دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲ – ۱۶ فوريه ٢٠٠۴

کبوتر صلح در باد مخالف

گزارشواره ای در دويستمين سالمرگ امانوئل کانت

 

اکنون، در آستانه سده بيست و يکم ميلادی، با نگاهی به آنچه در گوشه و کنار جهان می گذرد، به جرأت می توان گفت که کانت کبوتر صلحی را می ماند که در باد مخالف در پرواز است. امروز هنوز پاسخ حکيمانه و زيرکانه کانت به طرح آرمانی و رؤيايی افلاطون که حاکمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاکم می خواست جامه عمل به خود نپوشانده است؛ آنجا که در رساله «صلح پايدار» می گويد: «اين که شاهان فيلسوف و فيلسوفان شاه شوند، انتظاری دور از واقع است که حتی مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا در اختيار گرفتن قدرت (سياسی)، داوری آزاد عقل را به طور اجتناب ناپذير به فساد و تباهی می کشاند. اما اين که شاهان يا مردمی که خود شاهانه بر سرنوشت خويش حکم می رانند، کمر به نابودی و خاموشی فيلسوفان نبندند و بگذارند که اينان آرا و افکارشان را به طور علنی بيان کنند، امری است لازم و ضروری و موجب تنوير رسالت و مسئوليت هر دو می گردد.»

 

خسرو ناقد

روزنامه شرق

 

يکشنبه دوازدهم فوريه سال ۱۸۰۴ ميلادی است. ناقوس های کليساهای کونيگزبرگ يازده بار که به صدا درمی آيند، امانوئل کانت، نامدارترين فرزند شهر، در حالی که اندکی بيش از دو ماه به آغاز هشتاد سالگی او نمانده بود، چشم از جهان فرومی بندد. کانت خاموش و آرام سر بر بالين نهاده بود. چند سالی بود که با تنی بيمار و روحی خسته در بستر افتاده بود. دست کم دو سال بود که ديگر هيچ اثری از نبوغ و فعاليت فکری در او يافت نمی شد. او خود چند سال پيشتر به دوستانش گفته بود: «سروران عزيز! من پير و رنجور شده ام، شما بايد مرا مثل يک کودک در نظر بگيريد.» و حال تنی چند از دوستانش بر بستر مرگ او گرد آمده بودند و لحظه ای پيش، تنها برنيامدن نفس از سينه نحيف او را احساس کردند. پيکر اين مرد بزرگ به هنگام مرگ رنجور شده و خرد و کوچک می نمود. جثه او در اثر بيماری طولانی باريک و استخوانی شده بود و اسکلتی را می ماند که در جعبه ای شيشه ای به نمايش می گذارند. شگفتا که چنين نيز شد و جسد کانت دو هفته در معرض تماشای عموم قرار گرفت. سرمايی سخت که شهر را در برگرفته و زمين را تا اعماق به يخ نشانده بود، مانع از حفر گور می شد. چنان می نمود که زمين حاضر نيست کالبد بی روح اين آخرين فيلسوف از حلقه فيلسوفان بزرگ جهان را پذيرا شود. چنين بود که مردم کونيگزبرگ پس از مرگ کانت فرصت يافتند تا بيش از دو هفته با شهروند شهير شهرشان وداع کنند.

کانت سال ها پيش از مرگ، گوشه عزلت گزيده و در انزوای کامل به سر برده بود. آخرين نوشته او در هفتم ماه اوت سال ۱۷۹۹ ميلادی منتشر شده بود. او در آخرين اثرش، که کمتر شناخته شده است، به گونه ای روشن و صريح از نظريه ها و نظرات يوهان گوتليب فيشته که خود را وارث و ادامه دهنده راه کانت قلمداد می کرد، فاصله گرفته و مشخصا گفته بود که تمام تحولات تازه فلسفی، به ندرت با فلسفه انتقادی او نسبتی دارند و تصريح کرده بود که «نظريه علم» فيشته را نظامی کاملا بی اساسی می داند و به هيچ عنوان حاضر نيست در متافيزيکی که بر اساس اصول فيشته شکل گرفته است، مشارکت کند. کانت در شرحی که بر نظريه علم فيشته نوشت، اين ضرب المثل قديمی ايتاليايی را به کار گرفت که «خدا ما را در برابر دوستانمان حفظ کند؛ در برابر دشمنانمان، خود از خود محافظت می کنيم.» فيشته، و بعدها هگل، با زيرکی می کوشيدند تا منشاء نظريات خود را به کانت منسوب کنند و از اين طريق از شهرت جهانی کانت به سود خود استفاده کنند.

اما کانت در واقع با آخرين نوشته اش با صحنه فلسفه جهان وداع کرد و به اين ترتيب در واپسين سال های حياتش فرصت يافت تا خود را از شر آنچه بعدها مکتب «ايده آليسم آلمانی» نام گرفت برهاند. آری، فلسفه آلمانی، و با آن فلسفه در اروپا، قدم در راهی گذاشت که کانت نمی توانست با آن موافق باشد. با اين همه، پس از مرگ کانت، هنگامی که اين شهروند جهان وطن ديگر نمی توانست از خود دفاع کند، انديشه های او مورد سوءاستفاده قرار گرفت تا در خدمت مقاصد مکتب ملت گرايانه رمانتيک قرار گيرد. به تعبير کارل پوپر، در واقع اين کار به رغم همه آنچه کانت در مخالفت با روح رومانتيسم و شور احساساتی و خيالبافی گفته و نوشته بود، انجام گرفت. حيرت آور آنکه امروز، دويست سال پس از مرگ کانت، هنوز کم نيستند کسانی که تاريخ فلسفه ايده آليسم را با نام کانت آغاز می کنند و اغلب او را بنيانگذار مکتبی می دانند که در اساس روشنگری را نابود کرد؛ يعنی مکتب «ايده آليسم آلمانی»، مکتب فيشته و شلينگ و هگل و ديگران.

باری، وقتی خبر مرگ کانت در ميان مردم کونيگزبرگ پخش شد، همه به سوی خانه او رهسپار شدند. آنان به تشييع جنازه او آمده بودند تا معلم حقوق بشر و منادی برابری در برابر قانون و آموزگار آيين جهان ميهنی و پيام آور خودآزادسازی از راه دانش و - شايد مهمتر از اين همه - پيام آور صلح پايدار بر روی زمين را سپاس دارند. کانت برای جهانيان به نماد اين انديشه ها تبديل شده بود. پروس در آن روزگار در زير سلطه حکومت مطلقه فريدريش ويلهلم سوم قرار داشت؛ و پوپر چه راست می گفت که ناقوس هايی که برای کانت به صدا درآمدند، پژواک انقلاب امريکا و فرانسه بود؛ واکنش انديشه های سال های ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹ ميلادی.

دوستانش تصور می کردند که در مراسم ساده ای پيکر او را به خاک می سپارند. اما چنين نشد و به رغم سرمای سختی که هفته ها ادامه داشت، جمعيتی عظيم در گورستان کونيگزبرگ گرد آمدند و امانوئل کانت، اين فرزند پيشه وری تنگدست از شهر ايالتی پروس، بسان پادشاهی به خاک سپرده شد. در روز خاکسپاری، رفت و آمد و عبور و مرور در شهر کاملا متوقف شده بود. صف طولانی تشييع کنندگان در پی تابوت کانت روان بودند. به راستی که کونيگزبرگ هرگز چنين تشييع جنازه ای به خود نديده بود. مارش عزايی را که به نام فردريش دوم پادشاه پروس نوشته شده بود تغيير دادند و موسيقي شاهانه ای بدرقه واپسين راه فيلسوف بزرگ پروس گشت. ناقوس های کليسا های کونيگزبرگ، کاروان تشييع کنندگان را تا گورستان همراهی کردند.

دريغا که امروز، در دويستمين سالمرگ کانت، آرزوی ديرين اين پيام آور صلح و پيکارگر بزرگ جنبش روشنگری هنوز تحقق نيافته است. هنوز نه «صلح پايدار» در جهان گسترده شده و نه اين شعار روشنگری که «دلير باش و فهم خود را به خدمت گير!» گسترش يافته است. اکنون، در آستانه سده بيست و يکم ميلادی، با نگاهی به آنچه در گوشه و کنار جهان می گذرد، به جرأت می توان گفت که کانت کبوتر صلحی را می ماند که در باد مخالف در پرواز است. امروز هنوز پاسخ حکيمانه و زيرکانه کانت به طرح آرمانی و رؤيايی افلاطون که حاکمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاکم می خواست جامه عمل به خود نپوشانده است؛ آنجا که در رساله «صلح پايدار» می گويد: «اين که شاهان فيلسوف و فيلسوفان شاه شوند، انتظاری دور از واقع است که حتی مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا در اختيار گرفتن قدرت (سياسی)، داوری آزاد عقل را به طور اجتناب ناپذير به فساد و تباهی می کشاند. اما اين که شاهان يا مردمی که خود شاهانه بر سرنوشت خويش حکم می رانند، کمر به نابودی و خاموشی فيلسوفان نبندند و بگذارند که اينان آرا و افکارشان را به طور علنی بيان کنند، امری است لازم و ضروری و موجب تنوير رسالت و مسئوليت هر دو می گردد.»

با اين همه، سال ۲۰۰۴ ميلادی هنوز آغاز نشده بود که تجديد چاپ آثار کانت و بررسی و تحقيق درباره فلسفه و افکار او و پيش از همه، انتشار زندگينامه هايی گوناگون و به زبان های مختلف آغاز شد و کتاب هايی از او و درباره او قفسه ها و ويترين های کتابفروشی های کشورهای اروپايی و آمريکای شمالی را پر کرد. به سادگی می توان پيش بينی کرد که اين روند، در کنار برگزاری همايش ها و يادواره هايی به اين مناسبت، در تمام طول سال جاری که «سال کانت» نام گرفته است، همچنان ادامه يابد. بی گمان در روز ۱۲ فوريه امسال اغلب نشريه ها و روزنامه های معروف و معتبر جهان، صفحات ويژه ای را به يادواره دويستمين سالمرگ کانت و بررسی زندگی و فلسفه او اختصاص خواهند داد. مقاله حاضر را نيز من دو هفته پيش از اين آماده انتشار نموده بودم، اما مسئولان صفحه انديشه روزنامه شرق خبر دادند که در روز سالمرگ کانت (۱۲ فوريه- ۲۳ بهمن ماه) روزنامه منتشر نخواهد شد و ناگزير امروز امکان چاپ آن فراهم آمد.

هر چند که برخی از نشريات اروپايی و از جمله مجله اشپيگل و هفته نامه آلمانی «دی سايت» بسيار پيشتر، يعنی در نخستين روزهای ماه ژانويه و در اولين شماره های سال جديد ميلادی، صفحات ويژه ای را به زندگی کانت و آثار و فلسفه او و نيز تأثير آرا و افکارش بر دنيای فلسفه و جهان سياست اختصاص داده بودند. البته نوشته هايی که پيرامون زندگی کانت و آثار او در مجله اشپيگل منتشر شده بود، بيشتر روشنفکرمآبانه و اغلب بی مايه بود که با عکس هايی هيجان آور، مثلا از صحنه های قمه زنی مردان در عراق و با تصاويری بعضا نامربوط نيز همراه بود؛ در حالی که هفته نامه معتبر «دی سايت» در صفحات فرهنگ و انديشه خود، مقاله ها و گفت وگوهايی با انديشمندان و نويسندگان جهان درباره فلسفه کانت و گسترش و تأثير آن در دنيای جديد به چاپ رسانده بود که در آنها به طور جدی و از جنبه های گوناگون به زندگی و آثار و آرای اين فيلسوف آلمانی پرداخته شده بود. «جينانی واتيمو» استاد فلسفه دانشگاه تورين ايتاليا؛ فرانسيس فوکوياما، متفکر آمريکايی؛ نصرحامد ابوزيد، انديشمند مصری؛ کاردينال کارل لمان، اسقف اعظم کليسای کاتوليک آلمان؛ سوزان نايمان، استاد فلسفه در دانشگاه های ييل و تل آويو و برنارد هانری لوی، متفکر فرانسوی، در شمار نويسندگان اين ويژه نامه بودند.

جالب آنکه اولين مقاله ای که در ويژه نامه «دی سايت» منتشر شده، به قلم دکتر کريم مجتهدی، انديشمند سرشناس ايرانی بود. از توضيحی که در آغاز مقاله آمده بود چنين برمی آيد که گردانندگان هفته نامه از محمد خاتمی، رئيس جمهوری ايران تقاضای مقاله ای برای درج در ويژه نامه کانت داشته اند و او به نوبه خود از دکتر مجتهدی خواهش کرده است که نوشته ای به اين منظور در اختيار اين هفته نامه آلمانی زبان قرار دهد. به هر حال، دکتر مجتهدی، آغاز آشنايی ايرانيان را با فلسفه غرب به طور کلی و انتشار نوشته هايی درباره کانت و ترجمه و چاپ آثار او را در ايران موضوع مقاله خود قرار داده است. ظاهرا مقاله، چکيده کتابی است با همين مضمون از دکتر مجتهدی که در ايران به چاپ رسيده است. افزون بر اين او پيشتر مقاله هايی با مضمونی که اکنون در مقاله هفته نامه «دی سايت» منتشر شده است، در مجله ها و نشريه های ايران انتشار داده بود؛ از آن جمله «ذکر فلاسفه بزرگ غرب در کتاب بدايع الحکم» و «نخستين ترجمه فارسی گفتار در روش اثر دکارت» در مجله «راهنمای کتاب». ولی در مقاله ای که اکنون ترجمه آلمانی آن در«دی سايت» انتشار يافته است، نه تنها گزارشی کوتاه و سودمند از آشنايی ايرانيان با فيلسوفان جديد اروپا و فلسفه جديد غرب به دست داده، بلکه از اين فرصت استفاده کرده و با گسترش بحث، اشاراتی نيز به يکی از مسائل مهم که در حال حاضر جامعه بشری با آن روبه رو است نموده است.

دکتر مجتهدی در ابتدا اشاره ای به اولين ترجمه فارسی «گفتار در روش» اثر رنه دکارت با عنوان «حکمت ناصريه» دارد که در زمان ناصرالدين شاه و به تشويق کنت دوگوبينو، کنسول فرانسه در تهران، به سال ۱۲۷۹ قمری انجام گرفت. ولی می دانيم ترجمه اين کتاب به خاطر نثر فارسی غريبی که داشت، قابل فهم نبود. کتاب دکارت بعدها با ترجمه محمدعلی فروغی منتشر شد. سپس به کتاب «بدايع الحکم» می پردازد که ملاعلی مدرس زنوزی در پاسخ سئوالات بديع الملک ميرزا، يکی از شاهزادگان قاجار در سال ۱۳۱۴ قمری نوشت. مدرس زنوزی در پاسخ به آخرين سئوال شاهزاده قاجار، اشاراتی نيز به آرای فيلسوفان جديد غرب و از آن جمله دکارت و کانت دارد. البته به لحاظ نظری نسبتی ميان شش سئوال قبلی و آخرين سئوال نمی توان برقرار کرد. از اين رو می توان گفت که شناخت آقا علی مدرس از آری کانت محدود و بسيار اندک بوده است و پاسخ های او نيز بر اساس سنت فلسفی ايرانی- اسلامی استوار است؛ و اين در حالی است که شاهزاده کنجکاو قاجار با طرح اين هفت سئوال بيشتر به آشنايی با فلسفه جديد غرب علاقه مند بوده است. اين کتاب در واقع نوعی تحليل تقابلی سنت فلسفی ايرانی- اسلامی و فلسفه جديد اروپا محسوب می شود.

در دوران انقلاب مشروطه نيز منورالفکران ايرانی بيشتر به آرا و افکار متفکرانی چون ولتر و منتسکيو دلبستگی داشتند و کمتر به آشنايی با فلسفه کانت تمايل نشان می دادند. در واقع نخستين آشنايی درست فارسی زبانان با فلسفه کانت و ديگر فيلسوفان جديد غرب با انتشار کتاب «سير حکمت در اروپا» نوشته محمد علی فروغی آغاز شد که حتی بسياری به درستی معتقدند که ارزش اين کتاب هنوز به قوت خود باقی است و يکی از بهترين آثار برای شناخت ابتدايی از آرای فيلسوفان اروپايی است. نگارش اين کتاب را فروغی در سال ۱۳۱۰ شمسی شروع کرد و تا ۱۳۲۰ در سه جلد به پايان رساند. فروغی در مجلد دوم «سير حکمت در اروپا» برای اولين بار به شرح زندگی و سير و تحول افکار کانت می پردازد و به گونه ای روشن و جذاب نظرات و نظريه های اصلی کانت را برای فارسی زبانان شرح می دهد.

با تأسيس دانشگاه تهران و ايجاد رشته های ادبيات و فلسفه و حقوق، فلسفه جديد غرب و به خصوص آثار و افکار دکارت و کانت مورد توجه بيشتری قرار گرفت. با اين که آثار اندکی از کانت مستقيما از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده است، ولی فلسفه او در دانشگاه های ايران از جايگاه ويژه ای برخوردار است. در ميان نخستين آثار کانت که مستقيما از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده است، می توان به کتاب «سنجش خرد ناب» از دکتر اديب سلطانی اشاره کرد که به رغم تلاش های ارزشمند مترجم، متأسفانه سبک و شيوه ای که در ترجمه اين کتاب به کارگرفته شده، مطالعه و فهم آن را دشوارتر از متن اصلی کرده است؛ تا جايی که آلمانی دانان فارسی زبان که با متون فلسفی آشنايی دارند، مطالعه اصل کتاب را به ترجمه فارسی آن ترجيح می دهند. البته کانت پژوهی در ايران در حدی نيست که بتوان آن را با سطح جهانی مقايسه کرد، با اين همه «نقدهای» کانت مورد توجه خاص اساتيد دانشگاه ها و دانشجويانی که در مورد افکار و فلسفه کانت تحقيق و بررسی می کنند قرار دارد. حتی در سال های اخير در رسانه های همگانی، به ويژه در نشريات و مطبوعات نيز مباحث گوناگونی درباره فلسفه کانت و برخی منتقدان و طرفداران غربی او مثل مارتين هايدگر و کارل پوپر در جريان است و انديشمندان و روشنفکران ايرانی بيش از پيش خود را با آثار و افکار کانت مشغول می دارند. از اين رهگذر، تاکنون برخی از کتاب های کانت نيز به فارسی ترجمه و منتشر شده است و زمينه پرداختن جدی و مستقل انديشمندان ايرانی به فلسفه او به تدريج آماده می شود. گرچه در حال حاضر هنوز برای روشنفکران ايرانی مطالعه و بررسی، هر چند سطحی، آثار فيلسوفان معاصر اروپايی، به خصوص متفکران مد روز و شيک فرانسوی، از کشش و گيرايی بيشتری برخوردار است.

به هر حال، دکتر مجتهدی به کمبودها در اين زمينه از منظری ديگر می نگرد و در مقاله خود متذکر می شود که در حال حاضر در ايران مطالعاتی عميق و معتبر با نتايجی مشخص درباره مقايسه فلسفه کانت با سنت فلسفی ايرانی- اسلامی انجام نشده است و انتظار نيز نمی رود که در آينده نزديک چنين تحقيقاتی عملی گردد؛ با اين همه گهگاه رساله ها و مقاله هايی در اين زمينه منتشر می شود. برای مثال درباره برخی نظرات ملاصدرا شيرازی و فلسفه کانت. او ابراز اميدواری می کند که اين گونه مطالعات گسترش يابد و شايد زمانی تحقيقاتی تقابلی ميان افکار کانت و برخی متفکران پيشين ايرانی با نتايج علمی استواری انجام گيرد. به عنوان مثال به انتشار مجموعه کتاب های کوچکی که اخيرا در کشور فرانسه منتشر شده است، می توان اشاره کرد. اين مجموعه شامل متونی کوتاه از متفکران مختلف در زمينه ها و موضوع های واحد است. در يکی از مجلدات که عنوان کلی «نفس» را دارد، متنی از ملا صدرا در مورد «عالم برزخ» (ترجمه هانری کربن) بعد از متنی از عارف آلمانی، «استاد اکهارت» و قبل از متنی از کانت منتشر شده است. مطالعه اين سه متن به ترتيبی که در کتاب ديده می شود، غيرعادی به نظر نمی رسد و برقراری ارتباط ميان اکهارت و کانت از رهگذر متنی از ملاصدرا، به هيچ وجه غير متداول نمی نمايد و موجبات رضايت ذهن را نيز فراهم می آورد. کانت در مقدمه کتاب منطق خود بعد از آوردن سه سئوال اصلی خود، «چه می توانم بشناسم؟»، «چه بايد بکنم؟» و «به چه می توانم اميدوار باشم؟»، سئوال چهارمی را هم طرح و افزوده است؛ يعنی «انسان چيست؟». به عقيده کانت، در واقع اين سئوال چهارم به سه سئوال قبلی چيزی نمی افزايد، چرا که آن سه عميقا متضمن سئوال چهارم در مورد انسان نيز است. با اين که مسائل در محدوده امکانات انسان مطرح شده است، ولی به هر ترتيب، خود انسان يک ساحت مابعدالطبيعی دارد و در افق ذهن او از لحاظ آرمان اخلاقی، معنای يک وجود متعالی نيز، بلاضروره بروز می کند؛ بدون آنکه بتوان آن را به انقياد فيزيک نيوتنی درآورد و با قوانين مادی به بيان آن پرداخت.

در ادامه اين مبحث، دکتر مجتهدی اشاره به مسئله ای دارد که در سال های اخير در کانون توجه بسياری از متفکران معاصر جهان قرار گرفته است. او می نويسد که انسان کانتی، چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، تا حدودی انسانی واحد جلوه گر می شود. ولی اين مطلب را نبايد در جهت انکار ريشه های اصيل فرهنگی و روحيه اقوام مختلف در سراسر جهان به کار برد. همان طوری که طبق يکی از مثال های کانت، نبايد تصور کرد که اگر مقاومت هوا نمی بود، کبوتر با سهولت بيشتری به پرواز درمی آمد؛ زيرا پرواز نتيجه مقاومت هواست، به همان صورت هم نبايد تصور کرد که اگر گرايش های متنوع و مختلف روحی و فرهنگی ميان اقوام نمی بود، تفاهم زودتر حاصل می آمد و کبوتر صلح با سهولت بيشتری بال و پر می گشود و در کل فضای موجود حاکم می شد که البته هيچ گاه چنين نمی شود.

بدون توجه به صور واقعی فرهنگی موجود که ريشه حياتی و روحی اقوام مختلف را تشکيل می دهد و با نفی اصالت و مقتضيات آنها، نه فقط تفاهم و صلح تحقق پيدا نمی کند، بلکه اين خطر به نحو دائم پيش روی ما قرار می گيرد که احتمالا نوعی عقده روانی و کينه دائمی در دل افراد ريشه دواند که جز خشونت اجتناب ناپذير چيز ديگری عايد بشر نشود. آرمان های انسان فقط با واقع بينی و ريشه يابی صحيح و قبول تنوع فرهنگ ها و ايجاد احترام متقابل ميان آنها امکان پذير است و تصور نمی رود که اين مطلب کوچکترين تناقضی با فلسفه کانت داشته باشد.