پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۲ - ۱۹ فوريه ۲۰۰۴

توقيف نجواها

 

 مسعود بهنود

 

 

از منظر سياسی توقيف ياس نو و شرق، دو روز مانده به برگزاری انتخاباتی که رژيم همه موجوديت را در گرو آن نهاده و چشم جهانی به آن است معانی بديعی دارد.

 

توقيف ياس نو و شرق دو روزنامه ای که مبنای کار حرفه ای و نه تملق را پيشه کرده بودند، به مردمی و نه به فرمان می رفتند، از منظر حرفه ای معانی تازه ای ندارد. به دنبال همان طرز تفکری است که پچ پچ آرام و زمزمه جويبارها را هم تاب ندارد و وسط اين دنيای گل و گشاد و به هم پيوسته می خواهد با سنبل الطيب و گل گاوزبان سندروم های مدرن را چاره کند، و راهی جز جادو وجنبل برای حل مشکلات جامعه ای مدرن مانند ايران امروز ندارد. اين توقيف ها برای کشوری که در سه سال نود نشريه را بسته و بر بام رکوردداران اختناق از ايدی امين و صدام هم جلو افتاده است عجبی نيست. اما...

از منظر سياسی توقيف ياس نو و شرق، دو روز مانده به برگزاری انتخاباتی که رژيم همه موجوديت را در گرو آن نهاده و چشم جهانی به آن است معانی بديعی دارد. ما به درستی به علی رضا علوی تبار که چند ماه پيش از شطرنج بازی با گوريل نوشته بود خرده گرفتيم که اين ها گوريل نيستند مگر در داشتن زور. از قضا اهل فکرند و تدبير و ترفند و مکر، کارکرد قدرت را بيش از ديگران در جامعه ای مانند ايران می دانند که اين همه کار گوريل نمی تواند بود. اما از لحظه ای که خبر توقيف ها و رفتن ماموران به دفتر آن دو روزنامه را شنيدم به آن حالم که روزی از روزها در زندان هم به آن مبتلا شده بودم. آن زمانی بود که مرا از اوين به بيغوله ای ديگر در ناکجاآبادی با چشم بسته منتقل کرده بودند تا جائی نباشد که نديده باشيم و با همه نشانه های الطاف بيکران حکومتی آشنا شوم و به بخت بلند شدم و از نظر تجربه اندوزی اين درس هم فراگرفتيم و چيزی نامکشوف نماند. من که همه جا کوشيدم دل اميدوارم از من جدا نشود، در آن نيمه شب بازجوئی با چشمان بسته در حالی که بيمار بودم و به شدت تب کرده و نای حرف زدن نداشتم اما برای آن که نشسته بود و زنجيری را در تن برهنه ام می گرداند سخنی گفتم. آن جا که داشت فلسفه می بافت و تئوری می ساخت در باب حکومت و ملکداری و از کتاب دکتر ابراهاميان هم شاهد مثال می آورد که رژيم پهلوی چه ها کرده و چرا کرده است. گفتم می دانيد اشگم از چه روانست. گفت نه. گفتم دلم برای آن هزاران تنی از بچه های ايران می سوزد که می دانم با چه دشواری دارند شمع زير بنائی می زنند که شما در آن ايستاده ايد. پرسيد کی ها را می گوئيد. گفتم مهندس ها و تکنوکرات ها که در بخش های آب و برق و برنامه ريزی و اقتصاد و امنيت مشغولند، بگو کل پيکره تکنوکراتيک و فن سالار کشور. حاصل درد و رنج آن ها و هزاران استاد دانشگاه و طبيب و کارشناس را داريد دور می ريزيد که با سعی خود نگذاشتند اين مرز و بوم از درون متلاشی شود، در دستان شما که کليدها در دست داريد و مغرور از قدرت خوديد که می توانيد همچو منی را به گناه نوشتن به سلول اندازيد و خود يک ساعت ديگر سوار ماشين شويد و به خانه برويد. گفت برای ما اين يک فريضه است و ما هم از همان تکنوکرات ها هستيم که می گوئيد گيرم کارمان بازجوئی و تحقيق است. نه توان و نه حال و نه امکان جر و بحث نداشتم فقط به او گفتم هزاران تن را می شناسم که نه در کار سياستند و نه به حکومت و قدرت کاری دارند و مردمان آزاده ای هستند که کار و حرفه خود را بلدند و خوب بلدند و از همتايان خود در دنيا چيزی کم ندارند جز آن که حاصل کارشان و تلاششان موجب می شود که اين برق برقرار باشد آن پست و آن آب و آن ... و عده ای همه اين ها را به حساب تدبر و حکمرانی خود می گذاريد و...

حالا برگردم به اصل سخنم. الان که با شما صحبت می کنم ديگر کسی ترديدی ندارد که به قول آقای هاشمی رفسنجانی تهديدها جدی است - بگذريد از اين که اين سخن را به هر کس بگوئی می پرسد تهديد عليه چه کسانی جدی است - و مقصودش اين است که اگر برای حکومت تهديدی هست که به ما چه، شايد خير ما در همان باشد ولی اگر برای مردم تهديدی هست بگو تا مواظب باشيم. ولی بيائيد و فرض کنيم که تهديد عليه مردم ايران است، عليه اسلام است و... خب در چنين احوالی کارشناسان و کارآگاهان حکم می کنند که انتخاباتی باشکوه برپا کنيم و مردم بيشتری بر سر صندوق ها بروند تا از ارتفاع تهديدها کاسته شود چرا که به قول رهبر با حضور مردم تهديدها کاسته می شود و کسی و قدرتی را در دنيا توان آن نيست که با حکومتی که مردم را با خود دارد در افتد. خب، از هر بچه مدرسه ای بپرسيد برای اين کار چه تدبير بايد کرد خواهد گفت يک چند ساکت بمانيم و به مردم رافت بفروشيم و مدارا بنمائيم تا موج بگذرد. اگر عاقل باشد می گويد بگذار عده ای هم که خود اصرار دارند که ملتزم به قانون هستند گرچه با سليقه ما در اختلافند به مجلس راه يابند، از جمع خودی ها، و به همين کرشمه به دنيا بگوئيم که در اين جا هنوز دموکراسی هست. دهان ها را ببنديم تا فراموش کنند که ما در همين هفت سال با دگرانديشان چه کرده ايم. از ياد ببرند تن های پاره پاره داريوش و پروانه و محمد و جواد و مجيد و زهرا را. ناديده بگيرند سعيد حجاريان را، چشم ببندند بر بستن نود نشريه و دستگيری دانشجويان و روزنامه نگاران و... به قاعده عقلا که اين بگويند عقلای تصميم گير بايد سرتکان دهند.

به نظرم می رسيد در چند هفته ای که گذشت که کار بر همين منوال است که ناگهان تصميم شورای نگهبان ظاهر شد. باز با دل اميدوار گفتم خب لابد به جمع منسجم خود و به تاثير صدا و سيما و بی خبری اکثر مردم از واقعيت ها واقف آمده اند و حتی دليلی نديده اند که ظاهر را حفظ کنند. يکی رسيد و گفت دنيا کجا فريب اين ترفندها و شعبده ها می خورد. گفتم دنيا را هم راضی کرده اند با گفتگوهای پنهانی و دنيای سوداگر هم پذيرفته گرچه موقتی که به لقمه نفتی و پاره استخوانی از نعمات خدادادی اين ملک - که فعلا اختيارش در دست آقايان است - بگيرد تا چشم بر اين ها ببندد. با چنين صورت مسئله ای سکوت و آرام شدن لحن روزنامه های عصبانی و جناح راست و دوباره لحن پدرانه گرفتن آقای عسگراولادی و مهدوی کنی، و ساز و ضرب شهرداری تهران و صدا و سيما معنا می داد.

اما حالا به من بگوئيد تعطيل دو روزنامه که در اين بازار آهنگران به احتياط و مدارا نجوائی می کردند چه معنا دارد. از نظر من يعنی تمام آن پيکره کارشناسی معلوم می شود در مقابل قدرت نمائی و اقتدارجوئی کسانی که خود را بر اسب قدرت سوار می بينند هيچست. با اين حکايت شوخی است تصور آقای زيباکلام که محافظه کاران می آيند و خود اصلاح طلب شده اند و راه مدارا با جامعه و مردم در پيش می گيرند. می گوئيد نه بفرمائيد توقيف شرق و ياس نو در اين شرايط با کدام منطق می خواند.

حالا خطر اين نوع نگرش کجاست. به همين منوال که بروند - خودشان خوب می دانند که - خاتمی آدمی با همه تحمل ها که کرده تا صدای هواخواهان خود را به در آورده ساکت نمی ماند و ته ترازو را زمين می گذارد. آن باقی مانده آدم ها که هنوز دل اميدوارشان هست راه مهاجرت در پيش می گيرند و سوراخی امن می جويند و اگر درآمد سرانه به يک چهارم رسيده از اين هم کمتر می شود چون ديگر هيچ کارشناسی هر چقدر دور از سياست تاب نمی آورد و احساس خطر می کند. حکايتی از اين بدتر و دردناک تر که می تواند رخ دهد، ماجرائی که بر هيچ آزاده ای جای خواب نمی گذارد اين است که با اين طرز تلقی و عمل کسانی که شيفته تندروی و راديکاليسم خود شده اند باز نمی مانند و غره به رائی که از حداقل مردم آرامش خواه گرفته اند، فرمان بريدگی و بی تدبيری را به جائی می کشانند که اين دو گروه مردم را در مقابل هم می نهند. به اين نکته دقت کنيد.

تفاوت نمی کند روز جمعه چه تعداد از مردم را با اين ترفندها به پای صندوق رای ببرند. با روشی که در پيش گرفته اند به نظرم راهی برايشان نمی ماند جز آن که آن چند در صد - هر چقدر باشد را - در مقابل باقی مانده مردم بگذارند. من صف آرائی دو بخش از جامعه را در برابر هم خطرناک می دانم. می دانستم که عده ای برای حفظ قدرت همه چيز را به حراج گذاشته اند. اما به راستی قدرت اين همه شيرين است که به برای حفظش حتی دوپارچه کردن کشور و مردمش را مجاز می دانند. به شما بگويم اگر چنين چيزی صحت داشته باشد که می گويم چنين بی خيالی و بدکاری در تاريخ معاصر ايران بی سابقه بوده است. حکومتداران قبلی هر کار کردند مردم را در مقابل هم نگذاشتند.

تقسيم کردن جامعه به دو بخش دين باور و هوادار آزادی های مدنی، يعنی ساکنان روستاها و شهرهای کوچک بی خبر از دنيا و مافيها يک طرف و طرف ديگر جوانان و زنان و طبقات شهری. و قرار دادن اين دو دسته به حالت متخاصم در برابر هم. کسانی که اين طرح در سر دارند متصورند که با پول نفت و تبليغات و مسجد و حسينيه و مرکز قرض الحسته و اقتصاد اسلامی دسته اول را فربه می کنند و با تهييج آنان را به پاسبانی گروه دوم می گمارند. می پندارند که دسته دوم را وادار می کنند که فقط چشم انتظار معجزه ای مانند عراق و افغانستان بنشينند. چنين جامعه ای مرا می ترساند. پرده ای در برابرم می گشايد که از تصورش به عذابم.

اين نکته بگويم که به شهادت تاريخ معاصر ما. در همين صد سال که سرو تهش را می دانيم مردم ايران در پيچ های تند چه روزهای انقلاب و چه روزهای کودتا و شانه به شانه شدن قدرت، هيچ گاه در مقابل هم نبودند. تندترينش همين سال ها بود که سه ميليون ناراضی گذاشتند و رفتند و رنج مهاجرت به جان خريدند و به تصميمی که اکثريت گرفته بودند به اکراه تن دادند. يا بعد از ماجرای فرقه دموکرات آذربايجان که دو سه روزی انتقام کشی بود و چند هزار نفری سرنوشت دردناکی را پذيرفتند و باز رفتند تا در سياه چال های سيبری و قره قوم آرزوهای خود را بر باد رفته ببينند. انقلاب هم همين بود و درست يا غلط اکثريتی در کار بودند و بقيه ساکت و يا در حال فرار، جنبش اصلاحات هم همين بود باز هفتاد در صدی در کنار هم بودند و آن بقيه تا موقعی که قدرت حاکم انگولکشان نکرده بودند به ترور و خشونت نکشيد کارشان. اين شيوه تحمل و مدارای ايرانيان با قدرت حاکم گاهی مبارزان و آزادی خواهان را به گريه انداخت اما به هر حال حتی وقتی يک گروه مسلح کشور را وارد فضای جنگی کرد و به اصطلاح خودشان فاز نظامی آغاز کردند باز مردم تقريبا به اتفاق در يک سو بودند و با عاملان خشونت راه نرفتند بر خلاف انتظار آن ها. در نتيجه هر چه بر سر مردم ايران آمد چه خوب و چه بد، با هم بودند و اگر آن چند ده نفری را که در دوران انقلاب در اين و آن جا بسيج شدند و کاری هم از پيش نبردند جدا کنيم می توانيم گفت مردم در مقابل هم صف نياراستند. اما با افتادن کار و تصميم به دست بی عقلان و خشگ مغزان که نمونه ی غيرعقلائی اش را با تعطيل بی هنگام اين دو روزنامه امروز می بينيم من خوف آن دارم که به تجربه دردی دچار شويم که تا کنون به آن مبتلا نشده ايم.

شنيده ايد که هرگاه کسی خواب تلخ و پريشان می بينيد، سالخورده ای با تجربه ای بر می آيد و اول می پرسد ديشب چه خورده بودی، يا کجا رفته بودی و يا چه کسی را ديده بودی، هر چه بگوئی جوابش يکسان است: هان پرخوری کرده بودی. همين است پس جای بد رفته بودی يا کسی را ديده بودی که دوستش نداری. عقلا اين می گويند تا اميدواری از دل نرود و بد به دل راه ندهيم. حالا هم نياز دارم که يکی از در در آيد و دست عطوفتی بر سرم بکشد و از آن قبيل بگويد تا باورم شود که اين کابوس که ديده ام از سر دردی حرفه ای بوده است و از اين رو که درد آن ها را که روزنامه شان را صبح بر پيشخوان روزنامه فروشی ها نمی بينند به آن کابوس مبتلا شده ام و نه واقعيتی انکارناپذير.

چيزی نمانده است. دو روز است باز هم اميدوار می مانم تا حالا که قرار به اين جا رسيده، عده ای هر چه بيش تر با نرفتن بر پای صندوق های رای پيام روشن و متمدنانه شان را بفرستند و کسانی را که بی فرمانند و بی دست می رانند به حاشيه برانند و نشان دهند که نه کار به اين آسانی نيست که تصور کرده ايد که با اين روش های کهنه می توان جامعه ای آماده گذر به نوگرائی و نوشدن را مهار کنيد. يکی بگويد مردمی که تنها گناهشان اين است که دل اميدواری دارند با گوريل در حال شطرنج بازی نيستند بلکه با کسانی طرفند که هر چه با ما در يک سليقه نيستند اما چنين نيست که آماده باشند تاريخ اين قوم را هم به حراج بگذارند.