شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۲ - ۲۰ دسامبر ۲۰۰۳

 

خدمات سی ساله صدام به خانواده بوش و قصر الابيض

 

حسن زرهی

news@shahrvand.com

www.shahrvand.com

 

دهه ی هشتاد را لابد بسياری از ما هنوز به ياد داريم. دهه ی نخست حکومت صدام در عراق هم هست. در نخستين سال انقلاب ايران صدام تصميم گرفت به آمريکا و متحدان غربی او و کشورهای ترسيده منطقه اطمينان دهد که طی چند هفته شر جمهوری اسلامی ايران را از سر جهان کم خواهد کرد.

حاصل آن، جنگ جان و خانمانسوز هشت ساله بود، که هم خمينی و هم صدام با اين که ادعای آن يکی نوشيدن زهر بود، و بازی اين ديگر، سردار قادسيه شدن، اما در حقيقت اين ملت های ايران و عراق بودند که با بر باد رفتن جان جوانان و فرزندانشان و دود شدن ثروت های ملی دو کشور حدود يک دهه به دست صدام و خمينی و به دستور آن ديگران زهر نوشانده شدند.

دهه ی بعدی که دهه ی دوم حکومت صدام هم هست، سردار شکست خورده ی قادسيه، در آرزوی خدمت بزرگتر و بهتری برای ولی نعمت های خويش است. حالا خانواده ی بوش در کاخ سفيد ساکن شده اند، و بوش پدر رئيس جمهوری بزرگترين قدرت اقتصادی و نظامی جهان است. صدام با اجازه بزرگترها ميخواهد کويت را که به باور و يا ادعای او و بسياری ديگر از عراقيان پاره ای از عراق است، به عراق برگرداند، هرچند عراق و ايران اگر در صدد پس گرفتن پاره های پيشين برآيند، ديگر در آن منطقه کشوری باقی نخواهد ماند.

برای همين است که کويت طلبی صدام از همان حرفهای صد تا يک غاز است.

اما جاه طلبی ها و جلوه فروشی های صدام نه در کشورش و نه در جهان چندان بی مشتری هم نبود.

به او چراغ سبز را دادند، و سردار زخمی و شکسته خورده ی قادسيه اين بار به جای يورش به "مجوس های عجم"، به برادران عرب خود حمله کرد. گذاشتند برود دامادش را حاکم کويت کند و کويت را به قول خودش به مام ميهن بازگرداند. و بعد بوش پدر سران عرب را فراخواند که چه نشسته ايد، اين ديوانه ی بغداد اگر در کويت بماند، اوضاع و روزگار همه ی شما بر باد فناست! و پول نفت بود که سرازير شد به سوی ينگه دنيا و سلاح بود که روانه شد به عربستان سعودی، و قطر و بحرين، مسقط و امان و امارات متحده عربی، و بعد بايد ديکتاتور تکريت تاديب ميشد، که شد. شيوخ کويتی از رياض به کويت و کاخهايشان بازگشتند و پول نفت چاه های تازه خاموش شده از شعله های جنگ و پيروزی و شکست پی در پی صدام راهی آمريکا و متحدانش شد و غائله به خير و خوشی خاتمه يافت و بوش پدر، پدرخوانده ی شيوخ و رهبران ترسيده از صدام هم شد. و سربازان و ژنرال های آمريکايی در منطقه ماندند تا صدام نگاه چپ به دوستان آمريکا نکند.

صدام اما ديگر عادت کرده بود به خدمت گذاری، دلش شور ميزد که نکند خدای نکرده، منافع خانواده های محترم بوش در قصر الابيض و کمپانی های اسلحه سازی آمريکايی به خطر بيفتد. لذا اول گفت که سلاح اتمی و شيميايی دارد. نه اينکه آنها ندانند. البته که ميدانستند. خودشان داده بودند همه ی آن سلاحها را به سردار قادسيه سابق. گفتند مفتشان بايد بروند به بغداد و زير تخت های کاخهای صدام را بازرسی کنند که شايد سلاحهای ممنوعه را پيدا کنند!

صدام رگهای غيرتش جنبيد و سلولهای ناموس پرستی و خانواده خواهی اش سر برآوردند که شما "مجوسان" را چه که در خلوت و خانواده ما پای نهيد! و بازی ادامه يافت. و صدام همچنان مقاومت ورزيد. و جنگ سوم صدامی آغاز شد. لشکر ظفرمند آمريکا و متحدان از انگشتان يک دست اندک ترش وارد بغداد و باقی عراق شدند. و صدام غيبش زد. اما دست از مبارزه ناموسی نکشيد. کاخها به تصرف سربازان آمريکا و آن چهار تای ديگر همراهشان درآمدند و مجسمه های صدام، سردار قادسيه قبلی يکی پس از ديگر فرو ريخت. اما جنگ به ظاهر مغلوبه و پايان پذيرفته بوش و برادران در عراق تغيير قيافه و مسير داد. سربازان ظفرمند لشکر قصرالابيض واشنگتن در کوچه پس کوچه های بغداد به تير غيب گرفتار آمدند و بوش که رفته بود محبوب ترين رئيس جمهوری آمريکا برای هميشه بماند، با هر گلوله ای که به سوی سربازان او و هم قطارانش شليک ميشد جماعتی از عاشقان سينه چاکش را از دست ميداد. خانواده ی محترم بوش که هنوز و همچنان البته اين بار به همت بوش جونيور در قصر الابيض مدينه ی واشنگتن بودند، يادشان آمد که اگر يار ديرين شان صدام بود، به طرفت العينی نجاتشان ميداد. بوش پدر گفت، حاليا بايد به دنبال آن ناجی بزرگ رفت. ارتش ظفرمند آمريکا همه ی سوراخهای موش موجود در بغداد و تکريت و موصل و بصره و باقی بلاد عراق را گشت، و سرانجام سردار نجات بخش خانواده ی بوش را از يکی از همين سوراخها بيرون کشيد و صدام شد ناجی آرای مانند برگ خزان فرو ريزنده ی بوش جونيور!

نتيجه ی اخلاقی اين است که بر خانواده ی محترم بوش، پدر و پسر و باقی آنان، واجب کفايی که نه، واجب همه جانبه است که به جای آن مجسمه های مسی فرو ريزانده شده صدام در بغداد و باقی بلاد عراق، حالا در مدينه ی واشنگتن و در برابر قصر الابيض محل سکونت بوش جونيور از سردار حالا به راستی ناجی اگر نه قادسيه، بلکه مدينه الواشنگتن و قبيله البوش يک مجسمه ی طلای ۱۸ عيار برپا کنند، تا همه ی دنيا بدانند و آگاه باشند که خدمات سی ساله هيچ خدمتگزاری بی پاسخ و پاداش نخواهد ماند.

خداوند صدام و خاندان معظم بوش و ساکنان محترم قصر الابيض مدينه ی واشنگتن را همگی به سلامت بدارد. تا نوبت بن لادن آن ناجی ديگر برسد!