آفتاب» افغانستان با فتوا
غروب نميکند!
داستان دو روزنامه نگار
محکوم به مرگ،
ميرحسين مهدوی و عليرضا پيام
سيستانی در تاريخ ۱۷ جون ۲۰۰۳ با حکم حامد کرزای رئيس جمهور افغانستان بازداشت و
روانه زندان شدند.
"اگر دين اسلام کاملترين و . .
. دين است پس چرا؟ . . ." اين جمله و بخصوص "اگر" در ابتدای آن سبب
صدور حکم بازداشت بود.
حامد کرزای در مصاحبه مطبوعاتی در
اين رابطه گفته بود: "آنچه در آفتاب نوشته شده در چهارچوب آزادی بيان
نميگنجد، بلکه توهينی به اعتقادات مردم افغانستان محسوب ميشود . . ."
گزارش و گفت و گو: خسرو شميرانی
شهروند
تحت فشار نيروهای مترقی در داخل و خارج
افغانستان پس از ۸ روز مجددا با حکم حامد کرزای اين دو روزنامه نگار از زندان آزاد
شدند تا ۲۲ روز پس از آن در ۱۷ جولای ۲۰۰۳ توسط دارالافتا(شورای عالی مجتهدين اهل
سنت افغانستان) فتوای مرتد دريافت کرده و محکوم به مرگ شوند.
عليرضا پيام و حسين مهدوی تلاش بسيار کردند تا در
افغانستان مانده و از طريق قانونی حکم اعدام را لغو کنند و تلاشهای مطبوعاتی خود
را از سر گيرند. ليکن سرانجام در اکتبر ۲۰۰۳، ۲ ماه بعد از صدور "فتوا"
با توصيه دوستان و همچنين دست اندرکاران دولت آقای کرزای مجبور به ترک کشور شدند.
سيد هادی خطيبی معاون سردبير "آفتاب"
نيز مجبور به ترک کابل شد. هم اکنون سيد هادی خطيبی و ميرحسين مهدوی در کانادا و
عليرضا پيام در نروژ به سر ميبرند.
زير سايه ارتش ايالات متحده و دولت غرب پسند آقای
حامد کرزای حکم اعدام اين دو روزنامه نگار به اتهام بيان يک "اگر"
همچنان استوار است.
مهدوی صاحب و مدير مسئول "آفتاب" و
دستيار او خطيبی هر دو متولد ۱۳۵۱ هستند. مهدوی ميگويد: "۱۰ ساله بودم که در
محل سکونت من، در منطقه شيعه نشين واقع در مرکز افغانستان - ولايت "ميدان
وردک" جنگ مذهبی شديدی درگرفت. درگيريهای آن عملا تا امروز ادامه داشته است
هزاران هزار شيعه توسط نيروهايی که امروز بخشا در حاکميت حضور دارند، کشته شدند.
من همراه با خانواده به ايران مهاجرت کرديم."
ميرحسين جوان تحصيلات خود را در رشته فيزيک در
دانشگاه قزوين به پايان رسانده و پس از آن در حوزه علميه تا سطح "فقه"
تحصيل ميکند. او پس از تغيير حکومت افغانستان و آمدن دولت حامد کرزای تحت حمايت
ارتش آمريکا، به کابل ميرود و "بنياد فرهنگی آفتاب" را همراه با تنی چند
از روشنفکران افغانستان بنياد ميگذارد.
عليرضا پيام سيستانی "سردبير آفتاب"
داستانی ديگر دارد. او در سال ۱۳۴۵ در يکی از روستاهای زابل به نام "لورگ
باغ" متولد شد. در کودکی همراه با خانواده به مازندران مهاجرت کرد و در
آزادشهر ساکن شد.
او خود ميگويد: در آزادشهر با جريانات روشنفکری
آشنا شدم. هرگز عضو رسمی هيچ سازمانی نبودم. دغدغه ام ادبيات بود و از جوانی با
مجلات آدينه، دنيای سخن و بعدها گردون و تکاپو پيوند داشتم. در سال ۱۳۷۱ در رشته
زبان و ادبيات فارسی دانشگاه علامه طباطبايی تهران پذيرفته شدم.
ليک از همان آغاز به دليل درگيری با حراست دانشگاه
و تلاش ناموفق برای ايجاد يک اتحاديه مخفی دانشجويی مجبور به ترک تهران شدم. ۱۳۷۳
به سيستان و بلوچستان رفتم، در يکی از کوره های آجرپزی مشغول کار شدم و هيچ گاه به
تهران بازنگشتم. در همان دوران با همسر آينده ام معصومه آتش فراز آشنا شدم، او نيز
به تازگی از دانشسرای تربيت معلم اخراج شده بود.
آذر ماه ۱۳۸۱ پس از سلسله مشکلاتی که در دوران
اداره هفته نامه "آوای ولايت" برايش پيش آمد به افغانستان رفته و در
کابل از دفتر سازمان ملل تقاضای پناهندگی کرد. سه ماه بعد در آخرين روزهای سال با
مهدوی و خطيبی آشنا شد.
گرچه حسين مهدوی دوران زمامداری طالبان در ايران
به سر ميبرد اما چندين بار هر بار به مدت چند ماه به "باميان" رفت.
او ميگويد: "طالبان قرائتی واقعی و دقيق اما
سنتی از اسلام داشت و اين قرائت را پايه حکومت خود قرار داده بود. اينکه در اسلام
شنيدن صدای زن توسط نامحرم منع شده است و يا علمای بسياری در قبح زدن ريش گفته و
نوشته اند دروغ نيست. ببينيد در نزديکی قندهار دختر پس از ازدواج تا ۲ سال بايد در
خانه نيز صورت خود را بپوشاند و حتی مادرشوهر نبايد چهره وی را ببيند. اين يک
جامعه سنتی است پس اگر حکومتی مذهبی بر اين جامعه حاکم شود بايد همچون طالبان عمل
کند."
از او ميپرسم هنگام حمله آمريکا به افغانستان چه
احساس و استنباطی داشت، ميگويد:"به نظر من استبداد به مراتب بدتر از استعمار
است و طالبان به نوعی عمل کرد که چه بسا ورود نيروهای خارجی برای مردم توجيه شده و
پسنديده بيايد. تاريخ افغانستان تاريخ مقابله با حضور خارجی ست اما در مقابل اين
حمله نه تنها مقاومتی نبود که تاييد نيز شد و دليل آن تمايل مردم به گريز از
استبداد طالبانی بود. "
به سئوال خود در رابطه با نظر او نسبت به حمله
ارتش آمريکا به افغانستان باز ميگردم، او ميگويد:
- من به دليل استبداد شديد طالبان حضور آمريکاييها
را توجيه شده ميدانستم اما لازم است اضافه کنم هر گاه آمريکا و ديگر نيروهای خارجی
به تحکيم نيروهای مستبد اقدام کنند مردم با آنان نيز دست به مبارزه خواهند زد. يک
نمونه برايتان بگويم در جلال آباد داماد فرمانده لشگر جلال آباد اميری ميکند. او
به سفاکی و خون آشامی معروف است. ميگويند برای تنبيه گوش فرد نافرمان را آنقدر
ميجود تا غضروف آن خرد شود. اين فرد از پشتيبانی آمريکايها برخوردار است. روزنامه
ما با اين مسائل نيز برخورد ميکرد. معتقدم استبداد بد است حتی بدتر از استعمار!
استبداد مذهبی بدتر از آن است و اما هرگاه استبداد مذهبی از سوی قدرتی چون آمريکا
حمايت ميشود وحشتناک ميشود و ويرانگری اش به اوج ميرسد.
آيا هفته نامه «آفتاب» «خطوط قرمز» آمريکاييها را
نيز شکسته بود؟!...
ميگويم: از آغاز و پايان «آفتاب» بگوييد!
با اطمينان ميگويد:
- پايان؟ «آفتاب» پايان نيافته است. اين را داشته
باشيم تا دوباره به آن بازگردم.
«بنياد فرهنگی آفتاب» مجموعه ای از افرادی بود که
تعلقات حزبی نداشتند هدفشان کسب قدرت و مال نبود و چيزی را برای از دست دادن نيز
نداشتند. ما خارج از چهارچوب های تنگ حزبی شروع به فعاليت در جهت ارتقا فرهنگ
جامعه کرده بوديم و «آفتاب» يکی از ثمرات اين بنياد بود. هسته ای که شامل من و
آقای خطيبی و دوستانی ديگر ميشد آن را آغاز کرد.
زمستان ۱۳۸۰ تدارکات کار آغاز شد. زمستان ۱۳۸۱ با
پيام آشنا شدم. او از شماره ۱۰ همکاری خود را با «آفتاب» به عنوان سردبير آغاز
کرد. البته ما تمام مراحل قانونی را طی کرديم زيرا بايد روشن ميشد که آيا او بدون
تابعيت افغان ميتواند به عنوان سردبير آغاز به کار کند، جواب مراجع قانونی مثبت
بود، آنها ميگفتند برای گرفتن امتياز نشريه محدوديت وجود دارد، اما «سردبير» نيازی
به داشتن تابعيت افغان ندارد.
پيام ميگويد:
"با همسرم معصومه نشريات افغان را ورق زديم
اولين چيزی که نظرمان را جلب کرد هفته نامه بهار بود که فرم زيبايش آن را از بقيه
متمايز ميکرد! با دفتر آن تماس گرفتيم."
«بهار» به سردبيری و مديريت عباس کوثری راه عليرضا
پيام را به «اقتدار ملی» گشود. اين نشريه با سرمايه کاظمی وزير تجارت و صنايع
افغانستان و مديريت فاضل سنگچارکی در کابل منتشر ميشود. او اولين مقاله خود را در
افغانستان در اين نشريه به چاپ رساند.
پيام می افزايد "علاوه بر آن از طريق «بهار»
با نويسندگانی از قبيل استاد نسيم اخگر، محمود حکيمی و شکيب فرهنگ آشنا شدم.
"
جاويد کوهستانی که در اين زمان مسئوليت "نهضت
ملی دموکراسی" و هفته نامه "کاروان دمکراسی" را داشت از افراد
ديگری بود که پيام با وی در ارتباط قرار گرفت.
او ميگويد:
"کوهستانی از اعضای سابق حزب
"مائوئيستی، شعله، جاويد" بود. قرار شد من مسئوليت بخشی از کاروان
دمکراسی را به عهده بگيرم و در عين حال با کمک هم هفته نامه ديگری منتشر کنيم.
گرچه اين فعاليتها و برنامه ها برايم جذاب بود اما با خروج آقای کوهستانی از
افغانستان اين نقشه ها بر آب شد.
در آخرين روزهای سال ۱۳۸۱ بود که در دفتر
"افغانستان جوان" با آقای مهدوی و خطيبی آشنا شدم. پس از ساعت ها گفت و
گو، آگاهی و جسارت آنها مرا تحت تاثير قرار داد."
سرانجام از شماره ۱۰ به "آفتاب" پيوستم.
مهدوی مدير مسئول، در مورد روزنامه نگاری
افغانستان ميگويد:
"ژورناليسم در کشور ما دو ويژگی دارد: يکی
اينکه وابسته است به قدرت، و ديگر اينکه کلی گو است.
"وابسته است زيرا به حکومت، به احزاب به
افراد با نفوذ اتکا داشته و خواست آنها را به پيش ميبرد.
"کلی گو است: زيرا تمام تلاش او آن است که
مثلا رهين را راضی کند و سياف را نرنجاند نبايد به کسی بربخورد پس در کليات
ميماند.
"الان بحث دمکراسی رواج دارد پس به دمکراسی
ميپردازد و از زلف و ابروی زيبای دمکراسی ميگويد:
""آفتاب" مستقل از هر حزب و جريانی
مثلا در اين زمينه به تشريح دمکراسی در زمينه های مشخص پرداخت و نظرات مختلف در
اين زمينه را در مقابل هم قرار داد.
"تفاهم آقای رهين (وزير فرهنگ افغانستان) و
آقای سياف را در مقابل هم قرار داد و ديدگاه روشنفکران در اين رابطه را نيز معرفی
کرد. ما ميخواستيم مردم امکان انتخاب داشته باشند بين قرائت های مختلف، از آنچه
همگی آن را دمکراسی ميناميدند.
"معتقدم حافظه تاريخی ما افغانها به شدت
محدود است، پس ما تلاش ميکرديم آنچه در جبهه های
مختلف طرح ميشود هم برای روشنگری و هم برای ثبت در تاريخ به نشر برسانيم. ما نه با
کسی دشمنی شخصی داشتيم و نه ميخواستيم ثناگوی کسی باشيم به عنوان نمونه ميتوانم از
مقاله "عبور از دره پنجشير" نام ببرم در اين نوشته ما به آن پرداختيم که
چرا يک "والسوالی" (فرمانداری) در تلاش است تا سيطره خود را برتمام
مملکت بگستراند به طوری که چندين وزارتخانه را در اختيار بگيرد و . .
"ما از روی صداقت کامل نوشتيم که آی دوست
پنجشيری شما که نميخواهی يکی دو روز حکومت کنی اگر تداوم حکومتت را ميخواهی اين
راه و رسم آن نيست چرا که شما حتی توانايی فعاليت برای والسوالی خودت را نداشته
ايد در جاده اصلی به علت خرابی مفرط آن هر هفته سقوط اتوبوس ها باعث مرگ دهها نفر
ميشود. "
"دوست پنجشيری" در حقيقت همان مارشال
"فهيم" است که فرماندهی مجاهدين را به عهده داشته و در ضمن هم اکنون
معاون رئيس جمهور کرزای است. "آفتاب" در مقالات ديگری از جمله
"مارشال صاحب سلام" و "لبخندهای آقای مارشال" به قدرت و
توانايی های مارشال فهيم پرداخته بود.
مهدوی ميگويد" پس از اين سلسله مقالات ما
چندين بار تهديد به قتل شديم در عين حال آنها سعی به تطميع ما نيز داشتند."
پيشنهاد پرداخت پول به شما به چه صورت بود؟
- از ما ميخواستند که درباره آنها منفی ننويسيم و
در مقابل آنها تمام مشکلات مالی ما را مرتفع خواهند کرد.
مارشال شخصا با شما تماس گرفت؟
- يک رابط به ما مراجعه کرد گفت مارشال فهيم
ميخواهد شما را ببيند. ما اصولا قرار ملاقات را نپذيرفتيم. و در برخوردهای بعدی
همان رابط نظر مارشال مبنی بر پرداخت پول به ما را مطرح کرد.
تمام اينها در حالی است که من همچنان از ديدگاه
امروز هم به آقای مارشال به عنوان يکی از سياستمداران کشورم احترام ميگذارم و آنچه
من نوشتم هيچگاه دشمنانه و با نيت ضربه زدن به او نبوده بلکه برعکس در حقيقت راهی
را نشان ميدادم که هم به نفع مردم و مملکت و هم به سود [منافع درازمدت] مارشال
بود. قاعدتا او بايد از من متشکر باشد.
متاسفانه ما در جوامع جهان سوم عادت کرده ايم تا
مخالف سياسی را دشمن خود بپنداريم. گرچه من حتی مخالف سياسی مارشال نبوده و نيستم.
کار من روزنامه نگاری است پس نميتوانم رقيب سياسی اين يا آن باشم. کار من نقد و
تحليل بی طرفانه است نه بيشتر و نه کمتر!
اين مخالفتها هر روز متراکم تر شد. زيرا آنها مرکز
روشنفکری "بنياد فرهنگی آفتاب" که هر روز بيشتر اهميت مييافت را دشمن
خود و از اين رو خطرناک ميپنداشتند، در عين حال زمان انتخابات نيز نزديک ميشد. پس
اين مجموعه و در راس آن "آفتاب" بايد از هم
ميپاشيد. و آنها برای اين کار به يک بهانه نياز داشتند. زيرا الان افغانستان در
وضعی ست که حتی مواجب وزرا نيز به کمکهای دولتهای خارجی وابسته است پس بسته شدن بی
دليل يکی از مهمترين نشريات افغانستان ميتوانست حتی به مواجب وزرا نيز زيان
برسانند.
پس دو مقاله "فاشيسم مقدس" و "دين
+ حکومت = استبداد" بهانه شدند.
پيام سيستانی ماجرای بازداشتشان را بدينگونه تعريف
ميکند:
"بين ساعت ۸-۷ شب من و آقای مهدوی به
قوامندانی امنيه شهر کابل منتقل شديم و ما را در سلولهای انفرادی جای دادند.
صبح روز بعد ما را برای بازجويی به اتاق افسر
زندان آقای در محمد خان بردند. سپس مجموعه ای شامل نمايندهUN، آقای John Mediva
نمايندگان عفو بين الملل و کميسياريای عالی پناهندگی سازمان ملل سر رسيدند.
من گفتم خواسته ام اين است که در افغانستان محاکمه
ای عادلانه داشته باشم و در صورت يک چنين محاکمه ای حتی حکم اعدام را نيز خواهم
پذيرفت و فقط ميخواهم که اين حکم در افغانستان اجرا شود.
پنج قاضی به رياست آقای "حقيريار" ما را
بازجويی ميکردند، فکر ميکنم ۵ ساعت طول کشيد. بازجويی در فضای بسيار بدی بود، تمام
تلاش آنها در جهت گرفتن اعتراف از من بود.
بايد اعتراف ميکردم که از دولتهای غربی پول گرفته
ام و جاسوس بوده ام يا اين که وابستگی به يکی از احزاب چپ مثل توده ای ها، شعله
جاويد، راوا و يا مجاهدين خلق ايران را بپذيرم.
پس از نااميدی در اين مسير توهين به حکومت پيغمبر
و چهار خليفه مورد اتهام ما اعلام شد.
بعدها فهميدم که در خارج از زندان آقای امامی
معنوی معاون «ستره محکمه» (ديوان عالی) از طريق راديو آزادی چندين اتهام ديگر را
متوجه من کرده است. آقای شنواری رئيس قوه قضاييه نيز در همان فرستنده راديويی به
شدت به ما حمله کرده بود.
در اين روزها دکتر رهين وزير فرهنگ افغانستان که
قاعدتا پشتيبان روشنفکران بود ظاهرا در کابل و افغانستان حضور نداشت. پس آقای
مبارز معاون مطبوعاتی وی نيز به خيل محکوم کنندگان مسئولان «آفتاب» پيوست و در
اينجا و آنجا ندای مخالفت با اين روزنامه را سر داد.
پيام ميگويد: «روزهای سختی بودند. جو به شدت عليه
ما بود و هيچکس جرأت حمايت از ما را نداشت.»
اما وضع به همين منوال نماند در اين باره معصومه
آتش فراز همسر پيام سيستانی چنين نقل ميکند:
"همان شب پس از اين که ابتدا مهدوی و سپس
پيام بازداشت شدند به کمک آقای حکيمی و حبيب رهياب با دوستان و آشنايان مورد
اعتماد، سازمانهای مدافع حقوق بشر و راديوها تماس گرفته و خبر بازداشت را منتشر
کرديم. دو ساعت پس از دستگيری يعنی ساعت ۱۰ شب تمام دنيا از اين مسئله مطلع شد.
ديرتر خبردار شدم که همان شب چند تن از مقامات بين المللی از وزارت داخله درباره
دستگيری همسرم و آقای مهدوی سئوال کرده بودند."
وزارت داخله چه جوابی داده بود؟
- آنها گفته بودند اين دو فرد احضار شدند ما از
آنها تعهد گرفتيم که ديگر چنين مطالبی ننويسند و سپس آزادشان کرديم.
ساعت ۱۲ شب آقای رهياب، استاد اکبر و جليل بينش به
منزل ما آمدند و سراغ پيام و ميرحسين را گرفتند. گفتم بعد از بازداشتشان ديگر
اطلاعی ندارم. آنها از جواب وزارت داخله به مقامات بين المللی مطلع بودند. پس
وزارت داخله برای رد گم کردن به سادگی دروغ گفته بود.
صبح زود ساعت ۶ آقای خطيبی[معاون مديرمسئول آفتاب]
نزد من آمد. پريشان و نگران بود. با هم به دفتر «آفتاب» رفتيم. در دفتر لاک و مهر
شده بود. اما خبرنگاران زيادی از رسانه های مختلف در آنجا حضور داشتند.
موبايل آقای مهدوی که وسيله ارتباطی ما بود چند
روز پيش گم شده بود. دوستان يک دستگاه موبايل در اختيار ما گذاشتند. استاد اکبر و
آقای حکيمی ماشين "طلوع افغانستان" را در اختيار ما گذاشتند. اين کمک
بزرگی برای پيگيری و تحرک سريعتر بود.
حکيمی، مهدوی و سيستانی در صحنه روشنفکری کابل به
«سه تفنگدار» معروف هستند. وجه مشترک آنها علاوه بر همکاری حرفه ای اين است که هر
سه «نامه عاشقانه» مينويسند، اين نامه ها بعضا در «آفتاب» منتشر ميشد و يکی از
ستون های جذاب هفته نامه بود. حکيمی سردبير «طلوع افغانستان» است، در حقيقت همين
«طلوع» بود که با پيگيری مداوم ماجرا ثابت کرد که «آفتاب» با فتوا غروب نکرده و
نميميرد.
معصومه آتش فراز ميگويد:
سرانجام پس از مدتها به اين در و آن در زدن
فهميديم که هر دو را به زندان کابل برده اند. به زندان رفتيم.
در آنجا با مشاهده نمايندگان UN، UNCHR،
عفو بين الملل، کميسيون حقوق بشر UN و ... کمی نيرو گرفتيم.
به کمک آنها موفق به يک ملاقات يک ساعته با پيام و
مهدوی شديم گفتند که آزار و اذيت نشده اند. تنها پيام از روند و شکل بازجويی ها به
شدت ناخرسند بود.
بگذاريد در اينجا اشاره کنم که ما قبل از دستگيری
آنها برای روز ۲۹ خرداد برنامه بزرگداشت دکتر علی شريعتی را تدارک ديده بوديم.
پيام و مهدوی در زندان تاکيد کردند که با وجود زندانی بودن آنها، ما نبايد کار را
تعطيل کنيم. و مراسم بايد حتی المقدور به شکلی قوی برگزار شود.
پس از اين ملاقات تلاش و حرکت ما برای آزادی آنها
با نيرويی بيشتر آغاز شد. با توجه به جو موجود خطری که جان آنها را تهديد ميکرد
بسيار جدی بود.
اين چنين بود که تلاش پيگير معصومه آتش فراز،
خطيبی معاون مدير مسئول، حکيمی سردبير «طلوع افغانستان» و ديگر دوستان به تشکيل
کميته «حمايت از آفتاب» انجاميد. بيش از ۳۰۰ آزاديخواه و روشنفکر و روزنامه نگار
در اين «کميته» گرد آمدند.
سپس تر اين مجموعه به «کميته دفاع برای آزادی
بيان» تغيير نام يافت.
معصومه فراز فعاليتهای «کميته دفاع» را چنين توضيح
ميدهد:
"مراجعه به وزرا از جمله عدليه، فرهنگ،
ماليه، پلان(طرح) ديدار با مسئولان رده بالای حکومتی، ديدار با روحانيان، و
همينطور نشر خبرنامه چند صفحه ای به نام «بولتن خبری کميته... » بود.
"ما از پشتيبانی بی دريغ موسسه خيريه
«ارتباط» به مديريت عبدالله وطن دار و آقای الهام برخوردار بوديم."
علاوه بر معصومه فراز، هادی خطيبی و الهام، استاد
قيسم اخگر، سيامک مدير مسئول روزنامه «انيس»، ظهور افغان مديرمسئول روزنامه
«اراده»، دکتر وحيد کاظمی، حبيب رهياب، محمود حکيمی هسته اصلی «کميته» را تشکيل
ميدادند.
معصومه فراز ميگويد:
«لازم ميدانم در همينجا از تمامی دوستان و
همکارانی که ما را در اين مسير همراهی کردند و با پشتيبانی های خود موجبات رهايی
همسرم و آقای مهدوی را فراهم آوردند، تشکر کنم.»
خانم فراز از موافقين حکم «ارتداد» بگوييد!
- دقيقا از روزی که پيام و مهدوی دستگير شدند
نشريه ای تحت عنوان الاسلام روی کار آمد که متعلق به بنيادگرايان افغانستان بود.
صاحب امتياز آن «شورای علمای افغانستان» عملا لگام قوه قضاييه را در دست دارد.
کار اين نشريه هر بار صدور فتواهای مختلف بود. يک
روز فتوا «کفر» بود روز ديگر «مجوس» و بار ديگر "زنديق". اين نشريه بود
که برای اولين بار پيام و مهدوی را سلمان رشدی ايرانی و افغان ناميد.
يکی ديگر از فعاليتها اين بود که شماره ۲۰ «آفتاب»
که بهانه دستگيری اين دو نفر بود توسط اسلامگرايان به تيراژ ۳۰۰۰ عدد و طبيعتا
بدون کسب اجازه از«آفتاب» تجديد چاپ شد. بخش هايی از مقالات پيام، خطيبی و مهدوی
را در آنها برجسته کرد و در ولايات مختلف پخش کردند.
مهدوی در رابطه با فعاليت های مخالف «آفتاب»
ميگويد:
"ستره محکمه نامه ای سيزده صفحه ای به ده
کشور اسلامی از جمله ايران و پاکستان ارسال داشته و خواهان تکفير و تاييد فتوای
قتل ما شده بود.
او می افزايد:
طبق اطلاع من توسط «جماعت العلمای» پاکستان، ما به
سرعت تکفير شديم و ريختن خون ما حلال اعلام شد.
نامه علمای پنجشير و ولايت هرات به شورای علمای
افغانستان که خواهان محاکمه و مجازات «آفتاب» گردانان شده بودند يکی ديگر از
اقدامات مذهبيون بنيادگرا عليه آزادی بيان بود.(متن اين نامه با امضای علما کليشه
شده است.)
طنز تلخ نهفته در داستان اين که اخضر ابراهيمی
نماينده ويژه کميساريای عالی حقوق بشر سازمان ملل در افغانستان طی بيانيه ای
خواستار آزادی بی قيد و شرط پيام سيستانی و ميرحسين مهدوی شده ليکن بيانيه او از
سوی مذهبيون بنيادگرا محکوم شد و طی شب نامه های فتوای «ارتداد» وی نيز در سطح
کابل پخش شد.
پيام حال و روز خود و مهدوی را در زندان چنين
توضيح ميدهد:
ما هيچ اميدی به رهايی نداشتيم و مطمئن بوديم که
اعدام ميشويم. وصيت نامه های خود را نوشتيم
مهدوی ميگويد:
با پيام مشورت ميکرديم که برای روز اعدام چه لباسی
بپوشيم و چگونه قدم برداريم. گفتم اگر فرصت آخرين کلام را به من بدهند رباعی زير
خواهم خواند:
در دامن دشت چون شقايق بودم
در بند گشودن حقايق بودم
ديشب که دوباره از خطر صحبت شد
من با نظر عشق موافق بودم
پيام ميخواست به عنوان آخرين کلام بيت زير را
بخواند:
گفت يک شب شير در زنجير هم
ميتوان جنگيد با تقدير هم
گرچه در نتيجه تلاشهای بی وقفه روشنفکران افغان و
روزنامه نگاران در سراسر جهان از جمله فدراسيون جهانی روزنامه نگاران (WJC) عليرضا پيام سيستانی و ميرحسين مهدوی پس از ۸ روز از زندان کابل
رها شدند اما در تاريخ ۱۷ جولای يعنی دقيقا يک ماه پس از اولين دستگيری شان توسط
دارلافتا محکوم به مرگ شدند.
اين حکم با وجود مخالفت های جهانی و داخلی هنوز
پابرجاست.
پيام و حسين ميخواهند به افغانستان بازگردند تا با
«آفتاب» خود "نورافشانی" کنند، اما اين حکم که در دادگاهی بدون رعايت
ابتدايی ترين موازين حقوق بشر برای آنها صادر شده است و اين که عملا هر جوان
بنيادگرايی در کوچه و خيابان ميتواند اين حکم را به اجرا در بياورد مانع از بازگشت
آنهاست.
اين گزارش نتيجه گفتگوهای تلفنی و حضوری با معصومه
آتش فراز، صالحه محقق، هادی خطيبی، عليرضا پيام سيستانی و ميرحسين مهدوی است.
تقديم به همسرم صالحه محقق
ای دختر هندو که مسلمان شده بودی
از قامت زرتشت پشيمان شده بودی
برگ از سرو دامان و رختان تو ميريخت
در سال زمين فصل زمستان شده بودی
زرتشت مرا در خم گيسوت شکستی
آن شب «شب معراج» که شيطان شده بودی
در مريم چشمان تو انجيل ورق خورد
مانند خدا تازه و عريان شده بودی
من آمدم از آن طرف جاده اندوه
با ديدن من سخت هراسان شده بودی
گفتم که خداوند ترا بوسه فرستاد
در بين ملائک گل ايمان شده بودی
پيغمبر چشمان تو شدم، حضرت حوا
آن روز که هندوی گريزان شده بودی
-----
در هند نگاه تو پناهنده عشقم
ای کاش مسلمان مسلمان شده بودی
ميرحسين مهدوی
کابل ۲۶/۳/۱۳۸۲
يک شب قبل از بازداشت
پدر ای آينه ی شفاف زندگی
پدر ای سبزه زار عشق
دوستت دارم برای هميشه
ای جويبار محبت
ای سرزمين صفا
ای خدای خوبی ها
خاطره ۹ ساله اين شعر را به پدرش ميرحسين مهدوی در
زندان کابل تقديم کرد