جمعه ۳۰ آبان ۱۳۸۲ - ۲۱ نوامبر ۲۰۰

جمهوری اسلامی و مجلس هفتم

مجلس هفتمی که قرار است محافظهکاران در آن اکثريت باشند، نه تنها نميتواند انزوای بين المللی رژيم را پايان دهد و يا بهبود بخشد، برعکس تنگناهای بيشتری برای رژيم ايران به ارمغان ميآورد و برای حکومت ساده نخواهد بود تا بساط سرکوب سالهای اوليه را بگستراند. اين رژيم نميتواند با پوست عوض کردنها بحران ايدئولوژيک، فرهنگی و اقتصاديش را کاهش دهد. بن بست "اصلاحات" شاهد مردهی اين مدعاست. شکست اصلاح طلبان در واقع سر به سنگ خوردن گرايشی است که از دامان جمهوری اسلامی و خط اماميها سر برآورد و برای دورهی کوتاهی شانس اين را يافت تا ميليونها کس را به خود متوهم و اميدوار نمايد و به زبان ديگر آخرين تير ترکش اسلاميون در ايران بود.

 

عمرايلخانيزاده

 

اکنون بيش ازسه ماه و اندی به انتخابات مجلس هفتم باقی نمانده است. جريان به اصطلاح اصلاح طلب درون حکومت از هم اکنون شکست خود را پذيرفته و ميدانند که با کارنامه فريبکارانهای که پشت سر دارند به کلی اعتماد و رأی مردم را از دست دادهاند. محافظه کاران نيز که سالهاست در ميان مردم منزوی شدهاند، اما موقعيت رقيب را تشخيص داده و مدتهاست که برای بی اعتبار نمودنش زمينه سازی مينمايند و از هيچ نوع فشاری توسط ارگانهای سرکوبشان دريغ نورزيده اند و خواسته و توانستهاند مردم را در رأی دادن حداقل بيتفاوت نمايند و دارند خود را برای پيروزی قريبالوقوع آماده ميکنند.

بر مبنای واقعيات فوق خيليها از يک کاسه شدن قدرت و اعمال فشار بيشتر بر مردم و گسترش دامنه سرکوبها سخن ميگويند. گمان نبايد کرد که اين هدف و آرزويی است که ريز و درشت جناح محافظهکار هر لحظه خوابش را ميبينند و وسوسه بازگشت به دورانهای سياه سرکوب را در سر ميپرورانند. آيا برآورد کردن اين آرزو تا چه اندازه ممکن و مقدور است؟

برای جواب درست به اين پرسش بايد به نکات زير توجه نمود:

۱- ظهور و عروج جريان موسوم به اصلاح طلب بر متن آن بحران سياسی و اجتماعی در جامعه صورت گرفت که در نتيجه آن تودههای مردم نه تنها از حاکميت فاصله گرفته و زده بودند بلکه به عصيان روی آورده و جامعه در حالتی انفجاری به سر ميبرد. اما هنوز مردم از زير بار سرکوب شديد از يکسو و بی اعتمادی به نيروی خود از سوی ديگر، شانه راست نکرده بود.

جريان اصلاح طلب و عناصر آگاهتر آن، به ويژه خاتمی و يارانش اين موقعيت را تشخيص داده و در صدد برآمدند تا با سد نمودن راه انقلاب و تعيين تکليف در خيابان، راه خروجی از اين بن بست بيابند و با حفظ و تضمين بقای جمهوری اسلامی، امتياز و وعدههايی بدهند و به قول خودشان پايه های "نظام" را تقويت کنند. مردم به تنگ آمده در غياب يک آلترناتيو انقلابی و مردمی، اين فرصت را غنيمت شمرده و نسبت به کسب بخشی از خواستهايشان در مورد خاتمی دچار توهم شدند و وسيعا به او رأی دادند و در واقع جنبشی به راه افتاد که هرچند به ظاهر در حمايت از خاتمی بود اما در واقع و در ادامه خاتمی را بيش از ديگران نگران و ترسان نمود.

۲- نزول و سقوط کنونی اصلاح طلبان حکومتی نيز ناشی از تشديد همان بحران سياسی و اجتماعی است که در دورهای موجبات روی کارآمدنشان را فراهم نمود. تغييری که ميتوان بر آن انگشت نهاد اينست که مردم، زنان، جوانان، دانشجويان و روشنفکران دگرانديش نه آن ترس و واهمه پيشين را از دستگاههای سرکوب محافظهکارن دارند و نه به خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی توهم دارند و در عمل فريبکاری آنان را تجربه نموده و در مقابل بيش از پيش به نيروی اعتراض خود متکی هستند. اين زنگ خطری است که اصلاح طلبان حکومتی مدام به رقيب حکومتيشان آن را گوشزد نمودهاند و سعی نمودهاند تا به سازش وادارشان کنند و محافظهکاران نيز برعکس با ديدن اين پديده هم زمينه را برای ميدان خالی نمودن حريف مناسب ديده و هم اشتها و رؤيای سرکوبشان فزونی گرفته است.

۳- با توجه به دلايل بالا خروج اصلاح طلبان و يا از اکثريت افتادنشان در مجلس نه تنها کوچکترين تأثيری در رفع بحران ندارد و موجب ثبات حکومت نخواهد شد، بلکه تشديد بحران سياسی را دامن ميزند و نشانه انکار ناپذير بن بست و بحرانی است که کليت رژيم جمهوری اسلامی مدتهاست با آن درگير است. رأی ندادن مردم به اصلاح طلبان و عدم شرکتشان در انتخابات به معنای گرايش به سوی محافظهکاران نيست بلکه بيانگر قطع اميدشان از کليت رژيم و فرارفتن خواست و توقعاتشان است. به جرأت ميتوان گفت که فضای سياسی در جامعه ايران به سوی راديکاليزه شدن سوق مييابد و اعتماد به نيروی مردمی فزونی ميگيرد و همين واقعيت رمز رنگ باختن جريان اصلاح طلب است.

۴- مجلس هفتمی که قرار است محافظهکاران در آن اکثريت باشند، نه تنها نميتواند انزوای بين المللی رژيم را پايان دهد و يا بهبود بخشد، برعکس تنگناهای بيشتری برای رژيم ايران به ارمغان ميآورد و برای حکومت ساده نخواهد بود تا بساط سرکوب سالهای اوليه را بگستراند. اين رژيم نميتواند با پوست عوض کردنها بحران ايدئولوژيک، فرهنگی و اقتصاديش را کاهش دهد. بن بست "اصلاحات" شاهد مردهی اين مدعاست. شکست اصلاح طلبان در واقع سر به سنگ خوردن گرايشی است که از دامان جمهوری اسلامی و خط اماميها سر برآورد و برای دورهی کوتاهی شانس اين را يافت تا ميليونها کس را به خود متوهم و اميدوار نمايد و به زبان ديگر آخرين تير ترکش اسلاميون در ايران بود.

با توجه به همه موارد ذکر شده در بالا ما شاهد رشد تنگناهای بيشتر همه جناحها و تضعيف رژيم در همه عرصههای اقتصادی، اداری، روابط خارجی و حکومتی خواهيم بود و اين به نوبه خود، عليرغم تلاشهای مذبوحانه محافظهکاران در ابتدای به دست گرفتن مجلس هفتم، برای تشديد خفقان و سرکوب، اما روند اعتراضی و مردمی از ميدان به در نميشود و برعکس فرصتهای جديدی برای طرح آلترناتيو دمکراتيک و آزاديخاهانه کسب خواهد شد و تودههای مردم بيشتر از پيش به تعيين تکليف قدرت سياسی در کوچه و خيابان روی ميآورند و آماده پذيرش راهکارهای انسانی، دمکراتيک و عدالت خواهانه خواهند شد. ما در دوره جديدی از کشاکش و چالشهای سياسی گام می نهيم و تنها با يک آلترناتيو دمکراتيک و فراگير قادر خواهيم بود تا نيازهای اين دوره از حيات سياسی جامعه ايران را جوابگو باشيم تا بار ديگر آوای دريغا "فرصت از دست رفته" را سر ندهيم.

 

برگرفته از خبرنامه شماره ۱۳۰ کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ايران

www.komala.org