يکشنبه ۱۷ اسفند ١٣٨٢ – ۷ مارس ٢٠٠۴

 

بابک بحبوی

به مناسبت هشتم مارس "روز جهاني زن"

در کوران تحولات دمکراتيک آينده ي کشور ما، زنان به عنوان اهرم اصلي تحولات فرهنگي اجتماعي سياسي تلقي مي شوند و جنبش دمکراتيک ايران آينده مي بايست نقش زنان را جدي گرفته و به آنان نه تنها به مثابه يک کفه ي "ترازو" بلکه بالاتر از آن و به عنوان کفه اي که نقش اش در تحولات مترقي آتي، بر مردان مي چربد، نگاه کند و بدون پيش داوري هاي مرسوم، عرصه را بر زنان بگشايد و نقشي را که بواقع در پيشبرد تحولات مترقي شايسته آنند به آنان بدهد، به عبارت ديگر، پيروزي يا شکست جنبش دمکراتيک و مترقي ايران به نوعي به ميزان مشارکت زنان آگاه در اين جنبش وابسته است و اگر زنان نتوانند نقش واقعي خود را در جنبش ايفاء کنند،

 

"جنبش دمکراتيک ايران آينده، بدون زنان "ناقص الخلقه" است! همه ميدانيم که زن و مرد، هر يک به تنهائي نيمي از واقعيت هستي را تشکيل مي دهند، به عبارت ديگر اين دو مکمل يکديگرند و هر يک بدون ديگري، اگر چه مي تواند بار زندگي شخصي خود را با استقلال به سرمنزل مقصود برساند، اما با توجه به نقش مشترکي که زن و مرد در تشکيل خانواده، بوجود آوردن فرزندان و تربيت آنان براي اداره جامعه دارند، وجود هر يک ازين دو بدون ديگري موجب اخلال در سامان يافتن مسائل اجتماعي مي گردد. تفکر مذهبي حاکم بر کشور ما، بويژه بعد از اسلام، بعلت نقش درجه دومي که براي زنان قائل مي شود، زن را از دائره اعتبار واقعي اش خارج کرده و با ناديده گرفتن رسالت عمده اش در مسئوليت اجتماعي، وي (زن) را از گردونه ي زندگي به بيرون پرتاب نموده و موجب شده است که با وجود شرکت فعال زنان در مبارزات اجتماعي سياسي قرن اخير و بخصوص فداکاريها و از خود گذشتگي هاي آنان در سالهاي پس از انقلاب و دوران استقرار رژيم اسلامي، هنوز هم به زنان به اعتنا ننگريم و اگر چه در حرف و شعار از آنان نام مي بريم اما در عمل ناگاهانه و گاه متاسفانه آگاهانه، جايگاه واقعي زنان را در عرصه هاي گوناگون زندگي اجتماعي جدي نمي گيريم.

درست است که روشنفکران خواه، ناخواه پذيرفته اند که زن تنها براي "خانه نشيني"، توليد مثل و ... نيست، اما با برخوردهائي که ناشي از تفکرات عقب مانده مذهبي و "مرد سالار " است، همچنان به زنان، اعتبار در خورشان را نمي دهند و به جاي مبارزه جدي با ته مانده هاي ذهني و ارتجاعي اي از قبيل: "زنان ناقص عقل اند" يا "حجم مغز زنان به اندازه مردان نيست" و " ... "، در عمل آب به آسياب متعصبان مذهبي اي که زن را "ناموس" مرد قلمداد مي کنند، مي ريزند.

البته ناگفته نماند که زنان نيز با وجود نقش فعالي که در دوران اخير در مبارزات اجتماعي داشته اند، اما در مبارزه با تفکرات ارتجاعي، آنسان که مي بايست انجام وظيفه ننموده و گاه نيز در اين راه طريق افراط و تفريط پيموده اند و به جاي مبارزه واقعي با نگرش هاي عقب مانده ي تاريخي و ايفاي نقش واقعي خود در کنار مردان، به آنان دشمنانه نگريسته اند و بينش هاي "مرد سالار" را به نوعي تقويت نموده اند!

واقعيت اين است که ناديده گرفتن نقش هر يک ازين دو جنبش کفه ي "ترازو" را در جهت بر هم خوردن تعادل جامعه و به ضرر معيارهاي واقعي، بهم مي زند.

به نظر نگارنده با انديشه ي عميق در رابطه با مساله ي زن و مرد و نقش مشترک آنان در عرصه هاي اجتماعي و ضرورت ايجاد تعادل، تفاهم و برابري بين آن دو، به يک نکته مهم مي رسيم که براي روشن شدن بحث از توضيح آن ناگزيريم:

در جوامع مدرن امروزي، فرد اهميت اساسي دارد و روابط انسان ها بر مبناي منافع فردي شان با يکديگر از يک سو و با جامعه از سوي ديگر، آنان را به زندگي جمعي و اجتماعي سوق مي دهد، در حالي که در جوامع فئودالي (سنتي)، فرد در درجه دوم اهميت قرار دارد و اين جامعه و زندگي خانوادگي ـ اجتماعي است که بدون توجه به منافع فرد، وظايف و تکاليف اش را در قبال جامعه، اعم از خانواده يا اجتماع، تعيين مي کند و قبل از اينکه (جامعه) براي فرد حقي قائل باشد، براي وي تکليف معين مي کند! درست مانند تفکر مذهبي که فرد را مطيع و دنباله رو خالق و "نمايندگان" او در دنياي مادي مي داند و تنها در صورتي که فرد، تکاليف مذهبي اش را به تمام وکمال و بنحو احسن انجام دهد، به پاداش اين انجام وظيفه، براي وي "حق" قائل مي شود! به عبارت ديگر داشتن حق براي يک فرد، تابعي از انجام وظيفه ي وي در قبال مذهب و رهبران مذهبي است!!

و درست به همين دليل در جامعه ما، زن و مرد در رابطه با پيمان مشترک زناشوئي نيز منافع فردي شان را قرباني زندگي جمعي (خانوادگي) مي کنند و گر چه قبل از ازدواج، ظاهرا" هر يک از طرفين به عنوان يک فرد مستقل در تشکيل زندگي مشترک دخيل است ولي بمحض تحقق پيمان ازدواج به مقتضاي روال سنتي و تفکرات حاکم بر جامعه، اين زن است که گوئي بايد "دنباله رو" مرد باشد! اين پديده که بيشتر در جوامع سنتي و مذهبي ابراز وجود مي کند، از بدو شروع زندگي زناشوئي، نقش مخربي در روابط زن و مرد ايفاء کرده  و موجب مي گردد که اين دو، بر خلاف مقتضاي پيمان زناشوئي که هدفش ايجاد تفاهم و دوستي و همدلي و همراهي براي حل بهتر مسائل زندگي است، به دو "رقيب" بدل شوند و هر يک با نفي ديگري، نهاد خانواده را دچار اخلال و اشکال نمايد، اگر به افزايش آمار جدائي و طلاق در خانواده هاي ايراني، بويژه آنهائي که در سالهاي اخير به دلايل استقرار رژيم اسلامي، مجبور به ترک ميهن و اقامت در غربت گرديده اند، توجه کنيم به درستي اين ادعا پي خواهيم برد، چرا که در اين ديار بر خلاف ايران، فرد و منافع فردي (انديويداليسم)، حرف اول و آخر را مي زند و هر فرد در رابطه با ديگران ابتدا منافع فردي خود را مقدم داشته و به نهادهاي اجتماعي ديگر از اين دريچه مينگرد!  لذا زماني که زنان ايراني در غرب اقامت مي کنند و تفاوت معيارهاي زندگي خانوادگي خود را با زنان اينجا مقايسه مي کنند، گاه چنان سر به "شورش"  بر مي دارند و براي رهائي از قيد و بندها و موانعي که بر سر راه "استقلال"  آنان وجود دارد، گاه چنان به افراط عمل مي کنند که حتي منافع و آتيه فرزندان خود را نيز در اين راه قرباني مي نمايند!

لذا ضرورت دارد که از يک طرف مردان با وقوف و اذعان به نقش برابر زن در زندگي، در جهت زدودن زنگارهاي مذهبي و مردسالارانه گامهاي جدي و واقعي بردارند و از طرف ديگر بر زنان آگاه و انديشمند است که در مبارزه با اين زنگارها، به جاي درگيري هاي دست و پاگير با مردان که در واقع شريک و همگام زندگي اجتماعي آنان اند، به مبارزه واقع بينانه درين زمينه ها دست يازند و در جهت ايجاد تعادل در جامعه گامهاي اساسي بردارند.

و بالاخره با برشمردن برخي از موانع پيش روي مردان و زنان براي حل نابرابري هاي موجود که به "ترمزي"  در راه مدرنيسم بدل شده اند بايد يادآوري نمود که در کوران تحولات دمکراتيک آينده ي کشور ما، زنان به عنوان اهرم اصلي تحولات فرهنگي اجتماعي سياسي تلقي مي شوند و جنبش دمکراتيک ايران آينده مي بايست نقش زنان را جدي گرفته و به آنان نه تنها به مثابه يک کفه ي "ترازو" بلکه بالاتر از آن و به عنوان کفه اي که نقش اش در تحولات مترقي آتي، بر مردان مي چربد، نگاه کند و بدون پيش داوري هاي مرسوم، عرصه را بر زنان بگشايد و نقشي را که بواقع در پيشبرد تحولات مترقي شايسته آنند به آنان بدهد، به عبارت ديگر، پيروزي يا شکست جنبش دمکراتيک و مترقي ايران به نوعي به ميزان مشارکت زنان آگاه در اين جنبش وابسته است و اگر زنان نتوانند نقش واقعي خود را در جنبش ايفاء کنند، جنبش دمکراتيک ايران آينده، "ناقص الخلقه" است!  ناگفته پيداست که با اين مختصر، نه مي توان ته مانده هاي ارتجاعي حاکم بر جامعه ي ما را بصورت مکانيکي از بين برد و نه مي توان چاره و درمان مشکلات و موانعي را که بر سر راه زنان وجود دارد بطور کامل بيان کرد، بلکه هدف اين نوشته آنست که با طرح بحث، به زنان و مردان جامعه ما بويژه دست اندرکاران و پيشروان جنبش دمکراتيک آينده، اين وظيفه مقدم را يادآوري نمايد.