شنبه ۱ آذر ۱۳۸۲ - ۲۲ نوامبر ۲۰۰۳

گفتوگوی تفصيلی ايسنا بامحسن آرمين

"نگاه ما به دموکراسی ايدئولوژيک نيست"،

ما در سه يا چهار سال اخير بارها اعلام کردهايم که خاتمی آخرين تير ترکش و آخرين امکان نظام برای تثبيت، مقبوليت و استحکام پايههای خود است. اگر اين جريان شکست بخورد يا اينگونه القا شود که نظام قابليت اصلاح از درون و درچارچوب مبانی خود را ندارد. طرحهای آلترناتيوی از بيرون از نظام و با ارادههای خارجی به طور طبيعی شکل میگيرد. يا در حالت خوشبينانه، جريانهايی خارج از عرف و نرمهای پذيرفته شده و غيرقابل پذيرش برای نظام شکل خواهد گرفت و جامعه راهحل اصلاح را خارج از نظام جست و جو خواهد کرد.

 

خبرگزاری دانشجويان ايران(ايسنا) دربارهی سير جناح چپ و اصلاحطلبان کنونی، نوع و تغيير نگاهشان به مناسبات و نهادهای بينالمللی، ميزان و چگونگی تاثير گذاری گروههای مختلف در جبههی دوم خرداد و مبانی فکری سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و چرايی تغيير رفتارهای آنها با محسن آرمين به گفتوگو نشسته است که متن کامل آن در پی میآيد:

 

ايسنا: ديدگاهی وجود دارد که معتقد است غرب از جبههی دوم خرداد در ايران حمايت میکند و برای آن نيز شواهدی نظير اظهارات و اقدامات مسؤولين و نهادهای کشورهای غربی و آمريکا ارائه میکنند، ديدگاه شما در اين باره چيست؟

آرمين: اين ديدگاه مسبوق به پيشفرض غلطی است که به موجب آن حمايت و تأييد کشورهای جهان از تحولات داخلی کشور و مواضع دولتمردان و يا جريانهای داخلی دليل روشنی بر انحراف است. لذا در پاسخ به سؤال شما ابتدا بايد تکليف اين پيشفرض و حکم پيشينی روشن شود.

بايد معلوم شود که واقعا اين حکم صادق است يا نه؛ به سادگی میشود موارد متعددی را نشان دهيم که اروپايیها از اقدام و عملکرد نظام جمهوری اسلامی و يا برخی مسؤولان آن استقبال کردهاند، پس بايد نتيجه بگيريم که نظام يا آن مسؤولان، مشکل دارند که از آنها حمايت میشود. يا حتی مواردی بود که دولت آمريکا، از مواضع جمهوری اسلامی ايران تعريف کرده و حتی آن را تعيين کننده و مثبت خوانده است؛ از جمله مواضع ايران در بحران بوسنی و هرزگوين و بحران افغانستان. آيا صرفا به دليل اين حمايت و تأييد بايد مواضع و عملکرد نظام در دو بحران مذکور را مشکوک دانست؟ يا استقبال کشورهای اروپايی بعد از اعلام پذيرش امضای پروتکل الحاقی از سوی ايران، بايد بر اساس اين منطق، خيانت تلقی شود؟ در حالی که چنين نيست. پس فرض پنهان اين ديدگاه اشکال دارد، جنبش اصلاحی در ايران برای پيدايش خود، از کشورهای جهان استفسار نکرد و نظر آنها را جويا نشد. جنبش اصلاحی به عنوان يک واقعيت برآمده از جامعه ايران بر اساس تجارب طولانی در فراز و نشيبهای اجتماعی ۲۵ ساله اخير، بوجود آمده است و ما بايد با معيارها و ملاکهای مستقل به ارزيابی آن بپردازيم.

ملاک قضاوت ما درباره جنبش اصلاحی اصلا نبايد خوشآمد و ناخوشآمد کشورهای جهان باشد. ای بسا مواردی که ناخوشايند خارجی است اما به هيج وجه به نفع منافع ملی و مصالح ملی ما هم نيست. مثلا فرض کنيد خارجیها و اروپايیها به شدت مخالف تروريسم هستند، حال ما بگوييم اصلاحطلبان به خاطر مواضع خارجیها بايد موافق تروريسم شوند؟ آنان به منافع، مصالح و باورهای خود پايبندند ما نيز بايد چنين باشيم ولو آن که در برخی موارد منافع و مصالح و باورهای ما با آنها مشترک باشد. با اين توضيح در پاسخ به سؤال شما عرض میکنم.

اولا: حمايت غربیها از برخی مواضع اصلاحطلبان تنها بيانگر اين حقيقت است که آن مواضع را در مقايسه با مواضع رقبای اصلاحطلبان منطقیتر و قابل تحملتر میبينند. درست مانند اين که اصولگرايی شيعی و جمهوری اسلامی را در مقايسه با بنيادگرايی سلفی و طالبان بسيار بيشتر میپسندند. ثانيا، حکمی که در سؤال است کلی نيست. يعنی اولا غرب و آمريکا در قبال ايران و جريانهای داخلی آن دارای مواضع يکپارچه نيستند. ثانيا به ويژه آمريکا همواره از اصلاحطلبان حمايت نکرده است. نمونهی آن سخنان آقای بوش بعد از ۱۱ سپتامبر است و ثالثا اگر هم آمريکا حمايتی از اصلاحطلبان داشته، به اين واقعيت توجه داشته است که اين حمايت، اصلاحطلبان را در داخل کشور با تنگنای جدی مواجه میکند.

 

ايسنا : به نظر برخی منتقدان، جناح شما که امروز جبههی دوم خرداد را تشکيل میدهد نسبت به دو دهه اول انقلاب اسلامی، چرخش، تغيير و يا دگرگونی، در نظرات و مواضع داشته است، اين نظر را چگونه ارزيابی میکنيد؟

آرمين: ببينيد! عمل و مبارزه سياسی هميشه در متنی از زمان و مکان صورت میگيرد و اهداف تاکتيکی به هيچوجه مطلق نيستند. زمان و مکان، محدوديتها، امکانات و توانمندیها است که نوع و عمل و شيوه سياسی شما را مشخص میکند. حال اگر يک نيروی سياسی به رغم تغيير شرايط و مناسبات، همچنان با يک روش، زبان و منطق رفتار کند، اشتباه کرده است؛ به او بايد ايراد گرفت. بنابراين وقتی شرايط تغيير میکند، شيوههای شما هم تغيير میکند، به عنوان مثال شرايط عمل سياسی و اهدافی که شما تعريف میکنيد در يک نظام دو قطبی با يک نظام تکقطبی تفاوت بسيار دارد.

در يک نظامی که دو بلوک شرق و غرب وجود دارند شما از امکانات آزادیها و عرصهها و ظرفيتهايی برخورداريد که در يک نظام تک قطبی - که در حال حاضر به سرعت به سمت آن میرويم - از آن محروميد که البته خيلی طبيعی است.

دوم اين که شرايط داخلیمان هم تغيير يافته است. سالهای اول انقلاب با گفتمان خاص آن دوره مواجه بوديم. که تمام تلاشها و ظرفيتهايمان معطوف به شکل دادن، استقرار و تثبيت نظام بود، در آن زمان شرايط کاملا انقلابی و با منطق خاص خود بود. در مقطعی ديگر که با جنگ هشت ساله روبهرو بوديم تمام تلاش ما معطوف به حفظ تماميت ارضی و استقلال کشور بود. وقتی استقلال و تماميت ارضی کشور در معرض خطر است، طبيعی است که از اهداف و آرمانهای ديگر به طور موقت چشمپوشی میشود، چرا که استقلال و کيان کشور به عنوان بستر ايجاد دموکراسی و آزادی و به طور کلی بستر تحقق آرمانهای انقلاب در معرض خطر و نابودی است و در اين صورت نمیتوان به ساير اهداف و آرمانها اولويت داد.

با توجه به اين نکات کاملا طبيعی است که يک نيروی سياسی با يک هويت مشخص سياسی در دورهها و مقاطع مختلف متناسب با شرايط، اهداف و شعارهای محوری را برای خود تعريف کند. عليرغم اين نکته، به هيچ وجه درصدد دفاع از تماميت عملکرد چپ در گذشته يا امروز نيستم.

 

ايسنا: مبانی و چارچوب اين تغييرات چيست؟ مثلا اگر جناح چپ سابقا نسبت به نظام بينالملل بدبين و شديدا دارای موضع بود نوع موافقت امروز آنها با نظام بينالملل بر اساس چه مبانی ای توجيه میشود؟

آرمين: ما هيچگاه نظام بينالملل را عملا نفی نکرديم. مثلا هيچوقت در ايران شعار خروج از سازمان ملل و مجامع بينالمللی داده نشد، در ابتدای انقلاب میبينيد که شهيد رجايی در اجلاس غيرمتعهدها و سازمان ملل شرکت کرد. بحث ما در وهله اول حفظ انقلاب و نظام و کشور بوده است و به خصوص در مقاطعی که احساس میکرديم اين انقلاب از سوی ارادههای خارجی در خطر است، تلاش میکرديم، مناسباتی که در سطح منطقه منجر به حاکميت ارادهی خارجی میشود را تغيير بدهيم. به همين دليل آنچه تغيير يافته اهداف و آرمانهای ما نيست. البته به صراحت میگويم تجارب ۲۴ ساله گذشته نگاه و آشنايی ما را از جهان امروز و مناسبات موجود عميقتر و دقيقتر و برخی تصورات را اصلاح و قضاوتهای افراطی را تعديل کرده است؛ در اين ترديدی نيست. متقابلا جهان نيز درک واقعبينانهتری از انقلاب در نظام ما به دست آورده است. به طور مثال تجربه بنيادگرايی سلفی الجزاير و طالبان افغانستان موجب شده است، غرب درک مثبتتر و خوشبينانهتری از انديشهی شيعی کسب کند. لذا آمادگی بيشتری برای تعامل با انقلاب پيدا کردهاند. از سوی ديگر چنان که گفتم شرايط جهانی و بينالمللی نيز کاملا با گذشته فرق کرده است. با توجه به همهی اين عوامل ما برای تحقق اهداف خود بايد هم اهداف و هم روشهای گذشته را مورد بازخوانی قرار دهيم و تعقيب اهداف به روز شده را با شيوههای جديد پيگيری کنيم.

اگر ما بخواهيم يک قرائت درستی از چپ ارايه دهيم بايد بگوييم، چپ در اين دوره دو تغيير را پذيرفته است، اول بازخوانی مجدد آرمانها و شعارهای انقلاب و انطباق آن با واقعيتهای موجود، دوم اتخاذ روشها و شيوههای نو و متناسب با شرايط موجود برای دستيابی به آن آرمانها! به همين دليل طبيعی است که در دوران جديد، ادبيات و شيوههايمان عوض شده است. مهم حفظ آن جوهره و گوهر آرمانهای ما است.

 

ايسنا: ديدگاهی وجود دارد که چپها در برخی مواضع چرخشهای معکوس داشتهاند، مثل چرخش در نگاه به نظام سرمايهداری يا مباحثی در حوزه اقتصاد، آيا اين چرخشهای معکوس را میپذيريد؟ چگونه اين ديدگاه را ارزيابی میکنيد؟

آرمين: بله. بايد به صراحت گفت که ديدگاههای چپ در بسياری از زمينهها دستخوش تغيير و تحول شده و البته اين امر به نظر من مطلوب است. بالاخره ما ۲۵ سال تجربه در شرايط بسيار متحولی را پشت سر گذاشتيم و طبعا جريان چپ سعی کرده که از اين تجربيات در جهت بازسازی و نوسازی ديدگاههای خود با حفظ اصول محوری و مبنايی اقدام و استفاده کند. البته اين کار مخصوص چپها نيست. آنچه شما میگوييد به تمام جريانهای داخلی مربوط میشود اعم از کسانی که درون يا بيرون و به عبارت بهتر اپوزيسيون قانونی و غيرقانونی نظام بودهاند، همه دستخوش اين تغيير و تحول شدهاند، مگر جناح راست نبود که زمانی میگفت به جز خمس و زکات ماليات ديگری لازم نيست و نبايد گرفته شود. الان اصلا اين حرف را نمیزند.

يا مگر جناح راست نبود که میگفت تعاونی يک امر مارکسيستی است اما الان ما وزارت تعاون در کشور داريم.

يعنی جريانهای سياسی کشور با توجه به مناسبات جديد و تجربيات گذشته، تغيير و تحول يافتهاند؛ اگر غير از اين بود بايد ايراد می گرفتيد. البته به نظر من جريان چپ بيشتر از تجارب گذشته استفاده کرده به همين دليل امروز بخشی از اصلاحطلبان که همان چپهای سابقاند، موفق به جذب افکار عمومی شدهاند.

در سطح بينالمللی به دليل تغيير شرايط و ساير مواردی که گفتم نگاهمان به جهان نسبت به گذشته تغيير يافته است. مهم اين است اين تغيير و تحولات طبيعی و ضروری و مثبت است و نبايد انتظار داشت که نيرويی در ۲۰ سال گذشته بماند. بايد پرسيد که آيا اين تغيير و تحولات با حفظ گوهر و جوهر اصلی بوده است يا نه؟ و نيز اين تغيير در مسير کمال و رفع نقايص است يا در جهت استحاله؟ که به نظر من آن بخش از چپ گذشته، که امروز جزو اصلاحطلبان هستند تغيير و تحولاتشان در مسير استحاله نيست.

 

ايسنا: شما در قسمتی از سخنانتان ديدگاهی که معتقد است هر حمايتی از غرب مشکوک است را تخطئه کرديد، پس آن سخن حضرت امام که گفتند اگر روزی غرب از شما حمايت کرد به راهتان شک کنيد چه میشود؟

آرمين: من هم چنين مضمونی از سخنان حضرت امام(ره) را به ياد دارم اما اين سخن را هم بايد در ظرف زمانی و مکانی خود بررسی کرد ، چرا که اگر اين جمله را حکم کلی بدانيم مواردی را میتوان يافت که خود امام طوری رفتار کردهاند که مورد مخالفت غرب قرار نگرفته است، از جمله بارزترين آن رفتن امام به پاريس است. امام در شرايطی به پاريس رفتند که تقريبا هيچيک از کشورهای اسلامی ايشان را نپذيرفتند، اما فرانسه وی را پذيرفت و مناسبترين شرايط را برای امام فراهم کرد. امام در پاريس برخلاف عراق میتوانست در مصاحبهها ديدگاههای خود را بيان کند. حال چون فرانسه با امام همراهی کرد و امکان عملی برای امام فراهم کرد، پس بايد در ماهيت امام شک کنيم؟ با توجه به شواهد و قرائن بايد ديد آن سخنان در چه زمانی و در چه شرايطی مطرح شده است و شرايط مدنظر امام چهطور بوده است؟ يا مثلا وقتی غربیها از مذاکرات چهارجانبهی تهران تعريف و تمجيد میکنند بايد بگوييم اين مذاکرات اساسا درست نبوده است و در ماهيت جمهوری اسلامی شک کنيم؟

 

ايسنا: به نظر شما در چه شرايطی اين سخن درست است؟

آرمين: پاسخ به اين سؤال نيازمند تأمل بيشتری است. مثلا فرض کنيد در مواردی که روابط با يک قدرت خارجی يا کشوری که به مجادله و خصومت کشيده است، در چنين مواردی اگر آن قدرت متخاصم از شما تعريف کرد، شما به خودتان شک کنيد.

 

ايسنا: برخی معتقدند با ارتحال حضرت امام(ره) و نيز فروپاشی اردوگاه شرق، جناح چپ که به گفته بسياری به لحاظ مذهبی متاثر از حضرت امام(ره) و به لحاظ سياسی و اقتصادی متأثر از شرق بوده، دچار خلأ تئوريک شد، شما تا چه حد اين را میپذيريد؟

آرمين: انديشه امام(ره) مثل هر انديشه ديگری يک پوسته و ظاهر و يک مغز و گوهر دارد، پوسته و ظاهر قطعا مقيد به شرايط زمان و مکان است و در مواضع امام در حوادث و شرايط معين تعين میيابد و مغز و گوهر انديشهی امام، ثابت و جاری است. آن بخش از اصلاحطلبان که هنوز خود را وفادار به امام میدانند که بخش اعظم اصلاحطلبان را تشکيل میدهند، برخورد واقعبينانهای با انديشه امام داشتند و در قرائت انديشه امام گرفتار ظاهرگرايی نشدند و ميان مواضع مقيد به زمان امام با ديدگاههای مبنايی ايشان کاملا تفکيک قائل شدهاند. هنر چپ اين بود که خود را از عوامزدگی در تأسی از انديشههای امام در يک دورهای رهانيد.

جناح چپ به دليل از دست دادن يک حامی دچار± فقر تئوريک نشد، بلکه يک نوع احساس عدم پشتوانه کرد و ضربه روانی خورد و اين ضربه روحی و روانی با کنار رفتن چپ از عرصه قدرت همراه بود و اين فضا فرصت خوبی بود که جناح چپ خود را بازسازی کند و افکار خود را مورد نوسازی قرار دهد . هنر جناح چپ در اين مسير عبور از مرحله عوامزدگی بود.

 

ايسنا: در بسياری از عرصهها شايد امروز نتوان تمايز بين جناحهای کشور مثلا چپ و راست را مشاهده کرد. حال شما تمايز جناحها را چگونه تعريف میکنيد؟

آرمين: البته من معتقد به تقسيمبندی فعلی جريانها به چپ و راست نيستم، عرصهی سياسی داخلی در دهه اول انقلاب و به دليل گفتمان خاص آن زمان به دو جريان چپ و راست تقسيم شدهاند. در اواخر دهه دوم و اوايل دهه سوم ما با گفتمان جديدی به نام گفتمان اصلاحات با محوريت دفاع از حقوق شهروندی و دموکراسی و آزادی مواجهيم و بر اين اساس چالشها و آرايش نيروهای سياسی به شکل جديدی درآمده است. لذا الان ما در عرصهی سياسی آرايشی به نام جريان چپ و راست نداريم. در اين آرايش جديد، بخشهايی از چپ و راست حول مطالبات اصلاحی گرد هم آمدهاند و در جناح مقابل هم از بخشهايی از راست و چپ وجود دارند. مثلا کيهان که زمانی در مقابل رسالت بود و منادی چپ محسوب میشد امروز در کنار رسالت و هيأت مؤتلفه قرار گفته است. يا جمعيت دفاع از ارزشها که خود را ارزشی و جزو جريان چپ میدانست، بين دو جناح اصلاحطلب و محافظهکار تقسيم شده است. به همين دليل الان ديگر لازم نيست به مردم بگوييم چپ چه میگويد يا راست، الان بايد بگوييم که اصلاحطلبان و مخالفان اصلاحات چه میگويند.

اگر منظور شما از سئوالتان اين است که آن دسته از اصلاحطلبان که هويت و پيشينه چپ داشتهاند اکنون چه هويتی دارند؟ بايد بگويم که اصلاحطلبان ترکيبی از نيروهای تکنوکرات و چپ و بخشهايی از راست گذشتهاند شما به سابقه آقای جلائیپور به عنوان يکی از چهرههای شاخص اصلاحات نگاه کنيد، وی زمانی فرماندار آقای ناطق نوری بود يا کارگزاران تکنوکراتهايی بودند که هيچگاه ماهيت چپ نداشتند، اما الان در ميان اصلاحطلبان هستند.

 

ايسنا: اصول و مبانی جناح چپ چيست؟

آرمين: چپهايی که اکنون در ميان اصلاحطلبان هستند بر استقلال کشور در عرصهی بينالمللی تاکيد جدی دارد. يعنی استقلال و تماميت ارضی را محور و اساس کار میدانند. چون معتقدند که دموکراسی در دل استقلال امکان بالندگی و رويندگی دارد، لذا اين ديدگاه به تعامل بخش چپ اصلاحطلبان با کشورهای خارجی، هويتی خاص میبخشد، جريان چپ به هيچوجه اصلاحطلبی و دفاع از دموکراسی و آزادی را به معنای فراموش کردن واقعيات بينالمللی نمیداند. يعنی فکر نمیکند که قدرتهای خارجی کاملا نيات حسنه و مثبت نسبت به ما دارند، لذا در مساله رابطه با آمريکا تفکيکی بين ضرورت مذاکره با آمريکا و حل مشکلات فيمابين با مساله اعتماد به آمريکا و اعتقاد به خالصانه و صادقانه بودن نيات وی قائل است و حتی در مذاکره با آمريکا هم استحکام و ثبات بيشتر و اقتدار بيشتر داخلی و خارجی نظام و کشور را دنبال میکنند. جريان چپ اصلاحطلبان، اروپا را در تاکيد بر دموکراسی و حقوق بشر، صادقتر از آمريکا میداند و احساس میکند که رويکرد اروپايیها به تحقق حقوق بشر ايدئولوژيکتر است تا آمريکا. البته تأکيد اروپا بر حقوق بشر را مطلق نمیداند. ببينيد آمريکا در بحث حقوق بشر کاملا پراگماتيست است مثلا به بهانه مبارزه با تروريسم، عراق را اشغال میکند در عين حال با سازمان مجاهدين خلق که خودش هم آن را ترويست میداند، قرارداد آتشبس میبندد، در حالی که اگر واقعا در پی مبارزه با تروريسم بود با سازمان مجاهدين خلق هم مثل القاعده برخورد میکرد. حال چنين رفتار متناقضی را شما از آلمان يا فرانسه نمیبينيد.

يکی ديگر از شاخصهای چپ درون اصلاحطلبان اين است که به هيچوجه از يک قطبی شدن جهان استقبال نمیکند. به همين دليل بر بهبود مناسبات و همکاری نزديکتر با اتحاديه اروپا تاکيد دارد، در عين حال منادی قطع رابطه با آمريکا نيست، اما با توجه به نگاه استقلال خواهانه جدی خود، خواهان جهانی بازتر و با ابتکار عمل بيشتر برای کشورهای در حال توسعه است، به همين دليل برای او جهان دو قطبی قطعا بهتر از جهان تک قطبی است.

در عرصه داخلی، جريان چپ مانند جريانهای مدرن ديگر، دموکراسی و آزادی را قبول دارد اما نگاهش به دموکراسی ايدئولوژيک نيست بلکه آن را تجربه و معرفت بشری و بهترين و کم ضررترين شيوه موجود برای اداره جامعه تلقی میکند و خود را معتقد و ملتزم به آن میداند، لذا از يک طرف دموکراسی را تابو نمیکند و در پيشگاه آن عدالت و يا هر ارزش ديگری را قربانی نمیکند. البته چپ بين آزادی و دموکراسی تفکيک قائل است و آزادی را ارزشی در کنار عدالت میداند و آنها را توامان میخواهد.

جناح چپ، ممکن است راههای دستيابی به عدالت را در شيوههای سنتی گذشته نبنيد؛ که نمیبيند، اما به هر حال عدالت را به عنوان يک آرمان و ارزش مورد توجه قرار میدهد و راههای جديدی برای دستيابی به عدالت جستوجو میکند، در اين راه به حقوق شهروندی و برابری در مقابل قانون معتقد است.

آنچه که رويکرد جريان چپ مسلمان را به مسائل داخلی شکل میدهد، تفکيک بين دوره انقلاب به مفهوم فروپاشی نظم کهن و ايجاد نظم جديد با دوره استقرار است. بدين معنا که شما در دوره استقرار میتوانيد اهداف انقلابی داشته باشد، اما مجاز به استفاده از روشهای انقلابی نيستيد. روشهای انقلابی متعلق به زمانی است که قانونی وجود ندارد و امور بر بستر خود جريان نيافته و موازين و مناسبات هنوز تعريف نشده است، ولی در دوران استقرار اينها همه تعريف شده و به صورت نظمی آمده که خود نظام ايجاد کرده است بنابراين نظام مجاز به رفتاری فراتر از مناسباتی که خود تعريف کرده تحت عنوان رفتار انقلابی نيست. بر اين اساس چپ معتقد به حاکميت قانون و حقوق شهروندی است.

 

ايسنا: چه احزابی در جبههی دوم خرداد جزو اين جريان چپ مورد نظر شما هستند و جايگاهشان چيست؟

آرمين: علاوه بر سازمان مجاهدين انقلاب، برخی از فعالان سياسی و برخی گروههای دوم خرداد مثل بخش اصلی جبهه مشارکت، در اين طيف و ديدگاه میگنجند. به همين دليل تصور میکنم که بخش مهمی از جريان اصلاحات تحت تاثير اين ديدگاه است البته ديدگاههای ديگری در جريان اصلاحات وجود دارد، حتی ما چپهايی در جريان اصلاحات داريم که رويکردهای محافظهکارانه دارند. يا جريانهای تکنوکرات و جريانهايی هستند که به عدالت اصلا معتقد نيستند و دموکراسی را يک ارزش میدانند و نگاهشان به دموکراسی ايدئولوژيک است. اما بخش جريان چپ در جريان اصلاحی تاثير تعيينکنندهای دارد.

 

ايسنا: تصويری که از جريان چپ ارائه داديد آيا به مفهوم آن است که جناح منتقد شما چنين نيست؟ مثلا به استقلال معتقد نيست؟

آرمين: منظور من اين نبود که چون اين جريان به استقلال اعتقاد دارد جريانهای ديگر با استقلال مخالفند، منظورم اين بود که نوع نگاه سياسی جريان چپ به مقولات سياسی بر اين پايه استوار است. يعنی وقتی ما ساختار تفکر چپ را ترسيم میکنيم، اولين سنگ استقلال است در حالی که جريانهای ديگر لزوما چنين نيستند مثلا جريان "ذوب در ولايت" مليت و استقلال را محور نمیداند، بلکه بر محوريت اصل ولايت تأکيد دارد و ساحت انديشه و اعتقاد را با ساحت عمل سياسی کاملا مخلوط میکند. مثلا جنگ را نه دفاع از آب و خاک بلکه تنها دفاع از اسلام میداند، در اين نگاه استقلال، مفهوم ويژه و ارزش مستقل ندارد ، در حالی که اگر امروز اسلام به يک برنامه عملی سياسی ترجمه شود، نمیتوان آن را از استقلال تفکيک کرد. اسلامی که نافی و يا بیتوجه به استقلال باشد نمیتواند راهنمای عمل سياسی باشد.

 

ايسنا: جريان چپ درون اصلاحات چه ديدگاهی نسبت به سکولاريسم و لائيسم دارد؟

آرمين: جريان چپ همچنان به نقشآفرينی و حضور دين در عرصه اجتماعی و سياسی معتقد است البته در اين زمينه به لحاظ فکری و تئوريک دچار تحولاتی شده و سعی کرده است که نقاط آسيبپذير اين نظريه را شناسايی و مرتفع کند و حتیالمقدور تصويری عملی و کارآمد از اين ايده را مطرح کند لذا اگر در گذشته، چپ در اين زمينه مرزبندی با راست نداشت، از انتهای دههی اول به تدريج مرزبندی مشخصی با راست پيدا کرد.

وقتی ما میگوييم دين نقش و کارکرد اجتماعی و سياسی دارد، منظورمان اين است که دين در سطح ارزشها و راهبردها کاملا میتواند در عمل سياسی و اداره يک حکومت تعيينکننده باشد و در عرصه عمل هم صرفا ملاکها و معيارهای عامی را در اختيار انسانها قرار میدهد که شيوهی بهکارگيری آنها به عهده عقل بشری و دستاوردهای بشری است.

از سوی ديگر هم جريان چپ با جريان سکولار مرزبندی دارد و دين را يک مقوله صرفا فردی نمیداند، يعنی هم با جريان راست و هم با جريان سکولار و نيز با جريانهای اقتدارگرا مرزبندی مشخصی دارد، چون نوع نگاه و تلقیاش از دين در عرصه اجتماعی و سياسی به هيچوجه با آزادی و حقوق انسانها تعارض ندارد يعنی در عين استفاه از دين و کارکرد اجتماعی، سياسی آن و در رعايت حقوق انسانها به تعارض نمیرسد، در حالی که جريانهای اقتدارگرا قرائتی از دين ارائه میدهند که میتواند تمام حقوق انسانها را نفی کند و هر قانون و قراردادی اجماعی را زير پا بگذارد.

 

ايسنا: ديدگاههايی وجود دارد مبنی بر اين که غرب درصدد ايجاد تغيير در فرماندهی اصلاحات است اين ديدگاه معتقد است غرب علاقه دارد فرماندهی اصلاحات در دست گروهی باشد که مواضعشان نسبت به نظام منفی است و از نيروهای داخل نظام محسوب نمیشوند، و از اعطای جايزهی صلح نوبل به شيرين عبادی در اين راستا ياد میکنند تا چه حد اين تحليلها را منطبق با واقعيات میبينيد؟

آرمين: بله چنين تحليلهايی به خصوص در مورد انتخاب خانم شيرين عبادی وجود دارد اما شخصا با اين تحليلها موافق نيستيم و معتقدم که اين گونه تحليلها هرچند که تا حدودی ممکن است يک سری دغدغههای قابل فهم داشته باشد. اما ناشی از بدبينی مفرط و بیاعتمادی و سوءظن مفرط نسبت به خارج از کشور است. اين سوءظن هم دلايل مختلفی دارد؛ يکی بدبينی تاريخی و فرهنگی ما به بيگانگان است و يک مقدار آن هم ناشی از نگرش توهم توطئه است ذهنيتی که از رفتار غرب در طول تاريخ پديد آمده اين نگاه را تشديد میکند. اين عوامل دست به دست هم میدهد و چنين تحليلهايی را به وجود میآورد.

من با اين تحليلها چندان موافق نيستم و بهويژه مواضع و عملکرد خانم شيرين عبادی در اين چند وقت گواه روشنی بر اين مدعاست و معلوم میکند که بسياری از نگرانیها در اين زمينه غيرموجه و غيرقابل قبول است. اظهارات خانم عبادی در اين مدت کاملا پخته، عاقلانه و همهجانبه بوده است.

اما اينکه امکان ايجاد آلترناتيوی برای جريان اصلاحات وجود دارد را به هيچ وجه نمیتوان منتفی دانست. يعنی اگر واقعا جريان اصلاحی در داخل نافرجام بماند و با شکست مواجه شود و ثابت شود که نظام تحمل پذيرش جرياناتی با رويکردهای اصلاحی را ندارد، بايد مطمئن بشويم که بيگانگان برای ما چهره و يا جريان خواهند ساخت. اين کار هم جديد نيست ما در سه يا چهار سال اخير بارها اعلام کردهايم که خاتمی آخرين تير ترکش و آخرين امکان نظام برای تثبيت، مقبوليت و استحکام پايههای خود است. اگر اين جريان شکست بخورد يا اينگونه القا شود که نظام قابليت اصلاح از درون و درچارچوب مبانی خود را ندارد. طرحهای آلترناتيوی از بيرون از نظام و با ارادههای خارجی به طور طبيعی شکل میگيرد. يا در حالت خوشبينانه، جريانهايی خارج از عرف و نرمهای پذيرفته شده و غيرقابل پذيرش برای نظام شکل خواهد گرفت و جامعه راهحل اصلاح را خارج از نظام جست و جو خواهد کرد.

 

ايسنا: گاهی از سوی برخی جريانات عنوان میشود که جريانات مؤثر و رهبری کننده در جبهه دوم خرداد کارآمد نيستند اين را چگونه ارزيابی میکنيد؟

آرمين: نقد و عملکرد جريان اصلاحات و گروههای تاثيرگذار آن امری مطلوب است و ما بايد از آن استقبال کنيم. اشکالی هم ندارد که عدهای معتقد باشند که جريان اصلاحطلب يا مجموعههای موثرتر در اين جنبش توانايی لازم برای اداره اين جريان را ندارند. اما با حرف زدن که مشکل حل نمیشود.

تحولات سياسی نيازمند عمل و ابتکار است. اگر طرحهای آلترناتيو و مجموعههايی باشند که بتوانند در چارچوب اصلاحطلبی استراتژیهای موفقی ارايه دهند و بتوانند راهگشايی کنند، به طور طبيعی میتوانند رهبری جريان اصلاحی را به عهده بگيرند و قبلیها به صورت طبيعی کنار میروند، همه چيز به داشتن فکر، ايده، راهبری و نظرات و اقدامات ابتکاری بستگی دارد.

 

ايسنا: انتقادات شما از عملکرد جبههی دوم خرداد چيست؟

آرمين: فکر میکنم که موقعی بايد اين کار را انجام داد که ما يک دوره مبارزه را کاملا پشت سر بگذاريم و پرونده آن را ببنديم. فکر میکنم که زمان اين بحثها، بعد از انتخابات است، چون فکر میکنم ما تا انتخابات يک دوره از رقابت سياسی را پشت سر گذاشتهايم. از اين نظر نتيجه انتخابات مهم نيست، اما اگر آنطور که جريان مخالف اصلاحات طراحی کرده که با رد صلاحيت گسترده داوطلبان و برگزاری يک انتخابات غيرآزاد، روبهرو باشيم، مجلسی کاملا فرمايشی و از پيش تعيين شده ايجاد میشود، که در اين صورت بايد پروژه اصلاحات را کاملا خاتمه يافته تلقی کنيم. آن وقت مینشينيم و دستاوردها و ناکامیهای اصلاحات و عملکرد اصلاحطلبان و موانع پيش روی آنها را بررسی میکنيم و اگر مجلس هفتم بر اساس يک انتخابات و رقابت آزاد شکل بگيرد وارد دورهای جديد میشويم که بايد به پشتوانه تجارب گذشته و جمعبندی عملکرد گذشته به طراحی برنامه دور جديد اصلاحات بپردازيم.

 

ايس׀†ا: ديدگاه شما دربارهی فشارهای غربیها به کشورمان در مواردی نظير فناوری هستهای و حقوق بشر چيست؟

آرمين: اين تلقی در مورد پذيرش پروتکل که "به ما فشار آوردند و ما پذيرفتيم" در جامعه و نيز در خارج از کشور خيلی شايع شده است.

اتفاقا اشکال هم همينجاست پروتکل الحاقی را بيش از ۱۲۰ کشور پذيرفتهاند و ادعای فروخته شدن استقلال کشور با پذيرش اين پروتکل خيلی ادعای مسخرهای است. از سوی ديگر مسؤولان بلندپايهمان همواره بر عدم تلاش برای رسيدن به تسليحات کشتار جمعی و هستهيی تأکيد کردهاند و بر اين نکته که توليد سلاحهای اتمی و کشتار جمعی اساسا با آموزههای دينی ما در تعارض است، اصرار داشتهاند، سؤال اين است که چرا بايد به دليل يک سری شعارها و مواضع موهوم برخی جريانها، در پذيرش اين پروتکل آنقدر تعلل کنيم که اروپا فشار بياورد و بعد از آن را بپذيريم تا به گونهای تداعی شود که "ما با اکراه آن را پذيرفتهايم."؟

عين همين مساله را در مورد حقوق بشر ببينيد. در اينجا دو جريان در داخل هستند؛ يک جريان که قبلا پذيرش پروتکل را ضد استقلال میدانست پذيرفتن حقوق بشر را ضد اسلام و ضد خدا و پيامبر میداند گروهی هم میگويد که حقوق بشر يک مسألهی انسانی و مبتنی بر آموزههای دينی ماست.

حال ما نبايد کار را به جايی برسانيم که اين تلقی در مورد حقوق بشر نيز تداعی شود که تحت فشار خارجی آن را پذيرفتهايم. بلکه خود به عنوان منادی دين اسلام بايد پيشگام باشيم و نشان دهيم که دين مبين اسلام مغايرتی با حقوق بشر ندارد.

مطبوعات را بدون ضابطه و بی قانون محدود و توقيف نکنيم. متهم وکيل داشته باشد، شکنجه نشود، با چشمبند شب بیخوابی نبيند، آيين دادرسی درست اجرا شود، کدام اينها خلاف اسلام است؟ اينکه يک نفر يک سال در انفرادی نماند برخلاف اسلام است؟ و مغايرت با دين و شرع دارد؟ اينکه دادگاه شما هيات منصفه داشته باشد، اينکه قاضی شما دستش باز نباشد که به جای صدور حکم، خدايی کند، اينها خلاف دين اسلام است؟

ما که میتوانيم در منطقه پيشگام حقوق بشر باشيم با شعارهای وهنآلود و بیپايه تحت عنوان دفاع از اسلام و خدا و پيغمبر مقاومت میکنيم تا در نهايت با هزينهی بالا مجبور به پذيرش آن میشويم.

اگر ما میگوييم نظارت نهادها و مراجع مدنی بر امر قضا و قضاوت و زندانیها را بپذيريد خلاف اسلام است؟، اينکه میگوييم بگذاريد نمايندگان مطبوعات و وکلای مجلس از زندان بازديد کنند و وضع زندان را ببيند و اشکالات و انتقادات را گوشزد کنند تا اصلاح شود، خلاف اسلام است؟ به عنوان استقلال قوهی قضاييه به مجلس و مردم توضيح نمیدهند. نتيجه اين میشود که گزارشگر آزادی بيان که به اين مملکت میآيد مجبور میشوند جلويش بنشينند ، به سؤالات وی پاسخ دهند و اجازه دهند که او از زندانها بازديد کند.

يا وقتی ماجرای زهرا کاظمی به وجود میآيد. وقتی نمايندهای به قتل زهرا کاظمی اعتراض میکند و خواهان رسيدگی شفاف و بیپرده به آن میشود، برايش هزار و يک مشکل درست میکنند. اما از آن طرف کيفر خواست پرونده زهرا کاظمی را، قبل از تشکيل دادگاه دست سفير کانادا میدهند.

کميسيون اصل نود مجلس وقتی دادستان را برای توضيح احضار میکند، به بهانهی استقلال قوا با جواب منفی دادستان مواجه میشود اما دادستان به گزارشگر آزادی بيان که از سوی نظام بينالملل آمده، توضيح میدهد.

آيا قوهی قضاييه برای مجلس مستقل است برای گزارشگر بينالمللی آزادی بيان مستقل نيست؟

به نمايندگان ملت ايران پاسخ نمیدهند اما به نمايندگان کشورهای خارجی پاسخ میدهند و اسم اين را استقلال، عزت و حکمت میگذارند. آنوقت به ما میگويند بيگانهپرست!!

وقتی به نمايندگان مردمتان توضيح نمیدهيد، يعنی مردم را قبول نداريد و وقتی با نمايندگان بيگانه صحبت میکنيد يعنی آنها را قبول داريد، اگر اين روند ادامه بيابد مردم هم شما را قبول نخواهند داشت.

لذا ما فقط برای خود دردسر درست میکنيم و حقوق بشر که ما میتوانيم منادی آن باشيم را نقض میکنيم و در نهايت تحت فشار بيگانه ناگزير میشويم بپذيريم و آبروی خود را از دست بدهيم.

 

ايسنا: آقای آرمين چند سؤال درمورد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی ايران داشتم. معمولا اعضای سازمان شما مواضع هماهنگی داشتهاند، اما اخيرا در سخنان برخی اعضای آن برخی اظهارات مخالف ديده میشود، آيا سازمان هماهنگی خود را از دست داده است؟

آرمين: اين که سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی يکی از منسجمترين و هماهنگترين تشکلهای سياسی به لحاظ فکری و ديدگاهی است درست است و شايد در بين احزاب سياسی موجود هيچ تشکلی به لحاظ فکری و سياسی به اندازهی سازمان انسجام داشته باشد. اما اين امر به هيچ وجه به معنای نبود اختلاف نظر در ميان اعضای سازمان نيست. اتفاقا اختلاف نظر ما در سازمان کمتر از ديگر احزاب نيست. ولی وجه تمايز سازمان با ساير گروه، تعهد و التزام بيشتر اعضای سازمان به ديدگاهی است که به عنوان برآيند ديدگاه مجموعه مطرح میشود.

به لحاظ تيپشناسی هم که ببينيد تفاوت روشنی بين هاشم آغاجری و مصطفی تاجزاده يا محمد سلامتی و يا بهزاد نبوی میيابيد.

محيط درونی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی يک محيط دموکراتيک است و در موضوعات مختلف تمام ديدگاهها باهم گفت و گو و مباحثه میکنند و نهايتا مجموعه يا با يک اکثريت قاطع و يا به طور جمعی به يک نظر دست میيابد. ضمن اينکه اعضا میتوانند نظر خاص خود را داشته باشند. اما چون روند اقناعی است، در بسياری از موارد چالشها و گفت و گوها موجب تقارب نظرات و ديدگاهها میشود. به همين دليل است که در مواردی که اعضای سازمان در آن به جمعبندی رسيدهاند اختلاف نظر کمتر است. در آن موضوعاتی که مورد بحث قرار نگرفته به دليل سابقهی طولانی فعاليت مشترک اختلاف نظر کمتر است.

 

ايسنا: سازمان شما با توجه به تغيير و تحولاتی که در ميان جريانها به وجود آمده، جايگاه مذهب و ايدئولوژی در سازمان شما چيست؟

آرمين: سازمان همچنان يک تشکل سياسی مذهبی و دارای گرايشات ايدئولوژيک است.

در مورد واژهی ايدئولوژی هم فکر میکنم که اين واژه دچار بلاهای زيادی در دو دههی اخير شده است. مثل واژه روشنفکر، که در دورهای ممدوح و مايهی فخر و نشاندهندهی فهم بالا و کمالات بود ، زمانی هم به فحش سياسی تبديل شده بود.

ايدئولوژی هم زمانی يک واژهی پرطمطراق و قابل احترامی بود وقتی میگفتند يک فرد ايدئولوگ است يعنی يک مجموعهی فکری سيستماتيک به هم پيوسته و دارای مبانی دارد که خوب مسايل را میفهمد، تحليل میکند و راهگشايی مينمايد. يک موقع هم ايدئولوژی مظهر توتاليتاريسم، استبداد و ديکتاتوری شد و ديوی گرديد که قاتل انسانيت است.

مفهوم ايدئولوژی را ما تعيين میکنيم اگر میبينيم يک واژه گرفتار تغيير مفاهيم و تحولات مفهومی به اين گستردگی میشود علت را بايد در خودمان جست و جو کنيم. يعنی اين ما هستيم که اينقدر تغيير کردهايم و به اين واژهها مفاهيم و معانی اينقدر متفاوت دادهايم. بايد ديد که چطور در عرض پانزده سال دچار تغيير و تحول تا اين حد شدهايم؟

آيا جز اين است که ما بر خلاف مفهوم صحيح يک روشنفکر اسير فضا و جو و محيط هستيم. روشنفکر مقهور فضا و جو نيست بلکه منتقد جو است و سعی میکند که از سطحی فراتر به محيط خود و مشکلات آن بينديشد. و همواره محيط بر مشکلات خود است نه محاط در آن.

مشکل آنجاست که به محض فروپاشی بلوک شرق که آمريکا آن را پيروزی ايدئولوژيک ليبرال سرمايهداری بر کمونيسم تبليغ کرد، برخی روشنفکران ما کاملا تحت تاثير اين فضای بينالمللی قرار میگيرند.

در اين فضا ايدئولوژی در بدترين و منفورترين وجه ممکن تعريف میشود. بعد میگوييم ايدئولوژی چيز بدی است! يعنی ايدئولوژی در استالينيستیترين مفهوم آن تعريف میشود که نمیدانم تا چه حد درست است. بعد تخطئه میشود در حالی که از اول تعريف ايدئولوژی اين نبود! و حداقل بخش مذهبی تفکر چپ چنين تعريفی از ايدئولوژی نداشت! جريان مذهبی در قبل از انقلاب، خود را ايدئولوژيک میديد و در عين حال همواره منطق مارکسيستها را مبنی بر اين که هدف وسيله را توجيه میکند، نقد میکرد. آن تعريف از ايدئولوژی که نشانگر يک تفکر کاملا اقتدارگراست ، محيط را ساده میکند، جزم ايجاد میکند و همه را از هويت انسانی خود خارج و مريد و تابع میکند و سعی دارد که بهشت روی زمين ايجاد کند اگر نشد، از زور استفاده کند، هيچ گاه مورد نظر جريان ايدئولوژيک مذهبی نبوده است، اصلا چنين تلقی در گرايشات مذهبی ايران جز مجاهدين خلق وجود نداشت. البته حرکت افراطی را نفی نمیکنم، چنين حرکتهايی هميشه وجود داشته است.

يکی از نمونههای روشن، ماجرای انحراف در سازمان مجاهدين خلق و کودتايی است که در آن صورت گرفت و اين اتفاق زخمی بر پيکرهی جريان ايدئولوژيک مذهبی بود.

در تمام نقدهايی که به تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق زده شد اين تحليل بود که: بسيار خوب آقايان! شما حضرات بخشی از اعضای سازمان هستيد و فکر میکنيد که مبانی تئوريک سازمان غلط بوده، برويد يک سازمان جداگانه و برای خود تشکيلات مستقل تأسيس کنيد. چرا بايد آدمها را بکشيد؟ و تصفيه خونين کنيد؟ نقدهايی که در آن زمان هم به کودتا در سازمان بود اين بود که چرا بايد با مخالفان فکری خود اقتدارگرايانه و توتاليتر برخورد کنيد؟

ايدئولوژی اصلا چنين مفهومی ندارد اين معنا را در ايران شايد اولين بار آقای دکتر سروش مطرح کرد. ايدئولوژی را به عنوان يک مجموعهی جزمگرای کاملا منطبق با ديدگاه توتاليتر و فاشيستی مطرح کرد و آن را تخطئه نمود. من اين ديدگاه ايشان را علیرغم ارادتی که به ايشان دارم کاملا قابل نقد میدانم . شما به هر کتاب فرهنگ سياسی مراجعه کنيد حتی در ابتدايیترين آنها، چنين تعريف و معنايی از ايدئولوژی نمیيابيد. تنها انديشهی ليبرال سرمايهداری آن هم از نوع پوپری است که ايدئولوژی را با چنين معنای مذمومی مطرح میکند البته مارکس هم ايدئولوژی را تخطئه میکرد اما نه به دليل اين که زمينههای فاشيسم و اقتدارگرايی را فراهم میکند بلکه به دليل اين که زاييده روشنفکری بورژوازی است.

 

ايسنا: پاسخ شما به مدعيان پايان عصر ايدئولوژیها چيست؟ آيا اساسا عمل سياسی و اجتماعی بدون ايدئولوژی ممکن است؟

آرمين: ببينيد، عمل سياسی اجتماعی بدون ايدئولوژی ممکن نيست شهيد مطهری میگفت؛ نفی فلسفه هم فلسفه میخواهد، و برای مقابله با فلسفه گريزی از فلسفه نيست. چون انسان يک سری سؤالات و دغدغهها دارد که نمیتواند خارج از فلسفه به آنها بيانديشد. يک فرد وقتی که میخواهد از مرحلهی فرد بودن و از حوزهی شخصی خارج شود و در عرصهی عمومی گام بگذارد گريزی از ايدئولوژی ندارد. ايدئولوژی لازمهی هر فعاليت سياسی است چون هر فعاليت سياسی معطوف به يک سری اهداف و استراتژی و ارزشهاست. يک کنشگر سياسی در وهله اول هدفهايی دارد که بر اساس يک ارزشهايی انتخاب کرده است. در مرحلهی دوم تحليل و راهبرد و برنامهای تعريف میکند که به وسيلهی آن به وضع مطلوب برسد. به محض اينکه بگوييد وضع مطلوب، يعنی ارزشگذاری کرديد و آن ارزشها را ايدئولوژی به شما میدهد. شما برای هر حرکت سياسی ناگزير از ايدئولوژی هستيد. چون حرکت سياسی بايد و نبايد دارد. تمام کسانی که به عنوان يک کنشگر سياسی نفی ايدئولوژی میکنند، همه ايدئولوژيک فکر میکنند سمبل آنها آقای گنجی است. گنجی يکی از کسانی است که بيشترين حمله را به ايدئولوژی کرده است اما به نظر من ايدئولوژيکتر از هر عنصر سياسی است.

 

ايسنا: برخی متهم میکنند تفکر ايدئولوژيک از هر دری وارد شود منجر به توتاليتاريسم خواهد شد، نظر شما در رد اين اتهام چيست؟

آرمين: نمونههای روشنی داريم که چنين نشد. بسياری از جريانهای مذهبی بودند که برخلاف مجاهدين خلق به توتاليتاريسم نرسيدند و ايدئولوژيک بودند، مثل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، يا نهضت آزادی.

نهضت آزادی هنوز هم مدعی نيست که يک سازمان بدون ايدئولوژی است و هنوز هم خود را يک سازمان ايدئولوژيک میداند حداقل گرايشات ايدئولوژيک امثال مهدی جعفری و سحابی در نهضت آزادی خيلی پررنگ بوده و هست. اينها کجا به توتاليتاريسم رسيدند؟ حتی ما در جهان، احزاب کمونيست زيادی داريم که توتاليتاريست نشدند. هيچ ملازمهای بين ايدئولوژی و گرايشات توتاليتارسيم وجود ندارد.

تجربههای عملی هم نشان نمیدهد که هرکس به ايدئولوژی قائل است در نهايت به توتاليتاريسم میرسد.

 

ايسنا: شما در تحليل خود پيرامون روشنفکری به برخی انتقاد کرديد که اسير فضا میشوند ، فکر میکنيد علت چيست؟

آرمين: اين واقعيت دارد که بخشی از جريان روشنفکری ما در تاريخ معاصر همواره اين نقطهضعف را دارد که به جای اينکه خود را فراتر از تحولات، تعريف کند و تحولات اجتماعی را نظريهپردازی کند و جهت دهد خود گرفتار تحولات میشود.

علت آن شايد اين است که بخشی از جريان روشنفکری ما به لحاظ تئوريک اولا خيلی عميق نيست و ثانيا در مقابل جريانهای فکری بهخصوص غرب، خيلی دارای اتکای به نفس نيست و کمتر در جهت بومیسازی ايدههای فکری تلاش کرده است کمتر توليد مینمايد و بيشتر متکی به منابع غيربومی است و طبيعی است که پذيرش و اجرای تمام دستاوردهای غرب غيربومی کردن به آسيبپذير شدن و ناکارآمدی تفکرات و ايدهها و عدم استحکام تئوريک آنها منجر میشود