ناصر مهاجر
جنگ استعماری
بزرگترين جنبش صلحخواهی که پيش از آغاز حملهی
نظامی پديد آمده و به هيچ رو
نمیخواهد در برابر فاجعهای با ابعادی جهانی ساکت بنشيند. من خود را جزيی از اين
جنبش میدانم.
۱ - خيال نمیکنم
که تا حملهی نظامیی آمريکا به عراق، ديگر چيزی
مانده باشد. مگر اين که در عراق کودتا شود (که
بعيد است)، صدام حسين از قدرت کناره بگيرد و تن به تبعيد دهد(که باز
هم بعيد است)، يا اين که به طور ناگهانی کشته
شود.
۲ - اگر میپرسيد:
نشانههای آغاز جنگ دوم با عراق چيست؟
میگويم: پياده شدن و صفآراستن بيش از صد و پنجاه
هزار نطامیی تا بن دندان مسلح و مجهز به کارآمدترين
جنگافرازها در منطقهی خليج فارس و مجموعهی
رفتارهای سياسی و ديپلماتيک دولت بوش پسر. اما
اگر پرسش اين باشد که چرا دولت بوش پسر پاپيچ صدام
حسين شده، در يکسال گذشته پیگيرانه زمينهی کارزار
نهايی با دولت او را مهيا ساخته و به رغم ناخرسندیی
همپيمانان سنتیاش در اروپا و کشورهای عربی، يکبند
بر طبل جنگ کوبيده، پاسخم اين است: سياستگذاران
کنونی اياالتمتحده، يعنی کارگزاران مجتمع
نظامی صنعتی و
شرکتهای نفتی، راه رونق اقتصاد
بحرانزده خود و تامين سروری امريکا بر جهان را،
جنگ با عراق و توسعهی ميليتاريسم میپندارند. اينان
برآنند که با تسلط بر عراق و به دست گرفتن توليد و
فروش نفت اين کشور، در بازار جهانی نفت و رشتههای
پيوسته به آن، دست بالا را داشته باشند. نيز برآنند
که با تکيه بر برتری نظامی، فنی، مالی و اطلاعاتی
نسبت به همگنانشان، فرايند بازتقسيم کشورهای جهان
را شتابی تازه بخشند؛ بر قلمروی نفوذشان بيافزايند، از
مناطق نفوذ هماوردهای اروپايیشان بکاهند و از
اين رهگذر «نظم نوين جهانی»شان را در جهان يک قطبی
پس از فرپاشی شوروی و «بلوک شرق»، جاگير سازند. اگر
به ياد داشته باشيم سکانداران کنونی سياست آمريکا ( اين محافظه کار ترين جناح حزب جمهوریخواه)، همان
کاربهدستان دولت بوش پدراند که در جنگ اول با عراق
نتوانستند کار را تمام کنند و صدام حسين را از اريکهی
قدرت به زير کشند، اگر به ياد داشته باشيم که اين
دارودستهی حسرتبهدل تمامخواه زورگو، پيش از ۱۱سپتامبر
و از همان فردای انتخاب آنچنانی بوش پسر به رياست
جمهوری آمريکا،«حل مسئلهی حل نشدهی عراق»
را در دستور کار خود گذاشت، و اگر پيوند تنگاتنگ اين
دار و دسته را با گرانندگان صنايع نظامی، بلندپايگان
ارتش و دستگاه امنيتی اسرائيل از ديده دور نکنيم،
به جنبهی ديگری از پيگيریها و پافشاری های دولت
بوش در دشمنیورزی با صدام حسين بهتر پیمیبريم.
وانگهی رسوايیهای ما لی دولت معروف به «انرانیها»(Enron s)را
جز جنگ و مبارزه با تروريسم، چه میتوانست در سايه قرار دهد، بر بیکفايتیهای اقتصادی دولتی که تنها
کسری بودجه امسالش سر به
۷ ۳۰ مليارد دلار
میزند(۱)، جز جنگ و مبارزه باتروريسم چه میتوانست
پرده بياندازد؟ و جز جنگ و دستآويز
«خطری که آمريکا را تهديد میکند» چه چيزی میتواند
دستمايهی بوش پسر شود برای انتخاب دوبارهاش به
رياست جمهوری آمريکا؟
۳ - دولت بوش
بیاعتنا به اعتراض همپيمانان قديماش در اروپا،
در سکوت و وادادگی بهتانگيز «دولتهای مسلمان» و پيش
چشمهای بيدار جهانيان دلنگران، فرمان حملهی نظامی
به عراق را صادر خواهد کرد در اين حمله چند صد هزار
زن و مرد و کودک کشته میشود؟ بر ميليونها
قربانی اين جنگ چه خواهد رفت؟ چه ويرانیها به
بار خواهد آمد و بیخانمانی، آوارگی، سيهروزی تا کجا میرسد؟
اينها را کسی نمیداند. اما میشود گمانه زد که:
عراق به اشغال ارتش آمريکا درمیآيد، حکومت استبدادی صدام
حسين سرنگون میشود و قدرت به دست يانکیها میافتد.
بوش پسر، برسياق استعمار قرن نوزدهم، دولتی بومی(پارهای
را از همان جماعتی که در روزهای ۱۶ تا ۱۸ دسامبر ۲۰۰۲ در لندن گرد
همآوردند) برجای دولت بعثی مینشاند
که ارادهای از خود ندارد و گوش به فرمان
امريکايیهاست؛ در همهی زمينهها، از تصميمگيریهای
اقتصادی گرفته تا سياست نسبت به همسايهها،
تا چگونگی مناسبات با اروپايیها.
چنين شکستی همهسويه و سهمگين، سالها عراق را واپسمیراند؛
در بسياری پهنهها و از جمله در پهنهی پيکار برای
دمکراسی که پيوندی تنگاتنگ با عدالت اجتماعی دارد
. مردمی که بيش از دو دهه در تنگنا و تنگدستی
زيستهاند، مردمی که زير آوار جنگ بسياری چيزها
از دست دادهاند و به خاک سياه نشستهاند، مردمی
که سرزمينشان به اشغال ابرقدرتی درآمده که بیرحمیها
و جپاولگریهايش در ويتنام هنوز از يادها نرفته؛
مردمی که خار و خفيف و سرافکنده شدهاند و حکومتی
دستنشانده را پيشاروی خود میبينند، پيش از هر
چيز به رهايی از شر اشغالگران استعمارگر میانديشند و
دست يابی به واپس رانده شدن پهنهی پيکار برای دمکراسی،
از مرزهای عراق در میگذرد. دولتهای عربی وابسته
به آمريکا، از ترس تودههای برافروختهی مردم، فضای
سنگين سياسی را سنگينتر و پليسی تر میکنند و
ميدان عمل مردم را بيش از پيش تنگ. اين بستری ست. برای
رشد جريان واپسگرای اسلامی، غرب سيتزیهای کينهتوزانه
و عمليات کور و ضدانسانیی که دامنهاش به اروپا و
آمريکای شما لی نيز خواهد کشيد. اين نيز به نوبهی
خود دستآويزی ست مناسب برای دستدرازی دولتهای
اروپايی و آمريکای شما لی به آزادیهای سياسی و
حقوق دمکراتيک شهروندانشان و پيشاپيش همه مهاجرين ايرانی،
عرب، هندی، پاکستانی و ترکتبار.
آری، پيامدهای اين جنگ استعماری دامن جامعههای اروپايی
و آمريکای شما لی را نيز خواهد گرفت. از مالياتهای
مردمان اين جامعههاًست که ماشين جنگ به راه میافتد و
به بهای کاستن از بودجهی آموزش و پرورش،
بهداشت، مسکن، خدمات اجتماعی و کمک هزينهی
بيکاریست که مخارج چند صد ملياردی جنگ تامين میشود.
۴-۸۲%
فرانسویها و۸۱ % آلمانیها با جنگ دوم آمريکا
عليه عراق مخالفند. دوسوم مردم چکسلواکی و۷۶ %
لهستانی ها هم موافق اين جنگ نيستند؛گرچه دولتهایشان
در کنار بوش جنگافروز ايستادهاند. مخالفان جنگ،
در انگلستان هم کم نيستند ۷۰. % شهروندان
اين کشور همدستی تونیبلر با بوش پسر را تائيد
نمیکنند و خواستار حل مساتآميز «بحران عراق»اند.(۲)
در آمريکا هم که آرای عمومی بيش از هر کجا موافق
لشکرکشی به عراق است، تنها ۳۱ % مردم، هوادار
پروپا قرص جنگند. ۳۷% از۶۸ % موافقين جنگ، حملهی
نظامی به عراق را به اعلام موافقت همييمانان اياالت
متحده و رای مثبت شورای امنيت ملل متحد موکول
کردهاند. (۳)
وضع «جهان عرب» نيز نسبت به اين جنگ روشن است. برخلاف
موضع مماشاتجويانه و تسليمطلبانهی دولتها، اکثريت
عظيم مردمان عرب نسبت به اين جنگ ناعادلانهی
استعماری، اعلام بيزاری کردهاند. اين بيزاری همگانی
را حتا در ترکيه هم میبينيم. ۸۷ % ترکها گفتهاند
که دولت عبدالله گل بايد با جنگ از در مخالفت درآيد.(۴)
سياست نيش و نوش بوش دوم اما از خواست شهروندان
کاراتر درآمد. عبدالله گل و حزب اسلامی «عدالت و
توسعه» اش موضع مستقل ترکيه را به ۵۱ميليارد
دالر فروختند و دروازهی «جبههی شمال» را بر آمريکايیها
گشودند.(۵)
در اين ميانه ايرانیها چه میگويند؟ گرايش ک مردمان ما
مخالفت با جنگ نيست؛ چه بسا به خاطر وحشیگریهای صدام
حسين و زخمهايی که از جنگ هشت سالهی ايران و عراق
برداشتهاند و نيز اميدواری به آمريکا برای «نجات ايران»
از شر جمهوری اسلامی، جمهوری
اسلامی اما سياست مزورانهای پيش گرفته است. در محراب و منبر مخالف
جنگ جلوه میفروشد؛ در عمل اما برای پيشگيری از
جنگ هيچ نمیکند و چون به خلوت میرود آن کار ديگر
میکند و با فرستادگان دولت بوش چکوچانه میزند.(۶)
سلطنتطلبها و دستراستیها اما بیچکوچانه
به پيشواز جنگ شتافتهاند و برای بوش پسر هورا
میکشند؛ با اين اميد واهی که او پس از صدام حسين
به حساب جمهوری اسلامی برسد و رضا شاه دوم را بر
تاج و تخت از دست رفتهاش بنشاند.
آن که در ميان ما ايرانيان به مخالفت اصولی
با جنگ برآمده، عناصر، جرگهها و جريانهای گونهگون وابسته
به جنبش برای دمکراسی در ايران هستند(چه در داخل چه در خارج
از کشور). مخالفت اين طيف گسترده و پراکنده با جنگ
استعماری تا به آن حد بوده که پارههای بزرگی از آن
در جایجای اروپا و آمريکای شمالی به جنبش جهانی صلحخواهی
پيوستهاند. جنبشی که مليونها انسان آرمانخواه و
آزادمنش، مليونها مخالف خونريزی و قلدرمنشی را
در صفوف خود به حرکت درآورده است. جنبشی
بیپيشينه در تاريخ بشر. بزرگترين جنبش صلحخواهی که
پيش از آغاز حملهی نظامی پديد آمده و به هيچ رو
نمیخواهد در برابر فاجعهای با ابعادی جهانی ساکت
بنشيند. من خود را جزيی از اين جنبش میدانم.
پانوشتهها:
۱ - نيويورک
تايمز، شنبه ۸ فوريه ۲۰۰۳
۲- گاردين، ۲۰ ژانويه ۲۰۰۳
۳ - اکونوميست لندن، ۲۵ تا ۳۱
ژانويه ۲۰۰۳
۴ - گاردين ۲۰ ژانويه ۲۰۰۳
۵ - وال استريت ژورنال ۷ تا ۹
فوريه ۲۰۰۳
۶- واشنگتن پست، ۸ فوريه ۲۰۰۳
|