يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۸۲ - ۳۰ مارس ۲۰۰۳

جنگ عراق و آمريکا و منافع ملی ما

آنجا که مسئله ی منافع کشورها در ميان است، بايد اين نکته ی مهم را در نظر بگيريم که منافع ملت ايران با منافع حکومت حاکم بر ايران بهيچوجه با هم يکی نيست

نيلوفر بيضايی

niloofarbeyzaie@gmx.at

 

روزهاست که مانند همه ی مردم جهان تمام اخبار مربوط به جنگ را دنبال می کنم. هفته هاست که مانند بسياری از اجتناب ناپذير بودن اين جنگ مطمئنم. مدتهاست که اينگونه دچار حسهای بخشا متضاد نبوده ام. چرا؟ از يک سو از چنگ، خشونت و کشتار نفرتی عميق دارم و می دانم که بيشترين قربانيان جنگ، زنان و کودکان و غير نظاميان هستند.

از سوی ديگر برای ما که از سرزمين اعمال خشونت گروهی بر مسند قدرت بر هر کس که حاضر نيست به رنگ سياه و سبز پرچمدارانش در آيد، می آييم، سقوط هر ديکتاتوردر منطقه مايه ی اميد به آينده ی ايران است.

برای من، دختر۱۱ ساله ی سال انقلاب که از يک شور جمعی به وجد آمده بودم و باور داشتم که با رفتن شاه، در ايران آزادی خواهد آمد، برای من، که دو سال بعد، در اولين شب جنگ ايران و عراق، در سن سيزده سالگی، به جرم پخش اعلاميه در سلول کميته ی عشرت آباد شب را به صبح رساندم و برای اولين بار در زندگی ام تحقير و توهين و خشونت حاجی آقا بکايی و پاسدارانش را در سن چهارده سالگی تجربه کرده ام و فحشهايی را که در عمرم نشنيده بود و هنوز هم معنای بخشی از آنها را نمی دانم، شنيده ام، برای من، که در سن ۱۴ سالگی شاهد انحلال دبيرستانی که که می رفتم، دبيرستان خوارزمی و اشغال آن توسط "خواهران" مدرسه ی اسلامی علوی بودم، برای من که شاهد اعدام بيش از نيمی از دخترکان نوجوان آن مدرسه به جرم اعتراض، به جرم پخش اعلاميه، به جرم تحصن و اعتصاب بودم، برای من، که شاهد تصاوير تلويزيونی بسياری از "توابين" شکنجه شده بودم، برای من، که در سن ۱۴ سالگی برای بار دوم به زندان پل رومی برده شدم ، و اينبار توهين و تحقير و کتک اصلا مايه ی تعجبم نبود، برای من، که شاهد اعدام هزاران تن از بهترين فرزندان سرزمينم بوده ام، برای من که در سالهای آخر دبيرستان، "خواهران" انجمن اسلامی مدرسه ی ژاندارک، هر روز تا کفشهايم را از پايم در می آوردند، تا مبادا کاغذ "خطرناکی" پنهان کرده باشم و حتی در توالت مدرسه هم "مراقب" داشتم، برای من که هر کس با من دوست می شد به دفتر مدرسه فرا خوانده می شد و تهديد به اخراج می شد، برای من که از خشونتهای يک حکومت خودکامه چيزها می دانم و لحظه به لحظه را در ذهنم به ثبت رسانده ام، برای من، دختر نوجوان آن روزها "نفرت" از خودکامه و خودکامگی نتيجه ی منطقی تجربه ی زندگی در سايه ی ديکتاتوری است. روزهای جنگ و بمباران های تهران که با کشتار های دسته جمعی صادقترين فرزندان ايران توسط کريه ترين و مزور ترين حکومت تاريخ ايران همزمان بود، تجربه ی مورد حمله قرار داشتن از همه سو، احساس عدم امنيت، آنهم در سنين نوجوانی، تجربه ی بسياری از همنسلان من بوده است.

من درسن ۱۶ سالگی کار سياسی بمعنای هواداری از يک سازمان خاص سياسی را برای هميشه کنار گذاشتم و از همان زمان با خود قسم خوردم که ديگر هرگز همگام با يک موج عمومی ذوق زده و هيجان زده قرار نگيرم. با اينهمه همواره يک انسان سياسی باقی خواهم ماند و به سرنوشت کشورم حساس خواهم بود. امروز من ۳۵ ساله ام و هجده سال است که در تبعيد زندگی می کنم. ارتباط ما با نسل هنوز بسيار جوان قطع است. تاريخ منقطع ما مانع انتقال تجارب نسلها به يکديگر شده و آنچه بعنوان تاريخ تحويل هر نسل داده می شود، تحريف تاريخ است و حمله به معترض بجای بزير علامت سوال بردن ديکتاتور و عملکردش که قتل عام يک نسل بوده است.

علت آوردن اين مقدمه، نه پرداختن صرف به تجربه های شخصی، بلکه يادآوری اين نکته بود که فشار بر ما ايرانيان در دوران جنگ، فشاری مضاعف بود. از يکسو فشار و تهديد و خشونت حکومتيان و از سوی ديگر بمباران و خشونت جنگ.

نيروهای سکولار ايران قلع و قمع شدند و آن بخش ناچيز که باقی ماند يا به سکوت وادار شد يا تن به تبعيد داد. امروز شاهديم که "انجمن اسلامی" هايی که روزی با تحقيرآميزترين و غيرانسانی ترين شيوه های تفتيش عقايد و تجاوز به حريم انديشه با ما روبرو می شدند، اپوزيسيون "خودی" شده اند، بدون اينکه کوچکترين اشاره ای به اين تغيير جايگاه ناگهانی خود و تبديل ناگهانی شان از "گروگانگير" های سفارت آمريکا به هواداران امروزی آمريکا، از مفتش و اسلحه بدست و "اطلاعاتی" به "دمکرات" و " مردمسالار" بکنند. آری اين حکومت می خواهد بماند، به هر قيمتی.

امروز در همسايگی خود، شاهد جنگ هستيم. بسيار از ما شايد يک حس دوگانه داشته باشيم. از يکسو از اينکه حکومت ديکتاتوری صدام حسين در معرض نابودی است، شاد باشيم و آن را نويد دهنده ی سقوط حکومت ديکتاتوری حاکم بر ايران بدانيم. از سوی ديگر و از آنجا که خود جنگ را تجربه کرده ايم، بدانيم که نتيجه ی جنگ از بين رفتن جان بسياری از انسانهای بيگناه است. هر چند که اين ادعا نيز درست است که صدام با استفاده از سلاحهای شيميايی در سرکوب ملت عراق و سيستم پليسی-نظامی خود نيز جان انسانهای بيگناه را می گيرد.

اما فراموش نکنيم که حمله ی امريکا به عراق، حتی اگر به سقوط حکومت ديکتاتوری صدام حسين هم منجر شود، پيامد تلخ تشديد روحيه ی ضد آمريکايی و اسلاميستی در کشورهای خاور ميانه را بهمراه خواهد داشت. در عين حال ميدانيم که مقامات حکومتی ايران از هر دو جناح، از آنجا که حکومت خود را در خطر می بينند، مدتهاست که در ايجاد روابط و مذاکره با آمريکا و تضمين منافع خود، با يکديگر مسابقه گذاشته اند، تا به سرنوشت عراق دچار نشوند. همچنين می بايست در نظر بگيريم که دولتهای آلمان، فرانسه، چين و روسيه نيز از سر انساندوستی نيست که با جنگ مخالفند، بلکه قرارداهای کلان نفتی و تجاری خود را با کشورهای خاورميانه، از جمله ايران در خطر می بينند.

با کمی دقت در می يابيم که در اين معادله ی پيچيده، هر کس منافع خود را دنبال می کند و اين قانون سياست است.

آمريکا در جنگی که آغاز کرد، يک محاسبه ی غلط را بنای کار قرار داد و آن اينکه پس از آغاز جنگ، اکثريت عراقيها که مسلمانان شيعه هستند در مقابل صدام سنی خواهند ايستاد و فورا تسليم خواهند شد. ناديده گرفتن نفرت ريشه دار در خاورميانه از آمريکا و قدرت اسلاميست ها در منطقه بيش از آن است که آنها به هر دليلی از آمريکا حمايت کنند، منجر به فرسايشی شدن و طولانی شدن جنگی خواهد شد که طبق حدسيات آمريکايی ها بنا بود به سرعت به نتيجه برسد.

آنجا که مسئله ی منافع کشورها در ميان است، بايد اين نکته ی مهم را در نظر بگيريم که منافع ملت ايران با منافع حکومت حاکم بر ايران بهيچوجه با هم يکی نيست. منافع حکومت اسلامی در حال حاضر ايجاب می کند که برای ماندن، خود را به هر آب و آتشی بزند و از هر امکانی استفاده کند. حتی اگر اين منافع در دراز مدت از طريق نزديکی با آمريکا تامين شود. منافع ملت ايران اما در رفتن اين حکومت است. ملت ايران دچار يک اشتباه بزرگ تاريخی يعنی حمايت از قدرت گيری حکومت اسلامی شد. تصحيح اين اشتباه بزرگ تنها و تنها بدست اين ملت است که می تواند انجام گيرد، يعنی انسجام و طرح خواست رفتن اين حکومت و برقراری دمکراسی در ايران. در اين مسير تنها در صورت انسجام و پافشاری بر اين خواست اساسی است که سازمان ملل و اتحاديه اروپا وادار خواهند شد که از دل بستن به اين يا آن جناح دولتی دست بردارند. اين صدا، يعنی صدای ملتی که استبداد نمی خواهد و اينبار می داند که دمکراسی و کوتاهی دست دين از قدرت سياسی را می خواهد، اينک بايد رساتر از هر زمان به گوش جهانيان رسانده شود.

در چنين شرايط حساسی بايد هوشيار بود، چرا که اين امکان وجود دارد که حکومت اسلامی با سوءاستفاده از بحران منطقه، موج جديد سرکوب نيروهای مخالف را تدارک ببيند.

ملت ايران که خود از ضايعات جنگ ايران و عراق آسيب ها ديده است و همچنين هويت حکومت جنگ طلب و منفعت جوی حاکم بر ايران می شناسد، بخوبی می داند که شبهای دراز و بی پايان بمباران و تخريب مناطق مسکونی و از دست رفتن جان انسانهايی که از يکسو تحت تهديد و فشار ديکتاتوری چون صدام حسين قرار دارند و از سوی ديگر از بمبهای آمريکاييها و انگليسيها در امان نيستند، يعنی چه. همدردی با مردم عراق و در عين حال عزم راسخ در ايستادن در مقابل ديکتاتوری خود ساخته، منجر به نزديکی دو ملت خواهد شد که خواهان سرنگونی ديکتاتورها و برقراری دمکراسی هستند، اما در عين حال بر حفظ استقلال و تماميت ارضی خود و در تصميم گيری در مورد سرنوشت خويش، اينک از بلوغ کافی برخوردارند. آنها قيم نمی خواهند، بلکه پشتيبانی جهان را در راهی که بسوی آينده می روند، نياز دارند. اينبار پای منافع ملتها در ميان است و نه دولتها!