سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۱ - ۱۱ مارس ۲۰۰۳

فرخ نگهدار

پيرامون اهداف حمله به عراق و تاثيرات آن

چنانچه دنيا به کام نظامی گران بچرخد ، آنگاه ممکن است معنای سرنگونی طلبی بکلی دگرگون شود و اقدام گازانبری راست سنتی و مدرن ۲۸ مرداد را، باز هم تحت رهبری امريکا و انگليس، اما اين بار عليه جمهوريت، تکرار کند.

 

 

 

احساس می کنم اين روزها دلشوره سنگينی همه دنيا را فراگرفته است. احساسم اين است که - اگر نقشه بوش و رامزفلد عملی شود - آن وقت اين روزهايی را که پشت سر می گذاريم، در تاريخی که در دهه های بعد خواهند نوشت، با همان اهميت روزهای فروپاشی اتحاد شوروی ، يا روزهای پس از جنگ دوم جهانی، رقم خواهند خورد. آرزويم اينست که اين روزها تاريخی نشوند.

 

هدف حمله نظامی

به برکت ارزانی و فراوانی وسايل ارتباط جمعی، و نيز وفور اقشاری که به شعور خود بيش از آيه ها و فرموده ها اعتماد می کنند، عليرغم همه زحمت دولت بوش برای قانع کردن افکار عمومی، اکثريت بزرگ جهانيان - به شمول عموم جهان سومی ها - يقين يافته اند که زير "سلاح های کشتار جمعی" دارد نقشه های ديگر پياده مي شود.

و من - مثل بسياری از اروپائيان - احساس می کنم در پس اين پرده دود می خواهند نظم مستقر شده بعد جنگ جهانی دوم برای حفظ صلح و امنيت بين المللی را جا به جا کنند؛ مي خواهند طرح نيمه تمام جرج بوش پدر، تحت عنوان "نظم نوين جهانی"، را تمام کنند؛ می خواهند روند اروپای متحد متوقف و شکسته شود؛ هدف له کردن اروپاست.

و من - مثل بسياری از جهان سومی ها - باور می کنم در پس اين پرده دود دارند نقشه تسلط بر منابع نفت و گاز خاورميانه را پياده می کنند؛ دوست دارم باور کنم قضيه صدام، مثل بن لادن، شايد هم ۱۱ سپتامبر، کارخودشان بوده و اسناد آن در پرونده ريگان و تاچر و شرکاء مخفی است. دارند آقای جهان را معرفی می کنند.

اما آيا اين حد از گسترش بدگمانی بی اعتمادی نسبت به اهداف سياست خارجی ايالات متحده امريکا در من اروپايی و حتی در من جهان سومی پديده ای تازه نيست؟ ابعاد اين بدگمانی تنها با ۳۰ سال پيش قابل مقايسه است.

 

يک تجديد نظر در ارزيابی

با پايان گرفتن جنگ سرد در دهسال پيش اکثر روشنفکران ايرانی به اين اميد گرويدند که دنيا دارد در سمت کاهش خطر جنگ، در سمت دموکراتيزاسيون نظام ها و حکومت ها، در سمت اهميت بيشتر يافتن اراده ملت ها در تعيين سرنوشت خويش پيش ميرود.

در دهساله اخير زبان و منطق بسياری امثال من برای تحليل سياست دولت ايالات متحده امريکا و نيز قدرت های اروپايی، مبتنی بوده است بر مؤلفه هايی چون: تکيه بر خرد، قبول وجود تفاوت در منافع و ديدگاهها، تلاش برای همزيستی، تفاهم، اعتماد متقابل و همکاری. معيارهای ارزشی و بنيان های تحليلی و فضای زيستی اين نگاه، به ويژه در دوره ۸ ساله کلينتون، طوری نبوده است که باور کند جهان ما می تواند به سمتی رود که در آن يک گروه از انحصارگران ميليتاريستی- نفتی بتوانند به تنهايی روندهای عمده ی جهان معاصر را انکار، متوقف، يا اساسا تعيين کنند. چنين نگاهی بسيار طبيعی است که باور نکند که سياست امثال پل ولفويتس ها هم ممکن است عملا بتواند مسير و واقعيت های زندگی امروزين روی کره زمين را تعيين کند يا تغيير دهد.

شکی نيست که در دنيای معاصر دولت ايالات متحده امريکا يگانه نيرويی است که به لحاظ نظامی و اقتصادی قدرت آن را دارد که چنين کند. دولت های ديگر نه ارتشش را و نه پولش را دارند که با امريکا رقابت کنند. باور من در اين باره که لشگرکشی امريکا به عراق را بسيار بعيد دانسته ام بر اين پايه نبود که سرنگون کردن صدام با قوه قهريه از عهده ارتش امريکا ساخته نيست.

تصور و محاسبه بسياری امثال من اين بوده است که قدرت و اهميت افکار عمومی و نفوذ مراکز غيرنفتی ميليتاريستی در امريکا، قدرت سازمان ملل و نهادهای آن، توان ديپلماسی و منافع اروپا و حتی وجود ناتو، آنقدر هست که تعرض محافل ميليتاريستی - نفتی را مهار کند و مانع جنگ شود. اما اکنون گرچه هنوز توفيق تلاش های مهارکننده به هيچ وجه نا محتمل نيست اما به خوبی نيز بايد ديد که خطر بسيار بسيار جدی تر از آنست که پيش بينی ميشد. اين تجديد نظر در ارزيابی، نه فقط منحصر به فرد، که تقريبا عمومی است.

 

جنبش صلح باز اهميت می يابد

روز شنبه ۱۵ فوريه در همه جای دنيا برزگترين تظاهرات ضد جنگ برگزار ميشود و ما همه شرکت و راهپيمايی خواهيم کرد.

مخالفت و مبارزه ای پيگير و اوج گيرنده در هر چهارگوشه جهان عليه جنگ برپاست. خوشحال کننده اين که اين مبارزه به هيچ وجه نشان حمايت از امثال صدام و حتی بيتفاوتی نسبت به جانيان نيست. سطح آگاهی و هشياری سياسی در ميان مردمان چهار گوشه جهان دلگرم کننده است. فشار افکار عمومی و فشار ديپلماسی تا کنون تا آنجا موثر بوده است که دولت بوش - عليرغم ژست های سياسی - هنوز هم نتوانسته است سازمان ملل را دور بزند. اکثريت قريب به اتفاق مردم اروپا و اکثريت مردم امريکا در طی چندين نظرخواهی در ماههای اخير با شروع جنگ بدون قطع نامه تازه سازمان ملل مخالفت کرده اند. در انگليس فقط ۹ در صد موافق نظر بوش-بلير (شروع جنگ حتی بدون اجازه مجدد سازمان ملل) هستند. سران کشورهای جهان سوم نيز همه به شدت نگران و مردم کشورهای اسلامی مضطربند.

آنچه در اين روزهای بسيار حساس می توان کرد آنست که اولا هم چنان ايالات متحده را متوجه، محتاط و وادار کرد که ساختارهای مستقر شده بعد از جنگ را نشکند و امر را از شورای امنيت جدا نکند. شعار و مطالبه روز امروز اينست که "مساله عراق بايد فقط از طريق سازمان ملل پيگيری شود". آنگاه در سطح ملی بايد جنبش صلح را تا چنان نيرومند کرد که هيچ دولتی جرئت نکند در سازمان ملل به جنگ رای دهد.

 

در صورت وقوع حمله

چون هم چنان اميدوارم نقشه حمله ارتش امريکا به عراق بتواند عملی نشود لذا مايل نيستم زياد در باره وضعيتی که در صورت وقوع اين حمله و رفتن صدام ممکن است پيش آيد نظرگويی کنم. با اين حال مسلم ميدانم که چنانچه شارون و بوش به اين موفقيت دست يابند آنگاه سيمای جهان پس از جنگ سرد متولد و حقايق تازه ای بر آن چنان حاکم خواهد شد و سياست گذاری در هر کشور را نيز مشخصا تحت تاثير خواهد گرفت.

دولت ايالات متحده امريکا مرجعی ميشود که عملا مفاهيم صلح و امنيت جهانی را تعريف می کند. مفهوم ملل متحد (UN) دست کم معنای تاکنونی خود را از دست خواهد داد و مفهوم برژنفی "حق حاکميت محدود" در قالبی نو بازسازی خواهد شد. اتحاد دو سوی آتلانتيک پوچ و در عوض توليد و انباشت شووينسم امريکايی که در تاريخ آن سرزمين هيچگاه چشمگير نبوده - برخلاف اروپا، که روند تضعيف حس ملی و توليد و انباشت هويت اروپايی را پيش می برد- رسالت روز فرمانروايان امريکايی خواهد شد.

نکته جالب ديگر اينکه تئوری "ستيز تمدن ها" - اسلام و غرب - که از پايان جنگ سرد راهنمای عمل نظامی گرايان امريکايی -  اسرائيلی بوده است، با دريافت لوح تقدير، "بازنشسته" خواهد شد و تئوری ديگری که بتواند رويارويی ناسيوناليسم امريکايی با بقيه جهان را تبيين کند راهنمای عمل خواهد شد.

 

تاثير برمشی نيروهای سياسی ايران

از ديد نظامی گرايان امريکا و اسرائيل "اگر همه چيز خوب پيش برود" ، بعد از افغانستان و عراق، "مساله ايران" در دستور است. عليرغم "عسس مرا بگير" کردن های کره شمالی، شارون شخصا بسيار لابی و تبليغ می کند که "نوبت ايران" را حتا جلوتر بکشد. و اگر دنيا به کام اينان رود نيروهای سياسی کشور ما (به شمول آزاديخواهان) نيز زير فشارهای سخت قرارخواهند گرفت که سمت گيری کنند. خطر شکاف، بازچون اوايل ۶۰، زنده خواهد شد. نگاهی تشخيص خواهد داد در برابر اين پروژه بايستد و اين ايستادگی - اگر طولانی شود - به دفاع از "دولت وحدت ملی" برخواهند خواست. عده ای ديگر پيشرفت پروژه را مثبت خواهند يافت و آنان نيز، اگر ماجرا طولانی شود، به سوی همکاری با محافل نظامی گرا سوق خواهند يافت.

اين روزها بسيار می شنوم که بسياری از سياست گران مرعوب، به خصوص آنان که مساله کسب قدرت و يا حفظ آن برايشان مساله مرکزی است، به نوعی از هم اکنون آينده ای را که هنوز معلوم نيست اجتناب پذير نباشد به امروز کشانيده و بر اين فرض اند که چون پس از عراق قطعا نوبت ايران است بايد هر چه سريعتر برای "بهره گيری از وضعيت مساعد بين المللی" آماده شد.

اين تحرکات از سياست گرانی که تمام عمر را با محافل نظامی گرای امريکا و اسرائيل همساز بوده اند البته کاملا قابل انتظار بوده است. آنچه امروز دارد جالب توجه می شود رفتار کسانی است که اعتباری جز اين داشته و اما اکنون يک "اتحاد وسيع"، به شمول طرفداران ايرانی نظام گران اسرائيلی و امريکايی، را برای جايگزينی رژيم فعلی ضرورتی تاخير ناپذير می بينند.

خواننده اين سطور ممکن است دارد فکر می کند که "اگر چنين شود جايگاه فرخ نگهدار و من در کدام طرف خواهد بود."

چنين شکافی و عوارض آن برای روند جاری گسترش دموکراسی و نهادهای پايه ای آن در کشور بسيار مضر و مختل کننده می بينم. در چنان وضعيتی بدگمانی و ترس و تهمت بيش از مدارا و تبادل نظر و تصحيح، صورتگر مناسبات ميان نيروهای دو سوی شکاف خواهد شد و اين بسيار بد است.

تمام اميد و باور من اين است که چنين وضعی برای ايران اصلا پيش نيايد. چون که می بينيم"حل" مساله عراق برای دولت بوش صد برابر دشوارتر از افغانستان و "حل مساله ايران"، حتا در دستور گذاشتن آن، صدها برابر دشوارتر از مورد عراق است. تجربه می گويد اگر کسانی اين "واقعيات" را نبينند بيشتر ناشی از يک رشته انتخاب های قبلی، و به طور مشخص در مرکز قرار دادن امر تسخير حکومت و عدم درک و يا پايبندی به مفهوم دموکراسی و راههای گسترش آنست.

جالب توجه است که مطابق معمول ميزان باور و محاسبه روی احتمال موفقيت شارون و بوش برای پياده کردن پروژه افغانستان در عراق و امتداد آن به ايران تا حد زيادی با ميزان تمايل به اصلاح طلبی يا سرنگونی طلبی مخلوط است. اصلاح طلبان پيگير چه در درون و چه در بيرون حکومت، نه تنها ميزان اين احتمال را به وضوح کمتر می بينند، بلکه همراه با آلمان، فرانسه، روسيه، چين، کشورهای عربی و بسياری کشورهای ديگر می کوشند و مواظبت می کنند و ميخواهند که اين پروژه پيش نرود و اصلا شامل ايران نشود. سرنگونی طلبان پيگير نه تنها اين پروژه را يک امکان واقعی- و در مورد عراق، قطعی- می بينند، بلکه برای هنگام به ثمر رسيدن - يا رسانيدن - آن نيز از هم اکنون دارند "آمادگی می گيرند" و تازه فکر می کنند "فرصت تنگ است".

من در اينجا بخشی از سرنگونی طلبان، يعنی مجاهدين به ته خط رسيده و چپ روهای ناپخته ای که هنوز بلد نيستند سياست گذاری کنند را البته به حساب نمی آورم.

تا چندی پيش تفاوت ميان مطالبات، مسايل و رفتار سياسی سلطنت طلبان و کسانی که ميخواستند آلترناتيو ديگری را به حکومت برسانند روشن تر از آن بود که مورد شک قرار گيرد. اما اگر سير رويدادها به کام نظامی گران واشنگتن و تل آويو پيش رود آنگاه در شکل گيری هر اتحادی برای جايگزينی جمهوری اسلامی موضوع ماهيت حکومت جانشين و نيز نيروهای تشکيل دهنده آن فرعی و فکر تعويض حکومت محورمضمونی اتحاد خواهد شد. ثانيا برخلاف افغانستان مسلم می نمايد که محور مادی چنين اتحادی - در خارج حکومت - آقای رضا پهلوی است.

اما شکل گيری و جدی شدن آلترناتيو جايگزين حکومت فعلی ايران قبل از آنکه با ميزان موفقيت نقشه نظامی گران گره خورده باشد هنوز در وضع فعلی با ميزان تقويت عناصر جمهوريت و مردمسالاری در کشور گره خورده است. ايستادگی سنگين و بی خردانه جناح راست و بی پايگاهی مفرط آن، نارضايی عميق مردم از آنان، از ولايت فقيه و حکومت معممين از يک سو؛ و نا روشن ماندن برنامه جناح اصلاح طلب وابهام در خط مشی سياسی آن از سوی ديگر، بسيار بسيار بيش از تصميم و تلاش واشنگتن و تل آويو، در توليد زمينه برای آلترناتيو و جدی کردن آن، کار ساز است.

روند تحول اوضاع بين المللی و شرايط داخلی در راستايی است که مفاهيم سلطنت طلبی و سرنگونی طلبی از يک سو و اصلاح طلبی و جمهوری خواهی از سوی ديگر لاجرم دارند به هم گره ميخورند و ادغام می شوند. و اين ادغام ، تا هر چشم انداز قابل رويت، البته هم چنان روند غالب و خصلت نمای هر دو جريان اصلاح طلب و سرنگونی باقی خواهد ماند.

اما چنانچه دنيا به کام نظامی گران بچرخد و آلترناتيوحکومتی با حمايت آنان جدی شود، نظر به منافع طبقاتی، ماهيت انديشه سياسی و تجارب تاريخی جناح راست؛ و با توجه به تمرکز وسايل اعمال قهر در دست آن، آنگاه ممکن است معنای سرنگونی طلبی بکلی دگرگون شود و اقدام گازانبری راست سنتی و مدرن ۲۸ مرداد را، باز هم تحت رهبری امريکا و انگليس، اما اين بار عليه جمهوريت، تکرار کند.

جمعه ۱۴ فوريه ۲۰۰۳