چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۸۲ - ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳

جمهوریخواهان ايران

و

معيارهای گزينش رهبری - «مرکزيت»

مسعود نقرهکار

 

ماههاست که نوشتن اين چند سطر همچون وجود ناآرام دارکوبی جوان بر تنهی پاييزی و خستهی ذهن من میکوبد. اين کوبش درست از همان روزی آغاز شد که مهدی خانباباتهرانی طرح اوليهی «بيانيه»ی برای اتحاد جمهوریخواهان ايران را برايم فرستاد. مهدی گفت که اگر پيشنهاد و نظری دارم برايش بنويسم، و درجا با آن صدای گرم و دلنشيناش دلداریام داد که: «باور کن بعضی از کسانی که در تهيهی اين طرح کمک کردند نقش کليدی و تعيينکننده نخواهند داشت و...». باوفا میدانست که برخی از نامهايی که او به آنها اشاره داشت چه خاطرات و کابوسهايی در جان و جهان من بازآفرينی خواهند کرد، که حداقلاش نشاندن «منوچهر هليلرودی» پيشاروی من است که با آن دو چشم مهرباناش بپرسد؛

«فراموشکار شدی مسعود؟»

و من لودگیکنم و بگويم؛

«منوچهر، همهی ما اشتباه کرديم، مگه خودت بارها نگفتی که فقط درختها اشتباه نمیکنن»

و باز خنده برق نگاه مهرباناش را بيشتر کند و بگويد؛

«نظرم عوض شده، اونام اشتباه میکنن، گاهی سبز موندن و ميوهدادن رو فراموش میکنن و...»

ماههاست، و من هيچکدام از نوشتههايم را اين حد مچالهشده توی سطل آشغال نيانداخته بودم.

ماههاست که اين ناآرام جوان آرامبگير نيست و...

 

آنچه جنبش روشنفکری و روشنگری ايران- بهويژه بعد از انقلاب بهمن- کم نداشته و ندارد صدور «بيانيه» است، بيانيههايی که در بيشترين آنها خواست و هدف افراد امضاءکننده، برخی از احزاب، سازمانها و تشکلهای مختلف، تحقق آزادی، عدالت و توسعه برای ايرانيان و ايران بوده است.

به گمان من اما غير از ۲ بيانيه، بقيهی بيانيهها مصرف «ثبت در تاريخ» پيدا کردند و بايگانی شدند. اين ۲ بيانيه، يکی بيانيهی «ما نويسندهايم»(منتشره در تاريخ ۲۳ مهرماه سال ۱۳۷۳ در ايران) و ديگری بيانيهی «برای اتحاد جمهوریخواهان ايران» (منتشره در تاريخ ۱۵ ماه مه ۲۰۰۳، در خارج از کشور) هستند.

روند تنظيم و تدارک و تدوين اين بيانيهها، خواستها، اهداف و چگونگي دستيابی بهآنها، شرايط انتشار، شجاعت، اراده، پشتکار، روح آزادانديشی و آزاديخواهی، لياقت سياسی و فرهنگیی بسياری از تنظيم و تدوينکنندگان بيانيهها، اين دو بيانيه را به فرايندی تبديل کرده است که به تصحيح، تقويت و تحرک جنبش روشنفکری و روشنگری ايران ياری خواهند رساند.

من بر اين نيستم که در اين مقالهی کوتاه به ويژگیها، نقاط قوت و ضعف اين دو بيانيه بپردازم. بسياری از ياران اهل قلم و جمهوريخواه از زوايای مختلف نظری و سياسی (برنامهای و...) اين دو بيانيه را مورد بررسی و نقد قرار دادهاند، بهويژه بيانيهی مورد بحث من، بيانيهی «برای اتحاد جمهوريخواهان ايران» را.

قصد من اما از نوشتن اين مقالهی کوتاه، بهعنوان يکی از امضاءکنندگان اين بيانيه، بيان نگرانیام درباره يکی از مؤلفههای مهم در امر سازمانيابی جمهوريخواهان است. درباره سازمانيابی جمهوريخواهان نيز علاوه بر «طرح مقدماتي کار پايه سازمانی» که توسط گروه کار تدوين کارپايه سازمانی تهيه شده است، حداقل ۹ مطلب ديگر پيرامون امر سازمانيابی، که توسط جمهوريخواهان نوشته شده است در سايت اينترنتی «جمهوری» وجود دارد. آنچه که من میخواهم بر اين مجموعه بيافزايم «تأملی بر معيارهای گزينش مرکزيت يا رهبری جنبش جمهوریخواهی است».

جمهوریخواهی در ايران به شکل يک جنبش، جبهه يا حزب و در مناسبترين مدل و ساختار سازمانی (هرمی، شبکهای، ترکيبی از ايندو و...)، بیترديد به يک «مرکزيت» يا «رهبری سياسی و سازمانی» (چه توامان و چه مجزا) نياز دارد. رهبریای که میبايد نقش حياتی در پيشراندن حرکت جمهوریخواهی بهسوی دستيابی به خواستها و اهدافاش داشته باشد و با اتکا به معيارهای دمکراتيک و خصائل روانی و رفتاری انساني شايسته و متعادل نماد «جمهوريت» باشد.

تاکنون، تاريخ جنبش روشنفکری و روشنگری ما شاهد تحقق يکی از رؤياهايش، که گزينش رهبری حزب، سازمان و يا گروه سياسیای با معيارهای دمکراتيک و «اخلاقی» است، نبوده است. بیشک در بروز اين پديدهی زيانبار بيش از هرچيز فقدان آزادی و دمکراسی در جامعه و حضور ديکتاتورهای اختناقآفرين نقش داشته است. اما نقش درک و فهم قبيلهای و «ايدئولوژيک» از سياست، و زندگی حزبی و سازمانیای که مولد «رهبران» قبيلهای بودند را هم نمیتوان ناديده گرفت.

در مقاطعی از تاريخ معاصر ما شرايط سياسی و اجتماعی برای جاری کردن معيارهای دمکراتيک در احزاب و سازمانها و گروههای سياسی- حتی بطور نسبی- مهيا بود، اما «بیاخلاقی» اين «رهبران» که باندبازی، تسلط روابط چند فرد بر جمع، ترور شخصيت مخالف فکری و سياسی، چيرگي روابط بر ضوابط، قائلشدن امتيازات ويژه برای همفکر خود و... که نمونههايی از آنند، آن جريان سياسی را به ادامه انحراف و کجراهه رفتن واداشت.

نسل من، و آنان که چون من «سربازان نردبان برشانه»ی جريانهای فکری و سياسی بودند هنوز درد و رنج داشتن رهبرانی از اين دست را در مغز استخوان خود و در عمق زخمهايشان دارند. رهبرانی که اکثرشان ميدانداران و جلوهفروشان بازار قدرت بودند، و «رجال صغير کبير»، رهبرانی تصادفی و غيربصير که در به شکست، گسست و انحرافکشاندن جنبش روشنفکری و روشنگری نقش ايفا کردند. و شگفتانگيز نيست که فقط به هنگامهی «انشعاب»، ترور فيزيکی و شخصيتی جابهجا شدند و...

پرنويسی نکنم، اصل حرفم اين است؛

در ميان افراد تنظيم و تدوينکنندهی بيانيهی «برای اتحاد جمهوريخواهان ايران»، شورای هماهنگي و هيئت اجرايي موقت، گروههای مختلف کاری، و نيز امضاءکنندگان بيانيه از اين دست «رهبران» وجود دارند، و اين نمیتواند سبب نگرانی و دغدغهی زخمخوردگان و «مارگزيدگان» نباشد.

من میدانم منزهطلبانه و «ايدهآل» فکر کردن دربارهی انسان، نشان از نشناختن و بازنيافتن انسان است، و گفتن ندارد که انسان آميزهايست از خصائل و خصوصيات متفاوت و متضاد، بههمين خاطر آدمی خاکستریست، نه سياه، و نه سفيد. هيچکس را هم نمیتوان و نمیبايد بهخاطر خطاهای سياسی و هدايت سازمانی، و حتی روانی و رفتاری به صلابه کشيد، بهويژه آنجا که نه يک فرد که جمعی مسئولاند، جمعی که نقش سازنده و تقويتکنندهی فرد را هم داشته است.

من میدانم که شايستگی و لياقت رهبری به سطح تکامل و تحکيم جنبش روشنفکری و روشنگری بستگی دارد، و کيست که نداند اين جنبش و پارههای تناش در چه سطحی از رشد، تکامل و تحکيم هستند. اما «رهبران»مورد نظر عملکردشان حتی در اين سطح نيز نبوده و نيست، رهبرانی که من کمترين ترديد در شجاعت، اراده، پشتکار و روح پيکارجويیشان ندارم، اما به گمان من فاقد ديگر معيارهای لازم برای امر «رهبری» هستند.

اجازه بدهيد به يکی از مهمترين همين معيارها اشارهای داشته باشم؛

بسياری از اين عزيزان امروز از «تجدد» و «مدرن»شدن میگويند، و خوب هم میگويند و مینويسند. اما اگر قرار است در همهی عرصهها متجدد و مدرنشد، اين عرصه، يعنی امر «رهبری» نيز از مهمترينهاست. هم امروز در کشورهايی که آزادی و دمکراسی- گيرم نسبی و محدود- برقرار است مردم و بهويژه فعالين سياسی و حزبی از کنار خطاهای سياسی و حزبی، وحتی شخصي رهبرانشان بسادگی نمیگذرند و چشم برآنها نمیبندند. بسياری از اين رهبران نيز شجاعانه به خطاهای خود اعتراف میکنند و از کسانی که خطاها و لغزشها به آنان آسيبهای اجتماعی، اخلاقی، روانی و... رسانده پوزش میخواهند و تلاش میکنند اين آسيبها را ترميم نمايند. اين «رهبران»بهمراه نقد و بررسی خطاهای خود جايگاه رهبری را به ديگری میسپارند، و تلاش میکنند دانش و تجربهی خود را به شکلهای مختلف به نسل جوانتر منتقل کنند و با ياري خود صميمانه راه را برای آن نسل بگشايند.

اما «رهبران» مورد نظر من، نه فقط پيشينهی سياسی،حزبی و سازمانی- بهويژه حزبی و سازمانی- خود را به روشنی مورد نقد و بررسی قرار ندادند، حتی برای يکبار هم که شده از مردم، رفقای سازمانی و حزبی خود و خانوادههای آنان که آسيبهای اجتماعی، اخلاقی، روانی و... زيادی را به آنان تحميل کردهاند، پوزش نخواستند و اظهار تأسف نکردند و...

از ميان دهها نمونه سياسی و تشکيلاتی نمونهای میآورم؛

رهبران سازمان فدائيان «اکثريت» که امروز از فعالين حرکت جمهوریخواهی هستند و در زمرهی مسئولين موقت، در مقطع انشعاب پيروان «بيانيهی ۱۶ آذر» از آن سازمان (سال ۱۳۶۱)، ضمن به نمايش گذاشتن حيرتانگيزترين انواع «باندبازی» دست به ترور شخصيت منشعبين زدند. زندهياد منوچهر هليلرودی، دکتر ابراهيم شفيعی، که از سازماندهندگان انشعاب بود را به سياق حزب توده ايران «عامل سيا و مشکوک» خواندند و...

در اين مدت بيست و چندسالی که از آن انشعاب میگذرد رهبران اکثريت يکبار هم که شده به برخوردهای زشت و ضددمکراتيک خود در آن مقطع اشاره نکردند و آن را به نقد و بررسی نکشاندهاند چه رسد به اينکه از خانوادهای که رفتار اينان فشارهای روانی بسياری را به آنها تحميل کرد پوزش خواسته و اظهار تأسف کرده باشند!

اين نمونه در مورد برخی از رهبران سازمانها و جريانهای ديگر نيز که در جمع ما هستند بهگونههای متفاوت صادق است.

براستی چه تضمينی هست که اين دست رخدادها و اعمال مجددا تکرار نشود؟ چگونه «ساز و کاری» را میبايد برای پيشگيری از اين وقايع تلخ سازمانی، و يا حتی سياسی مرعی کرد؟

اگرچه معيارهای پراهميت «انتخابیبودن» رهبری از سوی اجلاس عمومی (و چه بهتر از سوی همهی امضاءکنندگان بيانيه)، و يا «موقت بودن» دوران رهبری معيارهایکمککنندهای هستند اما سبب رفع نگرانیها نخواهند شد، و حضور ايندست از «رهبران» در مرکزيت حرکت جمهوریخواهان محتمل است و بیترديد مشکلساز.

و اگرچه معيارهايی همچون عطف توجه به دانش، لياقت و تجربههای سياسی و سازمانی و توانايی درک و فهم انطباق اين دانش و تجربهها بر شرايط جامعه،توانايی چارهگری در برابر رويدادهای محلی و جهانی، داشتن خصائل و مختصات ضرور روانی، رفتاری و اخلاقی بهويژه توانايی کنترلکردن واکنشهای روانی و رفتاری در شرايط بحرانهای سياسی و سازمانی و ... بهطور جدی مدنظر کسانی که میخواهند «رهبری» اين حرکت را برگزينند خواهد بود، اما آيا از بينبرندهی نگرانیها، دغدغهها و حساسيتهای مورد نظر خواهند شد؟

من ترديدی ندارم که همهی امضاءکنندگان اين بيانيه به نقش و اهميت «رهبری» و شخصيتهايی که رهبری را شکل میدهند واقفاند، و میدانند که اين نقش- حتی اگر نسبی و محدود قلمداد شود- حياتی و تعيينکننده است و بر مسير جنبش و حرکت جمهوريخواهی و رخدادهای پيرامونیاش تأثير خواهد گذاشت. و اينکه بخشی از حمايت مردم از حرکت جنبش روشنفکری و روشنگری ايران، و بهطور مشخص جمهوريخواهی در ايران را اعتماد آنان به رهبری اين جنبش و حرکت سبب خواهد شد، و بیتوجهی به امر رهبری، بیتوجهی به تقويت جنبههای روانی و اخلاقیی حمايت از اين جنبش و حرکت خواهد بود. و به همين دلايل نيز دقت و صداقت لازم را برای انتخاب رهبران شايسته بکار خواهند گرفت و...

در اين ميان به گمان من اما نه فقط معيارها و دقتهای اشارهشده بلکه کسانی نيز هستند که میتوانند نگرانیها، دغدغهها و حساسيتهای بهجا و واقعی را کاهش دهند و به جنبش و حرکت جمهوريخواهی ياری رسانند. اين کسان «رهبران» مورد بحث من که «بيانيه» را امضاء کردهاند، هستند.

اين «رهبران» میتوانند و میبايد بهعنوان ياران و «مشاوران» اين جنبش و حرکت، دانش و تجربه خود را در اختيار نسل جوانتر، يا آنان که بهتر فکر کرده و عمل کردهاند، قرار دهند. ارزشهای روانی، اخلاقی، سياسی و سازمانیی اين اقدام ضمن افزايش اعتماد به «جمهوریخواهی»، نقش و تأثير آموزشی نيز بر نسل جوانتر خواهد داشت.

اين پيشنهاد صادقانه و دلسوزانهی کسی است که پس از سیسال فعاليت سياسی و فرهنگی، میخواهد «سرباز» بماند اما نه سربازی که برای چندمينبار تاوان رنج خطاهای فکری، سياسی و سازمانی سرداراناش را بپردازد.