سه شنبه ۲۶ اسفند ١٣٨٢ – ١۶ مارس ٢٠٠۴

مسعود نقره‌كار

واژه‌اي چند در بارة

روشنفكري و روشنگريِ چپ

 (۸)

 

 

انديشگي و كرداري كه چپ نام گرفته است، و تغيير و دگرگوني، عدالت و تساوي طلبي خمير مايه‌اش است، به عنوانِ پديده‌اي فلسفي، سياسي و فرهنگي بخشي از جنبش روشنفكري و روشنگري جهان را شكل داده است. اين پديده كه پديد آورنده‌ي عظيم‌ترين جنبش‌هاي اجتماعي‌ست تغييرات بزرگي در زندگي بشر ايجاد كرده است. به همين دليل بررسي، تحليل و شناخت اين پديده (جريان)، پي بردن به مسائل و مشكلات آن و نيز راه برون رفت از آن‌ها از اهميت فراواني برخوردار است.

بدون شك بررسي، تحليل، شناخت و نقد پديده‌ي روشنفكري و روشنگري چپ بدون بررسي، تحليل، شناخت و نقد كلِ جنبش روشنفكري و روشنگري كاري ناقص خواهد بود. همان گونه كه پرداختن به جنبش روشنفكري و روشنگري بدون به چالش گرفتنِ پديده‌ي چپ ناكامل خواهد ماند.

 

تاريخ پيدايي و تعريفٍ چپ

در بارة پيداييِ واژه و پديده‌ي چپ در جهان و تعريفٍ از آن نظرات و تعاريفٍ متعدد و مختلفي مطرح شده است.

برخي بر اين باورند كه واژه و پديده‌ي چپ از هنگام برپاييِ سناي رُم باستان ظهور كرد و به عالم سياست راه يافت. در سناي رُم آنان كه به پيشنهادات كنسول رُم رأي مثبت و مساعد مي‌دادند را “راست” خواندند، و بر مخالفين پيشنهادات كنسول رُم نام “چپ” نهادند. البته هستند كساني كه تاريخ ظهور اين واژه و پديده را به پيش از برپايي و سناي رُم ربط مي‌دهند، و در دل افسانه‌هاي مذهبي حتي تعريف و تعبير آن را مي‌جويند. بيشترين صاحب نظران اما اين گونه عقيده دارند كه انقلاب كبير فرانسه مبناي ظهور اين واژه شد، كه به اگوست سال ۱۷۸۹ برمي‌گردد. در آن هنگام در مجلس قانون گزاري فرانسه بر هوادارانِ امتيازات فردي و سلسله مراتب قديمي، كه محفل سلطنت را نيز شكل مي‌دادند و در طرف راستٍ ميز رئيس مجلس مي‌نشستند نام “راست” نهادند، و جماعتي را كه در طرف چپ ميز رياست مجلس قرار مي‌گرفتند و با تغييرات و دگرگوني‌ها و راه حل‌هاي راديكال و انقلابي موافق بودند، چپ ناميدند.

برخي نيز طرح و شكل گيريِ نظرات سن سيمون، فوريه، اُون، ماركس، انگلس و ده‌ها فيلسوف متفكر اجتماعي و سياسي، كه سرانجام پيدايي، “سوسياليسم علمي” را سبب شدند سرآغاز ظهور واژه و پديده‌ي چپ مي‌دانند. مجموعه‌اي كه در كنار ارائه نظرات فلسفي، سياسي و اقتصادي، ملكة فكرشان عدالت و برابري اجتماعي در جامعه بود.

ديگراني نيز هستند بر اين عقيده كه تا به حال تعريفٍ جامع و مانع از چپ ارائه نشده است، و آن دست تعاريف و معيارهاي، ايدئولوژيك، طبقاتي، تاريخي و طرح شده را فاقد جامعيت و مانعيت مي‌دانند. و هستند كساني نيز كه مي‌گويند پديده و يا مفهوم چپ و راست، پديده‌ها و مفاهيمي مبتني بر واقعيت‌هاي عيني نيستند و ساخته و حاصل ذهنيت‌هاي خاصي‌اند كه منافع معنوي و مالي خود را مي‌جستند و مي‌جويند و“ارابه‌ي خدايان تاريخ فراسوي اين مفاهيم تاخته و مي‌تازد”.

عده‌اي نيز بر اين نظرند كه زمانه‌ي استفاده از واژه‌ي چپ و راست به سر آمده، و استفاده از اين واژه‌ها نشان از “مدرن” بودن ندارد و تجلي عقب ماندگي ست..

 

٭٭٭

 

البته چپ هم امروز نيز به عنوان پديده‌اي فلسفي، سياسي- اجتماعي و فرهنگي به حيات مؤثر خود ادامه مي‌دهد، و اين روزها بيش از هر جا بر زبان كانديداهاي حزب دموكرات، حزب جمهوري‌خواهان و حزب سبز امريكا، براي انتخابات رياست جمهوري امريكا كه از نوامبر امسال (۲۰۰۴) برگزار مي‌شود، جاري‌ست. احزابي كه بسياري از “مدرن”‌ها و “پست مدرن”‌هاي ما در “مدرن” بودن لااقل برخي از آن‌ها ترديد ندارند!

اين حضور جهاني اما متنوع، رنگارنگ و مختلف است، آن گونه كه مي‌توان ليستي بلند بالا از انواع و اقسام چپ رديف كرد، نام‌گذاري‌هايي گاه اغتشاش آفرين و مسأله ساز كه بخش اعظم آن ربطي به جوهر چپ در زمينه‌هاي عيني پديداري‌اش ندارد، و حاصل پاره‌اي ذهنيت‌هاي خاص‌اند، كه چپ راديكال (سرخ)، چپ سنتي، چپ محافظه‌ كار، چپ روسي، چپ چيني، چپ كارگري، چپ انقلابي، چپ دموكرات، چپ جديد، چپ سبز، چپ عاطفي، چپ اخلاقي، چپ اصلاح طلب(رفورميست)، چپ مدرن، چپ فرا مدرن و نمونه‌هايي هستند، و اين‌ها جدا از سوء‌ استفاده از واژه چپ در نشان دادنِ جناح بندهاي درون جريان‌هاي مختلف سياسي، فكري و مذهبي “غير چپ و ضد چپ” هستند.

اين تنوع، رنگارنگي و تخالف البته تازگي ندارد. ماركس نيز در مانيفست كمونيست از انواع سوسياليسم (چپ) نام برده است، سوسياليسم ارتجاعي (فئودالي، خرده بورژوازي، آلماني و)، سوسياليسم بورژوايي يا محافظه كار، سوسياليسم و كمونيسم انتقادي- تخليلي، و پير مرد اگر امروز زنده مي‌بود شايد سوسياليسم چيني و روسي و . را به آن‌ها مي‌افزود. و باز اين‌ها جدا از سوسياليسمي‌ست كه ماركس بر آن نام “سوسياليسم علمي” نهاده است.

اين گستردگي، تنوع و گاه تضاد حاصلِ درك‌ها و فهم‌هاي مختلف از مفاهيم و مقولاتي هم چون تاريخ، قوانين تكامل اجتماعي، مذهب، طبقه، سرمايه‌داري، جامعه‌ي سوسياليستي، پيش شرط‌‌هاي گذار از سرمايه‌داري به سوسياليسم، آزادي، خرد، فرد، برابري، عدالت، دولت، سلطه، استثمار و ماهيتٍ انسان، مناسبات انسان‌ها، و به طور كلي تمامي پديده‌هاي علوم اجتماعي و حتي علوم طبيعي!! است.

به هر گونه، با اتكا به پيشينه و پيوندهاي تاريخي، زمينه‌هاي ذهني و عيني پديداري اين واژه و پديده و نير حضور امروزين‌اش، علي‌رغم گستردگي، تنوع، رنگارنگي و حتي تضاد و تخالف چپ داراي تعريف و معيارهايي مشخص است، تعريف و معيارهايي جامع و تا حدودي مانع، و فقدان مانعيتٍ كامل براي دادنِ تعريف و معيارهاي چپ نيز امري بديهي‌ست، چرا كه بيش از هر چيز يك پديده و مفهوم سياسي، اجتماعي و فرهنگي‌ست.

 

تعريف و معيارهاي چپ

با وجود تنوع، رنگارنگي و حتي تضاد تعاريف و معيارهاي برشمرده براي چپ، و وراي اغتشاش آفريني‌هايي كه بد فهمي و كج انديشي و گاه غرض ورزي و خصومت از عوامل اصلي آن هستند، چپ تعريف و معيارهاي واقعي و شاخص خود را دارد.

1-   چپ به ويژه روشنفكري و روشنگري‌اش ايده‌اي سيال است كه بن مايه‌اش انديشگي و كرداري‌ست كه خواستار تغيير و دگرگونيِ “نظم موجود” بوده، و هست. ايده‌اي با گوهره‌ي نو كردنِ انسان و جامعه.

2-    نو كردن انسان و جامعه بدون رها سازي انسان از قيد و بندهاي نابرابري‌هاي اجتماعي رو به كمال نخواهد داشت. روشنفكري و روشنگريِ چپ خواستار تأمين عدالت اقتصادي و اجتماعي‌ست و جامعه‌ي مورد نظر جامعه‌اي سوسياليستي‌ست. عدالت طلبي (عدالت مداري) و تساوي طلبي از مشخصه‌هاي اصليِ روشنفكري و روشنگري چپ است.

3-              روشنفكري و روشنگري چپ، خرد باوري و فرد باوري از ويژگي‌هايش است، فرد باوري‌اي گره خورده با جمع باوري، گره خورده با اولويت دادن به منافع جمع با نگاه به محرومان و فرودستانِ جامعه.

4-              روشنفكري و روشنگريِ چپ از منظرِ آزادي‌هاي فردي، به آزادي‌اي به وسعت جامعه مي‌انديشد، آزادي‌اي كه با عدالت اجتماعي و منافع جمعي و تاريخي پيوند خورده باشد، و اين گونه است كه خواستارِ رفع نابرابري‌ نژادي، جنسي، ملل و اقوام، مذهبي و همه‌ي انواع نا برابري اجتماعي و فرهنگي‌ست. انسان دوستي، مردم گرايي و صلح دوستي از معيارهاي پر اهميت روشنفكري و روشنگري چپ بوده و هست.

5-              روشنفكري و روشنگري چپ معيارها و باورهاي خود را در رابطه با آگاهي تاريخي و قوانين تكامل اجتماعي دارد، كه سوسياليزه كردن ابزار توليد و تأمين عدالت در عرصه‌ي مبادله و توزيع در زمره‌ي اين دست معيارها و باورها‌ست. روشنفكري و روشنگري چپ تحقق اين امر را بر بستر پيشرفت، توسعه ي سياسي و اقتصادي و آزادي عملي مي‌بيند.

6-              روشنفكري و روشنگري چپ، پديده‌اي غير ديني‌ست (لائيك- سكولار)، نه ضد خدا و دين است و نه باورمند به خدا و دين، اين دو را امري خصوصي مي‌داند و جدا از حكومت بر دولت‌ها.

تعريف و معيارهاي فوق ريشه در بنيان‌ها و نظام فلسفي و سياسي‌اي دارد كه بي‌ترديد به همه‌ي عرصه‌هاي زندگي فردي و اجتماعيِ انسان (فرهنگ و هنر، زبان‌شناسي و) نيز گسترش يافته است.

 

روشنفكري و روشنگريِ چپ در ايران

در رابطه با تاريخِ پيداييِ واژه و پديده‌ي چپ در ايران نيز نظر گاه‌هاي متعدد وجود دارد. برخي جريان‌هاي “الحاد آميز” و يا نظرات غير مذهبي در باره سياست و اخلاق را نمونه‌ها و نماد‌هاي روشنفكري و روشنگري چپ در ايران مي‌دانند، كه به ماني‌گري، به عنوانِ بيانگر و مدافع خواست‌ها و منافع توده‌هاي محروم و رنجبران جامعه، و يا به مزدكي‌گري به عنوان جنبش مساوات طلبانه اشاره دارند. باورمندانِ به اين نظر، بر اين باورند كه پس از حمله‌ي اعراب به ايران نيز روشنفكري و روشنگري چپ به شكل‌هاي مختلف و به نام‌هاي متعدد در ده‌ها جنبش فكري و اجتماعي بروز كرد. “خرم ديني” و خرم دينان، به ويژه افكار و كردار بابك را، بيش از هر جريان، قيام و يا كس ديگري سمبل و نماد چپ ايران مي‌دانند، و به نوعي شكل جنيني روشنفكري و روشنگري چپ قلمداد مي‌كنند.

عده‌اي بر اين عقيده‌اند كه پيدايي و شكل‌گيري “سوسياليسم علمي”، آغاز ظهور روشنفكري و روشنگري چپ در ايران است. به ويژه  گسترش اين انديشگي و كردار در كشورهاي همسايه ايران، از جمله روسيه، روشنفكري و روشنگري چپ در ايران را نيز گسترش داد، و گرايش و اعتقاد به سوسياليسم علمي (ماركسيسم) يكي از گرايش‌هاي فكري و سياسي مهم، و گاه گرايش غالب در جنبش روشنفكري و روشنگري ايران شد.

انقلاب ۱۹۰۵ روسيه نيز در تقويت چنين گرايش و اعتقادي نقش مؤثر ايفا كرد.

اين گرايش‌ها و اعتقاد ابتدا در انديشه و رفتار برخي از شخصيت‌هاي سياسي، فرهنگي و هنري، و يا تشكل‌هاي مختلف صنفي و دمكراتيك خود را نشان داد و بعدتر در جريان‌هاي سياسيِ جامعه بازتاب يافت. اين شخصيت‌ها، به عنوان روشنفكران و روشنگرانِ چپ، در كنار روشنفكران و روشنگرانِ طرفدار سرمايه‌داري (كاپيتاليسم) و نيز روشنفكران و روشنگران ديني پايه گذارِ جنبش مشروطيت در ايران شدند، خيزشي كه به عنوان يكي از نخستين خيزش‌ها و انقلاب‌هاي دمكراتيك در جهان سوم شناخته شده است (۱۹۰۹-۱۹۰۶).

در خلال و نيز بعد از انقلاب مشروطه شخصيت‌هاي سياسي، فرهنگي و هنري چپ، يا كشتار شدند يا مورد شديدترين سركوب‌ها قرار گرفتند، با اين حال و علي‌رغم خصومت جنبش روحانيت مرتجع و سلطنت طلبي، روشنفكري و روشنگري چپ، به عنوان يك جريان فكري، سياسي و فرهنگي، نيرو، پايگاه و وجهة بيشتري يافت.

گرايش و اعتقاد به چپ (سوسياليسم و ماركسيسم) بعد از جنگ جهاني دوم افزايش يافت، كه حضور “اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي” در همسايگي‌مان، و تجلي صلح خواهي و عدالت جويي شدنِ اين كشور بر اين افزايشِ گرايش و اعتقاد بي‌تأثير نبود.

ماركسيست‌ها يا كمونيست‌هاي ايراني كه عمدتاً در حزب توده ايران گرد آمدند، واژه‌ي روشنفكر و روشنگر را به عرصه‌ي ادبيات سياسي ميهنمان آوردند. و نام روشنفكران پيش‌رو را نيز بر خود نهادند. “روشنفكران پيش‌رو”‌ي كه مخالفت با نظام سرمايه‌داري و جايگزينيِ جامعه‌ي سيوسياليستي به جاي آن از طريق سازمان دهي طبقه‌ي كارگر و ساير زحمتكشان از ويژگي‌هاي مهم‌شان بود.

روشنفكري وروشنگري چپ ايران در حد “حزب توده”‌ي آن زمان باقي نماند. طيف گسترده‌اي از شخصيت‌هاي فلسفي، سياسي فرهنگي و هنريِ منفرد، و نيز جريان‌هاي سياسي، فرهنگي و هنري، از سوسيال دمكرات‌ها تا كمونيست‌هاي راديكال و سرخ و جنبش‌هاي چريكي چپ و را شامل شد.

 

مسائل، مشكلات و موانعِ روشنفكري و روشنگري چپ

تاريخ روشنفكري و روشنگريِ چپ در ايران، تاريخ فراز و نشيب، به ويژه لغزش‌ها و خطاهاي بزرگ است، اين اما به اين معنا نيست كه روشنفكران و روشنگرانِ چپ ايران نقشي مؤثر و سازنده در حيات سياسي، اجتماعي و فرهنگي و هنري جامعه نداشته‌اند. ترديدي نيست كه روشنفكري و روشنگري چپ نيز از ساير الگوهاي روشنفكري و روشنگري جامعه، و نيز ويژگي‌هاي كل جامعه تأثير گرفته است، و بالطبع ضعف‌ها و قوت‌هاي چنين مجموعه‌اي را بر خود دارد، به همان اندازه كه مباني و جوهره‌ي روشنفكري و روشنگري چپ، در سطح جهان نيز گوهره‌ي وجودي‌اش است.

به هر گونه، بر سر راهِ رشد، تكامل و تحكيم روشنفكري و روشنگري چپ در ايران، مجموعه‌اي از مسائل، مشكلات و موانعي وجود دارد، كه بيشترين‌شان همان‌هايي هستند كه بر سر راهِ جنبش روشنفكري و روشنگري ايران قرار دارند. و پيش‌تر به آن‌ها اشاره شده است. در اين مطلب كوتاه فهرست وار به نمونه‌هايي اشاره و يا تأكيد مي‌شود:

1-   روشنفكري و روشنگري چپ ايران، به ويژه گرايش غالب در آن درك نادرستي از سوسياليسم و ماركسيسم داشته و ارائه كرده است.

مفروضات نظريِ نادرست، بد فهمي و كج رفتاري روشنفكري و روشنگري چپ ايران را دچار بحراني كرده است كه هنوز دامن‌گيرش است. بخشي از اين بد فهمي و كج رفتاري را شايد بتوان به حساب شالوده‌هاي اجتماعي و فرهنگي گذاشت، بي دليل نمي‌تواند باشد كه روشنفكري و روشنگري چپ در كشورهاي عقب مانده به سراغ كمونيسم كمينترني، سرخ و راديكال رفتند در حالي كه در اروپا سوسيال دمكراسي راهنماي روشنفكري و روشنگري چپ شد، تا كه از “چپ ايدئولوژيك” فاصله بگيرند. آن سيستم عقايد و تصوراتي كه بر فكر بسياري از افراد و جريان‌هاي روشنفكري و روشنگري چپ مسلط بود انديشه‌هاي انساني، خلاق و شناساي ماركس نبود.

2-   روشنفكري و روشنگري چپ ايران، به ويژه احزاب و سازمان‌ها و جريان‌هاي سياسي‌اش، ارزيابي و تحليل درست و واقعي از شرايط عامِ اجتماعي- تاريخي ايران نداشت و ندارد. تحليل‌ها غالباً غير واقعي و مجرد بوده‌اند، به ويژه از ساخت اقتصادي- اجتماعي ايران و مذهب.

به همين دليل تحليلي مجرد و متناقض از طبقه كارگر و ظرفيت‌ها و قدرت‌اش ارائه شده است، طبقه‌اي كه در ذهن و مفروضات بخش بزرگي از چپ ايران “مستضعفين” جايگزين‌اش شدند!. بر اساس همين ارزيابي‌ها و عدم شناخت جامعه‌ي جهاني و ايران كارگر صنعتي كارخانه‌ي بنز در آلمان، با “صنف فعله” و “صنف دلاك” يك سان گرفته شدند. و “حزب‌هاي كارگري” از سرزمين‌هايي ظهور كردند كه حتي يك كارخانه‌ي كوچك صنعتي حول و حوش‌اش نبوده و نيست.

روشنفكري و روشنگري چپ با حس و دركي خردمندانه، واقعي و مشخص سراغ تاريخ ايران نرفته است.

3-   روشنفكري و روشنگري چپ فهم و درك نادرست و ناقصي از استقلال فكري و رفتاري داشته و دارد. دنباله‌ روي و تقليدهاي كليشه‌اي در تحليل و در كردار، بخش بزرگي از روشنفكري و روشنگري چپ را به هويتي تابع و عقلِ وابسته تبديل كرده است. تجربه‌ي تاريخي و فكري متناسب با وضعيتٍ جامعه‌ي ما را هرگز مورد بهره‌‌ وريِ خلاقانه قرار نداده است، و تابع “عقلِ كل” بوده است.

وابستگي‌هاي فكري و عملي به حزب كمونيست شوروي، چين، آلباني و برخورد با مسئله‌ي ملي شدن صنعتٍ نفت به هنگام دولت مصدق، ارزيابي و رفتار در قبالٍ جمهوري اسلامي و. پاره‌اي از نمونه‌ها هستند.

4-   روشنفكري و روشنگريِ چپ فهم و درك دقيق و درستي از بسياري مفاهيم و مقوله‌ها نداشت، و بخش وسيعي از آن هنوز نتوانسته بر اين ضعف غلبه كند، و به ذهنيتي مفهومي و شناختي دست يابد. خرد، آگاهي، اراده، قانون، عدالت، آزادي، توسعه و روابط ميان اين مفاهيم و مقوله‌ها از اين زمره‌اند.

از همين منظر نيز نتوانسته است نسبي و ناقص بودن مفاهيم انساني- اجتماعي را در مقايسه با واقعيت‌هاي پيچيده طبيعي و واقعيات متحول و بالنده‌ي اجتماعي و تاريخي درك و فهم كند،

و نه فقط چپ سنتي كه چپ فرا مدرن نيز مي‌انگارد همه‌ي آن چه حقيقت است در چنگ و اختيار اوست.

5-   روشنفكري و روشنگري چپ كمتر از حد ضرور به تفكر انتقادي و شناسا رو آورده است، حتي نگاه انتقادي به خويشتنِ خويش‌اش سكوي گريز از واقعيت بوده است، “انتقاد و انتقاد از خود” نوعي محاكمه‌ي خود و ديگري بود تا نقدي كارآ و سازنده.

6-              روشنفكري و روشنگريِ چپ در ايران دگرانديشي را تاب نمي‌آورده است، ذهن و رفتاري آلوده به تعبد و تعصب، نه تعقل و آزاد انديشي، بخش وسيعي از اين نوع روشنفكري و روشنگري را بيمار كرده است. وسعت مشرب (سعه‌ي صدر) و خمش پذيري (انعطاف) از ويژگي‌هايش نبوده است. روشنفكري و روشنگري چپ- به ويژه سنتي و راديكال‌اش- انديشه مخالف را تحمل نكرده است، و با دركي كه از دمكراسي طبقاتي ارائه داده است، با درك انساني از سوسياليسم فاصله گرفته، و بر گسترش و تعميق تضاد و خشونت دامن زده است. سوسيال دموكراسي يا به قولي چپ محافظه كار و روشنفكران و روشنگرانِ سياسيِ ملي‌گرا در تحمل دگر انديشي از چپ سنتي، راديكال و سرخ پيشي گرفته‌اند. در گذشته اين بخش از روشنفكري و روشنگري چپ، هر جريان يا فرد چپي كه هم چون آنان نمي‌انديشيد را رد و نفي و طرد مي‌كردند و آن كسان و جريان‌ها را به “روشنفكر” بودن متهم مي‌كردند!

چنين گرايشي بخش وسيعي از روشنفكري و روشنگري چپ را به جزم انديشاني بدل كرده است كه نماد نوعي بنياد گرايي مي‌نمايند. چپ را تنها نماد “عقلانيت سياسي، شهامت اخلاقي، فضل و فرهنگ” دانستن گونه‌اي از اين نوع بنياد گرايي‌ست.

7-   روشنفكري و روشنگري چپ را “بي‌تعادلي” به مسائل و مشكلات متعدد مبتلا كرده است. پذيرشِ مطلقِ يك پديده، مفهوم و مقوله تا حدّ شيفتگي از يك سو، و نفي و رد مطلق تا حد انزجار و نفرت از سوي ديگر، چيزي جز نشانِ عقب ماندگي و ريشه در روش‌هاي كهنه داشتن نيست.

دخيل بندي از يك امام زاده به امام زاده‌ي ديگر، آن هم با ادعاي درك “روح زمانه”،

و پديده، مفهوم و مقوله‌هاي كاذب و ذهني ساختن، كه ربطي به زندگي واقعي انسان‌ها، به ويژه محرومين جامعه ندارد، نه نوعي ارزش، كه نوعي بي‌تفاوتيِ زيان بار است كه دامن گيرِ روشنفكري و روشنگريِ چپ ايران شده است.