جمهوريخواهی "هويت
مقاومت"
رضا چرندابی
Rezachrandabi@hotmail.com
مقاله "اتحاد و روند جهانی شدن" آقای
ناصر کاخساز، از شخصيتهای جنبش
سياسی ايران ، که بتاريخ ۲۷ فوريه در سايت ايران امروز درج گرديد، با پرداختن به
مساله "جهانی شدن" و "سقوط ارزش"ها به مساله
جمهوريخواهی و اتحادها و از جمله "اتحاد
جمهوريخواهان ايران" پرداخته است. در اين مقاله علاوه بر سبک جديدی از ترکيب
موضوعی ، نکات قابل تامل در مورد مفهومهائی ارائه
شده که امروزه بشدت مورد توجه روشنفکران ايرانی قرار دارند. اما مهمتر از همه در
اين نوشته احکامی بدون هرگونه توضيح و يا روشنگری به ميان آورده شدهاند
که در برخی موارد ناصواب و در مواردی ناوارد هستند. در مجموع نقد مقاله ناصر
کاخساز برای توضيح برخی از ناروشنیها درباره
اتحاد جمهوريخواهان و نيز تلاش برای تفاهم در باب مفاهيمی که زاده فرهنگ و جامعه
ما نيستند، مفيد بنظر میآيد.
آقای کاخساز در اول مقاله هدف از بررسی خود را
چنين مطرح میکند:
"هدف اين بررسی نشان دادن رابطه بين سياست
جهانی شدن ، و سقوط ارزشهادر جامعه
سياسی ايرانی است ، با نگاهی به مسئله اتحاد سياسی ، که مفهوما در حال دگرگونگی
است."
و سپس برای رسيدن به هدفی که در پيش دارد ادامه
ميدهد: "در همين رابطه از ميان مدلهای گوناگون
تحول ، دو مدل تحول ، که به دموکراسی راه میبرند، را
بررسی خواهم کرد:
مدل تحول جنبش ملی
مدل تحول روسی. يعنی مدل تحولی که از افراطی به
افراطی میغلطد. ا تحادهائی که تاکنون بوجود آمدهاند
يا عملا در جهت مدل روسی شکل گرفتهاند و يا از
نيروهائی تشکيل شدهاند که از دموکراسی دفاع
نمیکنند."
با توجه به طرح مثبت موضوع و القا مستقيم اين نکته
که ميان سياست جهانی شدن و سقوط ارزشها در جامعه
سياسی ايران رابطه مستقيمی وجود دارد، يعنی اينکه منطق درونی نهفته در سياست جهانی
شدن ، معادل و يا مترادف و حتا بنوعی اجبار در سقوط ارزشها است ،
خواننده انتظار دارد که برای روشن شدن اين منطق ، در گام اول ، جهانی شدن تعريف ،
تحليل و تبيين شود و در گام بعدی "ارزشها"
تعريف و مشخص شوند. متاسفانه اين انتظار برآورد نمیشود. نه بطور
مشخص به پديده و روند جهانی |شدن پرداخته میشود و نه ارزشهای
سياسی و يا اجتماعی که بايستی چراغ راهنمای فعالين و کادرهای سياسی گردند، توضيح
داده میشود.
مقاله با طرح مسئله "سرعت" در جهان
کنونی و توضيح تاثيراتی که سرعت بر مراحل نظريه شناخت؛ يعنی احساس ، ادراک و تعقل
باقی ميگذارد، به طرح اين نکته ميپردازد که؛ " سرعت جوهر آکسيونيسم "
است و " روند جهانی شدن ، از طريق سرعت گرائی خود، آکسيونيسم سياسی را رشد میدهد"
و در نشان دادن مصداق ايرانی سرعت و اکسيونيسم ، به مسئله " اتحاد" و
اتحاد جمهوريخواهان ايران اشاره میکند و با طرح
ضمنی اين استدلال که در همايش برلين کادرهای قديمی سازمانهای سياسی بی
آنکه از خود و اشتباهات سياسی گذشته انتقاد کنند و از آنجا که شرکت کنندگان در
" اتحاد " امکان برکناری دموکراتيک آنان را ندارند، نتيجه میگيرد
که؛ چنين اتحادهائی نوعی آکسيون سياسی هستند که راهی جز
انطباق با روند جهانی کردن ، يعنی مدل روسی تحول ندارند.
متاسفانه مقاله آقای کاخساز هم مثل همه نوشتههائی
که در پرداختن به يک موضوع ، از تمام مفاهيم ، نمودها، ويژه گیها،
شيوههای زندگی و حتا رفتار انسانهای
جوامع کنونی مايه میگذارند تا احکام مورد نظر
خود را ارائه دهند، خواننده را در درک پيام اصلی نهفته در متن و احيانا تعقل در آن
باره دچار سردر گمی میکند.
مثلا روزنامهها چون ناگزير
هستند، اخبار و گزارههای خود را صريح و روشن
تحويل دهند در يک گردش قلم به روزنامههای سطحی
تبديل میشوند و خوانندگان اين روزنامهها
هم انسانهای سطحی لقب میگيرند و اين
همه از نمادهای روند "جهانی کردن" به شمار
میآيد. به همين دليل اعلام میکند
که ، در روند جهانی شدن مثلث شناخت يعنی ، احساس ،ادراک و تعقل در هم ريخته و ضلع
تعقل ناپديد شده است.
آنچه که اين ميان از ياد میرود
تغيير روحيه و خلق انسانهاست. که
سليقه و ذائقه خود را به نويسنده تحميل میکنند. آنچه که
به حساب نمیآيد، تغيير شرائط زندگی ، منش و رفتار
انسانی است ، که ديگر " ارزش"ها و معيارهای
"اروپای کهن" را عليرغم تمام دلبستگی نوستالژيک که برخی از ما غير
اروپائيان و يا حتا بسياری از اروپائيان بدان دارند، بر نمیتابند
و به آنچه که "مربوط" نمیدانند، نه
ارزشی و نه بهائی قايل هستند. ميان تعقل فلسفی و خردورزی اجتماعی با انديشه درباره
اخبار سياسی يک روزنامه فرق بزرگی است. خواننده روزنامه سياسی در خوانش روزانه
اخبار به دنبال تعقل فلسفی نيست. تعقل مورد لزوم در روزنامه به همان سرعتی که
خوانش در جريان است ، شکل و انجام میگيرد. جز اين
برای خواننده نه ممکن و نه حتا ضروری است. به همين علت است که مطلب اگر طولانی
باشد، اگر اساس پيام به سرعت انتقال نيابد، از انجا که پروسه تعقل مورد نياز را
طولانی خواهد کرد، مورد پسند نيست و خواننده چندانی ندارد. برای همين است ، که
خريدار يک روزنامه ، خواننده همه قسمتهای آن نيست.
بر حسب علاقه ، انگيزه و منافع ، هر خواننده مطالب مورد نظر خود را پی میگيرد.
کسانی میتوانند اين رفتار و ويژه گیهای
انسان کنونی را نپسندند. حتا حق دارند که با آن مخالف باشند ولی طرح اين ويژه گیها
حقانيتی برای اين ادعا که؛ " تمام ا تحادهائی که تاکنون بوجود آمدهاند
عملا در جهت مدل روسی شکل گرفته اند"، بوجود نمیآورد.
بسيار خوب برای شروع بحث بپذيريم که در عراق و
افغانستان مدل روسی تحول بکارگرفته شده است. يعنی "مدلی که از افراطی به
افراطی" در میغلطد. از تفاوتهای
فاحش عراق با افغانستان هم که مقايسه را بسيار دشوار میکنند، صرف نظر
کنيم. پرسش اصلی اين است که چه مدلهای مشخص
ديگری برای اين جوامع در نظر داريم؟
ارائه مدل برای دموکراسی در بافت و ساخت اجتماعی
مثل عراق يا افغانستان ، زمانی قابل اعتنا است که ، مدل ارائه شده از تضمين حداقلی
برای کارکردی شدن برخوردار باشد. والا با بحث و گفتارهای روشنفکرانه و انتزاعی نه
مدلی برای اين گونه جوامع حاصل میشود و نه دردی
از دردهای توده ميليونی و رشد نيافته آن جوامع التيام میيابد. در اين
جوامع انتخاب ميان مدلهای گوناگون
دموکراسی و بحث بر سر ابعاد، پهناوری ، اندازههای مشارکت و
يا ژرفای دموکراسی نيست. انتخاب ميان حاکميت سنت ، زور و تبعات جامعه بسته و قبيلهای
، با رويکرد "اوليه" به روابط غير قبيلهای ، باز و
نوعی ابتدائی از پلوراليسم سياسی است. در چنين شرائطی انصاف نيست که در باره
"پاک" بودن هنجارهای بلاواسطه که حاکم میشوند، جدل
کنيم. در "موزونی" رشد دموکراتيک هم جای بحث نيست. سخن بر سر جاری شدن
مشقت بار چشمه الزامات جامعه دموکراتيک در سنگلاخی ناهموار است.
بهتر نيست که بجای نفی الگوهای موجود يا ممکن ،
يعنی نفی آنچه که در حال شدن است ، به طرح مثبت الگوی مورد پسند خود بپردازيم و
امکانات و توانائیهای آن الگوی مفروض را به
چالش فراخوانيم. طرح شعارگونه مدل "دموکراسی جنبش ملی" اگر در مورد
ايران احتياج به توضيح داشته باشد، در باره عراق و افغانستان نامربوط تر از آن است
که ، حتا بطور جدی طرح شود.
جهانی شدن يا جهانی کردن هر کدام را که به پسنديم
و روندهای موجود در جوامع استبدادی را با هريک از اين دو سازگار بدانيم ، بنوعی
تهاجم به ساخت و بافت سنتی ، هويتی و قبيلهای اين جوامع
است.
دموکراسی همچون ضرورت جهانگرائی - حتا با دستمزدهای
پائين و ساعات کار طولانی در هفته- خود و نيز ملزومات خود را به بسياری از
"هويت"های گروهی ، قبيلهای ،
ايدئولوژيک و اجتماعی تحميل میکند. کشاکش و
روياروئی اوليه اين دو مضمون هرچند که مهم هست ، اما نمیتواند تمام
توجه ما را بخود جلب کند. فرايند حاصل از آن کنش و واکنش اجتماعی سيمای منطقهای
و جهانی ما را ترسيم میکند. همچنان
که تمدن معاصر در پاکی و نزاهت موعظه گران اخلاق آسمانی در هيچ نقطه گيتی جای
نگرفته است ، مدرنيته و فرزند جهانی شده آن هم بدون درهم ريختن مرزهای هويت قبيلهای
و سنتی جايگزين نمیشود. مورد توجه اما در
اين ميان دستاورد نهائی است. مدل روسی يا مدل سوسيال دموکراسی "اروپای
کهن" دو مقولهای هستند که بی جهت و
بدون هر منطق تعقلی يا حتا مقايسهای در مقابل
هم قرار داده میشوند.
نمی توان دريافت که بر چه اساسی مدل سوسيال
دموکراسی ، آلترناتيو ممکن و مطلوب برای مثلا افغانستان يا عراق شمرده میشود.
فکر و انديشه در اين جوامع بردار تحولات را به راستای مدل سوسيال دموکراسیهای
اروپائی سوق میدهد!؟ زمينههای اجتماعی ،
حقوقی و سياسی ضرورت اين انطباق را خردورزانه جلوه میدهد؟ يا تاريخ
انديشه اين تطبيق را مجاز میدارد؟ آيا
"سرعت" تغييرات در سوسيال دموکراسی در جوامعی که سوسيال دموکراسی مخلوق
آن میباشد، کمتر از ديگر فرايندهای جهانی شدن
است؟! گزارهها و اخبار و سياست در روزنامههای
سوسيال دموکرات با تعقل بيشتری بررسی میشوند؟ و
"ارزش"ها در حکومتهای
سوسيال دموکراتيک سقوط نمیکنند؟ واقعيت
آنست که در حاکميت سوسيال دموکراتها در جوامع
اروپائی ، بويژه در آلمان سرعت روزمره گی بحد و شدتی است که فغان سوسيال دموکراتها
و پايگاههای سنتی آنان در اتحاديهها
و سنديکاهای کارگری را در آورده است. ارزشهای سوسيال
دموکراتيک چون دولت رفاه و تامين اجتماعی ، چنان بدست حاکميتهای
سوسيال دموکرات زيرو رو میشوند، که
نمونههايش در جبهه سنتی ليبرال دموکرات کمياب
است. مالياتها، بيمههای درمانی ،
کاری ، بازنشستگی و تامين اجتماعی چنان بسرعت دستخوش تغييرات گرديده اند، که
نيروهای سياسی- اجتماعی سنتی سوسيال دموکراسی را به جبهه اپوزيسيون حاکميت سوسيال
دموکرات کشانده و آنان را با رقيب ليبرال دموکرات هم آوا کرده است. سياست در
سوسيال دموکراسی روزمره تر از قالبهای شناخته
شده ليبرال دموکراسی گرديده و فاصله بين اين دو الگوی سنتی جوامع اروپائی روز بروز
کمتر و بازشناسی تفاوتهای آنان
روزبروز دشوارتر شده است. عليرغم اين بايد اين واقعيت را دريافت ، اگر سوسيال
دموکراسی با سرعت به تغييرات نپردازد و سياستهای پيشگيرانه
مناسب در زمينههای اقتصادی و اجتماعی را طراحی نکند،
روزنامههای سطحی ، خوانندگان سطحی و مردمان سطحی
که اکثريت اين جوامع هستند، مهر باطل را در انتخابات بعدی بر پيشانی آن خواهند
کوبيد.
دوران مردمان بسيار فرهيخته ، خوانندگان فرهيخته و
روزنامههای نخبه بسر آمده است. در روند تمرکز
زدائی از رسانه ، خواننده و "مردم"، در روند حاکميت رسانههای
محلی ، خوانندگان محلی و مردمان محلی ، به سنت فيلسوفان متعقل نمیتوان
حسرت خورد. "ارزش"ها اگر تغيير
نيابند، اگر ديروز و امروز شکل و محتوای يکسانی را ارائه دهند، چيزی جز سنت
نيستند. سنتها ارزشهای لايتغيير
کسانی هستند که شمع ايمان شان به فراگرفتههای تاريخی
هيچ خاموش نمیشود. پس با شمشير ارزشها
به جدال مدرنيته و روند جهانگرائی کنونی نرويم. آب اين باريکهها،
مزارع لم يزرع سنت را آبياری میکند.
جهانی شدن يا جهانی کردن!
ناصرکاخساز درباره صدور دموکراسی و مدل تحول روسی
مینويسد: " مدل تحول روسی- که پس از
اروپای شرقی در عراق و افغانستان تعقيب میشود و در دهه
آينده بايد در تمام خاورميانه گسترش يابد- منطبق با صدور دموکراسی است. روند صدور
دموکراسی به معنای تبديل سياست جهانی شدن به " جهانی کردن " است. يعنی
دموکراسی برای خاورميانه ولی مطابق مدل روسی. يعنی دموکراسی زير نظر و با نسخه
پيچی قدرت جهانی."
ارائه دو مفهوم "جهانی شدن" و
"جهانی کردن" در تقابل فرضی با هم ، اساس تفکر و استناد آقای کاخساز میباشد.
جهانی شدن روندی که تا حدودی- هر چند ابعاد اين حدود روشن نيست- منطبق بر شرائط
کنونی مناسبات و انکشاف جهانی تصوير میشود و در
مقابل "جهانی کردن"، روندی ارادی و اجباری که عمدتا توسط دولت
جمهوريخواه آمريکا و نئومحافظه کاران يا "باز"ها بر سير
تحولات جهانی تحميل میشود. مسئله
اينجا بحث بر سر سياستها و اهداف
جمهوريخواهان آمريکا به رياست جمهوری جورج بوش و يا محافظه کاران همراه او نيست.
بررسی عملکرد سياسی آنان موضوعی جداگانه و خاص خويش است. پرسش مهم اين است که آيا
میتوان با نگاه به عملکرد دولت فعلی آمريکا
آنچه را که گلوباليزاسيون ناميده میشود،به دو
مفهوم جهانی شدن و يا جهانی کردن مجزا و تقسيم کرد. آيا ما میتوانيم
تعاريف دلبخواهی از پديدهها ارائه کنيم
، يا بهتر است که اين مفاهيم را چنان مورد استفاده قرار دهيم ، که در بيان ملی ما
تناقضی اساسی با تعريف و بيان بين المللی بوجود نيايد.
جهانی شدن پديداری در عرصه اقتصاد جديد سرمايه
داری بوده است. سرمايه در کشورهای صنعتی و پيشرفته از سوئی عاملی برای شکوفائی
تکنولوژی و از سوی ديگر اولين کاربر دستاوردهای علمی و تکنولوژيک میباشد.
سرمايه داری جديد در اولين قدم برای ايجاد و تصرف بازارهای جديد نيازمند قابليت
تحرک فراوان وبنابراين امکانات بسيار پيشرفته ارتباطی بوده است. آزاد سازی بازار و
تکنولوژی اطلاعاتی ، از يوغ تمام دولتهای ملی حتا
در موطن ظهور اين اقتصاد، برای سازماندهی جهانی و سود آور سه مولفه تعيين کننده ،
مديريت ، توليد و مصرف ، دو اصل اساسی مورد نظر اقتصاد جهانی بوده است. فاتح اين
کنش اقتصادی که در ربع پايانی قرن پيش سياست دولتهای پيشرفته
را با خود همراه کرد، شرکتهای توليد
کننده تکنولوژی پيشرفته و موسسات بزرگ مالی بوده اند، که در تعامل و همکاری نزديک
با يکديگر سيمای جهان سرمايه داری صنعتی را تغيير دادند و تاثيری تعيين کننده بر
جدائی روزافزون جريان سرمايه از اقتصاد ملی در کشورهای متروپل و حتا پيرامونی
گذاردند. جهانی شدن اقتصاد و سرمايه با تمرکز اطلاعات و واقعيت بخشيدن به روابط
شبکهای در سرتاسر جهان به عرصههای
فرهنگی ، اجتماعی و انسانی دامن گسترده است و در مناسبات جهانی مسيری را رقم زده
است که ، تمام کشورها ازجمله آمريکا مجبور هستند اقتصادهای خود و بناگزير بخش غالب
سياستهای خود را با همکاری در عين رقابت با
ديگران اداره کنند. وجود جنبشهای اجتماعی
پيشرو و همچنين واپسگرا، هويتهای مقاومت و
شبکههای روابط انسانی با اهداف و انگيزههای
گوناگون نمودی زنده و فعال در واقعييت جهانی شده انسان و مناسبات او میباشند.
آيا چنين روندی را میتوان به اراده و يا اجبار
کس و يا کسانی ، دولت و يا دولتهائی ، حتا
ابر قدرت بی رقيب کنونی تعيين مسير کرد؟ و از اراده "جهانی کردن " سخن
به ميان آورد. حتا در عراق ، که سياست آمريکا با سياست کشورهای بزرگ و تعيين کننده
اروپا خوانائی نداشت ، مشکلات و مسائل مربوط به بازسازی پس از جنگ که ريشه جهانی
دارند از سوئی ، و مقاومت تروريستی و ارتجاعی از سوی ديگر، اراده اوليه در ميان
دولتمردان آمريکا را عقب نشانده و ابر قدرت فاتح را به مسير تعامل و همکاری با
ديگر کشورهای خانواده بين المللی و در راس آن سازمان ملل متحد، ناگزير ساخته است. "
مدل دموکراسی " هم که در عراق با بازيگری نيروهای سياسی و اجتماعی عراقی و
فاتحين جنگ و در بحث و گفتگو با جامعه جهانی به پيش میرود، خارج از
اين چارچوب کلی مقاومت ، همفکری ، همکاری و رقا بت نيست.
نکته اين است که در حالی که ارادهها
و انگيزه و منافع سياسی و اقتصادی کشورها، بويژه کشورهای بزرگ از جمله آمريکا را
بايست در نظر داشت ، اما از اين واقعيت نبايد هيولائی ساخت ، که گوئی همه روندها
درجهان از جمله رهيافت مشترک عدهای روشنفکر و
فعال سياسی ايرانی در بوجود آوردن اتحادی از همفکران و همراهان را هم ، تلاشی برای
تحقق مدل خيالی آن ابر قدرت به حساب آورد.
با زير سئوال بردن روند استقرار دموکراسی در
کشورهای اروپای شرقی روشن است ، که محور بحث دخالت و يا تجاوز نظامی در عراق و
افغانستان نيست. بلکه فرايند استقرار دموکراسی در ايران و روند دموکراتيزه شدن
کشورهای منطقه مورد نظر میباشد. برای
همين است که بحث صدور دموکراسی با مسئله نسخه پيچی قدرت جهانی مترادف میگردد.
همزمانی اين بحث با طرح "خاورميانه بزرگ" که عمدتا توسط امريکا به ميان
آورده شده و در کنار نظر مثبت بسياری از اروپائيان و اهل جامعه شناسی و سياست در
خاورميانه و کشورهای عربی با مخالفتها و دغدغههای
برخی از دولتهای عرب ، از جمله نزديک ترين متحدين
آمريکا در منطقه مثل عربستان و مصر مواجه شده است ، توجه و تامل شايستهای
را در اين زمينه میطلبد.
فشار جهانی برای استقرار دموکراسی ، ايجاد جامعه
مدنی و فراهم آوردن فرصتهای جهانی
برای توسعه اقتصادی که در زير مجموعه خود گسترش آموزش همگانی ، مبارزه با بی سوادی
، اصلاح برنامههای آموزشی و گسترش رسانهها
و مطبوعات مستقل و آزاد، تبادل آزادانه آگاهی و اطلاعات ، برقراری آزادیها
و حقوق شهروندی ، بسترسازی برای مشارکت بيشتر زنان در مناسبات سياسی- اقتصادی و
تضمين قضائی برابری حقوقی و آزاديهای زنان و اقليتهای دينی ،
ملی و قومی و ... مواردی نيستند که در يک چرخش ساده قلم به کناری رانده شوند. با
فاصله بزرگی که توسعه و رشد در کشورهای ما با تمدن و پيشرفت جهانی پيدا کرده است
مجاز نيستيم که ، همچون موارد ديگر هر طرحی را که از جانب اروپا يا آمريکا به ميان
آورده میشود، بخودی خود مستحق نفی و رويگردانی
بدانيم. حداقل آنست که روشنفکران و نخبه گان سياسی ما نبايد به رفتار و بيان
" ارزشی " سنتی خود، که يک روز جلوه " غرب زدگی " يافت ، روزی
ديگر با فرايافت کمينترنی لباس ضد امپرياليستی بر تن کرد، در بهار آزادی ، اسلام
سياسی و ماهيت " نه غربی نه شرقی " پيدا نمود، بارديگر ميدانی که
استحقاق اش را ندارد بدهند. به اين نکته ظريف هم بايد عنايت داشت که جهانی شدن
روندی است که بر پايه طرحهای آگاهانه
سياست مردان يا زنان بوجود نيامده است. طرحها میتوانند
در صورتی که توافق عمومی بازيگران را بخود جلب کنند، منشا پيدايش و آغاز روندهای
معين گردند. اما پديداری روندهای جاری
الزاما از وجود طرحهای حساب شده حکايت
ندارند. همگرائی کنونی اروپا و امريکا در مورد مسئله اصلاحات سياسی ، اجتماعی و
اقتصادی در کشورهای منطقه بيش از آنکه به مثابه تهديدی در برابر اين کشورها و يا
دخالتی تجاوزکارانه در حاکميت ملی به شمار آيد، فرصتی مطلوب و استثنائی برای تحقق
اصلاحات دموکراتيک و ساختاری در اين جوامع هستند. هر چند که بدون ميدان دادن به رمانتيسم
سياسی ، بايدهوشيار بود که ظرفيتها، امکانات و
قدرت جذب هر جامعه در اندازه گذاری سرعت اصلاحات ، تعيين کننده و عامل نهائی در
اتخاذ سياستهای اصلاحی است.
جمهوری خواهی ، شکل يا محتوا؟
در ارتباط با موضوع جمهوريخواهی کاخساز مینويسد:
"جمهوری خواهی هنگامی دارای مضمون اجتماعی
است که در مقابل سلطنت مطلقه قرار میگيرد و
ساختاری غير موروثی و انتخابی برای جامعه ارائه میکند."،
"در زمانی که دوران اين چرخش اجتماعی ، يعنی انقلاب اجتماعی بپايان رسيده است
، جمهوری خواهی ديگر فاقد اصالتی است که در گذشته دارای آن بود. در دورانی که اين
رسالت به پايان رسيده است ، به اين نام چسبيدن غالبا پوششی است برای مقاصدی قدرت
گرايانه که به سادگی ديده نمیشوند. ...
جمهوريخواهی در شرايطی که تحول و نقش اجتماعی خود را در تاريخ نمايندگی نمیکند،
چيزی نيست جز شکل خالصی که هر اعتقادی میتواند زير آن
پوشش گيرد. روی شکل خالص اتحاد تشکيل دادن ، مغاير مضمون گرائی دموکراتيک
است."
گفتار فوق در کشورهای آزاد جهان که دارای نظام
سياسی- حقوقی دموکراسی هستند، صرف نظر از شکل حاکميت که مشروطه سلطنتی يا جمهوری
باشند، دقيق و وارد است. در کشورهای آزاد و دموکراتيک جهان نه تنها مبارزه برای
شکل جمهوری بی معناست ، بلکه حتا مبارزه يا پيکار برای استقرار دموکراسی هم مضحک و
فاقد موضوعيت است. چرا که در اين جوامع دموکراسی مستقر، بر محتوای روابط اجتماعی
حاکم ، شکل و محتوای نظام حقوقی بر پايه موازين و مقررات دموکراتيک استوار گرديده
است. اما آنچه که در اين کشورها عاری از موضوعيت سياسی است ، در ايران ما در الويت
و در صدر تلاشهای همه آزاديخواهان قرار دارد. در کشور ما
مبارزه برای استقرار دموکراسی به جنبشهای سياسی ،
اجتماعی ، نهادها و نيروهای فعال نيرو میبخشد و تلاشهای
جمعی آنان را معنا دار میسازد.
در ايران و بويژه در ميان "اتحاد
جمهوريخواهان ايران"، جمهوريخواهی يک "هويت مقاومت" است که معنا در
روابط و مناسبات درونی بوجود میآورد و ارزشها،
عاطفه و اخلاق کنشگران درون اين مجموعه را با همديگر پيوند میدهد.
مسئله هم برخلاف صورت ظاهر آن محدود به رقابت يا حتا مقابله با طرفداران سلطنت
نيست. جمهوريخواهی هويت مقاومت در جامعه و در برابر سلطه قدرتی است که رای و اراده
جمهور مردم را نفی و مشروعيت خودرا الهی مینامد. اين
قدرت منسوب به آسمان ، قدرت غير زمينی ، سالهاست که حاکميت و آزادی جمهور مردم را
به اشکال گوناگون نقض و حتا با خشونت سرکوب و در عين حال تلاش دارد، که مشروعيت
خود را عقلانی گرداند. هر چند که تلاش آنان برای عقلانی کردن مشروعيت الهی تا کنون
ناکام بوده است. نتيجه اما، پديداری مقاومتی قوی و ريشه دار در ميان نخبه گان
سياسی و فکری کشور ما بوده است. اتحاد جمهوريخواهان ايران که برحاکميت مولفههای
غير آسمانی در مناسبات انسانی و روابط اجتماعی تاکيد دارد، واکنش عقلانی دربرابر
سلطه جمهوری اسلامی ايران است.
روشن است که از ديدگاه نظريه اجتماعی هيچ هويتی ،
از جمله هويت مقاومت يک جوهر به شمار نمیرود. و هيچ
هويتی بخودی خود، خارج از متن تاريخی خويش ارزش محسوب نمیشود و بدون در
نظر گرفتن زمان و مکان شکل گيری آن ، بدون توجه به پيش زمينهها
و تاريخچهای که اسباب اين شکل گيری را فراهم ساخته
اند، نه مترقی است و نه ارتجاعی. هويتها در متن
تاريخی ، يعنی در لحظه بروز و شکل گيری ، با توجه به ماهيت سلطه و قدرتی که آن
هويت به چالش فراخوانده است ، ارزشگذاری میشوند. بر اين
اساس دراين باره که در لحظه کنونی ، جمهوريخواهی در اروپا و آمريکا هويت اجتماعی
نيروها را تعيين نمیکند، اختلافی نيست.
دموکراتها در آمريکا میتوانند،
جمهوريخواه تر باشند يا برعکس جمهوريخواهان میتوانند،
دموکرات تر ازاعضا حزب دموکرات. اسامی احزاب هم که در متن تاريخی معينی انتخاب شده
است ، مضمون کنشهای سياسی- اجتماعی
امروزی آنان را تعيين نمیکند. اما ما
در ايران در راستای تاکيد بر ارزشهای دموکراسی
و در مقابل ساخت قدرت استبدادی ولايت فقيه نياز به ايجاد اجتماعاتی داريم که
بتوانيم مقاومت جمعی در برابر تبعيض ، تجاوز و سرکوب را بياری ارائه دورنمای قابل
فهمی از برنامه سياسی- اجتماعی سازمان دهيم. جمهوريخواهی مبتنی بر دموکراسی با
تاکيد بر ارزشهای جهانی ، ملاط و مضمون اين هويت را
فراهم میسازد. سوسيال دموکراسی يا توجه به عدالت
اجتماعی ، آنطور که ناصر کاخساز مطرح میکند، نمیتواند
اين "هويت مقاومت " را از نظر مضمونی جايگزين شود. درباره عدالت اجتماعی
نگاهها و تعاريف در ميان کنش گران اجتماعی
چندان گوناگون و متفاوت است که هرگونه تلاش برای تبديل ان به هويت ، مانعی اساسی
درشکل گيری اتحاد بزرگ و عاملی برای گسست و پراکنده گی خواهد شد. عدالت اجتماعی در
جهان کنونی بيش از آنکه موضوع بحث دردرون و يا ميان احزاب سياسی باشد، موردی برای
مطالعات و تحقيقات علمی و کارشناسانه ، برای ارائه بر نامه در حوزههای
اقتصاد، رشد و توسعه میباشد. علاوه
بر آن ، برای تشکيل حزب سوسيال دموکرات ، که مورد نظرآقای کاخساز است ، نيازی به
بوجود آوردن اتحاد و درهم آميختن " جنبش ملی " با جنبش سوسيال دموکراسی
نيست. حزب سوسيال دموکرات نه بر پايه جنبش ، بلکه بر اساس برنامه سوسيال دموکراتيک
و با گردآمدن سوسيال دموکراتها بدورآن
برنامه ، ايجاد میشود. فعالان سياسی اتحاد
جمهوريخواهان از گام اول خود، آگاهانه از درغلطيدن به اين راستا پرهيز کردهاند
و آن را مغاير با ايده جنبشی-اجتماعی اتحاد خود دانستهاند.
موفقيت برای اتحاد جمهوريخواهان ايران در چشم
اندازی قابل تصور است که اين اتحاد بتواند هويت جمهويخواهی کنونی را به هويت
برنامهای با محتوای ، توزيع عادلانه فرصتها
و امکانات اجتماعی ، فمينيسم بعنوان رهيافتی هدفمند برای چالش با سنت و فرهنگ
مردسالاری و حفظ طبيعت و محيط زيست برای بهبود کيفيت زندگی نسلهای
کنونی و آينده ، ارتقا دهد.
۴ مارس ۲۰۰۴