دوشنبه ۲۵ اسفند ١٣٨٢ – ١۵ مارس ٢٠٠۴

سال ۸۲

 

عيسی سحرخيز

امروز

 

سال ۸۲ را شايد بتوان سرنوشتسازترين سال پس از دفن نظام سلطنتی و استقرار جمهوری اسلامی ايران دانست.ربع قرن پس از حاکميت نسبی جمهور بر جامعه و نفی سلطنت مطلقه، اکنون شاهد بازیسازی نظام يکهسالار زير پوشش اسلام و «حکومت ولايی مطلقه» هستيم.

هر روز که از انتخابات مجلس هفتم میگذرد، زوايای بيشتری از کودتای پارلمانی در چارچوب يک برنامه و سناريوی گسترده برای حذف کامل مردمسالاری و آزادی های سياسی و حقوقی اساسی مردم ايران ، و حاکميت رسمی جريان تماميتخواه تحت رهبری و هدايت ستاد ضداصلاحات، زير پوشش «دولت پنهان» آشکار میشود. اکنون حتی اين نکته بر بخشی از جريان محافظهکار روشن شده است که اصولگرايان حاضر نيستند تکه ای از کيک شيرين قدرت را به آنان هديه کنند و تنها تا اين مرحله از آنان بهرهبرداری کردند تا خود را بر مسند قدرت مطلقه قرار دهند.

به نظر میرسد در تحليل شرايط موجود و چشمانداز آينده، يک خطای راهبردی در ميان بخشی از جريان اصلاحطلب و محافظهکاران ميانهرو که اميد به مشارکت در رأس هرم قدرت دارند، در حال شکل گرفتن است. آنان در تحليل و نقش جريان اقتدارگرا، به گونهای خوشبينانه و با توجه به انرژی نهفته در درون جامعه به ويژه جوانان و زنان و خواستهها و مطالبات آنان، روند اصلاحات را امری محتوم و بدون وقفه میدانند و تنها ابعاد و عمق آن را در مقايسه با دوران حاکميت ظاهری اصلاحطلبان، چون و چرا پذير میخوانند.

چنين تحليلی، بدون افشای ماهيت، برنامهها و اهداف جريان اقتدارگرا میتواند جنبش اصلاحطلبی مردم ايران را در ارزيابی جريان مقابل به بيراهه برده و آن را بيش از پيش دچار بیعملی و رخوت کرده و ضرورت اقدامهايی سياسی و اجتماعی را کمرنگ سازد.

اين در شرايطی است که به نظر میرسد، اين تحليل بيشتر به واقعيت نزديک باشد که برای شناخت ماهيت جريان به قدرت رسيده، نبايد به اعضای مجلس فرمايشی، بلکه به اعضای ستاد هدايتکنندهی پشت پرده و سخنگويان آن توجه کرد. در اين صورت رد پای باند سعيد امامی را که جايگاه ويژهای در ستاد ضداصلاحات داشته و دارد بيشتر میتوان ديد و به برنامههای به هنگام شده آنان پی برد. صحنهگردانان اين جريان که حتی در مرحلهی جديد نيز حاضر نشدهاند چهرهی پنهان خود را به نمايش بگذارند، نه از لحاظ فکری و نه از لحاظ عملی، به هيچوجه زير بار ضرورت اجرای اصلاحات - حتی رو بنايی - نخواهند رفت و تنها زمانی حاضر به امتيازدهی خواهند شد که زير فشار فزاينده بينالمللی قرار گرفته و يا توان و تحرک جنبش اصلاحطلبی و نيروی بدنهی اجتماعی جامعه به گونهای باشد که مجبور شوند به عقبنشينی تاکتيکی دست بزنند؛ شرايطی شکننده که میتواند هر لحظه افتادن اولين مهرهی دومينوی فروپاشی را تسريع کند و يا اصلاحات را به جايگاه اصلی آن بازگرداند.

نحوهی برگزاری، شمارش و تأييد نامزدهای منتخب مجلس هفتم اگرچه جمع بيشتری را از اصلاحطلبانی که در انتخابات مشارکت داشتند، به خطای راهبردیشان واقف کرد، اما هنوز هستند افراد و جريانهای سياسی که حاضر نيستند دل از تعامل با اقتدارگرايان بشويند و هنوز به گفتوگوهای پشت پرده، اميد بستهاند.

اصلاحطلبان پيگير و پيشرو باز به آنان توصيه میکنند که بيش از اين به اصلاح امور از طريق حضور در حاکميت تحت سلطهی اقتدارگرايان و تماميتخواهان، دل نبندند و از نهادهای قدرت کنارهگيری کنند.

همزمان بر ضرورت تسريع برنامهی عملی استعفای نمايندگان معترض، برگزاری دوره ی دوم انتخابات مجلس شايد آخرين فرصت برای شخص رئيسجمهور باشد تا با بيان علنی مسائل پشت پرده و افشای ماهيت و رهبران ستاد ضد اصلاحات، آخرين مأموريت خود را در اين مرحله انجام داده و با دميدن روح جديدی در بخش اصلاحات، زمينه را برای ايجاد و فعال کردن يک جناح اپوزيسيون گسترده و قدرتمند فراهم سازد. آنگاه شايد بتوان اميد داشت که در مرحله و فاز دوم جنبش اصلاحطلبی، يک «ائتلاف تازه» رسمی و علنی در ميان جريان اصلاحطلب پيگير شکل گيرد و آينده را بر اساس آنچه که مردم میخواهند - و در چارچوب اصلاحات ساختاری - رقم زند.

اين سئوال مطرح است که با نقد منطقی تحولات چند سال گذشته، آيا اصلاحات میتواند فاز دوم خود را با راهبرد و راهکارهای از پيش تعيين شده آغاز کند؟ آيا سازماندهی، تشکيلات و کادرسازی لازم انجام خواهد شد، و نهادهای غيردولتی و صنفی مورد نياز جهت استفادهی مناسب از توان بدنهی اجتماعی جامعه ايجاد و تقويت خواهند گرديد؟ و يا اينکه جريان اصلاحات همچنان بدون سر، بیبرنامه و بدون رهبری جمعی و به صورت خود به خودی، همچنان به سير حوادث و خطاهای راهبردی و مقطعی جريان اقتدارگرا و بنبستها و معضلات پيشروی آن، اميد خواهد داشت و خود را به موج حوادث خواهد سپرد؟