مي ماند. از اين گذشته اصولا مگر
ديگر چند درصد كودكان نزد هر دو بخش والدين پرورش مي يابند؟(١٥)
بيشك ديگر سقوط سطح زندگي ميليون ها تن از
وابستگان به طبقه ي متوسط آلمان حتی با يك برنامه ي وسيع تعليم و تربيتي در سال
هاي آينده نيز قابل جلوگيري نيست. زيرا حتي باهوش ترين كودكان نيز قادر نخواهند
بود بااين سرعت تحصيلات متوسطه ي خويش را به پايان برسانند.
شكاف ميان غني و فقير دائما عميق تر مي
گردد. آنكس كه در زمره ي انسان هاي پر درآمد است هر چه بيشتر ميل دارد با توده ي
دائما پرخاشگرتر كمتر رابطه اي داشته باشد. اتحاد دو آلمان با آنكه از لحاظ
جغرافيائي تازه تحقق يافته است ، اكنون ديگر در همه جا بجاي شعار "رفاه براي
همه " مطرح گرديده در كتاب سال ١٩٥٧
لودويك ارهارد (صدراعظم دوران شكوفائي اقتصاد آلمان)، در نظريه ي "انقلاب
زبدگان " مطرح شده در آخرين اثر كريستوفر لانش مورخ آمريكائي (١٩٩٥) مورد قبول است. پيله كشيدن ثروتمندان به دور
خويش به يك معيار و جامعه ي نوع برزيلي به يك نمونه تبديل مي گردد.
خيانت زبدگان ، مدل جهاني برزيل
مهمانان پنير را از يك لوله ي خمير دندان
بروي نان هايشان مي مالند. بسته هاي آلومينيومي آبجو بر روي ميز تاشوئي گذاشته شده
اند. همزمان با كباب گرديدن بيفتك ها بر روي كباب پز ذغالي ، پسر هشت ساله ي خانواده
كه تي شيرت "تيم فوتبال ميامي " را بر تن دارد از درون حياط به اتاق اش
مي دود تا كاپ پلاستيكي طلائي رنگي را كه در آخرين مسابقات جودوي مدرسه اش برده
است ، بيرون بياورد. آيا اين نمونه اي از زندگي شاعرانه ي آخر هفته ي يك شهرك
معمولي آمريكائي است ؟(١٦)
عصر اين روز روبرتو يونگمن پدر خانواده به
همراه بچه هايش جودوكا و لوئيزا در ميان محله دوچرخه سواري مي كند و از جلوي
درختان تازه كاشته شده ي ايوپكاليتوس و خانه هاي پسامدرن با بالكن هاي چوبي مدل
خانه های دامنه هاي كوه آلپ مي گذرند. سرعت گيرهاي خيابان ها رفت و آمد خواه
ناخواه نه چندان سريع وسائل نقليه را كندتر مي كنند. در جلوي در ورودي خانه ها سطل
هاي پايه بلندي كيسه هاي زباله را از دسترس سگها بدور مي دارند. لاورا همسر روبرتو
مي گويد:"اينجا بهشت است ". نام اين بهشت كه در جنوب سائو پاولو قرار
گرفته و ٣٢٢٥٨١ متر مربع يعني ٤٤ برابر يك زمين فوتبال مساحت دارد، "شهرك
آلفا" است. بر دور اين شهرك ديوار بلندي كشيده شده است كه به نورافكن ها و
دستگاه هاي الكترونيكي كه هرگونه حركتي را ثبت مي كنند، مجهز است. محيط زندگي ايده
آلي براي آن بخش از ساكنين سائو پاولو كه از تبهكاري ها و شورش هاي مركز شهر وحشت
دارند. خانواده هائي كه مي خواهند بدون ناچار گرديدن به قبول واقعيت هاي حاكم بر
كشورشان همچون اقشار متوسط اروپا و يا
ساكنين مناطق هنوز مرفه آمريكا زندگي كنند.
نگهبانان خصوصي كه غالبا دو شغله اند و
اكثرا ارتشي بيست و چهار ساعته با موتور
سيكلت و يا اتومبيل هاي گشتي آژير دار در
رفت و آمدند تا مبادا غريبه اي قصد ورود به اين شهرك را داشته باشد. حتي اگر گربه
ای نيز قصد ورود به اين زندان رفاه را داشته باشد ، گارد محافظ فورا به جنب و جوش
در مي آيد.
مترجم ما خانم ماريا داسيلو در اين مورد مي
گويد:"سيستم حفاظتي مي بايد كامل باشد. زيرا در نزديكي شهرك آلفا فقراي
بيشماري زندگي مي كنند". فقط "ثروتمندان واقعي " قادرند چندين
محافظ شخصي داشته باشند. رناتو د البو كوركو صاحب شهرك آلفا مي گويد:"شهرك
آلفا مدلي براي آينده است ". يونگمن كه قاضي دادگستري است با خوشحالي مي
گويد:" خيال ما آسوده است زيرا اگر پسرم تمام روز نيز اينجا بازي كند هيچگونه
دلواپسي ای نخواهيم داشت.". كودكان زير دوازده سال اجازه ندارند جز در بهمراه
والدينشان از دروازه ي آهني شهرك خارج شوند. نوجواناني كه هنوز به سن قانوني
نرسيده اند براي خروج از شهرك مي بايد اجازه اي كتبي والدينشان را ارائه دهند.
هر ملاقات كننده اي مي بايد كارت شناسائي
خويش را نشان دهد و فقط بعد از تماس تلفني محافظين با مهماندارانشان قادرند وارد
شهرك شوند. خودروهاي بزرگ به دقت بازرسي مي شوند و محافظين رانندگان كاميون ها و
كارگراني را كه قصد خروج از دروازه را دارند كنترل بدني مي كنند كه مبادا چيزي
دزديده باشند.
قدرت محافظين كه با ساكنين شهرك برخوردي
بسيار دوستانه دارند، تقريبا حد و مرزي ندارد. استخدام خدمتكاران خانگي كه در
برزيل بهيچوجه تنها از مزاياي يك قشر كوچك فوقاني نيست ، تنها زماني امكان پذير
است كه با توافق محافظين صورت گيرد. سوابق هر يك از آنها خواه آشپز يا پرستار بچه
ها و يا راننده ي شخصي باشد مي بايد بر پايه ي پرونده هاي پليس نظامي دقيقا كنترل
شوند.
يوجيرو تاكائوكا شريك صاحب شهرك مي
گويد:"كسي كه دزدي كرده باشد در اينجا شانس كار ندارد."
اين مالك ژاپني الاصل تاكيد مي كند كه نام
شهرك آلفا به فيلم "شهرك آلفا"ي كارگردان فرانسوي ژان لوك ژودارد كه سي
سال قبل تهيه شده بود و در آن كنترل كامل زندگي انسان ها در يك دنياي الكترونيكي
پيش بيني شده بود، ربطي ندارد.و محصول فانتازي يك آرشيتكت برزيلي است. وي
"تنها به كساني زمين مي فروشد كه بدنام نباشند". بهاي هر متر مربع زمين
معادل پانصد مارك است كه فقط در كشور جهان سومي برزيل بهائي بالا محسوب نمي شود.
اجراي قاطعانه ي طرح تبعيضات اجتماعي كه از
ديد تاكائوكا تنها"راه حل مشكلات كشور است " موفقيتي هراس آور داشته
است. ساختمان بيش از يك دوجين "جزاير" همشكل شهرك هاي آلفا (اصطلاحي كه ساكنين اين شهرك ها به كار مي
برند) به اتمام رسيده اند و تعداد بيشمار ديگري در دست ساختمان و يا طراحي مي
باشند. طبق محاسبات آلديا كوركو شريك تاكائوكا حدود صد و بيست هزار انسان قادرند
در شهرك آلفا و شهرك همجوارش آلديادا که مجموعأ نزديك به بيست و دو كيلومتر مربع
مساحت دارند ، زندگي كنند.
در حومه ي اين شهرك ها كارخانه ها ، دفاتر
كار، مراكز خريد و رستوران هاي زيادي ايجاد گرديده اند. آن ها نيز شديدا محافظت مي
گردند. پليس دولتي كه به رشوه گيري و بي لياقتي معروف است بندرت خود را در اين
شهرك ها نشان مي دهد.
به جاي آن چهارصد مامور شخصي كه بر كمرشان
ظپانچه اي شش تير بسته اند حفاظت از اين واحد ها را به عهده دارند. علاوه بر اين
گروه هاي شديدا مسلح با تفنگهاي دوازده ميلي متري تاوروس لوله کوتاه گشته دائما در حال دور زدن شهرك
هستند تا به گفته ی كارلوس ساندورف رئيس محافظين شهرك آلفا " هرکدام در هر آن داحد قادر باشند با شش تبهكار مقابله
نمايند."
ماموران اجازه دارند در درون حصارهای شهرك
به سوي هر غريبه اي شليك نمايند. حتي اگر وي كسي را تهديد نكرده باشد و مسلح هم
نباشد. به گفته ي ساندورف "در برزيل هميشه شليك نمودن بسوی كساني كه به طور
غير مجاز وارد ملك شخصي آدم شده باشند، مجاز بوده است."
ويني سيوس كالديرا برانت جامعه شناس مركز
تحقيقات و برنامه ريزي برزيل(زبرا) معتقد است كه "اين يك جنگ داخلي علني
كساني است كه پول و قدرت لازم جهت حفاظت از خويش را دارند." برانت كه خود
بارها توسط ارتشيان تا سال ١٩٨٥ حاكم بر برزيل مورد آزار قرار گرفته است معتقد است
"در اروپا بزهكاران در درون يك چهار ديواري محبوسند، در كشور ما ثروتمندان ".
تاكائوكا اين امر را چنين توجيح مي كند:"چنين شهرك هائي يكي از ضروريات بازار
مي باشند. ما شرايط سعادتي خاكي را فراهم مي نمائيم ".
ساندورف رئيس محافظين مي گويداگر افراد من
تا كنون سلاح هايشان را بندرت مورد استفاده قرار داده اند"تنها بدان خاطر است
كه گرسنگان بخوبي مي دانند كه شرايط حفاظتي اينجا تا چه اندازه خوب است ".
تنها در محل كار دوم ساندورف يعني در اداره پليس سر رشته ی کار از دست مسئولين در رفته است زيرا كه قانون حاکم در خيابان ها می
گويد:"آنكس كه بيشتر توانائي دارد، كمتر اشك مي ريزد.". ساندورف با
تبسمي تقريبا لذت انگيز ادامه مي دهد:" اگر روزي گرسنگان حوالي شهرك آلفا
قيام نمايند، خدا كند من نگهباني داشته باشم. زيرا در اين روز مي توانم حسابي شليك
كنم.".
آيا شهرك آلفا مدلي جهاني است ؟ از زمانيكه
نتايج جهانی شدنی بافت اجتماعي كشورهاي تاكنون مرفه را از هم مي پاشد، دائما تعداد
بيشتري از اين شهرهاي خود مختار بوجود مي
آيند. مثلا در آفريقاي جنوبي در حوالي كاپ اشتات و يا منطقه ي شراب خيز اشتلن بوش
، جائي كه حتي بعد از لغو نژاد پرستي دولتي ، جدائي نژادها و ثروتمندان تبليغ مي
شود. يا در ايالات متحده ي آمريكا، جائي كه ديوارهاي بلندي بر دور زمين هاي بولي
هيلز كشيده شده است و يا در شهرهائي چون باك هد آتلانتا و مورنداي بركلي كه توسط
محافظين شخصي به مثابه سمبل مقام ساكنين اش ، محافظت می گردند. يا در فرانسه و يا
در كشورهاي سواحل درياي مديترانه همچون ايتاليا، اسپانيا و پرتقال. و يا در دهلي
نو و يا در آسمانخراش هاي سخت محافظت گشته ي سنگاپور. حتي جزايري كه در گذشته
زندان سياسيوني بود كه در راه عدالت اجتماعي مبارزه مي كردند، اكنون بدان خاطر كه
ثروتمندان حاضر به پرداخت بهاي تكبر خويش نيستند، به پناهگاه مرفهين تبديل گشته
اند. بعنوان مثال جادوئي ايلها گرانده واقع در سواحل شرقي آمريكاي جنوبي.
آلمان امروزی نيز ديگر با ارزش هاي برزيلي
بيگانه نيست. هايليگن دام قديمي ترين شهر آب گرم آلمان به خاطر جلب سرمايه گذاران
به بنگاه معاملات ملكي فوندوس كلن واگذار گرديده است. اين شهر معروف به "شهر سفيد" با چندين
دوجين ويلاهاي كلاسيك اش واقع در ساحل درياي بالتيك در نزديكي شهر روستوك در زمان
پادشاهان آلمان يكي از ييلاقات مورد علاقه
ي اشراف بود.
اكنون مي بايد با صد و پنجاه تا دويست و
پنجاه ويلاي كوكس و يك گراند هتل تعمير شده به محلي انحصاري براي
استراحت يك قشر ثروتمند غالبا گريزان از آفتاب و نور تبديل گردد. خيابان هاي اين
شهر مي بايد تغير داده شده و ورود به آن ها شديدا محدود گردد. آيا اين نيز ديواري
همچون ديوار برلين نخواهد گرديد؟ گونتر اشميت صاحب كافه اي كه بيشتر مشتريانش را
دانشجويان رشته هاي هنرهاي زيبا كه هنوز در هايليگن دام زندگي مي كنند، تشكيل مي
دهند مي گويد:"روشن است كه سروران بخصوصي به امنيت ويژه اي نياز دارند. در
غير اينصورت اصلا به اينجا نخواهند آمد."(١٧)
چهره ي جامعه ي ٢٠ به ٨٠ مي بايد چنين نيز
باشد. ليكن مدت ها قبل از آنكه چنين جامعه اي به واقعييت به پيوندد، مقاومتي صورت
خواهد گرفت كه خطوطي اقتدارگرانه خواهد داشت و تجلي گر هر چه بيشتر گذشته ها خواهد
بود.
ادامه دارد
socialistha@ois-iran.com
www.ois-iran.com