سه شنبه۲۱ بهمن ۱۳۸۲ – ۱۰ فوريه ٢٠٠۴

آزادي بيان و ۲۵ سال جمهوري اسلامي

– قسمت دوم-

جمشيد برزگر

بي بي سي

 از سال ۱۳۶۰ به اين سو، شرايط تازه اي در ايران پس از انقلاب پديد آمده بود. آغاز جنگ ايران و عراق، گرايش هاي فکري و فرهنگي جمهوري اسلامي و صف بندي هاي آشکار نيروهاي سياسي مخالف در برابر حکومت، زمينه هاي لازم را براي آغاز دوره نويني از سختگيري ها و برخوردهاي تند و حذفي فراهم ساخته بود.

براي شنيدن صداي اين گفت و شنود اينجا را کليک کنيد

سخنان آيـت الله خميني، بنيانگذار جمهوري اسلامي در ۱۸ خردادماه سال ۱۳۶۰، تصويري گويا از اين فضا به دست مي دهد.

صداي آيت الله خميني: اگر من اين نصيحت ها را مي کنم که شما همه به قانون عمل کنيد، از هياهو و جنجال دست برداريد. روزنامه ها از هياهو و جنجال دست بردارند، قلمدارها از هياهو و جنجال دست بردارند، نويسنده ها دست بردارند، گوينده ها دست بردارند. من تا آنجايي که بتوانم، تا آنجايي که اخلاق اسلامي اقتضا مي کند که همه اينها را به آرامش دعوت کنم، همه گروه ها و گروهک ها را به آرامش دعوت کنم، همه افراد را به آرامش دعوت کنم، عمل خواهم کرد. نصيحت خواهم کرد. نصيحت برادارانه خواهم کرد. نصيحت خاضعانه خواهم کرد. ليکن اين را بايد همه بدانند آن روزي که من احساس خطر براي جمهوري اسلامي بکنم، آن روزي که من احساس خطر براي اسلام بکنم، آن روز اين طور نيست که باز من بنشينم نصيحت کنم. دست همه را قطع خواهم کرد.

(ج- ب): حوزه دستگيري هاي گسترده مخالفان عقيدتي و سياسي حکومت، از فعالان سياسي به روزنامه نگاران و نويسندگان نيز گسترش يافته بود و بسياري جز خروج آشکار و پنهان از کشور، چاره اي پيش روي خود نمي ديدند.

نسيم خاکسار، نويسنده و شاعر مقيم هلند:

نسيم خاکسار: حکومت جمهوري اسلامي ايران با تيرباران کردن سعيد سلطانپور، شاعر و عضو کانون نويسندگان ايران در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، عملا نابودي روشنفکران و نويسندگان و اهل قلم را وارد برنامه اش کرد. حکومت به هر حال از سال ۶۰ به بعد، بعد از قلع و قمع همه نيروهاي سياسي مخالف خودش، يک دوره ۱۵ ساله سکوت و خفقان در داخل به وجود آورد. بعد از تعطيلي کتاب جمعه، به سردبيري شاملو، تا يکي دوسالي با تلاش برخي نويسندگان به صورت محورهاي پراکنده، چند جنگ ادبي مثل "بيداران"، "برج"، "گاهنامه آگاه" و "چراغ" توانستند چند شماره اي منتشر کنند. بعد همه اينها هم متوقف شدند. از سال ۶۱ به بعد، مهاجرت روشنفکران و نويسندگان به سرزمين تبعيد شروع شد. تعدادي رفتند فرانسه، بقيه رفتند جاهاي ديگر. عده اي هم ماندند تا بتوانند شايد اين دوره طاعوني را که خيال مي کردند موقتي است يا گذرا است، از سر بگذرانند.

(ج- ب): اين دسته از شاعران و نويسندگان که اقامتشان در خارج از کشور تا امروز به طول انجاميده، در کشورهاي مختلف پراکنده شدند و کوشيدند به زبان فارسي يا زبان کشوري که در آن اقامت گزيده بودند، به کار خود ادامه دهند و بويژه تجارب خود از انقلاب و حوادث پس از آن و نيز وضعيت ايرانيان مهاجر را به تصوير کشند.

مشکل بزرگ در اين ميان اما، علاوه بر تغيير محيط و مشکلات هماهنگ شدن با يک جامعه غريبه، مخاطبان انبوهي بودند که از دست رفته به نظر مي رسيدند.

ناصر پاکدامن، پژوهشگر و نويسنده ساکن فرانسه در همين زمينه مي گويد:

ناصر پاکدامن: نويسندگان و جامعه ايراني خارج از کشور خودش را سازمان داد و توانست چه از راه مجلات از "الفبا" گرفته که مرحوم ساعدي در مي آورد، تا مجلاتي که هنوز هم در مي آيند مثل " ايران شناسي" و "ايران نامه" و "فصل هنر" و "باران" و "فصل کبود" وغيره و غيره و يا کتاب هايي که در کشورهاي مختلف از جمله در سوئد، آمريکا و آلمان درآمدند. به طوري که امروز ما مي توانيم از يک "ادبيات ايران در تبعيد" صحبت بکنيم. چندين نفر راجع به اين کتاب نوشتند، از جمله و شايد مهم ترينش کتابي باشد که خانم مليحه تيره گل نوشته. اين ادبيات در تبعيد مشخصات خودش را دارد و بسيار مهم است به نظر من. چون که براي اولين بار مضامين تازه اي را مطرح مي کند: عقلانيت، نقد از خرد ديني، پرداختن به مسايل ناگفته. همه اينها مطالبي است که هيچ وقت در ادبيات ايران نبوده. يادمان باشد که بعضي از کتاب ها که هيچ وقت نتوانستند در ايران چاپ شوند، در خارج در اثر وجود اين ادبيات منتشر شدند. مهم ترينش کتاب هاي صادق هدايت است، ولي کتاب هاي ميرزا آقاخان کرماني و ديگران هم هست. بالاخره در اين ادبيات، نوعي بيان بيرون از سانسور مي بينيم. مردمي هستند، آدم هايي هستند، شاعران و نويسندگاني هستند که حرف مي زنند و تيغه تند سانسور را روي خودشان احساس نمي کنند.

(ج- ب): همزمان تلاش هاي عمده اي نيز در زمينه کارهاي دانشگاهي صورت گرفت و نويسندگان و پژوهشگران فراواني به تحقيق درباره ايران و مسايل مربوط به آن پرداختند.

حورا ياوري، نويسنده و پژوهنده از اين تلاش ها مي گويد:

حورا ياوري: شايد مهم ترين اتفاقي که از نظر مطالعات ايران شناسي در آمريکاي شمالي اتفاق افتاده، ادامه و گسترش کار دانشنامه ايرانيکا است که البته مقدماتش در سال هاي قبل از انقلاب فراهم شده بود، اما در سال هاي بعد از انقلاب با جديت و پشتکار بيشتري به اين مطلب پرداخته شده و حضور ايرانيان مهاجر تحصيل کرده و محقق در خارج از ايران، اين کار را تسهيل کرده. گذشته از آن، انجمن مطالعات ايراني است که البته هسته اوليه آن هم قبل از انقلاب ريخته شده بود، ولي در سال هاي بعد از انقلاب، به دليل حضور گسترده تر ايرانيان تحصيل کرده و محقق گسترش بيشتري پيدا کرد. البته اين جداست از نشرياتي که در اينجا منتشر مي شود و جداست از کتاب ها و نوشته هايي که نويسندگان ايراني در آمريکا، در اين سال ها نوشتنش را به طور خيلي جدي دنبال کردند. تعداد داستان هايي که به وجود آمده خيلي زياد است و مجلات ادبي که نقد و بررسي اينها را حوزه کار خودشان قرار داده اند.

(ج- ب): در سال هاي آغازين دهه ۶۰، شمار آثار منتشر شده در زمينه علوم انساني غير اسلامي به شکل چشمگيري کاهش يافت و تنها پس از گذشت چند سال، گشايشي نسبي پديد آمد و چند نشريه که از آنها به عنوان نشريات دگر انديش ياد شده، اجازه انتشار يافتند.

فرج سرکوهي، روزنامه نگار و منتقد ادبي، آن سال ها را چنين به ياد مي آورد:

فرج سرکوهي: پس از سرکوب سال ۶۰، به مدت چهار سال يعني تا سال ۱۳۶۴، نشريات مستقل وجود نداشتند و محدود شده بودند به نشريات تخصصي. در سال ۶۴ به نظر مي رسيد که حکومت جمهوري اسلامي ايران خودش را تثبيت شده احساس مي کند و به همين دليل من فکر مي کنم يک سياست جديدي را در دادن امتياز نشر در پيش گرفت و براي بعضي نشريات امتياز صادر کرد، از جمله "آدينه". اما بايد اين را همين جا بگويم که من فکر نمي کنم که آنها يک برنامه مشخص و مدوني داشتند، ما هم که به اصطلاح شروع کنندگان اين موج جديد نشريات مستقل فرهنگي، اجتماعي و ادبي بوديم، با آزمون و خطا جلو رفتيم و نه اينکه يک برنامه از پيش تعيين شده داشتيم. شايد بشود گفت که نمايش دموکراسي هم براي غرب، يکي از اهداف اين فضاي باز بود چرا که مي رفت جمهوري اسلامي، در خودش را به روي اروپا باز کند براي بهره گيري از تضاد بين اروپا و آمريکا.

(ج- ب): با وجود اين، به رغم محدوديت هايي که پيش روي روشنفکران ونويسندگان قرار داشت، طيف هايي از نيروهاي حکومتي بر شدت انتقادهاي خود افزودند و به طور آشکار در روزنامه هاي خويش، روشنفکران را به اتهام ترويج غربزدگي و بي بند و باري مورد حمله قرار دادند و از آنان به عنوان عاملان تهاجم فرهنگي دشمن ياد کردند.

نخستين واکنش دسته جمعي نويسندگان به اين شرايط، متني بود که در سال ۱۳۶۷، به نام " گزارش اهل قلم" منتشر شد. اين متن، پس از لغو برگزاري مراسمي به مناسبت سي امين سالگرد درگذشت نيما يوشيج، نوشته و با امضاي ۲۳ نويسنده و شاعر منتشر شد.

علي اشرف درويشيان، نويسنده، ضرورت آغاز مجدد اقدامات مشترک نويسندگان را اين گونه شرح مي دهد:

علي اشرف درويشيان: به طور کلي، روشنفکران چپ و دگر انديشان از طرف اغلب نشرياتي که توسط دولت منتشر مي شد، بايکوت شده بودند؛ اسمشان نمي آمد، فعاليتشان اصلا مطرح نمي شد، مقالات يا کارهايي که انجام مي دادند، چاپ نمي شد و اين ايجاب مي کرد که بچه ها فکري بکنند. قبلا از آن البته گردهمايي هايي بود که به عنوان کلاس هاي داستان نويسي يا داستان خواني که بچه ها دور هم جمع مي شدند و مي خواندند و اغلب مثلا خانه گلشيري جمع مي شدند. اين ضرورت ها از آنجا ايجاد شد که به هرحال، اين دوره فترت تا چه وقت مي تواند ادامه پيدا کند و ما تا چه اندازه بايد در مقابل اتهامات و مقالاتي که ضد بچه هاي کانون نوشته مي شد، ساکت باشيم؟ اينجا بود که اين ضرورت واقعا حس شد که بايد يک اقدام جمعي بکنيم و دوباره در فکر اين باشيم که بچه هاي کانون را دور هم جمع کنيم و آهسته آهسته زمينه جمع مشورتي فراهم شد.

(ج- ب): اما اين اقدامات مشترک، باعث شدت گرفتن حملات نيروهاي درون حاکميت به روشنفکران به گفته آنان دگر انديش شد.

در ادامه همين کشمشکش ها، پس از بازداشت علي اکبر سعيدي سيرجاني، نويسنده و محقق توسط وزارت اطلاعات، جمعي از نويسندگان با ارسال نامه سرگشاده اي به رياست وقت قوه قضاييه، ضمن انتقاد از نحوه بازداشت آقاي سيرجاني، خواستار آزادي سريع وي شدند؛ امري که با مرگ اين نويسنده زنداني، هرگز تحقق نيافت.

عباس معروفي، نويسنده، در ارزيابي آن سال ها چنين مي گويد:

عکس از مهدي جامي

عباس معروفي: من فکر مي کنم از معدود نويسندگان يا معدود ايرانياني باشم که هرگز فکر نکرده بودم روزي در خارج از کشور زندگي کنم و در همان مجله هاي گردون هم چندين بار در مقالاتم نوشته بودم که سه دسته از مردم حق ترک وطن ندارند: هنرمندان، آموزگاران و پزشکان. ولي شرايط طوري بود و رژيم به طور کلي به اين نقطه رسيده بود که با ترور نويسندگان و از بين بردن روشنفکري خودش را سامان بدهد و يک کشوري با الگويي مثل سنگاپور بسازد؛ يعني قلع و قمع فرهنگي بکند و يک مقدار فضاهاي اقتصادي را رونق بدهد. شرايط اين قدر تلخ و سياه بود که من يک بخش درگير دادگاه ها بودم. يک بخش کشته شدن سعيدي سيرجاني، احمد ميرعلايي و اين چيزها را داشتيم مي ديديم و نمي دانستيم پشت پرده سعيد امامي ها هستند يا چه کساني دارند طرح را اجرا مي کنند. روزهايي را من هنوز دارم کابوس مي بينم. روزهايي که من وقتم از صبح تا شب تباه شد در هتل هيلتون يا خانه هاي ناشناس ديگر که بازجوهاي مختلف شب و روز من را تباه کرده بودند و من فقط بايد مي نشستم حرف هاي اينها را گوش مي کردم و با هم حرف مي زديم و بحث مي کرديم. يک روز را به تباهي مي کشيدند و من احساس مي کردم به نقطه اي دارم مي رسم که امروز، فردا بايد در برابر دوربين تلويزيون قرار بگيرم و خب با آن حکم رسوايي که داده بودند، حکم شلاق و زندان و ممنوعيت از قلم و لغو پروانه مجله، من البته توانستم با کمک آقاي موريس کاپيتورن و سفير آلمان، کشور ايران را ترک کنم و بيايم بيرون.

(ج- ب): بازداشت و مرگ سعيدي سيرجاني و حوادث پس از آن، بار ديگر زنگ خطر را به صدا درآورده بود. نويسندگان اين بار کوشيدند با انتشار يک متن مشترک، معناي فعاليت و حضور خود را بر خلاف آنچه که از تريبون هاي رسمي تبليغ مي شد، توضيح دهند.

انتشار متن معروف و جنجالي "ما نويسنده ايم" با امضاي ۱۳۴ تن از سرشناس ترين و فعال ترين چهره هاي ادبي کشور، حاصل چنين تلاشي بود و بلافاصله با واکنش هاي متفاوات فراواني در داخل و خارج از ايران روبه رو شد.

رضا براهني، شاعر، نويسنده و منتقد ادبي، اهميت متن" ما نويسنده ايم" را از منظر خود چنين شرح مي دهد:

رضا براهني: اهميتش در اين است که در گذشته عده اي به قضايا به صورت سياسي نگاه مي کردند. در متن ۱۳۴ اين مساله سياسي به يک صورت خاصي حل شده است. يعني مساله فردي اهميت بيشتري پيدا کرده تا مساله عمومي. مشکل اصلي در ايران مساله فردي است که يک فرد خودش جدا از ايدئولوژي هاي مختلف چه جوري فکر مي کند. اين ايدئولوژي، خواه ايدئولوژي مذهبي باشد، خواه ايدئولوژي سياسي باشد و يا ايدئولوژي هاي مختلف اجتماعي باشد، به طور کلي عده اي از روشنفکران ايران را به اين نتيجه رساند که ما نمي توانيم بدون در نظر گرفتن فرد و آزادي فردي، در واقع تشکل آن چيزي که اسمش را ما گذاشته ايم فرديت، دور همديگر جمع بشويم. جمع شدن ما به طور کلي براي بالا بردن سطح قدرت فردي براي بيان خلاقيت و براي بيان آزادي به صورتي که يک فرد مي بيند، است؛ به جاي اينکه ما همه به قضيه به صورت دسته جمعي نگاه کنيم. ولي وقتي آن جمع شروع مي کند به فعاليت کردن که آن فعاليت فردي به خطر بيفتد. يعني به وسيله سانسور و به وسيله انواع مختلف بهانه هايي که هر گروهي و يا دولت به عنوان يک گروه حاکم بخواهد که اين قدرت فردي و اين تشخيص فردي و اين آزادي فردي را از بين ببرد.

(ج- ب): اکنون نويسندگان عملا در آستانه آن قرار گرفته بودند که بار ديگر در ادامه سنتي ۳۰ ساله به صورت مشترک و دسته جمعي از آرمان آزادي عقيده، بيان و قلم دفاع کنند.

اين امر، با واکنش متقابل و تند دست کم طيفي از نيروهاي درون حاکميت روبه رو شد و در مرداد ماه سال ۱۳۷۵، ماجراي تلاش براي پرتاب اتوبوس حامل ۲۱ نويسنده عازم ارمنستان به دره را پديد آورد.

منصور کوشان، نويسنده و شاعر، يکي از سرنشينان اين اتوبوس بود:

منصور کوشان: به گمان من و بسياري از دوستاني که آن موقع با ما همکاري مي کردند، نظام جمهوري اسلامي رسيد به اين ضرب المثل معروف که "مرگ يک بار، شيون يک بار". به اين نتيجه رسيد که مي تواند يکباره تمام نويسندگان را طي يک طرح و توطئه از بين ببرد و در کمين نشست تا اتفاق دعوت اتحاديه نويسندگان ايروان ارمنستان به وجود آمد. اين بهترين فرصت بود براي نظام جمهوري اسلامي. براي اينکه در اين فرصت مي توانست به هدفش برسد در بيرون از مرزهاي ايران. چنانکه غفار حسيني، که اين آخرين جمله اي است که از او شنيديم، چون بعدش بلافاصله او را کشتند، گفت در گردنه هاي ايروان، اين اتوبوس را به دره ها مي اندازند و مي گويند خيلي خب، يک اتفاقي است در خارج از کشور، در ارمنستان. در سفر ارمنستان، به دليل اين پيشگويي غفار حسيني، من اتوبوسي را که قرار بود برود به ايروان حذف کردم و گفتم اتوبوس فقط تا مرز جلفا ما را ببرد و از اتحاديه نويسندگان ايروان خواستم آنها اتوبوسي بفرستند به مرز جلفا و از آنجا آنها ما را ببرند و آنها هم پذيرفتند. در نتيجه نيروهاي امنيتي نظام جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيدند که اين کار را در خود ايران، در گردنه حيران انجام بدهند، در منطقه آستارا.

(ج- ب): اين ماجرا و بالا گرفتن اين زمزمه در بين روشنفکران که طرحي براي انفجار محل تجمع آنان وجود داشته، ميزان و شدت مخالفت ها با روشنفکران و اقدامات دسته جمعي آنان را بيش از پيش آشکار کرده و فضايي را پديد آورده بود که در آن نويسندگان هر لحظه منتظر واقعه و حادثه اي بودند.

فضايي که در فرجام خود، آغاز دور دوم مهاجرت هاي گسترده اهل قلم را در پي داشت.

با اين همه، جامعه آبستن حوادث تازه و تا حدودي پيش بيني ناشده بود. شرايط کشور در انتخابات دوم خرداد ماه سال ۱۳۷۶ و آغاز رياست جمهوري محمد خاتمي، که در برنامه هايش از مسايلي همچون آزادي و حقوق شهروندي دفاع کرده بود، بسياري را به در پيش بودن روزهايي روشن تر، پس از گذران دو دهه دشوار اميدوار ساخته بود.

کاظم کردواني، پژوهشگر و نويسنده از اين اميدواري مي گويد:

کاظم کردواني: تصور من اين است و واقعيت جامعه ما اين را مي گويد که در تمام دوران تاريخ معاصر ايران، آقاي خاتمي براي اولين بار با چنين اقبال وسيعي روبه رو شد. يعني حتي در دوران حکومت ملي دکتر مصدق، چنين اقبال وسيعي به سوي يک دولتمرد وجود نداشت. جريان حزب توده بود و تمام جرياناتي که تاريخ ما مبين آن است. در صورتي که در زمان آقاي خاتمي، علاوه بر اينکه بيش از ۲۰ ميليون نفر به ايشان راي دادند، مجموعه جريانات روشنفکري ايران، از ايشان دفاع کرده و پشت سر ايشان ايستاده است؛ به رغم همه انتقادهايي که به آقاي خاتمي داشته و به رغم نگاه انتقاد آميزي که به آقاي خاتمي داشته، از جمله خود بنده، ولي همه سعي کردند از اين حرکت دفاع کنند و اين حرکت را به پيش ببرند. يعني ما براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران مي توانيم ادعا بکنيم کوچک ترين ايرادي به مجموعه جريانات روشنفکري ايران وارد نيست که چرا از يک جريان اصلاح طلب دفاع نکرده است.

(ج- ب): آنچه که پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ روي داد و روندي که تا امروز ادامه يافته، موضوعي است که در بخش سوم و پاياني اين رشته برنامه ها مورد بررسي قرار خواهد مي گيرد.