سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۲ - ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳

روشنفکر نماهای جاه طلب و خيانت به انديشه

چه کسانی زمينه ی فرار مغزها را فراهم کردند؟

 

روشنفکرنما در ساده ترين تعريف کسی است که تصور می کند دانش، ديدگاه و خط مشی او هيچگونه اشکال و ابهامی ندارد و تنها راه سعادت و پيشرفت مردم پياده شدن نظر او در جامعه است و تلاش می کند مانع بروز انديشه های ديگران شود.

حصار نامرئی چند هزار ساله از ذهن خلاق ايرانی برداشته شده و انديشه ی ايرانی مانند نوجوانی مستعد در حال رشد و شکوفايی است و تنها بايد زمينه های سياسی آن فراهم گردد.

مشکل اساسی آنجاست که روشنفکرنماها ماسک روشنفکر بر چهره می زنند و از ارتجاع دفاع می کنند و جهت حرکت مردم را منحرف می کنند.

اسلامی کردن دانشگاه يعنی جلوگيری و سرکوبی هر گونه انديشه ای که مورد تاييد حکومت نبود.

امروزه بسياری از اعضای بدنه ی سپاه و بسيج نسبت به جمهوری اسلامی و روحانيت ذهنيت خوبی ندارند و به دوام آنها خوشبين نيستند.

جواد حسينی

 

مقدمه:

در طول تاريخ همه ی امور سياسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی خانوادگی و شخصی مردم ايران تحت نفوذ و اراده ی روحانيت اعم از مغ ها و آخوندها بوده است. برای اولين بار حتی مردم عادی و متعصبين مذهبی نسبت به حقانيت تسلط روحانيت بر ذهنيت و شئون زندگی و اجتماعی خود دچار شک و ترديد شده اند. اگر روشنفکران در اقدامی هماهنگ و همکاری تنگاتنگ با روشنگری خود بقايای اين تسلط فرسوده را از دهنيت جامعه بزدايند و اعتقادات دينی را به عنوان يک امر کاملا شخصی و خصوصی جا بيندازند و روشنفکرنماها را به انزوای اجتماعی بکشند، آنگاه مردم ايران نفسی راحت می کشند و با ابتکار و خلاقيت حياتی دوباره خواهند يافت.

 

ديگر اتحاد کور ۵۷ تکرار نخواهد شد

امروز جامغه ی ايران غم انگيزترين و در عين حال اميدوارکننده ترين لحظات تاريخ حيات خود را طی می کند. غم انگيز چون از داخل پنجه ی استبداد کور و بی منطق گلوی مردم را می فشارد و از خارج چکمه ی استعمار هوشيار و بيرحم شرف ملی و استقلال سياسی کشور را تهديد می کند. جالب اين است که هر دو دشمن داخلی و خارجی زير فشار شديد تعصبات احمقانه ی مذهبی به موجود موهومی شيطان می تازند و داعيه ی دلسوزی و دفاع از حقوق مردم و اجرای عدالت را دارند. اولی کور و بی منطق است زيرا حتی با الفبای کشور داری نا آشناست و مردم را با وعده ی بهشت موهوم با چماق و زنجير به سوی جهنم واقعی می کشد و دومی هوشيار و بيرحم است زيرا می داند چه می خواهد و تنها به آن می انديشد که با وعده ی آزادی، مردم را با توپ و تانک استثمار کند. اما مردم به خوبی هر دو دشمن داخلی و خارجی خود را می شناسند و زير فشار مشکلات طاقت فرسای زندگی و سرکوب وحشيانه راه نجات خود را می جويند.

اميدوار کننده است زيرا از يک طرف اقتدار لجام گسيخته ی تعصب و ريا و تزوير چند هزار ساله در حال فروپاشی است و از طرف ديگر برای اولين بار در طول تاريخ گروه ها و تشکلهای مردمی بدون اتکا به روحانيت در حال شکل گيری است و در مورد يکسری حقوق و آزاديهای فردی و اجتماعی و سياسی در تفاهم مشترک هستند. هنوز اين حقوق و آزاديها بصورت يک ميثاق کلی به تاييد جمعی نرسيده است. اما همين ميثاق جمعی نانوشته حتی از قانون اساسی مشروطه عميق تر، مردمی تر و معتبر تر است و ضمانت اجرايی بسيار محکمتری دارد. زيرا آحاد مردم مدافع آن هستند و اين حقوق و آزاديها را حق طبيعی خود می دانند. در ربع قرن اخير مردم ايران بويژه زنان با تمام وجود خود معنی خودکامگی و تجاوز به حقوق فردی و جمعی را درک کرده اند.

امروز زن ايرانی آن ضعيفه ی بيست و پنج سال پيش نيست که حکومت کردن و مديريت را حق طبيعی و اجتماعی مرد بداند و از درگيريهای لفظی و فيزيکی با گروه های فشار وحشت داشته باشد و با تشر خود را ببازد و اطاعت کند. امروز زن ايرانی می داند که دارای هويتی مستقل از مرد است و از هويت خود دفاع می کند. امروزه زنانی که دارای چنين احساس و بينشی هستند مانند بيست و پنج سال در اقليت نيستند، بلکه بين زنان جامعه در اکثريت هستند و علاوه بر از حمايت مردان نيز برخوردار هستند. امروز مردم می دانند و خوب هم می دانند که آزاديهای فردی و جمعی چه ارزش و اهميتی دارد. مردم جايگاه مذهب را دريافته اند و از تاثير منفی دخالت روحانيت در امور اجتماعی، سياست، هنر، فرهنگ و فلسفه و در يک کلام در تمام زمينه هايی که زيربنای تمدن يک ملت را می سازد آگاه هستند.

بينش جمعی و تلاشهای فکری مردم ايران نشان می دهد که حصار نامرئی چند هزار ساله از ذهن خلاق انسان ايرانی برداشته شده و انديشه ی ايرانی مانند نوجوانی مستعد در حال رشد و شکوفايی است. تنها بايد زمينه های سياسی آن فراهم گردد. بنابراين نگرانی از بازگشت يک حکومت ديکتاتوری و وابسته نه تنها بی مورد به نظر می رسد، بلکه دست و پاگير بوده و توان عملی جامعه را برای استقرار يک جمهوری دموکراتيک تحليل می برد. ايران نه افغانستان است و نه عراق و افزون بر آن مردم ايران با تمام مردم منطقه قابل قياس نيستند.

بنابراين خطر اصلی نه تهديد خارجی و نه يک اتحاد کور و بی هدف نظير سال ۵۷ است که دوباره حکومتی خشن و خودکامه در ايران مستقر شود. خطر اصلی در پراکندگی نيروها و بدبينی به يکديگر و عدم هماهنگی برای بهره برداری بهينه از تمام توان نيروهای مردمی است. در هيچ جامعه ای تمام احزاب و گروه ها در مورد همه ی اصول و مفاد حقوق و آزاديهای خود به توافق جمعی نرسيده اند. اما در مورد يک سری حقوق اساسی و آزاديهای فردی و اجتماعی اتفاق نظر دارند. در اين زمينه با يکديگر همکاری می کنند و هرگاه اين حقوق و آزاديها مورد تهديد قرار گيرد، از آن دفاع می کنند. دفاع از اين سطح حقوق و آزاديهای مورد توافق جمعی است که زمينه ی بوجود آمدن شرايط بهتر را فراهم می آورد و اتحاد لازم را برای استقرار و تداوم دموکراسی ايجاد می کند. تنها افراد و گروه هايی برای توافق جمعی در مورد يکسری حقوق و آزاديها حاضر به همکاری نيستند که دارای انگيزه های فردی و گروهی بوده و در صدد زمينه سازی برای انحصار طلبی و تجاوز به حقوق ديگران هستند. غافل از آنکه اگر همين حقوق اوليه رعايت نشود، هيچ گروهی از امنيت لازم برخوردار نبوده و در دراز مدت همه متضرر خواهند شد. در اين ميان نقش روشنفکران از اهميت بسزايی برخوردار است تا با روشنگری مسئولانه، زوايای تاريک حرکتها را مشخص کرده و از هر گونه انحراف و کجروی جلوگيری کنند.

جامعه ی ايران امروز در شرايط بسيار حساس و خطرناکی قرار دارد که هر گونه غفلت از مسائل اساسی هزينه های غير قابل جبرانی را بر ايران و ايرانی تحميل خواهد کرد. مبارزات آزادی خواهی مردم ايران برای استقرار يک حکومت دموکراتيک از صدر انقلاب مشروطيت تا تثبيت نظام جمهوری اسلامی همواره با فراز و نشيبهايی مواجه بوده که تقريبا به ناکامی رسيده است. امروز بايستی تلاش کنيم تا آيندگان نتيجه ی حرکت امروزی مردم ايران را يک پيروزی بزرگ سرنوشت ساز به حساب آورند. ناکامی مبارزات يک قرن اخير که شکست هولناک آن با استقرار جمهوری اسلامی رقم خورد دلايل خارجی و داخلی بسياری دارد که از زوايای مختلف قابل بررسی است. اين دلايل تا جاييکه به خود مبارزان بويژه به روشنفکران و روشنفکرنماها مربوط می شود قابل دقت و برسی بيشتری است. اينکه ارتجاع در مقابل نوآوری و آزادی خواهی می ايستد و می خواهد آن را سرکوب کند يک امر طبيعی و کاملا روشن است.

اما مشکل اساسی آنجاست که روشنفکرنماها ماسک روشنفکر بر چهره می زنند و از ارتجاع دفاع می کنند و جهت حرکت مردم را منحرف کرده و زمينه ی بازگشت دوباره ی ارتجاع را با ظاهری متفاوت فراهم می کنند. هدف اين نوشته نگاهی گذرا به اين مورد است.* بررسی و شناخت چهره ی واقعی کسانيکه ارتجاع را به نام مدرنيته جا می اندازند به تحرير کتابها و مقالات و سخنرانيهای بسياری نياز دارد. اما در اين جا تلاش می شود گوشه هايی از آن که به دانشگاه و فرار مغزها مربوط می شود، مورد بحث قرار گيرد. سالانه بين ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار نفر از ايرانيان تحصيلکرده از کشور مهاجرت میکنند. متاسفانه بنا بر آمار صندوق بينالمللی پول، ايران از نظر فرار مغزها در ميان ۹۱ کشور در حال توسعه و توسعه نيافته جهان، مقام اول را دارد. با توجه به اينکه دانشگاههای دولتی که با بودجه عمومی اداره می شوند سالانه در همين حدود دانشجو می پذيرند، مشخص می شود که تقريبا معادل کار وزارت علوم در خدمت کشورهای خارجی قرار می گيرد. البته پديده ی فرار مغزها دلايل مختلف اجتماعی، سياسی، اقتصادی بسياری دارد. اما يکی از دلايل مهم آن نتيجه مستقيم نقش و عملکرد روشنفکرنماها از آغاز استقرار جمهوری اسلامی تا کنون است که در زير مورد بحث قرار خواهد گرفت.

 

ايجاد انقلاب فرهنگی به اراده روحانيت و بدست روشنفکرنماها

هرچند روحانيت مدعی حمايت از علم و دانش است و دانشگاه را يک نهاد سرنوشت ساز برای کشور می نامد، اما واقعيت اين است که روحانيت دانشگاه را يک رقيب خطرناک برای خود می دانست و می داند. در واقع نيز در اين مورد درست فکر می کند. زيرا در دانشگاه مطالب علمی مورد بحث قرار می گيرد و انسان را به فکر کردن وامی دارد و تفکر هيچ حد و مرز مشخصی ندارد. افزون بر آن در دانشگاه برخلاف حوزه خط قرمزی برای سئوالات وجود ندارد و زمينه ی بحث و پرسش و پاسخ فراهم است. به همين دليل مطرح شدن يک سئوال ساده ی بی جواب، در مدت کوتاهی به يک مشکل علمی تبديل می شود که بايد حل شود. افزون بر آن کسانيکه با قوانين طبيعی آشنا می شوند، چگونه می توانند بپذيرند که کفشهای فلان آقا در مقابلش جفت می شود؟ چگونه می پذيرند که در بهشت يک رابطه ی جنسی چهارصد سال طول خواهد کشيد؟ چنين دستگاه تناسلی با کدام قوانين زيستی قابل توجيه است؟ اصولا موقعيت فضايی بهشت کجاست؟ چه مدت می توان يک انسان را در آتش نگاهداشت بطوريکه سيستم حياتی و عصبی او متلاشی نشود و درد و سوزش را حس کند؟ اصولا از زجری که به انسانها داده می شود چه نتيجه ای گرفته خواهد شد؟ و هزارن سئوال ديگر که هيچ کدام از دستگاههای مذهبی برای آن پاسخی مناسب، علمی و مورد پذيرش ذهن کنجکاو جوانان ندارند. بنابراين در آغاز تشکيل جمهوری اسلامی دو راه وجود داشت، بساط دانشگاه را برچينند يا آن را اسلامی کنند. تعطيل کردن دانشگاه در شرايط آن روز جهان و جامعه امکان پذير نبود، پس دانشگاه بايد اسلامی می شد. مفهوم اسلامی شدن دانشگاه آن بود که تمام علوم اسلامی شود، يعنی عمق مطالب علمی را تا سطحی که با دين در تناقض قرار نگيرد پائين آورند.

به همين دليل آيت الله خمينی در پيام نوروزی سال ۵۹ خود گفت: « تمام عقب ماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحيح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ايران بود و متأسفانه هماکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به اين اجتماع ( بخوانيد خرافات و تسلط آخوندها ) خورده است از دست اکثر همين روشنفکران دانشگاه رفتهای که هميشه خود را بزرگ میديدند و میبينند بوده است.»

البته مفهوم اسلامی شدن دانشگاهها در ظاهر رعايت حجاب و جداسازی جنسی و اخراج کسانی بود که از نظر سياسی حکومت اسلامی را تهديد می کردند، مانند مارکسيستها يا ساير دگر انديشان و هر کسی که مبانی اعتقادی و برنامه های حکومتی را زير سئوال ببرد. اما در باطن تمام علوم بايد اسلامی می شدند. يعنی جامعه شناسی، زيست شناسی، روانشناسی و بطور کلی هر چيزی که پسوند شناسی داشت يا به نوعی با شناخت غير اسلامی سروکار داشت، بايد با اعتقادات و قوانين مورد تاييد حکومت هماهنگ می شد. در يک جمله اسلامی کردن دانشگاه يعنی جلوگيری از رشد و سرکوبی هر گونه انديشه ای که مورد تاييد حکومت نبود. بنابراين فکر کردن بايد مهار می شد و دانشگاهيان اگر نمی توانستند افکار و دانش خود را محدود کنند، بايستی در سطح مورد قبول حکومت اظهار علم می کردند يا دانشگاه را رها می کردند. در هر صورت هيچکس اجازه نداشت رفتار يا گفتاری داشته باشد که مورد قبول روحانيت قرار نگيرد يا حسادت او را تحريک کند. اجرای چنين برنامه ای از توان روحانيت خارج بود. پس زمينه ی فعاليت روشنفکرنماهای فرصت طلب فراهم شد تا به نان و نواعی برسند و بی رحمانه ضربه ی مهلکی را به پيکر انديشه و علم وارد کنند. پس انقلاب فرهنگی به دست دانشگاهيان بی تقوا (تقوای علمی) و با اتکا به دانشجويان ناآگاه يا خود فروخته آغاز شد.

 

مثلث بيق

می دانيم که مثلث اولين شکل هندسی و قابل تفکيک از خط است. در جمهوری اسلامی نيز اولين کسانی که مسير خود را از خط مردم جدا کردند، اعضای مثلت بيق بودند. لقب مثلث بيق از طرف روزنامه چلنگر به گروه بنی صدر، يزدی و قطب زاده داده شد. اين گروه وارداتی همراه آيت الله خمينی واقعا نسبت به شناخت ايران و ايرانی و دستگاه روحانيت بيق بودند. زيرا هم خود را به دردسر انداختند و هم برای کشور مصيبت به بار آوردند.

۱- صادق قطب زاده: صادق قطب زاده نه صادق بود و نه قطب مشخصی داشت و عاقبت هم سر خود را به باد داد. وی اولين رئيس راديو و تلويزيون جمهوری اسلامی بود. چنان خود را شيفته ی آيت الله خمينی و طرفدار اسلام و پياده شدن قوانين اسلامی نشان می داد که اگر کسی ظاهر آراسته و فکلی وی را نمی ديد، تصور می کرد که او يک مرجع تقليد متعصب است که يک عمر در حوزه ها دود چراغ خورده است. نخستين تبليغات رسانه ای بر عليه گروه های دگرانديش و دانشگاهيان و سرکوبی زنان در زمان قطب زاده شروع شد. وی می گفت که من تنها به خاطر وجود مبارک حضرت امام و اطاعت از ايشان همکاری می کنم و ماهانه دو هزار و پانصد تومان از امام می گيرم. قطب زاده پس از تسخير سفارت آمريکا وزير امور خارجه شد و برای توده ی عوام و ناآگاه توجيه می کرد که تهديدهای آمريکا بدون پشتوانه اجرايی است و آمريکا به فرموده ی امام هيچ غلطی نمی تواند بکند. همان موقع اين جوک بر سر زبانها بود که به امام گفتند آمريکا می خواهد جلوی صدور گندم به ايران را بگيرد. امام جواب داد اصلا مهم نيست، چون اگر آمريکا به ما گندم نداد به مردم می گوئيم نان خالی بخورند. قطب زاده چنان شيفته و فدايی امام خود بود که پس از آنکه از کار برکنار شد تصميم به کودتا گرفت و اولين هدف کودتاچيان انهدام بيت امام و کشتن او بود. قطب راده در سال ۱۳۶۲ اعدام شد.

۲ - ابراهيم يزدی: همکار و ياور آيت الله خلخالی در نخستين بيدادگاههای جمهوری اسلامی بود که به محاکمه و اعدام سران رژيم شاه اقدام کرد. وی اولين وزير امور خارجه پس از انقلاب و از بنيانگذاران سپاه پاسداران بود. ابراهيم يزدی که قبل از انقلاب مقيم آمريکا بود، در اولين اقدام داماد خود شهريار روحانی را که جوانکی فيزيکدان بود با سمت سفير ايران به امريکا فرستاد. اولين حملات به انديشه و دگرانديشان و محدود کردن آزاديهای فردی توسط وی از راديو پخش شد.

۳ - ابواحسن بنی صدر: بنی صدر اقتصاد دان، تحصيلکرده ی فرانسه و مقيم آن کشور بود. وی خود را دانشمند بزرگ علوم اسلامی و به گفته آيت الله منتظری بالاتر از مراجع تقليد می دانست. بنی صدر نه دستگاه روحانيت را می شناخت و نه با روحيه و فرهنگ مردم ايران آشنا بود. بنی صدر از آغاز جمهوری اسلامی مبنا را بر عوام فريبی قرار داده بود تا قدرت را قبضه کند. طرح بهره ی چهار درصدی وامهای بانکی توسط ايشان ارائه و به مورد اجرا گذاشته شد که نخستين ضربه به توان اقتصادی کشور محسوب می شود و هدف از آن جلب نظر عمومی برای کسب آرای رياست جمهوری بود. مناظره تلويزيونی بنی صدر با بابک زهرايی از شاهکارهای عوام فريبانه ی ايشان است. اين مناظره برای مقايسه اسلام و مارکسيزم انجام شد تا نشان دهد که مارکسيزم در مقابل اسلام حرفی برای گفتن ندارد. بابک زهرايی برای توده ی مردم ناآگاه و نسبت به مارکسيزم بی سواد می نوشت مار و بنی صدر عکس مار را می کشيد و می پرسيد کدام درست است؟

در حاليکه مارکسيزم مقوله ی ديگری است و اسلام چيز ديگری و اصولا اين دو با يکديگر زمينه ی قابل مقايسه ای ندارند. اساس اسلام بر يکسری اعتقادات استوار است که اگر کسی به آن اصول اعتقاد داشته باشد، خود را بی نياز از ساير مکاتب تصور می کند. بر اساس اين اعتقادات اسلام آخرين دين و قوانين آن کاملا درست است و با بريدن دست، شلاق زدن و سنگسار کردن زمينه ی بسياری از مفاسد اجتماعی از بين می رود. ولی مارکسيزم براساس يکسری تجربيات منطقی تاريخی و اقتصادی و فلسفی شکل گرفته و مانند هر ديدگاه فلسفی و اقتصادی ديگر در محدوده ی خودش قابل بحث و نقد است. چنين ديدگاهی مانند تمام دستاوردهای علمی و تجربی بشر دارای نقاط قوت و ضعف است. آيا مناظره ی عوام فريبانه ی بنی صدر با بابک طهرايی را نمی توان خيانت به انديشه محسوب کرد؟ بنی صدر در سال ۵۸ هنگاميکه برای جلب رضايت روحانيت در مورد مزايای حجاب زنان سخرانی می کرد، يکی از مستمعين برای جلب توجه و خودشيرينی در تاييد گفته های او اظهار داشت که از موی زنان امواج تحريک کننده ای متصاعد می شود. بنی صدر ضمن تاييد اين گفته بر لزوم رعايت پوشش اسلامی خانمها تاکيد کرد و زمينه ی فکری حمله ی اوباش را به زنان تقويت کرد. وی حتی يکبار حمله ی اوباش به زنان را نکوهش نکرد. عجيب است کسی که خود را روشنفکر و آزادی خواه می دانست، ضرب و شتم دختران و زنان جوان را توسط اوباش عقده ای خلاف آزادی و اصول روشنفکری نمی دانست تا با آن آشکارا مخالفت کند.

از همه بدتر برخورد آقای بنی صدر با مقوله ی انقلاب فرهنگی بود. به مطالب زير توجه فرماييد.

رضا دليری يکی از اعضای کنونی دفتر تحکيم وحدت می نويسد: « انقلاب فرهنگی سال ۵۹ در دانشگاهها تصفيه ايدئولوژيک گسترده ای در پی داشت بسياری از اساتيد و دانشجويان که با آرمانهای انقلاب همخوانی نداشتند ، حذف شدند. کتابها و سيلابس درسی مورد بازنگری قرار گرفت . نهادهای کنترل کننده در دانشگاه مستقر شدند و قبولی در گزينش اعتقادی شرط ورود به دانشگاهها شد. »

بنی صدر که در آنزمان رئيس جمهور بود، برای فاتحان حزب الله در سنگر آزادی سخنرانی کرد و گفت که دانشگاه مرکز عملياتی گروهای سياسی شده، وی نوشت "اين ها اين گروهای چپ نما در دو روز گذشته ابتکار عمليات قهر اميز را دست گرفتند چرا؟ بهانه اين بوده که دولت می خواهد دانشگاه را تعطيل کند غافل از اينکه خودشان دانشگاهها را تعطيل کرده اند. اکنون در دانشگاه درس و بحثی در کار نيست و عملا" به مرکز فعاليت های تخريبی و صدور اين فعاليت ها تبديل شده است..... بدين قرار همانطوری که تعطيل دانشگاه ها دليل نداشت، ايجاد برخوردهای خونين از سوی چپ نمايان نيز دليل نداشت.» مهندس سحابی شرکت فعال بنی صدر در انقلاب فرهنکی را تاييد می کند و می گويد که:« بنی صدر شخصا در انقلاب فرهنگی شرکت داشت. »

دو سه روز بعد از آنکه بنی صدر رئيس جمهور شد در مصاحبه با روزنامه انقلاب اسلامی گفت: در صورتی که دولت مورد هجوم قرار گيرد، من مانند سالوادور آلنده می جنگم تا بميرم. ( نقل به معنی) اين مصاحبه را عکس بنی صدر روی تختحواب در حالت بيماری زينت داده بود. هنگام عزل بنی صدر کروه های فشار با توجه به اينکه او خود را پيرو آلنده خوانده بود، شعار می دادند: « سپهسالار پينوشه، ايران شيلی نميشه.» البته وقتيکه بنی صدر ديد قافيه را باخته است، در حاليکه خون جوانان آسفالت حيابانها را رنگين کرده بود، به اتفاق مسعود رجوی راهی پاريس شد. آقای بنی صدر نه دستگاه روحانيت شيعه را می شناخت و نه مسعود رجوی را که بعد او را مورد انتقاد قرار داد که چرا به عراق رفته است. بنی صدر نه تنها دستگاه روحانيت تشيع را نمی شناخت، اصولا دانش وی از روحانيت در تمام جوامع و طول تاريخ در سطح قرار داشت. آخوندها با مغ های ايران باستان و کشيشهای مسيحيت هيچ تفاوت اصولی با هم ندارند. اختلاف آنها تنها به نوع اعتقادات و قوانين اديان است، نه ارزش به انسان و پذيرش انديشه های مخالف يا حتی پذيرفتن اينکه کسی ممکن است از آنان معتقدتر و آگاه تر به همان دين باشد. ضرب المثلی در ايران رايج است که می گويند چه کسی تا به حال ديده که آخوندها به يکديگر احترام بگذارند يا به مردم عادی سلام کنند؟

هيچ کس نمی تواند نقش بنی صدر را در انقلاب فرهنگی و ضربه زدن به دانشگاه و خيانت به انديشه انکار کند.

 

عبدالکريم سروش

سخنرانيهای سروش در تلويزيون برای اثبات برتری اسلام نسبت به تمام مکاتب در آغاز انقلاب در تهيج و تحريک توده های ناآگاه و حمله ی اوباش به دگرانديشان هرگز از ذهن جامعه و تاريخ زدوده نخواهد شد. محکوميت يک جانبه و بدون دادن هيچگونه حق دفاعی به دگرانديشان با کدام معيار روشنفکری قابل توجيه است؟ چه اختلافی بين سروش که در سخنرانيهای خود روشنفکران بی دفاع را مورد هجمه قرار می داد با آن جوان ناآگاهی که در خيابان با پنجه بکس صورت زنان را مجروح می کرد، وجود دارد؟ هر دو عقده های خود را می گشودند، يکی عقده ی جاه طلبی و روشنفکرنمايی و ديگری عقده های سرکوب شده ی جنسی را بروز می داد.

نقش سروش در انقلاب فرهنگی و خيانت به انديشه واقعا غم انگيز و دردناک است.

دکتر صادق زيباکلام که يکی از عوامل مهم و از طرفداران پروپا قرص "انقلاب فرهنگی" بود، ضمن آنکه ميگويد "رسما و علنا حلاليت ميطلبم" اعتراف ميکند: در سال ۶۰ اگر ميگفتيد چيزی بهنام جامعهشناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه ميکرد، حالا ديگران بهکنار.

عبدالکريم سروش در سال ۱۳۶۰ گفت: شايد بتوان گفت انقلاب فرهنگی ايران تا حد زيادی به اين معنا، يک انقلاب آموزشی آن هم محدود به حوزه آموزش عالی و نظام دانشگاهی کشور باشد. ين سخن کسی است که می خواست فرهنگی بر دانشگاهها حاکم کند. آيا اگر دگرگونی فقط آموزشی بود نياز به اخراج استاد و دانشجو بود؟ زير برگه اخراج اساتيد از جمله رضا براهن را سروش امضا کرد. وی بعدها که در قدرت حاکم سهمی نداشت، در جايی ديگر می گويد کلا می گويم که دانشگاههای ما وضع اسفباری دارند. من هر وقت به دانشگاههای خارج کشور میروم و برمیگردم اندوهم هم تازه و هم افزون میگردد. دانشگاههای ما چه در زمينه علوم انسانی و چه در زمينه علوم تجربی متأسفانه کارنامه خوبی ندارند و اين کارنامه پس از پيروزی انقلاب اگر نگويم پستر نرفته بهتر هم نشده است.

اولين چيزی که از يک روشنفکر می توان انتظار داشت، احترام به نظرات و آرای ديگران و دفاع از آزادی بيان است. آقای سروش و امثال ايشان روشنفکرنماهای جاه طلبی هستند که انديشه را مورد هجمه قرار دادند و به آن خيانت کردند. و الا دکتر سروش چه امتيازی نسبت به دکتر رضا براهن داشت به جز آنکه سروش عمله ی تثبيت ارتجاع و مورد حمايت حکومت بود. اما رضا براهن به دانش و انديشه ی خود احترام می گذاشت و در مقابل چيزی که قبول نداشت، سر فرود نياورد. شايد ادعا شود که سروش بتدريج متوجه اشتباه خود شد و برگشت. اين ادعا نيز قابل پذيرش نيست زيرا روشنفکر بر خلاف مردم عادی بايد با مشاهده ی رويدادهای امروزی آينده را پيش بينی کند که واقعه ی امروز چه تنتيحه ای در آينده خواهد داشت. علاوه بر آن چرا بايستی اقدام به اخراج دگرانديشان از دانشگاه می کرد؟ کاری که هرگز با اصول روشنفکری سازگار نيست.

 

دکتر مصطفی معين و ديگران

معين که ده سال پست وزارت علوم را داشته است(چهار سال در کابينه ی رفسنجانی و شش سال در کابينه خاتمی)، مقام و منزلت خود را مرهون خيانتی است که به انديشه و تضعيف دانشگاه کرده است. معين همراه ابراهيم نبوی ، محسن کديور، مهاجرانی ، علوی تبار و ديگران در انقلاب فرهنگی در دانشگاه شيراز نقش موثری داشت. در زمان وزارت معين انحصار طلبی در زمينه های مختلف علمی بخوبی مشهود است. وی در توزيع جهت دار پستهای مديريتی در دانشگاهها و حمايت از دوستان و اقوام و اطاعت کورکورانه از اربابان قدرت زبانزد خاص و عام است. اختلاف معين با بسياری ديگر در اين است که شامه ی تيزی برای درک موقعيت و نحوه ی راضی کردن قدرتمداران و جلب رضايت هر دو جناح دارد. خود را وابسته به جناح اصلاح طلب نشان می دهد و هم زمان از اوامر محافظه کاران اطاعت می کند. زمانيکه در کابينه ی رفسنجانی بود، ارتباطش را با جناح چپ حفظ کرد. در واقعه ی هيجده تير کوی دانشگاه، حداقل کاری که می توانست در مخالفت با جناح محافظه کار و همدردی با دانشجويان انجام دهد، استعفا بود. با آنکه تهديد به استعفا کرد اما در عمل ترجيح داد با ناديده گرفتن جدی فاجعه هم موقعيت خود را حفظ کند و هم از خشم جناح مقابل بر عليه خودش جلوگيری کند. بسياری از مديران کشور از در هر دو جناح مدارک ليسانس، فوق ليسانس و حتی دکترا و بورس های تحصيلی و فرصتهای مطالعاتی بی حساب و کتاب و بی محتوای خود را مديون وزارت معين هستند. نقش معين در تخريب دانشگاهها و بی حرمتی به جايگاه تحقيق، استاد و دانشجو تنها پس از استقرار يک حکومت دموکراتيک و مميزی بيطرفانه و منصفانه قابل تشخيص است. وضع اسفبار امروز دانشگاهها ناشی از خيانت کسانی است که به جای حفظ احترام و ارزش انديشه به آن خيانت می کردند و در اين زمينه وزارت علوم سهم بالای خود را حفظ کرده است.

علاوه بر محسن کديور، مهاجرانی و علوی تبار روشنفکرنماهای ديگری نظير عباس عبدی، ابراهيم اصغر زاده، شکوری راد، حجاريان، صادق زيبا کلام و حشمت الله طبرزدی و تعدادی ديگر در سرکوب دانشچويان شرکت داشتند. البته اينان پيروان روشنفکرنماهايی مانند بنی صدر و سروش بودند و بدون تاييد چنين افراد سرشناسی شهامت حمله به ساحت مقدس علم و دانشگاه را نداشتند. در واقع اگر حمايت فکری روشنفکرنماها نبود، روحانيت هرگز نمی توانست روشنفکران را سرکوب کرده و از ميدان مبارزه ی منطقی به انزوا بکشد يا وادار به مهاجرت کند.

 

چه بايد کرد؟

امروز ارتجاع دينی شديدا تحت فشار فکری توده های مردمی قرار دارد. در تاريخ چند هزار ساله ی ايران اين اولين بار است که مردم عادی موقعيت حقوقی و پايگاه اجتماعی و وابستگی روحانيت به نيروهای ماوراء طبيعی را زير سئوال برده اند. حتی بسياری از اعضای بدنه ی سپاه و بسيج نسبت به جمهوری اسلامی و روحانيت ذهنيت خوبی ندارند و به دوام و بقای حکومت خوشبين نيستند. تنها کسانی بطور جدی مدافع حکومت و خواستار بقای آن هستند که از حکومت آينده احساس خطر می کنند و نگران محاکمه هستند. بنابراين هرگونه تبليغاتی که موجب جداسازی افراد ناآگاه و کسانی شود که در کشت و کشتار و چپاول اموال مردم دخالت نداشته اند، هزينه های انسانی و مادی تغيير رژيم را کاهش می دهد. لذا جهت گيری منطقی روشنفکران و آزادی خواهان برای تفکيک نيروهای مدافع حکومت و جداسازی خائنين از بدنه ی ناآگاه رژيم، يک ضرورت اخلاقی و خط مشی درست مبارزاتی و سياسی است که نبايد از آن غفلت کرد.

ديگر آنکه بايد با هرگونه انحصار طلبی فکری و سياسی مبارزه کرد تا موجب تقويت نيروهای مبارز و آزادی خواه شد. بايد تلاش کرد اعتماد عمومی به اين موضوع جلب شود که در حکومت آينده که الزاما جمهوری دموکراتيک خواهد بود، همه ی افراد و گروه ها و احزاب به اندازه ی تاييد و آرای مردم در قدرت سهيم خواهند شد.

بايد تلاش کرد که روشنفکرنماها منزوی شوند تا موجب افزايش هزينه ی تغييرات نشوند. روشنفکرنما در ساده ترين تعريف کسی است که تصور می کند دانش، ديدگاه

و خط مشی او هيچگونه اشکال و ابهامی ندارد و تنها راه سعادت و پيشرفت جامعه پياده شدن نظر او است و تلاش می کند مانع از مطرح شدن انديشه ها و نظرات ديگران در جامعه گردد. به اميد آنکه روشنفکران در اقدامی هماهنگ زمينه های بيشتر همکاريهای سرنوشت ساز حرکتهای امروزی مردم را فراهم آورند.

بيست و چهارم خرداد هشتاد و دو

 

جواد حسينی

 

 

* به مقاله جالب و تحقيقی ارتباط ميان روشنفکری و اسلام سياسی نوشته نيلوفر بيضايی مراجعه فرماييد.

** تمام نقل قولها از مقالات تهاجم سياسی به دانشگاهها با نام انقلاب فرهنگی نوشته دکتر محمد ملکی و انقلاب فرهنگی يا انهدام فرهنگی سال ۱۳۵۹ نوشته سياوش فرجی گرفته شده است.