با دکتر منصور بيات زاده
گفتگوئی بر سر حکومتی اسير لمپن
ها
مسعود بهنود
گاهی به قول شاعر دردکشيده ما اسماعيل خوئی چشم
غزال رغبت صيادی آورد. با خواندن نوشته جناب دکتر منصور بيات زاده رغبت پاسخی
کوتاه در دلم افتاد. نوشته ايشان در نقد نوشته بی مقدار اين حقير بود با عنوان
«حکومتی اسير لمپن ها» که در آن به وصف حال و روزگار و يکی از دردهای وطنمانمان
افتاده بودم با اشاره به چند نکته در حاشيه که از اتفاق دکتر بيات زاده همان حواشی
را شايسته بسط و نقد ديده اند که منت گذار توجهشان هستم. از آن جمله:
من نوشته ام و بر نوشته ام سندها و نشانه ها دارم
و بعضی را نقل کرده ام که حکومتی داريم اسير لمپن ها ايشان از گفته من به خلفش دست
يافته اند که گوئی از نظر من «مقام رهبری و رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در به وجود
آوردن وضعيت فعلی سهمی و نقشی نداشته اند.»
من نوشته ام آقای خمينی، به تاکيد فرزندش که دو
ماهی قبل از مرگ گفت و ثبت است و با سند برابر، در زمان فتح خرمشهر با ادامه جنگ
مخالف بود. آقای بيات زاده تفسير فرموده اند که به نظر من «آيت الله العظمی خمينی
رهبر انقلاب در اعدام هزاران هزار و يا ادامه جنگ هشت ساله با عراق نقش تعيين
کننده نداشته است» خرده نگيرم که هزاران هزار می شود ميليون ها و در سندی ثبت نيست
و کسی ادعا نکرده که اين تعداد در ايران اعدام شده اند که به باور من اعدام يک نفر
هم چندان هست که مسببانش بايد تا همه عمر بر سر ايمان خويش چو بيد بلرزند.
در نهايت آن که من نوشته ام به بچه های ما خرده
نگيريد که چرا در غول آمريکا و خطرات آن را برای استقلال و تماميت ارضی کشور نمی
بينند بلکه فريادتان را بر سر آن ها بزنيد که کار را از بی خردی به جائی رسانده
اند که مردم می گويند اين ها بروند هر چه می خواهد بشود همان که در دوران انقلاب
پيش آمد. جناب بيات زاده از نوشته من به اين نتيجه رسيده اند که بنده نظرم آن است
که هيچ کس از دانشجويان انتقاد نکند و همه در برابر آنان سکوت پيشه کنند.
می توانستم در مقام جسارت خدمت آقای بيات زاده که
مرا می شناسند و من نيز به آشنائی با ايشان مفتخرم فقط عرض کنم که «نه، من آن
نتايج که از نوشته ام به دست آورده ايد در سرم نبود و نيست.» و با اين گفته نوشته
را تمام کنم ولی حيفم آمد که مناسب زمانی است برای گفتن اين نکته که من که نويسنده
ای هستم و نه اهل سياست و نه فعال سياسی چنان که ايشانند، گاه متوجه می شوم که در
عالم سياست اشاره و تلميح و نظربازی و ديگر صنايع بديعی را به چيزی نمی خرند و چون
آن را لخم و بی استخوان می خواهند و می خوانند جای چنين سوء تفاهم ها باز می شود.
شايد بتوانند کاستی هايم را به اين کرشمه ببخشند ايشان که عمری است با پايداری
ستودنی به نوشتن متون سياسی و بيانيه های موثر و همه ملی و وطن پرستانه مشغولند.
دنباله مقاله جناب بيات زاده به بحثی وسيع درباره
فراماسونری و نقش امپراتوری فخيمه در تاريخ معاصر و امروز ما اختصاص داشت، و به
روايت ها و نظرهائی مانند ارائه ليست جناح های سياسی توسط دستگاه اطلاعاتی انگليس
حرامزاده به هيات موتلفه اسلامی که من چون در آن باب اطلاعی ندارم و مستندی نديده
ام و اصولا مخاطب ايشان نبوده ام نظری نمی دهم و خوش حال می شوم اگر مرا هم از آن
ها با خبر کنند.
اما به هر حال و حالا که جسارت را تا به اين جا
کشانده ام به آقای بيات زاده عرض کرده باشم که خوشا به دلتان. عمری بر ديوار کسی
يادگاری نوشتيد که به حق معتبر ترين و شريف ترين رجل سياسی تاريخ معاصر ايران است
يعنی دکتر محمد مصدق، ورنه آن ديگران که نصيحت حافظ نشنيدند که گفت «شادی شهری که
شيخ و شاه ندارد» به باور من در اين بازار زيانکار آمدند و شما سربلند شديد.
سربلنديتان مستدام.