سال انقلاب ايران:
انقلابيگری ديروز، خردگرايی
امروز
(گفتگوهايی با عيسی سحرخيز، پرويز ورجاوند، مهدی خانبابا تهرانی و
سيدابراهيم نبوی)
پس از ۲۵ سال، به نظر بسياری
صاحبنظران، چنانکه در پی می آيد، مردم ايران در همان جايگاهی قرار دارند که ۲۵ سال
پيش بودند. آنها بازهم خواستار مردمسالاری اند، ولی اينبار نه با ابزار احساسات
سبکبار، بلکه با ابزار يک خرد خودبنياد.
گفت وگو: داود خدابخش
صدای المان
درآمد:
۲۵ سال از وقوع انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن
در ايران گذشت. انقلابی که ميليون ها انسان را به خيابانها کشاند تا مشت هايشان را
برای استقلال و آزادی عليه يک نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و برای دمکراسی، يعنی آن
حقی که همواره از مردم اين کشور دريغ شده بود، بلند کنند. پس از ۲۵ سال، به نظر
بسياری صاحبنظران، مردم ايران در همان جايگاهی قرار دارند که ۲۵ سال پيش بودند.
نسل امروز بازهم خواستار مردمسالاری است، ولی اينبار نه با ابزار احساسات سبکبار،
بلکه با ابزار يک خرد خودبنياد.
نسلی که آنزمان به يک کارزار شورشی
رفت، هنوز آن خروش و غريو آزاديخواهی را چون صحنه هايی زنده در برابر چشمانش به
خاطر دارد. ولی آن نسل جوانی که هفتاد درصد جمعيت کشور را در بر می گيرد، به اين
صحنه های انقلابيگری همانند قصه و افسانه می نگرد و اين شکافی است دهشتناک که
ژرفای آن را در زندگی هر ايرانی می توان مشاهده کرد.
انقلاب ۲۲ بهمن انقلابی بود که نظام
۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را فروپاشاند تا نظامی مبتنی بر حاکميت مردم را در تمامی
شئونات حيات فردی و اجتماعی برای مردم اين کشور به ارمغان آورد. انقلابی بود برای
رهايی انسان، در حالی که هزاران انسان را قربانی خود ساخت و در کام خشونت بار خود
فرو برد. انقلابی بود سرشار از احساسات که عنصر عقل و خرد در ميان موافقان و
مخالفانش جايی نداشت و جان انسان، جان هزاران انسان در برابرش بی ارزش می نمود،
زيرا که تنها بدنبال آرمان ها می گشت.
انقلاب ۲۲ بهمن پهنه ای را فراهم ساخت
تا عقده ها و سرکوب های تاريخی در سينه حبس شده در آن گشوده شوند. ولی نسل جوان
امروز ديگر حاضر نيست، حتی جان يک انسان را فدای هر نوعی از آرمانخواهی کند. نسلی
که رهيافت ديگری پيشه کرده و در اعتراضات گسترده خود برای دمکراسی، بنياد انديشه
اش را بر عقل و خرد نهاده است. خرد خود بنياد و روشنگری که ديگر آرمان های ناملموس
و قيم مآبانه را برنمی تابد.
پس از ۲۵ سال، به نظر بسياری
صاحبنظران، چنانکه در پی می آيد، مردم ايران در همان جايگاهی قرار دارند که ۲۵ سال
پيش بودند. آنها بازهم خواستار مردمسالاری اند، ولی اينبار نه با ابزار احساسات
سبکبار، بلکه با ابزار يک خرد خودبنياد.
عيسی
سحرخيز، روزنامه نگار و مديرمسئول ماهنامه «آفتاب»
"در واقع
دستاورد انقلاب سرنگونی نظام شاهنشاهی وابسته به امپرياليسم امريکا بود و نهادينه
شدن فرهنگ آزاديخواهی و مقابله با استبداد در هر نوع، شکل و محتوا و استقرار
جمهوريت و نظام مردمسالار در برابر سيستم توتاليتر و يکه سالاری. همين فرهنگ و
نهادينه شدن آن است که با وجود گذشت ۲۵ سال خودش را در جنبش اصلاحات يکبار ديگر
متبلور کرده است و برای کسب آزاديها و مقابله با استبداد به گونه ای جديد جلوه گر
شده است. و ما در واقع جلوه های آن را، بويژه در اين يکی دوماه گذشته، بويژه در
حرکتی که نمايندگان مردم برای مقابله با کودتای پارلمانی انجام داده اند، شاهدش
بوده ايم. و حمايتی که در واقع جنبش دانشجويی، اساتيد دانشگاه و نخبگان از آن کرده
اند."
مهدی
خانباباتهرانی، کارشناس مسائل سياسی ايران:
"به باور من اين انقلاب ايران، عليرغم هزينه
های سنگينی که بر دوش ملت ايران گذاشت، در درازمدت می تواند به نفع ايران و جامعه
ی ايرانی ما باشد. به نظر من تجربه هايی مانند تغيير در فرهنگ عامه، پيدايش جنبه
های نوگرايی و عقلانی در بين مردم و مقاومت در برابر هرگونه حکومت مطلقه که امروز
شاهدش هستيم، اين پروسه می تواند به يک مردمسالاری برسد.
در فرهنگ عمومی ما و در فرهنگ سياسی ما تغييرات
بزرگی رخ داده است و اينها از دستاوردهای انقلاب محسوب می شود و يادمان نرود که ما
قبل از انقلاب پروسه ها و فرايندهايی که لازمه ی يک انقلاب دمکراتيک است را نداشته
ايم. چپ ايران خودش تجربه دمکراسی را رد می کرد. چپ ايران طرفدار حاکميت مطلق
سياسی يک طبقه بود، تحت عنوان ديکتاتوری پرولتاريا و چپ ما در حقيقت در آن زمان
حاصل جنگ سرد بود و آن تئوريها و ايدئولوژيهای بسته ی آن زمان. اين دوره ی تجربی
را چپ پشت سر گذاشته است. امروز چپ ما اکثرا طرفدار حاکميت مردم، يعنی دمکراسی
هستند و اين خود برای انقلاب ايران يک دستاورد است.
فراموش نکنيم که از طرف ديگر اين پيروزی سازمان
روحانيت سنت گرا و در انحصار درآوردن قدرت توسط ايشان، پس از انقلاب ۵۷ باعث
سرخوردگی مردم، روشنفکران و نيروهای مردمی از اوضاع ايران شده است. اما باز هم
نبايد فراموش کرد که اين رويداد، يعنی تسلط روحانيت سنت گرا از يکسو به دليل زمينه
ی فرهنگ عامه مردم و فقدان احزاب سياسی با تجربه، از سوی ديگر عدم آشنايی مردم با
نام و چهره های غيرمذهبی به وقوع پيوست. به اين تعبير که تسلط ديکتاتوری کلاسيک
حاکم بر کشور که نتيجه ی آن ظهور رژيم فقاهتی بود، در پايان قرن بيستم يکی از
حکومتهای استبدادی از کار درآمد. در عين حال نبايد فراموش کرد، هم اکنون اين
مقاومتی که در واقع در مقابل حکومت فقيه، به نام ولايت مطلقه فقيه در جامعه ايران
انجام می گيرد، باز يکی از آموزشها و دستاوردهای خود اين انقلاب است که مردم ما در
طول اين ۲۵ سال در اثر کلنجاری که با غول استبداد دينی رفته اند، به يک شناختی
رسيده اند و حاضر نيستند به هيچ نوع ديکته ای که در واقع نام مستعار هر ديکتاتوری
است تن بدهند.
اين است که امروز مردم يکپارچه در آستانه ی همين
انتخابات هفتمين دور مجلس روياروی استبداد مذهبی ايستاده اند و مقاومت می کنند.
اين گفتگويی که بين روحانيت به وجود آمده است، حاصل تجربه ی ۲۵ سال حاکميت مذهب
است. و بحران همه جانبه سياسی کنونی هم که در آستانه ی هفتمين دور انتخابات مجلس
در جمهوری اسلامی به وجود آمده، باز حاصل همين تجربه ی دخالتهای نابهنگام نهادهای
انتصابی در امور مدنی جامعه است که وضعيت را به اين نقطه رسانده و سرانجام اصلاح
گرايی را ناگزير به بازنگری در ديدگاه هايش کرده است.
امروز اين حقيقتی است که می توان گفت در جامعه ما
نيروی راستگرا تبديل به يک اقليت ناچيز شده است و در برابر انبوه مردم در اقشار
مختلف قرار گرفته است، بطوريکه در تمام عرصه ها مقاومت ديده می شود. من فکر می کنم
که تحولاتی که بعد از انقلاب انجام گرفت را نبايد فراموش کرد. در چشم انداز تحولات
جامعه، ايران پس از گذار از فرايند دوران انقلابيگری و خشونت می رود که به نخستين
کشور لائيک در جهان اسلام بدل شود.
فرهنگ سياسی ايران پس از انقلاب دگرگون شده است و
اين خود جزء ديگری از دستاوردهای همين انقلاب است. اکنون رژيم واقعا به يک اقليت
مذهبی تبديل شده است که با وجود اعمال زور و قدرت و بهرقيمتی که می خواهد در قدرت
بماند، کل جامعه را در برابر خودش دارد. در تمام اقصی از دانشگاه تا کارخانه،
روستا و مجامع روحانی و حوزه های علميه رژيم با مقاومت روبه رو است و تحولات
همچنان به سود مردمسالاری در ايران ما دارد شکل پيدا می کند.
از ديگر دستاوردهای انقلاب در واقع می توان گفت
ميزان نشر و چاپ و ترجمه و تاليف کتابهايی است که در شکل کنونی ميزان کتابهای علوم
و ديگر رشته ها که در ايران نشر پيدا می کند، بيش از هرکشور منطقه خاورميانه است.
جامعه ايران به اين معنا نمرده است. جامعه زنده است و از خودش علائمی نشان می دهد
که جامعه در يک تغيير بزرگ است و من فکر می کنم تغيير در درون جامعه ما بسيار قوی
است. فقط به اعمال حکومت نبايد نگاه کرد. در جامعه روحانی و دينی تغييرات اساسی به
وجود آمده است. بالای جامعه خودسرانه می تازد و در همه جا، در سراسر بدنه جامعه
مقاومت و خواست سازندگی و زندگی قشرهای جامعه به چشم می خورد و اين به نظر من حاصل
يک انقلاب و درسهای بزرگ انقلاب است.
فاصله حکومت و ملت در طول تمام اين دورانها به اين
اندازه نبوده است. فاصله ی مردم و حکومت در حقيقت بحران مشروعيت نظام را به نمايش
گذاشته است. و من فکر می کنم ما در آستانه ی بيست و پنجمين سالگرد انقلاب با يک
چشم انداز بسيار درخشانی که حاصل دگرگونی در جامعه ما خواهد بود، روبه رو هستيم.
حالا اگر همين روحانيت هم بخواهد با يک سازش خارجی ارکان دولت را در دست نگاه
بدارد، من فکر می کنم با اين کوه مقاومت موفق نخواهد شد و سرانجام در جامعه ما، به
نظر من آن چيزی پيروز خواهد شد که استقلال کشور تضمين خواهد کرد و آن دمکراسی است.
سيد
ابراهيم نبوی، نويسنده و طنزپرداز:
دويچه وله: آقای نبوی به کارنامه ی ۲۵
ساله ی انقلاب چه نمره ای می دهيد؟
ابراهيم نبوی: اصولا به کارنامه هر انقلابی نمره ی
منفی می دهم. انقلاب ايران هم مثل بقيه ی انقلابهاست.
دويچه وله: يعنی هيچ دستاوردی نداشته؟
ابراهيم نبوی: چرا، منتها دستاوردهايی که داشته،
آن چيزهايی نبوده که می خواسته به آن برسد.
دويچه وله: به چه چيزهايی می خواسته
است برسد؟
ابراهيم نبوی: می خواسته حکومت مستقل، آزاد، با
اخلاق و با عدالتی را حاکم بکند که منتها به چيزهای ديگری رسيده است: مثل رشد
سينما، رشد به اصطلاح توجه جامعه به آزادی فردی، به چنين چيزهايی.
دويچه وله: به هرحال اين انقلاب زمينه
هايی را آماده کرده است. آن اين زمينه ها چيزهای خوبی بوده اند يا چيزهايی بد؟
ابراهيم نبوی: ببينيد، من معتقدم که اصولا در يک
انقلاب يکسری روشنفکران هستند که مورد نظرشان است که به يک چيزهای خوبی برسند،
شروع می شود. بعد قلدرها و گردن کلفتهايی که بلد هستند در خيابان چه جوری دعوا
بکنند، قدرت را در دست می گيرند و آن انقلاب را به نتيجه می رسانند. بعد هم
شارلاتانها حاکم می شوند. هميشه همين طور بوده، اين فرمول همه انقلابهاست. منتها
انقلاب ايران يک تفاوت خيلی مهمی با ساير انقلابها داشته است. اينکه انقلابهای
ديگر معمولا فقط فرزندانشان را می خورند، انقلاب ما هم بچه هايش را خورده است و هم
باباهايش را. انقلاب ما قصد داشت که اخلاق را حاکم بکند، اما باعث رشد سينما شد.
انقلاب ايران قصد رسيدن به آزادی را داشت، اما موفق شد که در فوتبال آسيا موفق
بشود. انقلاب ايران قصد داشت که به مقابله با غارت اقتصادی و توسعه عدالت اجتماعی
برسد، اما رسيد به گسترش پيتزا فروشی و تجارت ماشين و تبديل نزول خوری به مطمئن
ترين تجارت کشور.
دويچه وله: حالا به نظر شما مردم می
گويند که ما قيم می خواهيم يا نمی خواهيم؟ براساس آن تعريفی که از کانت و از
روشنگری داريم، به هرحال اين انقلاب در اوايل يک رهبر کاريزماتيک داشت. آيا شما
امروز در اين مورد تغييری می بينيد؟
ابراهيم نبوی: بله، مردم ايران به نظر من، آن چيزی
که من به آن رسيده ام، من فکر می کنم که بايد بگويم به نظر من مردم ايران الان به
اين نتيجه رسيده اند که مهمترين موضوعی که برايشان مطرح است، آزادی فردی است. و
طبيعی است که نمی توانند بپذيرند. نه بابای قلدر را می توانند بپذيرند و نه به
اصطلاح رهبری محوری را می توانند بپذيرند، نه سلطنت را می توانند بپذيرند. اصولا
هيچ وضعيت محوری را نمی توانند بپذيرند. يعنی حکومت مرکزی که از طرف يک فرد، يا از
طرف يک تشکيلات باشد.
دويچه وله: حالا جوانهای امروز می
توانند بگويند که ما نسل انقلاب هستيم؟
ابراهيم نبوی: ببينيد، نسل انقلاب اگر منظور اين است
که نسلی که از انقلاب دفاع بکند، من فکر نمی کنم. منتها می توانند بگويند يک نسلی
که باباهايشان باشند، به اين نتيجه رسيده اند که زحمات بسياری کشيده اند و
اشتباهات خيلی بزرگی کرده اند، يعنی همان سياستمدارها، روشنفکران، نخبه های
اجتماعی و مردم، قهرمانان کشور ما از صد سال پيش تا حالا. حاصل اين انقلاب هم اين
بود که اين ملت برای آخرين بار باشد که ديگه يک چنين غلطی را بکند و ديگه به طرف
انقلاب کردن نرود. به نظر من اين مهمترين دستاورد انقلاب ما بود.
دويچه وله: پس شعار امروز می تواند اين باشد که:
انقلاب موقوف؟
ابراهيم نبوی: مهمترين چيز که می تواند باشد همين
است. به نظر من مهم ترين اتفاقی که الان افتاده، اين است که انقلاب ايران
خوشبختانه به سراسر جهان صادر شده، رشد اسلام گرايی در اروپا و آمريکا و آسيا هم
به همين دليل است. اما چون همه آن را صادر کرده اند، ديگه چيزی در ايران باقی
نمانده است. منتها رهبران کشور حوصله ی اعلام اين موضوع را به جهان ندارند.
دکتر
پرويز ورجاوند، عضو هيئت رهبری جبهه ملی ايران:
"انقلاب سال ۵۷ در راستای چند خواسته ی مردم
که دستکم از دوران مشروطيت آغاز شد، به مرحله اجرا درآمد و آن قانونمدار کردن
مملکت، تضمين آزادی و استقلال مملکت، مسئله مردمسالاری حکومت و مسئله استقرار
عدالت اجتماعی، اين ها خواسته هايی بوده اند که ملت ايران در طول دوران مشروطيت به
بعد در هر نهضت و جنبشی که پی درپی در ايران صورت گرفت، طالب به دست آوردنش بوده
اند. و بنابراين با يک شور و شوقی اين حرکت و جنبش به نتيجه رسيد، ولی از آغاز
حرکت، بعد از رويداد انقلاب، يکباره می توان گفت، در مدت بسيار کوتاه، همه چيز در
اختيار يک گروه معين قرار گرفت و در واقع عده ای انقلاب را به سود موقعيت و منافع
خودشان مصادره کرده اند.
در نتيجه آنچه را که امروز بعد از ۲۵ سال ما شاهدش
هستيم، اين است که همچنان ملت ايران در راستای کسب آزادی و استقلال به معنای واقعی
و توانمند قضيه دائر بر تبديل شدن ملت ايران به يک ملت مقتدر، به يک ملتی که قدرت
توليد بالايی داشته باشد، به يک ملتی که از يک رفاه مطلوب برخوردار باشد، به عنوان
ملتی که در معادلات جهانی به حساب بيايد، به عنوان ملتی که با موقعيت استراتژيک
حساسی که دارد، بتواند در منطقه صاحب نفوذ و صاحب رای لازم باشد و بروی آنان حساب
بکنند، تبديل بشود.
امروز ملت ايران نگران ساختار موجود است. نگران
ساختاری که حاکميت ملی را نفی می کند، بعد جمهوری نظام را بهيچوجه برنمی تابد و
تلاشش بر اين است که يک جمهوری اسمی وجود داشته باشد و نه يک جمهوری به معنای
واقعی کلمه. بنابراين، امروز، متاسفانه بعد از ۲۵ سال مردم همان خواسته هايی را
طلب می کنند و دنبال می کنند که در جريان رويدادهای مربوط به سال ۵۷ به خاطر آن به
خيابانها ريخته اند و آن تظاهرات عظيم و شکوهمند را به وجود آورده اند. و امروز
بار ديگر بازگشته اند به همان سرمنزل اول، دائر براينکه بازهم برای استقرار آزادی،
استقرار مردمسالاری و تلاش برای ساختن جامعه ای آزاد و آباد و سرفراز."