يکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۲ – ۲ نوامبر ٢٠٠٣

رويای شيرين نجات دهنده موعود يا مسيانيسم پاسيفيستی؟

يا مرگ يا زندگی!

زمانی که خاتمی به صحنه آمد ، برخی از روشنفکران نسبتا مجاز و نشرياتی که نفوذی در نسل جوان دارای تحصيلات بالاتر بودند چنان هياهويی برای خاتمی به راه انداختند که طبيعتا هر صدای مخالف و هر ندای هشداری را هم خاموش ساختند.

اما سال به سال وضع بدتر از قبل شد ، روزنامه های همين طرفداران خاتمی را يکی بعد از ديگری توقيف کردند ،

پس به ناجی ديگری نياز بود تا با خيال راحت ،رسالت آزاد کردن و آباد ساختن کشور را بر دوش های صبورش گذاشت و طبقه متوسط و مرفه را به زندگی روزمره مشغول کرد.

و شگفتا باز همان کسانی که زخم طرفداری از خاتمی را در جان خود داشتند ،چنان هياهويی برای شيرين عبادی راه انداختند که باز صدای مخالفان را در اين هياهو خاموش کردند.

بايد نسل جوان را آگاه ساخت که هيچ نجات دهنده ای در راه نيست ، اينک يا تسليم يا خروش، يا مرگ يا زندگی!

 

درنا کوزه گر

dornakouzehgar@hotmail.com

 

بيست و پنج سال از انقلاب پرشکوهی که می رفت تا نهاد آزادی را در ايران پابرجا سازد و ميهن ما را به راه توسعه و پيشرفت بازگرداند می گذرد . بيست و پنج سالی که هر روزش را با داغ دل شکستی از آن همه اميد و آرزوی نسلی که انقلاب کرد به شب رسانديم و صبح باز انگار با سنگينی دلمردگی نسل ها و قرون و با رخوتی غريب خود را به دانشگاه ، محل کار و خيابانها کشانديم تا باز چون ارواحی بی هدف لابلای جنازه های ديگر پرسه بزنيم و باز شب هنگام به همراه کابوسهای خود به خانه بازگرديم تا دمی در خود پنهان شويم.

حاصل اين افسردگی مزمن در نسلی که بار اصلی تکاپوی جامعه را بردوش دارد چيزی جز عصيانهای گاه به گاه و البته عقب نشينی ها ی دم به دم نيست. اما تنها اين نسل نيست که به خاموشی و خيالبافی دل خوش کرده است ، دو نسل پيشتر از او يعنی نسلی که در جريان انقلاب سال پنجاه و هفت نيز ديرتر از همه به ميدان آمد و زودتر از همه از ميدان عقب نشست و نسل انقلاب را در برابر غارت و يغمای دزدان انقلاب مردم تنها گذاشت نيز همواره در گوش اين نسل جوان آيه ياس می خوانند !

به عبارت ديگر سعی می کند تا اميد بستن خود به ناجيان ناگهانی را به نسل جوان نيز سرايت دهد ،نسلی که آن چنان در منگنه زندگی در جمهوری اسلامی که ابتدايی ترين حقوق آنها را نيز سلب کرده است ، اسير شده است که به اندازه کافی پريشان و گاه سردرگم هست.

پس آسانترين راه انفعال و خيالبافی ست، زمانی که خاتمی به صحنه آمد ، برخی از روشنفکران نسبتا مجاز و نشرياتی که نفوذی در نسل جوان دارای تحصيلات بالاتر بودند چنان هياهويی برای خاتمی به راه انداختند که طبيعتا هر صدای مخالف و هر ندای هشداری را هم خاموش ساختند.

بسياری از کسانی که هم اکنون روی به خارج از کشور آورده اند، يا اکنون در کنج عزلت و يا حتی گوشه زندانهای دهشتناک جمهوری اسلامی با دريغ به فرصتهای از کف رفته می نگرند ؛زمانی خود از هواداران پر شور خاتمی بودند ، برايش ويژه نامه در می آوردند ، مصاحبه می کردند ، به ديدارش می رفتند و از وی يادگاری يا تسبيحی برای تبرک می گرفتند ، در وصفش شعر می سرودند و... هر آن چه که کيش شخصيت توام با پاسفيسم موعود خواهی اين دسته از مردمان ،که از اتفاق بخش پرهياهو ی روشنفکران مجاز و نيمه مجاز کشور را تشکيل می دادند، طلب می کرد.

اما سال به سال وضع بدتر از قبل شد ، روزنامه های همين طرفداران خاتمی را يکی بعد از ديگری توقيف کردند ، آنها را کتک زدند و انصار حزب الله آن چنان جسارتی يافت که به منازل روزنامه نگاران يکی پس از ديگری حمله می کرد ، آنها را می ربود و به اعترافات دروغين وامی داشت و سرانجام جناياتی بی نظير مانند شبيخون به کوی دانشگاه را رقم زدند . ترور گسترده ، ربودن و به قتل رساندن نويسندگان و فعالان سياسی و سرانجام شليک به مغزتئوريسين اصلی اصلاحات، در کنار زندانی کردن همين ياران پيشين سبب شد تا توهم و رويای شيرين اميد بستن به خاتمی نه تنها نزد مردم و به ويژه نسل جوان بلکه حلقه ياران بخت برگشته وی نيز رنگ ببازد.و آنها را مايوس و گاه خشمگين از سکوت نجات دهنده ای که جز لبخند و سکوت حرفی برای گرفتن نداشت،سازد.

اگر چه خاتمی توانست در دور دوم انتخابات به ضرب اشک و بغض و ناله و با وعده تحقق وعده های پيشين نيز بار ديگر بر کرسی رياست جمهوری تکيه بزند اما خيلی زود نسل جوان سرخورده عليه وی سر برداشت ، زيرا به سرعت دريافت که از اين ناجی جز لبخند و گاه اشک و ناله چيزی نبايد انتظار داشت ، پس نسل پيشتر به جستجو برآمد تا ناجی ديگری خلق کند،تلويزيونهای نوظهور لوس آنجلسی نيز در اين ميان به مدد آمدند و شاهزاده ای را که تا ديروز به کار تجارت و تفريح خود سرگرم بود با هزار ترفند و شگرد به ميدان کشاندند تا نقش ناجی جديد را بازی کند ، ناجی ی که بار ديگر قرار بود نه از طريق يک تحول اجتماعی بلکه با کودتا و به ياری سرنيزه سربازان آمريکايی که اين بار دور تا دور ايران را در محاصره داشتند به تاج و تخت بر باد رفته اش دست يابد و لابد پس از آن به مطالبات اجتماعی پاسخ گويد!

اما مشکل اينجا بود که اين ناجی تازه برای بسياری از جوانان تحصيل کرده تر که اصولا نه از نظام سلطنتی اسلامی و نه سلطنتی مشروطه دلخوشی نداشتند، جذاب نبود.

پس به ناجی ديگری نياز بود تا با خيال راحت ،رسالت آزاد کردن و آباد ساختن کشور را بر دوش های صبورش گذاشت و طبقه متوسط و مرفه را به زندگی روزمره مشغول کرد.

و چه زود اين ناجی باز هم از پاريس و با هواپيما سر رسيد!

و شگفتا باز همان کسانی که زخم طرفداری از خاتمی را در جان خود داشتند ،چنان هياهويی برای شيرين عبادی راه انداختند که باز صدای مخالفان را در اين هياهو خاموش کردند.

شيرين عبادی ناگهان شد منجی موعود ، نسل جوان کم حوصله شروع کرد به زمينه چينی برای کشاندن ناجی به ميدان مخالفت و چانه زنی برای تفويض بی هزينه قدرت به شيرين عبادی ، يکی برايش توماری جمع کرد که رئيس جمهور شود ( و البته دوست نفر بيشتر امضايش نکردند) ، يکی برايش شعر گفت ، يکی کليپ درست کرد و انبوه طرفدارانش در مقالات خود از شيرين عبادی چنان رهبری ساختند که گويی ناگهان از آسمان نازل شده است !

اما به تدريج که هياهو کمتر شد ، حرفهای خود اين ناجی تازه بيشتر شنيده شد ، حرفهايی که چون آبی بر آتش شور و علاقه خيل طرفداران يکرويه اش شد و به زودی معلوم شد که اين ناجی از راه رسيده نيز در نهايت همان خاتمی با سيمايی مدرن تر است.

پس بار ديگر شبکه های تلويزيونی فارسی زبان به نصيحت گشودند و تلاش کردند تا اين ناجی تازه اشان را در کنار شاهزاده دلبندشان به ميانه بيندازند ، احزاب و گروههای سياسی و اجتماعی و فرهنگی يکی پس از ديگری از طرفداری از شيرين عبادی اعلام برائت کردند و طرفدارانش يکی يکی مهر خاموشی بر لب زدند.

اما حکايت همچنان باقی ست. برای موعود خواهی ناجی خيالی که قرار است از راه برسد شايد هنوز فرصتی به خلق ناجی های تازه ( مانند ورثه رهبر سابق پناهنده به آمريکا!) و در عين حال کمدی/ تراژيک ديگری نيز هست اما سرانجام اين بخش از نسل جوان نيز که گرفتار انفعال و مسيانيسم بدوی شده اند نيز به زودی درخواهند يافت که چاره ای جز آن ندارند که برای بقای خود و برای دستيابی به مطالبات خود وارد ميدان شوند و البته که اين ميدان ، همان ميدانی ست که نسل سال پنجاه و هفت واردش شد ، سرشار از خطر و ريسک .

اما اگر اين بار نسل جوان به درستی درک کند که نبايد منتظر ناجی ی باشد که با هواپيما و از غرب برايش سر برسد خود وظيفه اش را به طور کامل انجام خواهد داد و مانع از شکست دستاوری می شود که هزاران هزار نفر به اميد آن جان باخته اند.

بايد نسل جوان را آگاه ساخت که هيچ نجات دهنده ای در راه نيست ، اينک يا تسليم يا خروش، يا مرگ يا زندگی!