سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۲ - ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳

همينگوی - لوطی گری يا پاشاگرايی ؟

 

آرام بختياری aram44@hotmail.com

 

 

 

نام بعضی از آثار همينگوی نويسنده آمريکايی مرا بياد جيره بندی و کمبود آب در دوران شباب می اندازد

بغد از اينکه ويليام دارسی ، پدر قرارداد استخراج نفت در جنوب همراه انگليسی ها ايالت نفت خيز جنوب را ترک کرد ، امريکائيها در لباس جهانگشايان نو اداره شهر و تقسيم آب را زير نظر گرفتند . هر روز در گرمای غالبا چهل درجه تابستان حدود ساعت چهار بعدازظهر بمد ت يکساعت شيرهای آب جيره بندی شده در محلات باز ميشدند . زنان و دختران رنج کشيده محلات ، گدار شاه ، گدار لندن ، سيی برنج ، ده فوتی ، و عرب کمری همراه سطل های حلبی بسوی شيرهای آب می شتافتند تا جيره آب لازم را حمل کنند . گاهی بر اثر بی نظمی و ترس از قطع شدن زودرس آب ، بين انها دعوا و اختلاف پيش می آمد و با سطل و آب کش های فلزی همديگر را مجروح و خونين ميکردند ، و ما نوجوانان بی خيال به سبب فرار از گرما ، ساعتی بعد به تنها کتابخانه شهر که گويا بازمانده فرهنگی فرنگيها بود می رفتيم . از جمله کتابهايی که در قفسه لرزان چوبی کتابخانه جلب نظر ميکرد ، برف های کليمانجارو ، و پيرمرد و دريا بودند . هنوز صحنه جنگ و مرافعه و خونين شدن زنان به علت آب را فراموش نکرده بوديم که کلمات برف و دريای همينگوی ما را دچار رمانتيک سفر و جهانگردی به دور دنيا می نمود .

ارنست همينگوی در سال ۱۸۹۹ در آمريکا بدنيا آمد و در سال ۱۹۶۲ به سبب الکلی شدن و گويا يک بيماری علاج ناپذير ديگری خودکشی کرد . پدرش پزشک و مادرش خواننده اپرا بود . او همچون بعضی از هم نسلهای ما يکی از نويسندگان و نمايندگان ، نسل برباد رفته ، بود ، نسلی که به سبب شکوفايی اقتصاد و پيشرفت علم و صنعت در اوايل قرن بيستم آمريکا انتظار رفاه و آسايش داشت ، ولی به علت وقوع دو جنگ جهانی و بحرانهای اقتصادی دچار فقر و سرخوردگی و آوارگی شد . همينگوی ميگويد ، شغل و وظيفه نويسنده آن است که حقيقت را بگويد و واقعيت را توصيف کند . او با توصيف جزء به معرفی کل می پردازد و با معرفی فرد ، به وضعيت و شرايط نسلی اشاره ميکند . به گفته کارشناسان امور ادبی ، هيچکس به اندازه او ساير نويسندگان بعد از خود را در زمينه سبک ساده و کوتاه نويسی ادبی در جهان تحت تاثير قرار نداد . اهميت نويسندگی او را گاهی مهمتر از نقش کافکا و چخوف در ادبيات جهان ميدانند . او در پاريس بعنوان يکی از افراد ، نسل بر باد رفته ، با مادر آوانگارد ، يعنی خانم گرترود اشتاين ، آشنا شد و به محافل ادبی هنری آوانگارد و غير رسمی راه پيدا نمود . در جنگ داخلی اسپانيا ، جنگ جهانی اول و دوم شرکت نمود ، چند بار زخمی شد و سايه مرگ را در چند قدمی خود ديد . او در جوانی عضو صليب سرخ آمريکا و پرستار بيمارستان بود . از جمله سرگرميهای او ، شرکت در مسابقات بکس ، شکار حيوانات قوی هيکل در افريقا ، و صيد ماهی های چند متری در اقيانوس ها بود . او بوی عرق خود و سايرهمراهان را در حين شکار و ماجراجويی و کار و کوشش احساس نمود .از جمله سرگرميها و شغل های او که بعدها موجب انتقاد بخشی از جنبش زنان عدالتخواه از او گرديد . در جنگ داخلی اسپانيا او بطرفداری از جمهموريخواهان در مقابل فاشيست های پيرو فرانکو پرداخت . او در سال ۱۹۳۸ نمايشنامه ، ستون پنجم دشمن ، را نيز در رابطه با جنگ داخلی اسپانيا نوشت

کتاب ، پيرمرد و دريای ، او يکی از پرفروش ترين کتابهای قرن شد ، طبق گزارش مطبوعات در مدت دو روز پنج ميليون از آن کتاب بفروش رفت . هيچکدام از کتابهای نويسندگان ادبيات مدرن قرن گذشته موفق به فروش با اين رقم نشد . او در سال ۱۹۵۴ جايزه نوبل را در رابطه با اين کتاب دريافت کرد .همينگوی در دوره روزنامه گاری در جوانی آموخت که نويسنده بايد ساده ، کوتاه ، مسقيم و بدون ابراز احساسات و حاشيه پردازی بنويسد . برف های کليمانجارو ، و ناقوس ها برای که بصدا در می ايند ؟ ، از جمله مشهورترين آثار او هستند . صاحب نظران مدعی هستند که تنها موضوع آثار او پرداختن به مسئله مرگ و مبارزه با پيشدستی های آن است . عده ای هم او را نويسنده ای اخلاقگرا ميدانند چون در آثار او انسان با آخرين سند و مدرک هستی و زندگی يعنی مرگ آشنا ميشود . او مرگ و مبارزه با آنرا مرتب به ياد انسان می اندازد تا او غافلگير نشود و از کرده خود پشيمان گردد

بخشی از منتقدين چپ ، مخالفت او با جنگ را از موضعی فردگرايانه و نيهليستی ميدانند و او را از آخرين انسانگرايان دوره بورژوازی ترقی خواه ميدانند .اعتراض و مخالفت او در رمان ، در سرزمين ديگر ، رانيز عکس العملی فردگرايانه و نوميدانه ميدانند . اگزيستنسياليست ها همچون سارتر ، او را از خويشان فکری خود به شمار می آورند .موافقين آثار او ميگويند ، او نويسنده ای است که هيچگاه خواننده را مايوس نمی کند ، يعنی تمام آثارش حد اقل ارزش يکبار خواندن را دارند . جويس مينويسد ، او حاضر است زندگی و سرنوشت قهرمانان داستانش را دنبال و تجربه کند . لويز ميگويد ، او يک هنرمند واقعی است ، چون زندگی ، تنها وطنش بود . کلاوس مان ، استيل و روش و سبک نوشتن او را اغراق آميز وحی گونه ميداند،چون او ساده ،روشن ، مستقيم و گاهی خشن و بيرحم و بدون همدردی با خواننده يا قربانی داستان مينويسد . همينگوی به ادعای خود سعی کرد در تمام آثارش پايبند به توصيف واقعيت بماند .به نظر عده ای ، شجاعت و مقاومت قهرمانان آثار او در شرايط سخت ، نسل هايی از انسانها را خارج از اشتغال به ادبيات تحت تاثير قرار دادند . همينگوی ميگويد ، کسی در زندگی و مشکلات آن موفق ميشود که شجاع ، فعال ، مقاوم ، اميدوار ، و دارای اصول و معيارهای اخلاقی باشد .

اشتفان اسپندر مينويسد که قهرمانان آثارش برای ژستهای پهلوانی ، ادمهای منفعل و ضعيفی هستند . نورمن ميلر ، همينگوی را شخصا آدمی ترسو و بز دل ميداند . گروهی ميگويند ، ظرافت و لطافت رمانتيک را او در لباس و پوسته ای خشن و قوی بخورد خواننده جويای قهرمانی ، ميدهد . آلدوس هوکسلر ياد آوری ميکند که او طبق فرهنگ مد روز آنزمان خود را عمدا به ساده لوحی و حماقت ميزند . ويرجينيا وولف در سال ۱۹۲۸ نوشت ، همينگوی در ادا و اطوار مدرن است ولی در جهان بينی ، نويسنده ای سنت گرا و طرفدار نظام پدرسالاری است ، سيستمی که خالق نمونه های مرد ماچو ايتاليايی در غرب و پاشا زاده های ترک در شرق بود . گروهی از زنان داغ ديده بعد از جنگ مينويسند ، ما به علت قربانی شدن مردهايمان ، کارهای مهمتری داشتيم تا مثل او به شکار کرگدن ها در آفريقا برويم ، عملی که آخرين استعمارگرايان اروپايی و نوچه هايشان برای سرگرمی و تفريح در آفريقا و آسيا انجام ميدادند .

هانس تراکسلر از زبان گروهی از زنان خواننده آثار همينگوی می سرايد ، آی ارنست !/ قهرمان همه وزنهای سنگين ورزشی / شيفته زنان بلوند لهجه دار / و گاوهای سياه جنگی نر / و بيشمار جانوران غول پيکر / ميشد از تو / عميقا و قلبا / تنفر داشت . شوينيست های آمريکايی هم سالها از چاپ و نشر بعضی از داستانهای او در مجلات ادبی به علت خطرهای ضد ميهن پرستی جلوگيری نمودند