پنجشنبه ۲۸ اسفند ١٣٨٢ – ١۸ مارس ٢٠٠۴

 

 

قيام بهمن ۱۳۵۷: بازشناسي تاريخ

اميد حبيبي نيا

OmidHabibinia@hotmail.com


"قيام بهمن 1357: بازشناسي تاريخ "، عنوان مجموعه اي ست شامل مصاحبه با افرادي که در جريان انقلاب و قيام بهمن ماه سال 1357 نقش داشته اند.

در اين جا خلاصه اي از دومين مصاحبه اين مجموعه با نوشين شاهرخي داستان نويس که در آن سالها به عنوان يک نوجوان در انقلاب و جريانات سياسي حضور داشت ،را ارئه کرده ام.

نوشين شاهرخي، متولد 1343 در تهران است و هم اکنون به عنوان پناهنده سياسي در آلمان زندگي مي کند.از وي تا کنون دو کتاب"دسته گلي براي مرگ" (شامل هفت داستان کوتاه ) و رمان"تاک هاي عاشق" منتشر شده است.نوشين شاهرخي هم اکنون دانشجوي دکترا رشته ايران شناسي دانشگاه هامبورگ است.


نوشين شاهرخي 1382

 

بخش هايي از

مصاحبه با نوشين شاهرخي ، داستان نويس

 

اميد حبيبي نيا:در مقطع انقلاب شما، چه تصوري از آينده و انقلاب به عنوان يک نوجوان داشتيد؟

نوشين شاهرخي: من در آن سال چهارده ساله بودم، اما بيشتر غريزي يک نوع آنتي‌پاتي به گرايش شديد مذهبي جنبش مردمي داشتم. هرچند که من هم در شور و هيجان دست کمي از ديگران نداشتم، مانند ساير نوجوانان در تظاهرات شرکت مي‌کردم و با يک خوش‌بيني کودکانه به وقايع مي‌نگريستم، بي‌خبر از سير تلخ حوادثي که مزه‌ي زندان و شکنجه و اعدام را بر بسياري از فعالين جنبش خواهد چشاند و ديکتاتوري خشن‌تري "از نوع مذهبي آن" بر مردم تحميل خواهد شد.

 

ا.ح: خوب من هم در همان سن و سال بودم اما مي‌خواهم ببينم شما در همان فاصله چند ماهه به چه آگاهي سياسي دست يافته بوديد؟ به تصور شما اين انقلاب قرار بود به چه خواسته‌ها و آروزهايي پاسخ دهد؟

ن .ش: سال 57 کتابهاي جلد سفيد چاپ مي‌شد. اين کتاب‌ها دنياهاي تازه‌اي در برابر من مي‌گسترانيد و يک نوع دريچه تازه به سوي آگاهي از وراي خفقان بود. احساس مي‌کردم که به يک‌سري آزاديها ـ که يکي از سمبل‌هايش آزادي نشر و مطبوعات بود ـ دست يافته‌ام، خصوصا که من از کودکي به خواندن کتاب علاقه‌ي ويژه‌اي داشتم. در کنار خواست آزادي و عدالت، روحيه‌ي همبستگي فوق‌العاده‌ بالايي در مردم بوجود آمده بود که از يک واقعه تاريخي خبر مي‌داد. اما تصور روشني از آزادي در من ـ و نيز در بسياري از ما ـ وجود نداشت. اگر مفهوم آزادي و دمکراسي در "فرديت" تنيده است، از آنجا که اين مفاهيم در ما ريشه نداشته است، برداشت ما از اين مفاهيم نه زميني و ملموس، بلکه آرماني و آسماني بود که نه بر تکثرگرايي بلکه بر جمع‌گرايي تاکيد مي‌کرد. بين اين دو مفهوم تفاوت زيادي هست. تکثرگرايي يعني اين که من ديگران را با نظرات و انديشه‌هاي مختلف در کنار خود بپذيرم و تحمل کنم و جمع‌گرايي يعني اين که من خود را در جمع حل کنم، اما ما به هويت و نظر فرد کمتر اهميت مي‌داديم. چالش گرفتن اين مفاهيم مثل گُلي است که هم آب مي‌خواهد، هم خاک مناسب و هم زمان براي شکفتن، اما زمان کوتاه‌تر از آن بود که گل آزادي و عدالت در شور و حال و همبستگي بي‌سابقه‌ي مردم بشکفد. چندي نگذشت که  گل و باغبان، هر دو در زير خاک خفتند.

 

 

نوشين شاهرخي 1357

ا.ح: پس مي‌توانيم نتيجه بگيريم که شما در فرداي روز بيست و دوم بهمن که حکومت استبدادي سرنگون شد و انقلاب قرار بود به آمال و آروزهاي چندين نسل پاسخ دهد، از حکومت جديد  تصوري روشني نداشتيد؟

ن.ش: من درحصار شعارها بودم،  اما ما حتي محتواي شعارهايمان را هم به چالش نگرفتيم. بنابراين نسبت به اتفاقات آتي غافلگير و شگفت‌زده شديم. يعني تصور مي‌کرديم که اين همبستگي مردم همچنان ادامه خواهد داشت و ما مي‌توانيم يک عدالت اجتماعي را برقرار کنيم. چون همه چيز لحظه‌اي نگريسته مي‌شد، ما نمي‌توانستيم آينده را پيش بيني کنيم. مي‌شد پيش‌بيني کرد ‌که روحانيت قدرت را به دست مي‌گيرد ولي اين که کار به کجا خواهد کشيد را خيلي‌ها تصور درستي از آن نداشتند. شايد هم اصل مطلب اين بود که ما مي‌دانستيم چه نمي‌خواهيم ولي نمي‌دانستيم چه مي‌خواهيم!

 

ا.ح: اين آگاهي نسبت به شرايطي که در حال رخ دادن بود و رنگ و لعابهاي مذهبي که به انقلاب داده شد در ميان روشنفکران را چطور ارزيابي مي‌کنيد؟

 ن.ش: من تنها به جنبش چپ در آن مقطع به عنوان بخشي از جنبش روشنفکري که من هم جزئي از آن جنبش بودم، اشاره مي‌کنم. مرزبندي‌ها از کمي پيش از قيام بهمن آغاز شد و قبل از آن گاه به دليل آن که ممکن است وحدت مردمي را دچار اخلال کند نسبت به خيلي از مسائل موضع‌گيري نمي‌شد. اگر چه در آن اواخر که چپ‌ها در صفي جدا تظاهرات مي‌گذاشتند برخلاف مذهبي‌ها زنان و مردان از هم جدا نبودند و زن‌ها روسري نداشتند.اما اين اعتقاد در بين برخي ديگر از نيروهاي چپ بود که نبايد به وحدت مردم خدشه وارد آورد و برخلاف فدايي‌ها و ديگر چپ‌ها که صف خودشان را جدا کرده بودند، در صف سايرين در تظاهرات حضور مي‌يافتند. حالا ممکن بود به جاي چادر زن‌ها روسري سرشان کنند تا نمايانگر غير مذهبي بودنشان باشد. البته تا آن جايي که به ياد دارم زنان چپ  هم گاه در برخي تظاهرات‌ها روسري يا تور سياه روي سرشان مي‌انداختند. اما مرزبندي‌ها از فرداي انقلاب خودش را کاملا نشان داد و چپ‌ها حتي گفتند که انقلاب راحاکميت جديد به سرقت برده است. افشاگري‌ها بر عليه حکومت مذهبي نه‌تنها سطحي بود، بلکه سلب ابتدايي‌ترين حقوق انساني را به چالش نمي‌گرفت. از آنجا که حقوق اوليه‌ي شهروندي و ابتدايي‌ترين حقوق فرد در انديشه‌ي چپ‌ها نيز نهادينه نشده بود، آنان نيز از برخورد ريشه‌اي به بسياري از سنت‌هاي واپس‌گرا و فرهنگ مذهبي ناتوان بودند. نه‌تنها اين سنت‌ها را در درون خود به نقد نمي‌کشيدند، بلکه به مذهب به عنوان يک موضوع بيروني نگاه مي کردند، که آن را با جايگزيني يک ايدئوژي به راحتي واپس زده‌اند.

از سوي ديگر براي تحليل درست از وقايع چپ بايد به دانش لازم دست مي‌يافت. من يکي از دلائل عمده بسياري از شکست‌هاي تشکل‌ها را در بي‌دانشي آن‌ها مي‌بينم و اين که در واقع سياست را به برخورد روزنامه‌اي تنزل مي‌دادند و يا از تئوريهايي که در کتابها خوانده بودند الگو برداري مي‌کردند. چون سواد سياسي در اين زمينه کفايت نمي‌کرد در نتيجه جنبش چپ به عنوان آلترناتيو نتوانست از روش‌هاي کارآمد در برابر جمهوري اسلامي بهره گيرد.

 

ا.ح: در واقع از نظرشما چپ در برابر حاکميت جديد دچار انفعال شد اما از منظر تئوري و پراتيک  چرا جنبش چپ نتوانست آن نقش تاريخي مورد تصور را ايفا کند؟

 ن.ش: يکي از عمده‌ترين مسائل الگوهايي بود که بدون درک شرايط جامعه ارائه مي‌شد. بايدبر اساس تاريخ و فرهنگ و سياست کشور خود تئوري خود را نسبت به قدرت و حکومت تبيين کرد و نوع حکومت مناسب را در نظر گرفت. اما بسياري از چپ‌ها به الگوبرداري‌هاي شعارگونه که درک ملموسي از آن نداشتند، بسنده مي‌کردند، بدون آنکه شناخت روشني از جامعه‌ي خود داشته باشند. بخشي از جريانات نيز مي‌خواستند از طريق نفوذ از بالا به قدرت دست پيدا کنند که حزب توده مشخص ترين آن‌ها بود که بعدها موفق شد اکثريت سازمان چريک‌هاي فدايي‌ خلق را نيز با خود همراه کند. اين‌ها هميشه در پي سهيم شدن در قدرت بوده‌اند و به جاي اتکاء بر مردم چشم به بالا داشتند. اما آن‌ها هم به زودي تاوان اين چشم دوختن به حکومت را دادند. تا سال 61  به حمايت از حکومت ادامه دادند تا زماني که نوبت به خودشان رسيد. خوب همه ما خبر داريم که در آن کوران کشتار و گورهاي دستجمعي و خفقان بعد از سال60 در برخي از حوزه‌هاي تشکيلاتي حزب توده و فدائيان اکثريت دستور تشکيلاتي داده شده بود که فعالين چپ طيف سه را لو بدهند. حال نيز بعد از 25 سال که سازمان اکثريت به اين نتيجه رسيد که بايد انتخابات مجلس را تحريم کند زماني بود که حتي کانديداهاي مجلس هفتم نيز اعلام کردند که در انتخابات فرمايشي شرکت نخواهند کرد!

اما جريان هاي چپ مانند فدائيان اقليت، پيکار و رزمندگان و بسياري ديگر به دليل استبداد تشکيلاتي و نيز جزم‌انديشي‌اي که بر آنان حاکم بود دچار بحران بودند. مثلا از اواخر سال 59 سازمان رزمندگان آزادي طبقه کارگر به سه فراکسيون تقسيم شده بود و هرکدام با يک طيف همراه شدند. سازمان پيکار در راه آزادي طبقه کارگر هم که قبل از سرکوب‌ها به طيف‌هاي مختلفي تقسيم شده بود و با آغاز سرکوب‌ها به شدت ضربه خورد و از هم پاشيد. اما اين تشکل‌ها در واقع تصور درستي از دمکراسي نداشتند و حتي سانتراليسم دمکراتيک را در عمل در تشکيلات نمي‌پذيرفتند و همه چيز از بالا بود. منقدان را يا اخراج مي‌کردند يا منزوي و يا تهمت مي‌زدند. از تهمت جاسوسي گرفته تا تهمت‌هاي اخلاقي و بارها ديده مي‌شد همان کسي که تهمت جاسوس بودن بر او زده شده وقتي دستگير مي‌شود بيشتر از همه مقاومت مي‌کند و تيرباران هم مي‌شود. چون فرهنگ دمکراسي در ايران نهادينه نشده بود حتي شايد بتوان گفت که اگر چپ‌ها نيز به حکومت دست مي‌يافتند، آزادي و دمکراسي چندان قابل حصول نبود.

 

ا.ح:چون شما داستان نويس هستيد من مي‌خواهم از تخيل استفاده کنيم و فرض کنيم که الان ما در تيرماه سال 1357 هستيم ،به نظر شما اگر ما مي‌توانستيم مسير تاريخ را عوض کنيم چه متغيرهايي را بايد وارد مي‌کرديم که دچار اين شکست تاريخي نشويم؟

 ن.ش:ديکتاتوري و استبداد شديد رژيم شاه، جايي براي ظهور جنبش‌هاي آزادي‌خواهي و دمکراسي‌طلبي باقي نگذاشته بود، به همين دليل افراد انگشت‌شماري که با تيزبيني وقايع را مي‌نگريستند، نتوانستند کاري از پيش ببرند. مثلا  لاهيجي که همان ابتدا در برابر اعدام کارگزارن رژيم شاه ايستاد و خواهان دادگاه عادلانه با وجود وکيل مدافع بود و گفت امروز اعدام اين‌هاست و فردا نوبت ما، تنها ماند. تا حدود زيادي هم مردم يک توهم وحشتناکي به خميني پيدا کرده بودند تاحدي که عده‌اي عکسش را هم توي ماه ديدند!

حتي کساني که خودشان را لائيک مي‌ديدند هم به خميني متوهم بودند و متوجه نبودند که ديکتاتور خشن‌تري از شاه مي‌تواند جايگزين او شود. اگر روشنفکران کنوني ما در آن زمان با آگاهي‌هاي فعلي‌شان حضور داشتند و تعدادشان هم زياد بود ـ خوب اگر الان ما 26 سال به عقب برمي‌گشتيم ـ طبيعتا مي توانستند تاثير بگذارند.

 

ا.ح: از نظر شما عمده‌ترين مرحله‌اي که انقلاب دچار انحراف شد و از اهداف اوليه خود دور شد چه زماني بود؟

 ن.ش: در زماني که خميني به ايران آمد روحانيت مُهر خود را زد، اما پيش از آن هم در واقع ابتکار عمل در دست آخوندها و مساجد بود که مي‌توانستند مردم را سازماندهي کنند و شعارها را تعيين کنند. مي‌شود گفت  مذهبيون از همان ابتدا با برنامه‌ريزي و چشم باز سعي کردند تمام قدرت را قبضه کنند. حتي من به خاطر دارم که در تظاهرات‌ها شايع کرده بودند که برخي اعلاميه‌ها سمي است و وقتي کسي اعلاميه پخش مي‌کند مردم دست نزنند! يادم مي‌آيد وقتي اعضاي گروه فرقان اعلاميه پخش مي‌کردند، خيلي‌ها از ترس آن که مبادا اعلاميه سمي باشد نمي‌گرفتند. يعني تا اين اندازه اين‌ها برنامه‌ريزي کرده بودند تا مانع از نفوذ نيروهاي ديگر در بين مردم بشوند تا بالاخره بتوانند مهر خودشان را بر اين انقلاب  بزنند. هرچند که خميني در زمان اقامت چندماهه‌اش در پاريس تلاش داشت که خود را دمکرات جا بزند و آزادي را براي دگرانديشان و زنان وعده بدهد، اما وي در رفراندوم 12 فروردين 58 استبداد مذهبي را به خوبي در اين جمله فرموله کرد که "جمهوري اسلامي، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر" و به راحتي آن را به پيش برد.

 

ا.ح:نيروهاي مذهبي به دليل پايگاه‌هاي سنتي‌شان موفق شدند سازماندهي مردم را تحت کنترل خودشان بگيرند اما به نظر شما چرا نيروهاي ديگر موفق نشدند از اين فضاي انقلابي که حکومت دچار ضعف شده و ساواک ، پليس و ارتش  درگير مسائل ديگري هستند استفاده کنند تا نيروهاي زيادي  که به آن‌ها ملحق مي‌شدند را سازماندهي کنند؟

 ن.ش: خوب مساجد به عنوان يک تريبون گسترده در اختيار روحانيت بود که قابل مقايسه با تريبون‌هاي ديگر که بُرد محدودي داشتند ،مانند دانشگاه‌ها، نبود. اما در دانشگاه هم سازماندهي محسوسي وجود نداشت. در آن جا گاه بحث‌ها و سخنراني‌هايي توسط چپ‌ها صورت مي‌گرفت، اما به جز جزواتي محدود، آنان نشريه‌اي منتشر نمي‌کردند. بعد از انقلاب بود که سازمانهاي مختلف به انتشار نشريات دست زدند اما قبل از آن اهميت اين مساله چندان درک نشده بود، چرا که جنبش چپ هنوز خود را از سيطره‌ي انديشه‌ي چريکي رها نکرده بود. البته نبايد تاثير  سرکوب شديد جنبش چپ در رژيم شاه را ناديده گرفت. پس از آن سرکوب و قلع و قمع، طبيعتا جنبش چپ به زمان احتياج داشت تا دوباره پر و بال بگيرد. با پيوستن بسياري از روشنفکران، جوانان و کارگران به سازمان چريک‌هاي فدايي خلق، اين سازمان به يک نيروي اجتماعي تبديل شد که انشعاب در اين جريان و نزديک شدن اکثريت به حزب توده و ازبين رفتن روحيه همکاري اين جريان با ديگر سازمان‌ها باعث عدم تاثيرگزاري اين جريان در روند جنبش شد.

 

ا.ح: شما چه خاطره اي از دوران انقلاب داريد؟

 ن.ش: خاطره مهم‌ام دستگير شدن بود. ما در حين تظاهرات و حمله‌ي گارد به خانه‌اي پناه برده بوديم که وقتي گارد ضد شورش به خانه هجوم برد ما ديگر فکر کرديم که الان تيربارانمان مي‌کنند و به شدت ترسيده بوديم، اما فقط اسم‌هاي ما چند تا دختر را گرفتند و آزادمان کردند چون ديگر شرايط فرق کرده بود. اما خاطره‌ي تاسف آور آن بود که وقتي بعد از انقلاب به مدرسه رفتيم ، معلم از ما پرسيد که در اين مدت چه کتابهايي خوانده‌ايم و جز من فقط يک نفر ديگر از يک کلاس سي نفري کتابي خوانده بود و ديگران در اين چندماه انقلاب هيچ نخوانده بودند.

 

ا.ح: آن زمان موضوع مبارزه عليه تبعيض جنسي و حجاب اجباري هم بود يعني زنان شروع به تظاهرات کردند براي مبارزه ، اما نيروهاي چپ که خودشان بايد در صف اول حاميان آن‌ها بودند چندان حمايتي از آن‌ها نکردند شما علت اين بي‌توجهي نيروهاي چپ به اين موضوع را در چه مي‌بينيد؟

 ن.ش: نيروهاي چپ اهميت جنبش زنان را درک نمي‌کردند. آن‌ها آن جنبش را در حد مشکل روسري تنزل مي‌دادند و چون خودشان هم اغلب از روسري براي همرنگ شدن با کارگران و طبقات محروم استفاده مي‌کردند، برايشان آزادي پوشش چندان اهميتي نداشت. آنان حل تبعيض جنسي را به فرداي پس از انقلاب سوسياليستي حواله مي‌دادند، بي‌آنکه قوانين سنتي حاکم بر سازمان‌هاي خود را به چالش بگيرند. براي مثال در يکي از سازمان‌هاي چپ ممنوع بود که دختري با پسري خارج از تشکيلات ازدواج کند، اما اگر پسري مي‌خواست با دختري خارج از سازمان ازدواج کند آزاد بود، چون فکر مي‌کردند از آن جا که زن تحت تسلط مرد است پس يک نفر به تشکيلاتشان اضافه مي‌شود. در واقع اين تفکر مرد سالاري حتي در جنبش چپ نيز ريشه داشت.

 

ا.ح: به عنوان آخرين سوال ، وقتي ما يا نسل پيش تر از ما مي‌خواستيم انقلاب کنيم به شدت تحت تاثير هنر مخالف‌خوان يا آلترناتيو مانند شعر، رمان و فيلم‌هاي مترقي و انقلابي بوديم ، آيا تصور مي‌کنيد که نسل  جوان کنوني هم در شرايطي که ما در آن زمان قرار داشتيم هست؟ يعني او هم به هنر انقلابي دسترسي دارد؟

 ن.ش: بله، با وجود سانسوري که در جمهوري اسلامي حاکم است ما گاه به گاه در ادبيات و حتي سينما شاهد ظهور جرقه‌هايي از مخالف‌خواني هستيم که مي‌تواند براي نسل جوان کنوني آگاهي‌بخش باشد. سانسور شديد عليه نويسندگان و هنرمندان، جلوگيري يا سنگ‌اندازي در تشکيل کانون نويسندگان، طرح‌ريزي براي کشتار گروهي يا فردي آنان نشان از وحشت رژيم و نيز تأثير اين قشر روشنفکر بر جنبش اجتماعي دارد. به ويژه که دستيابي به اينترنت مرزهاي سانسور را درمي‌نوردد و خوشبختانه باعث شده تا خط قرمز بين هنر و ادبيات داخل و خارج را کمرنگ کند تا به ويژه آثار نويسندگان تبعيدي نيز به داخل راه يابد و رابطه‌اي نزديکتر بين نويسنده و خواننده و نيز بين نويسندگان داخل و خارج از کشور برقرار گردد.

 

22 اسفند 1382