جمعه ۳۰ آبان ۱۳۸۲ - ۲۱ نوامبر ۲۰۰

اروپا، آمريکا وايران

ايالات متحده به عنوان ابرقدرتی يکه تاز در حال بسط کامل نفوذ خود در خاورميانه است و اگر نقشه های آن، طبق برنامه پيش رود، ديری نخواهد پائيد که آمريکا نظم دلخواه خود را در منطقه استراتژيک خاورميانه مستقر می کند و اروپا را از نقش آفرينی موثر در اين منطقه برای هميشه محروم می سازد. در اين ميان طبيعی است که اتحاديه اروپا برای تغيير و يا تاثيرگذاری بر برنامه آمريکا در خاورميانه تلاش کند.

 

احمد زيدآبادی

روزنامه شرق

 

در فراز و نشيب روابط ايران و اروپا آيا رازی نهفته است؟ بسياری از ايرانيان بر اين عقيده اند که آری، رازی نهفته است. از نگاه برخی از آنان، اين راز برگرد منافع تجاری و قراردادهای پر سود اقتصادی دور می زند؛ بدين ترتيب که هرگاه اروپائيان به ايران فشار می آورند و مسائلی چون تروريسم، حقوق بشر، صلح خاورميانه و تسليحات کشتار جمعی را مطرح می کنند، هدفشان صرفا کسب امتيازهای پرسودتر و حداکثری بهره برداری از غيبت اقتصادی ايالات متحده در ايران است و همين که اروپائيان به امتيازات موردنظر خود دست می يابند، ساير موضوعات نيز از دستور کار خارج و يا کم اهميت تلقی می شود. عده ديگری از ايرانيان، تصور فوق را باطل و ناشی از توهم کاسب پنداری اروپائيان و بزرگنمايی حجم اقتصاد ايران در نظام جهانی می دانند و راز روابط ايران و اروپا را در موضوعی ديگر، يعنی حقوق بشر جست وجو می کنند. از نظر اينان، اروپا به دليل عدم توازن قدرت نظامی _ اقتصادی خود با آمريکا، توان تاثيرگذاری محدودی بر جامعه بين المللی دارد و از همين رو، دفاع از حقوق بشر را سرلوحه برنامه های خود قرار داده است تا از طريق جلب نظر روشنفکران و مردم تحت ستم در جهان سوم، برای خود قدرت معنوی و فرهنگی و در نتيجه پرستيژ و نفوذ بين المللی کسب کند. براين اساس، اتحاديه اروپا روابط خود را با ايران برپايه ميزان رعايت حقوق بشر قرارداده و فراز و نشيب در روابط دوجانبه به صورت تابعی از اين موضوع درآمده است.

از نگاهی بيطرفانه، اما هر دو ديدگاه فوق، افراطی است. مسئله اصلی اروپا در ارتباط با ايران، نه روابط تجاری و نه حقوق بشر، بلکه موضوعی مربوط به سياست بين الملل است، بدين صورت که:

ايالات متحده به عنوان ابرقدرتی يکه تاز در حال بسط کامل نفوذ خود در خاورميانه است و اگر نقشه های آن، طبق برنامه پيش رود، ديری نخواهد پائيد که آمريکا نظم دلخواه خود را در منطقه استراتژيک خاورميانه مستقر می کند و اروپا را از نقش آفرينی موثر در اين منطقه برای هميشه محروم می سازد. در اين ميان طبيعی است که اتحاديه اروپا برای تغيير و يا تاثيرگذاری بر برنامه آمريکا در خاورميانه تلاش کند. کشورهايی نظير فرانسه، بلژيک و آلمان از طريق مخالفت سياسی با طرح های آمريکا در جهت «تغيير» اين طرح ها می کوشند، در حالی که کشورهايی مانند انگليس، دانمارک و اسپانيا از راه همکاری با ايالات متحده سعی دارند بر برنامه های آن کشور تاثير لازم را گذاشته و سهم اروپا را محفوظ دارند.

از آنجا که در منطقه خاورميانه، ايران تنها کشور مهمی است که از دسترس آمريکا دورمانده است، بنابراين، اروپا برای حفظ نفوذ خود، تمايل جدی دارد که اين کشور همچنان از حوزه نفوذ ايالات متحده دورمانده و سرنوشتی چون عراق و افغانستان پيدا نکند. اين درحالی است که اروپا دفاع از ايران را در وضعيت کنونی برای خود بسيار دشوار می يابد، زيرا دفاع از کشوری که به هر دليلی به تلاش برای دستيابی به تسليحات کشتار جمعی، حمايت از تروريسم، اخلال در روند صلح اعراب و اسرائيل و نقض حقوق بشر متهم شده است، بسياری از قواعد مورد پذيرش قدرت های بين المللی را دستخوش بحران می کند و اروپا به اين نکته نيز واقف است که اگر رقابت با آمريکا در صحنه جهانی از چارچوب قواعد بين المللی تجاوز کند، يکسره به نفع طرفی خواهد بود که از قدرت بيشتری برای ناديده گرفتن اين قواعد در مواقع لزوم برخوردار است. بنابراين، اتحاديه اروپا پا به پای تلاش برای دور نگهداشتن ايران از نفوذ آمريکا، از تمام توان خود برای اعمال فشار عليه تهران به منظور اصلاح رفتارهايی که مورد قبول اين اتحاديه نيست، بهره می گيرد.

هدف روشن از اين فشارها، تحول آرام اوضاع ايران به ترتيبی است که اروپا بتواند شريک اصلی يک ايران مسئول، باثبات و دموکراتيک باشد و روند تحولات به سمتی نچرخد که با بحرانی شدن اوضاع، آمريکا ابتکار عمل را برای حل بحران به دست گيرد. بر اين مبنا، آنچه آمريکا و اروپا درباره آن در ارتباط با ايران اشتراک نظر دارند، تغيير رفتار در حوزه های چهارگانه ای است که ذکر آن رفت، اما اينکه با چه ابزاری می توان اين تغيير را در رفتار ايران ايجاد کرد، موضوع اختلافی است که اينک بين آمريکا و اروپا در شورای حکام آژانس بين المللی انرژی اتمی جريان دارد و در بطن همين اختلاف صوری و شکلی، محتوا و ماهيتی نهفته است که می تواند سمت و سوی نظم خاورميانه را به دو جهت متفاوت سوق دهد.