جهان در
سالی که گذشت
مسعود
بهنود
همشهری
مخصوص سال نو
تايم پرفروش ترين مجله
سياسی جهان هفته اول اسفند به دليل نزديک شدن هشتاد سالگيش گزارشی را تدارک ديد از
مهم ترين حوادث 80 ساله اخير جهان. خوانندگان تايم از ميان رويدادهای بزرگ دهه
بيست قرن بيستم به بعد چندين را برگزيده اند. يادآوری اين حوادثی دارد که در قرن
پر حادثه بيستم در حافظه تاريخ مانده است. قرنی که به نوشته برادبری در ربع اولش
هر سال مانند يک قرن در مقياس گذشته بشر کشف و اختراع کرد و پيش رفت در نيمه اش
سرعت دوبار شد ( در هر شش ماه به اندازه قرنی پيش رفت) در ربع آخر قرن هر دو ماهی
به اندازه قرن شد و در آخرش هر ماه به اندازه يک قرن پيشين در پيشرفت شتاب گرفت.
با اين همه از آن همه نام و نشان و انقلاب و حادثه اين ها به ياد مانده است. در
سال 1925 مهم ترين ماجرا مرگ لنين بنيان گذار انقلاب اکتبر است و به دنبال آن تولد
تلويزيون در 1927 و تورم بزرگ آمريکا1929، آغاز جنبش به دور از خشونت گاندی در هند
1930، انتخاب هيتلر به صدارت عظمای آلمان 1933، راه پيمائی بزرگ مائو آغاز انقلاب
چين 1934، آغاز جنگ بين الملل دوم 1939، پيروزی متفقين در جنگ، شکست آلمان و بمباران
اتمی ژاپن 1945، قتل مهاتما گاندی1948، مرگ استالين 1952، کودتای سيا عليه دولت
دکتر مصدق1953، تاسيس اولين رستوران مک دونالد1955، رسيدن فيدل کاسترو به قدرت در
کوبا1959، رفتن اولين انسان يوری گاگارين به فضا و ساخته شدن ديوار برلين 1961، قتل
کندی رييس جمهور آمريکا1963، گام گذاشتن نيل آرمسترانگ اولين انسان در کره ماه
1969، قتل مارتين لوتر کينگ مدافع حقوق بشر و تساوی نژادها و رابرت کندی نامزد دموکرات
رياست جمهوری آمريکا 1968، پايان جنگ سی ساله ويت نام با پيروزی ويت کنگ ها 1972،
آغاز زندگی اينترنت 1973، انقلاب ايران، رياست جمهوری صدام حسين بر عراق و اشغال
افغانستان توسط ارتش سرخ 1979، انتشار بيماری ايدز1982، روی کار آمدن ميخائيل گورباچف
و آغاز فضای باز سياسی در شوروی1985، فروريختن ديوار برلين و آغاز سقوط حکومت های
کمونيستی شرق اروپا1989، آزادی نلسون ماندلا از زندان بيست و هفت ساله1990،
فروپاشی اتحاد جماهير شوروی 1991، روی کار آمدن طالبان در افغانستان 1996، مرگ
دايانا همسر سابق وليعهد بريتانيا 1997، حمله جانباختگان فرستاده بن لادن به
برج های تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون 2001.
از آن همه ماجرا که در
اين هشتاد سال بر بشر گذشته است جز همين حادثه بزرگ آخر ـ يازده سپتامبر و پی
آمدهای آن ـ و جز آن چه مربوط به علم است می توان گفت چيزی در حافظه تاريخی فعال
جهان نمانده است. از همه رهبران و شعارهايشان که به روزگار خود گاه جهان را به
آستانه ويرانی برد و گاه در شوق و شادمانی نشاند جز فيدل کاسترو که هنوز پس از 43
سال بر جزيره کوچکی کنار خاک کشور بزرگ آمريکا به مقاومتی بی صدا ادامه می دهد
بر جا نمانده. همه خاکستری شده اند مانده بر اجاقی سرد. حتی از
لنين و مائو و استالين که در نيمه اول قرن بيستم تمدن بشری را ديگرگون کردند نامی
نمانده است. اما نهضت حقوق بشر، تساوی حقوقی انسان ها، مک دونالد، ايدز، تلويزيون
محکم بر جا مانده است.
سال های
ديگر که به تاريخ اوايل قرن بيست يکم نگاه می کنند از نسل امروز کدام اثر
مانده است. اين سئوالی است که هر کس گزارش هشتاد ساله مجله تايم را می خواند از
خود می پرسد. شايد بتوان با مروری بر سالی که گذشت پاسخی برای اين سئوال يافت. در
سالی که گذشت بن لادن، صدام حسين و جورج بوش خبرساز بودند اما تاريخ بسيار نام ها
را می داند که به روزگار خود پر صدا تر از اين بودند و اثری ننهاده اند و با
رفتنشان نقش آن ها هم از چهره روزگار پاک شده است.
نورمن ميللر روز دوم
اسفند در هرالد تريبون نوشت جهان به سرعتی باورنکردنی همه آن چه را بعد از دو جنگ
جهانی و در پايان قرن پر آشوب بيستم به آن رسيده بود يک جا در دست های جورج بوش
قرار داده است که حتی يک کتاب تاريخ هم نخوانده است و نمی داند آن دنيای خوش و بی
دردسری که سلفش در پايان قرن بيستم برای آيندگان مژده داد و رفت، به بهای چهارده
ميليون کشته و تغيير نقشه نيمی از جهان و آوارگی هشتاد ميليون انسان در همين قرن
بيستم به دست آمده است. اما همه اين ها در عقب گردی باورنکردنی دارد از ياد
می رود و ما دوباره به توحش باز می گرديم. قرنی که خوش باوران را باور اين بود که
ـ و نوشتند ـ که بشر بازگشتی به دوران رمانتيسم خواهد داشت و دوباره اشعار
لامارتين خوانده خواهد شد و شاهزاده کوچولوی سنت اگزوپری، در همين آغاز به چنگ
کسانی افتاده است که به قول آرت بوخوالد طنز پرداز اگر قلعه حيوانات به چاپ هزارم
نرسد بی شک دون کيشوت سروانتش آشناترين مدل ادبياتی آن خواهد بود.
نتيجه گيری نورمن
ميللر روشنفکر و گفته آرت بوخوالد و شعر لاوينگستون شاعر انگليسی که در چهار بيت
نفرت خود را از جهان دروغ و جنگ برشمرد به مضمون شعر شاعر ايرانی فريدون مشيری می
ماند « بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد/ به کوه خواهد زد/ به غار خواهد رفت.» آيا
اين تمامی تصوير انسانی است که هر دم در دست يافتن به مرزهای تازه ای از غير ممکن
ها شتاب بيشتری می گيرد.
سال 1381 را بيشتر
جهان سرگرم تماشای ماجرای آمريکا با عراق بود که دستگاه رهبری آمريکا توانست با
قدرت نمائی نظامی و تبليغاتی خود آن را به مسئله ای برای تمام جهان بدل کند. اين ماجرای
از هر سو که بنگری تصويری غريب دارد، در جهان سياست، علم، نظامی گری، اقتصاد و...
هيچ کس را باور آن نيست که ماجرای آمريکا و جهان بر اساس سناريوی فيلمی که
در يازده سپتامبر سال 2001 کليد خورد، به اين زودی و با باز شدن صندوقخانه
سلاح های نهانی صدام حسين و سقوط او حتی پايان يابد. در حالی است که
اولين سکانس اين فيلم که حمله به محل زندگی بن لادن و گروه القاعده بود با موفقيت
به انجام رسيد و نيروهای آمريکائی افغانستان استقرار گرفتند و حکومت طالبان
متحد بن لادن سرنگون شد و حکومتی مطابق ميل غرب در عقب افتاده ترين بخش جهان مستقر
گشت. اما بخش دوم برنامه تيم بوش به سنگلاخی سخت افتاده است. اکثر مردم اروپا و
آسيا با حمله نظامی به عراق مخالفند. و مخالفت مردم به مراتب جدی تر و سنگين تر از
مخالفتی است که دولت های فرانسه و روسيه و آلمان و چين ابراز می دارند که بر پايه
محاسبه های تجاری است و همه می دانند که فرانسه اگر تضمينی بر ادامه
قراردادهای خود که با صدام حسين بسته بگيرد و آلمان و چين هم به همين قياس، آمريکا
از مخمصه ای که در شورای امنيت به آن گرفتار آمده است نجات خواهد يافت ولی مردم را
به اين آسانی نيست مجاب کردن و بی اعتنائی به مردم هم با شکل و محتوای حکومت های
مردم سالار سازگار نيست.
يازده سال
پيش به دنبال فروپاشی قطعی بلوک کمنيزم و تجزيه اتحاديه جماهير شوروی،
وقتی جورج بوش پدر می خواست به مردم دنيا مژده دهد که ديو کمونيزم هم
به همت آمريکا از روی سينه بشريت برخاست آلن کينبورگ نطق نويس او، برايش
اصطلاحی تازه نوشت « نظم نوين جهانی». سختی تازه که پس از يازده بار تکرار
شدن در بيان رييس جمهوری وقت آمريکا عقل جمعی آن را از يادها بيرون کرد، کينبورگ
به وزن و عواقب چنين سخنی فکر نکرده بود و جهان را رام تر از آن که بود در نظر
آورده بود. که نبود. بوش يک سال بعد از آن سخنرانی از کسی همسن پسر خود که در
جوانی هی پی بود و مخالف جنگ ويت نام شکست خورد و با اين شکست نظمی هم که می
پنداشت فردای فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در جهان به رهبری آمريکا ايجاد شده است
بارها و بارها چنان به خطر افتاد که خود بی نظمی نام گرفت. جهان در جست و جوی نامی
بود و مانند همه دوره های بی تکليف « عصر پس از ...» خوانده می شد عصر پس از دو
قطبی. تا زمانی که ساموئل هانتيگتون در يک مقاله مدلی برای آينده پيش بينی
کرد، همه می دانستند مدل او ناقص و بی سرانجام است ولی در جهانی که مدلی برای خود
نداشت، روياورئی تمدن ها به سرعت برق منعکس شد. پيش از آن هرگز يک مقاله
چنين بردی پيدا نکرده و نويسنده خود را به چنين شهرتی نرسانده بود. حتی
مقاله صد سال پيش «من متهم می کنم» اميل زولا در واقعه دريفوس که از آن به عنوان
آغاز نگرشی تازه به آزادی و دموکراسی ياد شده است.
هنوز جهان با نوشتن صدها مقاله و ده ها کتاب درگير
نقد مدل هانتيگتون بود که مقاله ای ديگر، از آمريکائی ديگری در نشريه معتبر فورين
افير چاپ شد. نويسنده اين مقاله يک آمريکائی افغانی اصل ظلمی خليل زاد
بود. کارشناس مسائل اقتصاد سياسی و مدير مرکز پژوهش های يک شرکت نفتی
در تگزاس. او نه هانتينگتون بود، نه فوکوياما نويسنده نظريه پايان تاريخ، نه
آنتونی گيدنز مبدع جامعه شناسی سياسی پسامدرن، نه هنری کيسنجر ماکياوليستی که در
دهه شصت از استادی هاروارد که در آن جا به قول جلال آل احمد مانند فيلسوفان مشائی
زندگی می کرد به اداره سياست خارجی آمريکا رفت و جايزه نوبل و عنوان معجزه گر
ديپلوماسی گرفت. او حتی به اندازه زيگنيو برژينسکی نويسنده کتاب تکنوترونيک نبود
که جانشين کيسينجر شد. خليل زاد يک کارمند کتابخوان و منظم بود که رگ خواب
بزرگ سرمايه داران نفتی تگزاس را خوب به دست آورده بود و از جمله مشخصات ضديت با
ايران او را چند باری با هوشنگ انصاری کارشناس مسائل نفتی و ايرانی اصل درگير شده
و عنوان مقاله او « نفت در دست هر که باشد رهبری آينده دنيا در دست اوست». همراه
مقاله نقشه و نموداری بود که نشان می داد تجارت نفت در
آسيای ميانه سرگردان است و تنها تسلط بر ذخاير آن حضور در افغانستان زادگاه خليل
زاد. در زمان انتشار مقاله در فوريه 1997 کسی را گمان آن نبود که نويسنده اين
مقاله و همکارانش سه سال و نيم ديگر در کاخ سفيد با دريافت پيامی که سه
هواپيمای ربوده شده توسط جانبازان بن لادن حامل آن بودند، زمينه اجرای طرحی
را فراهم خواهند آورد که مقاله خليل زاد مدل آن را مطرح کرده بود. نه فقط
حامدکرزای که اندکی بعد از يازده سپتامبر با موتورسيکلتی که دو مامور ويژه
آمريکائی حمايتش می کردند از مرزهای پاکستان گذشت و به زادگاه خود رفت تا مقدمات
حکومت بعد از طالبان را فراهم آورد بلکه ديک چينی و خانم رايس و رامزفيلد نام هائی
که امروز به عنوان تيم جورج بوش پسر برای دنيا آشنا هستند در زمان نوشتن مقاله «
نقت در دست هر که باشد...» در يک شرکت نفتی تگزاس در کنار خليل زاد نشسته بودند،
جز آن که جورج دبليو بوش هم در آن زمان فرماندار تگزاس بود و در همان نزديکی.
شهريور ماه در کابل حامدکرازی رييس دولت
افغانستان در ساختمان مرمت شده کاخ رياست جموری در کابل ميزبان رامزفيلد و خليل
زاد ـ مديران سابق خود ـ بود يکی وزير دفاع و ديگری نماينده ويژه جورج بوش
در امور افغانستان. تنها کوراديزو رايس غايب بود که اينک در مقام دبير شورای
امنيت ملی آمريکا در بالاترين مقام برنامه ريزی سياست خارجی ايالات متحده در صندلی
کيسنجر و برژينسکی نشسته است. پيام مقاله خليل زاد بسيار بيشتر از مقاله
هانتيگتون در سرنوشت جهان اثر گذاشته بود. افغانستان گرچه در بخش های مسطح و پست
خود شباهتی به تگزاس دارد ولی در کوهپايه های پر برفش مردمانی ديگرند با فرهنگی ديگر.
در زمانی که دوستان سابق به برنامه ريزی در کاخ رياست جمهوری کابل مشغول بودند هشت
پايگاه بزرگ آمريکائی در گوشه گوشه افغانستان در حال ساخت بود و ده ها مقاطعه کار
آمريکائی زير سايه تفنگ های متحدان آمريکا مشغول ساختن پايگاه هائی که به گفته لرد
انگليسی بزرگتر از آن است که برای مهار افغانستان و حتی آسيای مرکزی ساخته شود. در
همين حال نيروهای ترک و چک و انگليسی و ماموران سيا و نيروهای ويژه آمريکائی و
انگليسی به تفرجی هم به عنوان پی گيری بن لادن مشغولند و هر از گاه خبری هم
برای سی ان ان فراهم می آورند چنان که در هفته ميانی اسفند، سه روز پس از دستگيری
خالد شيخ محمد نفر سوم القاعده و مغز متفکر عمليات يازده سپتامبر از مرکز خبررسانی
نيروهای آمريکائی در افغانستان خبر از مجروح و کشته شدن فرزندان بن لادن رسيد. در
اين ميان کسی را سخنی از ملاعمر نيست در حالی که افغان ها اگر هم بخواهند او را می
خواهند که خواست حکومت مطابق روايت خود از حکومت عمر خليفه دوم به پا دارد و
نتوانست. افغانستان در حالی که بيش از يک سال از ورود نيمه شبی حامدکرزای به آن می
گذرد هنوز هنوز به لحافی چهل تکه می ماند که زنان افغان در دوخت آن ماهرند و در هر
گوشه آن نقشی متفاوت است که انگار با نخی نامرئی به هم دوخته شده اند و از جمله وگرام
و هرات هم افغان ها از دور شاهدند که بيل های مکانيکی عظيم زمين را می کنند و ماشين
های بزرگ کاترپيلار در کار ساختن پايگاه فوق مدرن هستند و در بقيه تکه ها مردم به
همان روابط سابق ادامه می دهند و کسی را هم به ظاهر کاری با آن ها نيست. آيا اگر
آمريکا بتواند اعضای شورای امنيت را قانع کند و يا بدون قانع کردن آن ها دست به
حمله به عراق بزند چنين نمونه ای در بين النهرين هم به اجرا در خواهد آمد. چهل تکه
ای ديگر.
از اوايل اسفند
با خروج نيروهای وفادار به صدام از مناطق نفتی شمال عراق و جانشين شدن کردهائی که
به تازگی از تجهيزات و لباس های خاکی نظامی يکدست و تفنگ های نو برخوردار شده اند
به جای آن ها برای حفاظت از تاسيسات نفتی کرکوک و هم شهر اربيل، در زمانی که ارتش
ترکيه هم در مرزهای آن کشور در آماده باش نظامی قرار گرفته است مقدمات چهل تکه ای
ديگر در حال دوخته شدن است.
حتی زمانی که برای
اولين بار جورج بوش بعد از فراغت از کار افغانستان از سرکشی های صدام حسين گفت کسی
و از رهبر عراق را خبری از مقاله ديگر ظلمی خليل زاد نبود. مقاله ای
در همان نشريه روابط خارجی که دو سال بعد از مقاله اول چاپ شد. باز با
اشاره به اهميت نفت در معادلات آينده جهانی و اين بار با اشاره به ذخاير خليج
فارس. در پايان آن مقاله اشاره ای مختصر به «نقطه ثقل» شده بود. نقطه ثقلی برای
اشراف، همچنان که افغانستان برای ذخاير آسيای مرکزی و قفقاز. هنوز کسی به فکر
پرونده قديمی عراق نبود که در زمان رياست جمهوری بوش پدر، با عمليات توفان صحرا که
برای بيرون راندن صدام حسين از کويت آغاز شد شکل گرفت. پرونده ای نيمه تمام. به نوشته
ژنرال نورمن شوارتسکف فرمانده نيروی های آمريکا در آن عمليات وقتی به رييس
جمهوری خبر داده شد که با ادامه بمباران بغداد، صدام حسين فقط 45 دقيقه با سقوط
فاصله دارد، بلافاصله فرمان توقف عمليات بمباران از واشنگتن رسيد. ژنرال سرخ روی
متولد محله اميريه تهران به اندازه ژنرال ديگر سبزه رو و دو رگه کولين پاول سياست
نمی دانست وگرنه اکنون وزير خارجه بود. او در کتاب خاطراتش با حيرت از رسيدن
چنين دستوری ياد می کند. مگر نه آن که هر نظامی آرزو دارد که دشمن را تسليم شده
ببيند. اما سياستمداران همواره چنين فکر نمی کنند و گاه دشمن را مجال می دهند تا
در زمانی مطلوب به نقطه ای برسد که آن ها انتظارش را می کشند. صدام حسين مجال يافت
تا نقطه ثقل بزرگترين دخيرگاه نفت عالم شود.
به جز يک ماه اول تمامی سال 81 در جدال صدام
حسين و بوش گذشت و به محاسبه يک گزارشگر تلويزيونی انگليس فقط شخص رييس جمهوری
آمريکا با زبان عوامی خود در اين مدت سه هزار و دويست بار نام صدام حسين را
به لهجه تگزاسی تکرار کرد. اين رقم تنها قابل مقايسه است با دو هزار و يکصد باری
که جيمی کارتر در سال پايان رياست جمهوريش وقتی درگير گروگان گيری کارمندانش در
سفارت آمريکا در تهران بود نام آيت الله خمينی را بر زبان راند. تا مقاله دوم خليل
زاد اهميت خود را نشان داده باشد، در بهمن ماه در جلسه ای که معارضين عراقی در
نزديکی اربيل در قلب کردستان عراق و محلی نزديک به چاه های نفت برپا داشته بودند
که تکليف عراق پس از صدام را روشن کنند. خليل زاد در وسط چلبی، طالبانی،بارزانی و
حکيم روسای گروه های مختلف عراقی مخالف صدام حسين نشسته بود. به همان شکل و لباس
که در کنفرانس بن در جلسه مجاهدين افغانی حضور داشت و با همان عنوان « نماينده
ويژه رييس جمهور آمريکا در امور...» اگر در بن خليل زاد نيازی به مترجم نداشت و با
بيشتر افغان ها به زبان دری سخن می گفت در اربيل هم تنها چلبی بود که فارسی
نمی دانست، او هم به دليل سال ها زندگی در لندن انگليسی با خليل زاد صحبت می کرد.
باز هم نيازی به مترجم نبود. اما کشمکش جهانی نشان داد که همه جا افغانستان نيست و
در همه جا به ثمر رساندن مدل مقاله خليل زاد به آن سادگی نيست که در افغانستان
بود. بدين گونه سالی که زمستانش طی شد و عمرش به سر آمد سالی غريب بود و سال آينده
از اين هم غريب تر خواهد بود.
سال پيش نويسنده
اين گزارش وقتی در گزارش سال 80 فاش کرد که ديک چينی تا دو ماه قبل از اعلام نامش
به عنوان نامزد معاونت رياست جمهوری در کنوانسيون حزب جمهوريخواه آمريکا،
در تهران در دفتر شرکت نفتی خود در طبقه دوم برجی روبروی پارک ملت نشسته بود، هنوز
پزشگ متخصص قلب بيمارستان دی نمی دانست که آن مردی که روزی برای گرفتن
نوار قلب به آن جا رفت و ساکت و با صورتی سرخ از تپش های قلبی روی صندلی مقابل او نشست
همان است که به عنوان معاون رييس جمهور آمريکا فرماندهی بزرگترين عمليات نظامی
و سياسی بعد از جنگ ويت نام را به عهده گرفته است. شهريور ماه گذشته صاحب رستورانی
در فارمونت تگزاس به يک روزنامه محلی گفت اگر می دانست آن دو مرد مسلمان و
سبزه که روزهای بسيار در رستوران او می نشستند و با غذای خود فقط آب معدنی می خوردند
روزی يکی شان رييس دولت افغانستان می شود و کراوات باز می کند و با ردای سبز و
کلاه پوستی به عنوان ميهان عالی رتبه رييس جمهور آمريکا به واشنگتن می آيد و آن ديگری
در مقام نماينده ويژه رييس جمهور مامور تغيير شکل منطقه ای به بزرگی خاورميانه می
شود حتما با آنان احترام آميزتر رفتار می کرد. چنان که بعد از تشکيل جلسه معارضين
صدام حسين در لندن بود که صاحب رستوران شير قرمز در غرب لندن دريافت آن مرد طاس کوتاه
قد که هميشه با دو نفر ديگر به رستوران او می رفت و ساعت ها در کنجی به بحث
و گفتگو گاه با صدای بلند و به زبان عربی می پرداختند، يعنی چلبی ممکن است جانشين
صدام حسين شود لابد با او به زبانی ديگر صحبت می کرد. او ديگر فقط آب معدنی با
غذای خود نمی خورد. انگار بازيگران صحنه های پرخطر آينده جهان از گوشه و کنار دنيا
جمع می شوند.
81 سال جنگ و سال
صلح شد. سال جدی ترين تهديدهای برای آغاز جنگی که پايان آن برای عاقلان جهان هم متصور
نيست، جنگی بی پشتيبان، جنگی بی بنيان. و سال جدی ترين پشتيبانی ها از صلح، سال بی
زاری جستن جهانی از جنگ. سالی که جهانيان بی هيچ مانعی فرصت يافتند تا فرياد بر
آورند که جنگ بد است و گلوله بد است، موشک بد است و برازنده انسان قرن بيست ويکم نيست
که به کشتن ديگران پيشقدم شود. اروپا مادرجنگ های بزرگ جهانی و مادر استعمار و مادر
تمدن صنعتی و مادر دموکراسی در روزی سرد در اواخر بهمن ماه چهار ميليون نفر را
در شهرهای مختلف خود ديد که جمع شده بودند و سخن مشترکشان اين بود: جنگ نه. هرگز
اروپا چنين تجمعی را نديده بود و هرگز اين همه يکصدا نبود. سالی که مفاهيم تغيير
کرد، سالی که جهان پذيرفت که تغيير کرده است.
رابينز هنرپيشه سينما
و مخالف جنگ در پايان مراسمی که با حضور يک ميليون نفر در لندن برپا شد گفت نمی
دانم ما آمريکائيان هميشه به اين بدی بوده ايم و تازه کشف شده ايم و يا اين خبری
تازه است. او به تاريخ قرن بيستم اشاره کرد که در آن آمريکا کشوری بود که در دو
جنگ جهانی چهره ای انسانی و مخالف کشتار داشت. در تبليغات وسيع مخالفان جنگ با عراق،
بيش از همه به تصوير آمريکا در ذهن اروپائيان لطمه خورده است. کوچک ترين کاری که
صدام حسين کرد اين بود که ديگر کمتر کسی در اروپا عموسام را به عنوان سمبل صلح و دوستی
می شناسد. و ديگر کسی آمادگی آن ندارد که سخن هنری کيسينجر را بشنود که به تازگی
در مقاله ای به ياد جهانيان آورده که در قرن بيستم ما دو ديو را از روی سينه بشريت
برداشته ايم ـ فاشيسم و کمونيزم ـ و حالا آمده ايم که بنيادگرائی مذهبی را هم از
ميان ببريم.
و چون سال
به پايان خود نزديک می شد آلمان کشوری که آغازگر دو جنگ جهانی بود و به خوی جنگجو
و رزمنده خود شهره در همه قرون، کشور بيسمارک و هيتلر و مشهورترين پايگاه فاشيسم، منادی
صلح شد و متحدانش هم روسيه و فرانسه. روسيه نه فقط در قرن بيستم که در سه قرن گذشته
در همه جنگ های بزرگ جهان پائی ثابت بوده است، کشور استالين و پطر کبير که نيمی از
قرن بيستم ديو کمونيسم را نشانه و مظهر بود و در غرب چنين نموده می شد که صلح
دشمنی بزرگتر از خرس سرخ ندارد، در کنار آلمان قرار گرفت تا از جنگ بی
زاری جويد، اين دو کشور در کنار فرانسه و چين قدرت هائی هستند که در مقابل آمريکا
و انگليس ايستاده اند اما طرفه آن که کسی را ترديدی نيست که کشورهای مشهور شده به عنوان
محور ضد جنگ را علقه ديگری به جز سرنوشت هزاران تن بی گناه در نظر است که امکان
دارد در جريان جنگ کشته شوند. اين هر چهار از آينده ای نگرانند که منافع مادی ملی
آنان با افتادن کليد ذخاير نفت دنيا به دست آمريکا به خطر خواهد افتاد. يعنی که هم
جنگ و هم ضد جنگ را باکی از سرنوشت مردمان نيست و اگر هم هست باکشان از سرنوشت مردمان
خود است و نه مردمانی که گناه بزرگشان اين است که در کف خونخواره ای به نام صدام
حسين جز تسليم و رضا چاره ای نداشته اند. هم از اين روست که تونی بلر نخست وزير
بريتانيا که هشتاد در صد مردم و رای دهندگان کشور خودش هم مخالف جنگند در هفته دوم
اسفند نويد داد که محور ضد جنگ راضی به کاری خواهد شد که در پيش است. در اسپانيا
که دولتش همچون انگلستان به دنبال آمريکا راه افتاده و با حمله نظامی به عراق
موافقت دارد يک مجله فکاهی نظرسنجی نادری انجام داد و از سه هزار نفر پرسيد با جنگ
موافقيد. دو هزار و هشتصد نفر پاسخ دادند نه . در همين نظر وقتی از سه هزار نفر پرسيدند
که اگر خارج شدن اسپانيا از کشورهای موافق آمريکا باعث شود که بيست در صد بر هزينه
های زندگيتان افزوده شود آيا حاضريد آن را تائيد کنيد اين بار دو هزار و صد نفر
جواب دادند نه .آن چه دولت هائی مانند اسپانيا و انگلستان و ايتاليا را واداشته که
با سياست های جورج بوش همراهی نشان دهند اقتصاد است و سهمی که با اين همراهی از
آينده نفت خواهند برد و چيزی که باعث شده که آلمان، فرانسه، چين و روسيه مخالف آن
باشند نيز آگاهی از بلائی است که پس از تسلط آمريکا بر ذخيره های نفت خاورميانه بر
سرشان می آيد. در جلسه شورای امنيت سازمان ملل که در آن برای اولين بار يک صندلی
هم به البرادعی داده شده بود تا گزارش خود را از بازرسی های مامورانش از عراق
بخواند، وزير خارجه روسيه چشم در چشم همتای آمريکائی خود
مخالفتش را با حمله
نظامی به عراق به زبانی تازه بيان داشت. او ضمن اشاره به وسعت کشته شدگان در اين
جنگ گفت نگران تشنجی است که به دنبال آن در کل جهان رخ می دهد و اوضاع جهان در ده
اول ماه اسفند را به مراتب تب زده تر از روزهای قبل از جنگ جهانی اول و دوم خواند.
به بيان ديگر پذيرفت که تيم تگزاسی های ساکن کاخ سفيد موفق شده اند که جهان را به
لبه پرتگاه برند تا امتيازات بزرگ از آن بگيرند. آيا اين همان منظوری نبود که جمهوريخواهان
داشتند. پيش از اين دو جمهوريخواه ديگر از آن ها که در کاخ سفيد ساکن شدند به چنين
روايتی نزديک شدند. ريچارد نيکسون نانوا زاده ای که روزگاری با سفر به سرزمين
ممنوع چين گفته می شد به يکی از چهار رييس جمهور بزرگ آمريکا تبديل شده است، در
خاطرات خود نوشته که با سفر به چين که کيسينجر مقدمات آن را فراهم آورد به کاری دست
زده است که تا ساليان دراز جهان را از نزديک شدن به لبه پرتگاه باز می دارد. آن جمهوری
خواه ديگر که هنرپيشه ای دست سوم بود رونالد ريگان و نشستنش بر صندلی نيکسون توهينی
به محافظه کاران جهان تلقی می شد و از بی سوادی جورج بوش پسر تنها با او قابل
مقايسه است کتابی ننوشته است و خاطرات منشی او نشان داده که فال بينی در کاليفرنيا
نقش اصلی را در تصميم های بزرگ او داشته است با اين حال جمله ای از او به يادگار
است. وقتی در ريکياويک ايسلند برای اول بار به ديدن ميخائيل گورباچف زيرک و متفکر
نائل آمد گفت ما دو کشور با کمک هم دنيا را به لبه پرتگاه جنگ نخواهيم برد. گورباچف
سال ها بعد در مصاحبه ای با لاری کينگ برنامه ساز معروف سی ان ان گفت که در زمان
خود از اين جمله چيزی نفهميده است و مدت ها طول کشيده تا پذيرفته که ريگان از اين
قبيل جملات بی معنی زياد می گويد چرا که معنای بسياری از اصطلاحات سياسی را نمی داد.
ريگان حالا دچار الزايمر است و توان پاسخ گوئی ندارد و شايد هم پاسخی به همه جوک
ها که برايش ساخته اند ندارد چنان که جورج دبليو بوش. اما تاريخ فرصت های بزرگ را
برای آدم های بزرگ ذخيره نمی کند. ميخائيل گورباچف بعد از ريگان با جورج بوش پدر همتا
شد و به مذاکره نشست که مانند خود او از داخل سيستم اطلاعاتی و امنيتی بيرون آمده
بود. گورباچف زمانی رييس کاگ ب بود و جورج بوش رياست سيا را به عهده داشت اما جای
خود را به بوريس يلتسين داد که در جلسات بزرگ سرنوشت ساز هم مست مست می رفت گرچه
به نوشته گورباچف در هشياری هم او همان قدر مقوله سياست پرت بود. اين بار وقتی که
وی با بيل کلينتون به ملاقات رفت. رييس جمهور جوان و باهوش آمريکا بود که متعجب شد
چطور سرنوشت کشوری به بزرگی روسيه در دستان کسی است که گاردهايش مامورند جلو مشروب
خوارگی و مستی او را بگيرند و او مامور آن که از همه يواشکی بخواهد که ليوان خود
را به او تعارف کنند به طوری که مامور محافظش نفهمد.
در هنگامه ای که تيم جورج بوش با قرار دادن جهان بر
لبه پرتگاه برپا کرده اند شايد بتوان گفت که وضعيت کسی به دشواری تونی بلر
نخست وزير دولت کارگری انگلستان نيست. سرنوشت و آينده نگری او را در موقعيتی قرار
داد که آن قدر در خانه شماره ده داونينگ استريت بماند که به جای بيل کلينتون همفکر
او در جريان چپ های مدرن که در حکومتداری از آئين انتونی گيدنز پيروی می کردند
جورج بوش پسر حاکم شود و تونی بلر ناگزير گردد که قول تونی بن چهره افسانه ای حزب
کارگر انگلستان همه اعتبار اين حزب را در دنباله روی از آمريکا به داو بگذارد.
تونی بلر به طفيل اکثريتی که در مجلس دارد و تسلط شخصی اش در سياست و سخنوری
توانسته سياست همراهی با آمريکا در حوادث بعد يازده سپتامبر را با درد دنبال کند و
خود را سوژه مدام کاريکاتوريست ها قرار دهد که با جنگ مخالفند و او را در هيات سگی
مجسم می کنند که به زنجيرش در دست ميمونی است که مقصودشان جورج بوش باشد. تونی بلر
که به هزار کوشيده است تا به مردم جهان بفهماند که برای کنترل گاو پر زور و کم عقل
چاره ای جز همراهی با او ندارد در طول سالی که گذشت فقط يک بار پيامی شنيد که
حکايت از آن داشت که کسی حالش را می فهمد و آن روزی بود که صدام حسين که در جريان
بحران تازه به شدت مذهبی شده و يا چنين می نمايد گفت خدا به تونی بلر اجر بدهد اگر
بتواند آن آمريکائی را از اين جنايت باز دارد. چنين دعائی را هيچ کس در حق نخست
وزير انگليس که پنجاه هزار نفر از نيروهای اين کشور مخالف جنگ را به خليج فارس
اعزام کرده است نکرده است حتی پاپ که در روزهای اول اسفند تونی بلر به ديدارش رفت.
آن هم فردای روز تحليف اسقف تازه کانتربوری که بالاترين مقام مذهبی در انگلستان
است. دکتر ويليامز رييس تازه کليسای انگليکون در همان مراسم تحليف ضديت خود
را جنگ آشکار کرد. بلر در ايتاليا و در جواب خبرنگاری که مخالفت عمومی مردم اروپا
با جنگ اشاره می کرد گفت من هم مانند هر سياست پيشه ای به رای احتياج دارم و مثل
هر انسانی از محبوبيت لذت می برم اما گاه آدمی مجبور است هر چه دارد را در راه
مصلحتی بزرگتر فدا کند. اين جمله را پيش از اين چمبرلين نخست وزير نامدار انگلستان
به کار برد وقتی که به ديدار هيتلر رفت و به مردم مژده داد که جنگ را منتفی کرده
است. در آن زمان او می دانست که جنگ با آلمان ناگزير است و داشت آماده می شد و
فرصت می خواست ولی نمی توانست اين را به مردم بگويد. پس وقتی استيضاحش کردند که
چرا با هيتلر نزد دوستی و محبت باخته و به ديدار او خود را کوچک کرده گفت
گاه سياستمدار مجبور است دارائی خود را فدای مصلحتی بزرگ تر کند. اين که امروز
کدام مصلحت تونی بلر را واداشته که با وجود مخالفت چهار عضو ثابت ديگر شورای
امنيت همچنان دست در آغوش جورج بوش داشته باشد شايد بايد در گفته های بيل
کلينتون رييس جمهور سابق آمريکا جست و جو شود که در پائيز به کاری عجيب دست زد و
برای نجات دوستش حاضر شد به کنگره حزب کارگر انگلستان به بلاکبورن برود. در آن جا
بلر درگير مخالفت های شديد هم حزبی هايش بود و تنها کلينتون که در نظر جناح چپ
انگليس محبوب و شناخته شده است می توانست با چنان هنرمندی از دنيا و ضرورت
های آن و ناعدالتی ها و و ظلم و ستم های جاری در آن سخن گفت که همچون خطابه ای در
رم باستان بود. دوازده بار حاضران برايش کف زدند و سرانجام به پا خاستند و او که
اولين خارجی بود که در کنگره حزب کارگر انگليس حاضر می شد و خود اول اين را گفت و
به عنوان سياست مداری بازنشسته از اين جسارت خود معذرت خواست سرانجام توانست با
جانبداری از بلر به حاضران بفهماند برای مهار کردن آن جانور چاره ای جز همراهی و
همگامی با او نيست. در پايان چهل و پنج دقيقه سخنرانی بدون نوشته آن هم در مجمع
کارکشتگان انگليسی گزارشگر تلويزيون بی بی سی که مراسم را زنده پخش می کرد از قول
بسياری از حاضران گفت چقدر تفاوت دارند اين دو نفر ساکن کاخ سفيد. مقصودش کلينتون
بود در مقايسه با کسی که به اندازه شخصيت های کابوی فيلم های وسترن کلمه در اختيار
ندارد. اما جهان را بی کلمه هم می توان ديگرگون کرد و تونی بلر که کلمه بسيار در
دسترس دارد شايد در سال های بازنشستگی بتواند از دردی که در اين دوران کشيد پرده
بردارد و از جمله بتواند افتخار کند که با اين همراهی با آمريکا توانست تگزاسی ها
را ترغيب کند که در پشت سازمان ملل پنهان شوند و قبول همين توصيه بود که ماه هاست
آمريکا را در راهروهای سازمان ملل سرگردان کرده است. اگر هم در خاطرات تونی بلر
چنين چيزی آشکار نشود به قاعده در خاطرات دکتر هانس بليکس و البرادعی گفته خواهد
شد. رهبران و بازرسان سازمان بين المللی انرژی اتمی شش ماه از سال را با
گزارش های علمی و نازک کاری های خود کاری کردند که صلح جهانی و زندگی هزاران انسان
بيگناه در ميان دو جنگ طلب تندرو ـ بوش و صدام ـ محافظت کردند در حالی که بارها
بوش و وردست هايش اعلام داشتند که ما برای حمله به عراق منتظر دستور سازمان ملل
نمی مانيم. اما عملا ناچار در دامی که بلر برايشان پهن کرده بود گرفتار مانند و
آميد به بهار بسته اند که برف ها آب شود شايد از ميان حوادث و تموج ها مفری پديد
آيد که تيم خليل زاد به گرفتن امتيازاتی حاضر شوند بار ديگر انجام نظم نوين جهانی
را به عقب اندازند.
جهان را معمول
آن است که به حرکات چهره های مشهورش می شناسد. در سالی که گذشت ايوان ايليچ زبان
شناس و روشنفکر نامی و مبدع نظريه درس بدون مدرسه و داروی بدون مارک( طرح ژنريک)
درگذشت همان کسی که گفته بود برای شناختن ملت ها نه زبان که بايد سکوتشان را شناخت.
سالی که در آن شناخت شناسنامه بشر مشهور به D.N.A
پنجاه ساله شد. سالی که در آن سفينه فضائی کلمبيا که آرزوی های مسافرت مردم
عادی به فضا را متحقق می کرد در لحظه ای پودر شد. سالی که از انقلابيون قديمی
صدائی بر نيامد ـ کاسترو نظاره گر ساکت جهان بود، قذافی لنگ لنگان نفسی می کشيد،
چريک های ايرلندی به گفتگو با دولت انگليس مشغول بودند و عبدالله اوجلان در زندان
ترک ها نگران تحولاتی بود که دارد در مناطق کردنشين رخ می دهد و کشمکشی که در
کردستان عراق برپاست، کارلوس در زندان پاريس به نوشتن کتابی مشغول بود، نلسون
ماندلا دور از قدرت به عنوان سمبل قهرمانی از قرن بيستم آبروی خود را گرو مبارزه
ای در همه جبهه ها با بی عدالتی و جنگ گذاشته بود و اسقف توتو نيز. سالی که خانم
آنسوا سو چی به افتخار دريافت بزرگترين جايزه حقوق بشر موفق شد، جايزه ای برای صبر
و ثباتش در پی گيری مبارزه ای مسالمت آميز و آرام با حکومت نظاميان ميانمار،
سالی که واسلاو هاول کاخ رياست جمهوری را به خوشنامی ترک گفت و به دنيای
روشنفکری خود برگشت. هاول نمايشنامه نويس و روشنفکری مبارز که پس از فروريختن
حکومت های کمونيستی شرق اروپا، چکسلواکی را رهبری کرد و امکان داد که با سرعتی بيش
از ديگر شرق نشينان اروپا به خانواده جهانی ملحق شود و برای اين کار زمينه ای فراهم
کرد که چکسلواکی بدون درد و جنگ به دوپاره شود. در بالکن ظاهر شد و گفت دردناک است
جدائی مردم سرزمينی واحد از هم ولی بايد ياد بگيريم که در مقابل خواست مردم مقاومت
نکنيم حتی اگر مخالف آن باشيم و حتی اگر قدرت جلوگيری از آن را داشته باشيم.
در گوشه ای از جهان
که فلسطين باشد هنوز جوانانی هستند که شب هنگام به خود بمب می بندند و معمولا نامه
ای خطاب با مادر و يا کسی که به او دلبسته اند می نويسند و صبح خود را در جائی در
داخل اسرائيل با فشار انگشتی دود می کنند و با همه آرمان ها وداع می گويند
کشته می شوند به اميد آن که با کشتن مردمانی با خود دشمن بلکه جلو ماشين خشونت و
غصب را بگيرند. در آن طرف تر از اين صحنه مرگبار مردی پس از پنجاه سال مبارزه و
تلاش دارد با تنی لرزان آخرين تلاش ها را می کند مگر چيزی به ملت خود بدهد و
بميرد. ياسر عرفات از نسل کمياب قهرمانان چهل سال اخير جهان، شش سال پس از آن که
اندک اميدی به داشتن خود مختاری محدود و سرزمين و پرچمی شده بود نوميدتر از همه
عمر به اردوگاه های فلسطينی نگاه می کند. در ميان غبار حادثه ای که بن لادن و صدام
حسين قهرمانان آن هستند فلسطينی ها فراموش شده تر از همه دوران به مرگ و زندگی
نوميد ادامه می دهند.
اما جهان همه سياست
و قدرت و ضد قدرت نيست. اکثر مردم جهان نيز يا در جدال بر سر بديهی ترين مسائل
حيات در آفريقا با گرسنگی و جنگ و فقر سر درگريبابنند و از جهان بی خبر. يا به
گونه ای ديگر در کار خود غرقند و باز از جهان بی خبر.
چنان که برنار لوزيو رستوران دار فرانسوی که بورگندی
يکی از پر آوازه ترين آشپزخانه های جهان را داشت که از اکناف عالم ثروتمندان به
هوای خوردن غذا های بی نظير وی کيلومترها راه می پيمودند زندگی را در چيز ديگری
ديد. او که سه کتاب آشپزی نوشته و تنها آشپز پر آوازه فرانسه بود که سه بار جايزه
طلائی ميشلن را که به بهترين آشپزها و رستوران ها تعلق می گيرد از آن خود کرده بود
اول اسفند ماه وقتی دريافت که يکی از ستاره هايش را از دست داده است دنيا را تمام
شده ديد. لوزيو در 52 سالگی نه کاری به عراق داشت و نه اعتنائی به آمريکا نه اخبار
افغانستان را می خواند و نه اهميتی به سرنوشت فلسطينی ها می داد. دلرحم بود ولی در
دنيای او تنها چهار ستاره ای مهم بود که بر سر در رستورانش زده می شد. وقتی مطمئن
شد که با همه ابتکارهائی که در پختن غذا های
متنوع به کار برده
هيات داوران سخت گير جايزه ميشلن ستاره ای از او دريغ کردند به
اتاقش رفت و حتی به خود فرصت نداد که نامه ای
برای دو دخترش بنويسد. تفنگ را در دهان خود گذاشت و شليک کرد. با سه ستاره
زندگی برايش معنا نداشت. خود را کشت. فردای مرگ او همکارانش سعی کردند رستورانش را
باز نگاه دارند و به مشتريانی که از جا رزرو کرده بودند پاسخ بدهند. دور ميز ها که
پر از مشتری بود روبان سياه بسته بودند و در شعاری نوشته بودند به ياد بزرگوار
لوزيو. مشتريان غذای لذيذی خوردند به ياد کسی که برايش ستاره ها مهم بود. در همان
لحظات جمال پسرک افغانی که هنوز معلوم نيست چطور مسير پيشاور را تا گلاسگو طی کرده
است در برابر دوربين مستند ساز معروف انگليسی ميکائيل وينترباتوم قرار گرفت تا در
چشم جهانيان بگويد که زادگاهش را ترک کرده و نيمی از راه دراز را با پای برهنه زير
سقف آسمان خوابيده و آخرين بار در رودخانه ای که نمی داند کجاست سر و تن شسته و
کاغذی در دست داشته که روی آن نوشته بوده ضياء محمد انگلستان. فستيوال برلن به
فيلم داستان جمال جايزه اول را داد. او در همه آن راه دراز همسفرش عنايت الله بيست
ساله را خندانده است. از ستاره هائی که بر دوش ژنرال هاست و از آن ستاره ای که
برنار لوزيو برای از دست دادن يکيش جان خود را داد چيزی نمی داند. چند ساله است می
گويند دوازده يا سيزده ساله. در مقابل بازی نقش خود در فيلم وينترباتم موفق به
دريافت ورقه آوارگان و پناهندگان در بريتانيا شده است و تمام صورتش می خندد. در آن
آسمان ابری ستاره ای ديده است. مانند ميليون ها ديگر که از رويای خود را پاسبانند
و به واقعيت ها کار چندانی ندارند. او يکی از نسل انسان هائی است که قرار بود در
قرن بيست و يکم، قرن نو و قرن مفاهيم نو جهانی نو بسازند.