هايده درآگاهی
آمريکا صد در صد خيال حمله دارد
من فکر ميکنم در شرايط فعلی آمريکا صد در صد خيال
حمله دارد؛ البته احتمال ضعيفي ست که حمله
نکند و آن بستگی به اين دارد که تيغ شهروندان کشورهای آمريکا و اروپا و کانادا،
چقدر ببرد؛ به همين دليل تظاهرات ۱۵ فوريه بسيار مهم است. البته اگر تا قبل از آن
جنگ را شروع نکرده باشند. افکار عمومی نيز تأثير زيادی دارد. مثل زمان جنگ ويتنام.
در آن دوره که من در اروپا دانشجو بودم، تمام رسانه های
دنيا وانمود مي کردند که حرکات اعتراضی بر عليه جنگ، کار يک سری
آدمهای جانبی و حاشيه ای بي تأثير
است. در آن زمان مقاله ای از طرف
«عدالت جنبش جهانی» در گاردين بود که مطرح ميکرد: «گروهی مايلند وانمود کنند آنچه
خودشان نديده مي گيرند، واقعا وجود
ندارد.» يک چنين جنبشی اين روزها دارد شروع مي شود.
ما همه اش نگرانيم که
در اطريش يک دولت فاشيستی بر سر کار آمده، در حالی که امروز
يک دولت فاشيستی در آمريکا بر سر کار است. حقوق مردم آمريکا را با آن لايحه ی
ميهن پرستی به تمامی دارند از آنها مي گيرند. راست
مسيحی در آمريکا بر سر قدرت است که هر کاری می خواهند در داخل آمريکا و دنيا انجام
مي دهند. مهم نيست که دولت آمريکا چه اسمی به خودش ميدهد،
مهم اقداماتی است که انجام مي دهد و آنها
چيزی نيست جز اقدامات يک دولت فاشيستی. در اين مقطع از تاريخ، نيروهايی در آمريکا
فعاليت دارند که به نظر من وجودشان از اسلاميس تها،
کمتر خطرناک نيست.
آمريکا ابتدا برای به وجود آوردن يک سيستم تثبيت
شده، به سومالی حمله کرد و بعدا به يوگسلاوی. اين دوره با حمله به عراق شروع شد با
جنگ کويت. جرج بوش پدر در آن موقع مي گفت: «ما
مقاومت در برابر جنگ را که در جنگ ويتنام شروع شده بود، در شن های
صحرا دفن کرده ايم.» آنها با تبليغات قلابی که منابع اش
بعدها رو شد، افکار عمومی را به گونه ای هدايت
کردند که حرکت متشکل در مقابل جنگ صورت نگيرد. رسانه های
گروهي خود فروخته را با خود چنان همراه کردند تا بتوانند به مردم بقبولانند که اين
جنگ لازم است. و اساسا مي خواستند قبح
جنگ تجاوزگرانه بريزد. بعد از کويت به سومالی، سپس به يوگسلاوی و بعد از آن به افغانستان
تحت نام حمايت از حقوق زنان حمله کردند و حالا به عراق.
مسئله ای که در
مبارزات ضد جنگ بايستی به آن توجه کرد اين است که، مستقل از اين که صدام حسين کيست
و چه کار کرده، بايد به آينده جهان توجه داشت. من به عنوان يک فعال سياسي چپ، مدت
بيست و دو ماه در کردستان عراق زندگی مي کردم. بسياری
از نزديک ترين دوستان من در حملها ی
که عراق به اردوگاه های ما کرد، جان باختند.
آن ها يک عده از نازنين ترين انسان های
دنيا بودند؛ در نتيجه توهمی به دولت عراق وجود ندارد ولی چه کسی مي گويد
که آمريکا در موقعيتی است که حق دارد اين کار را بکند! آنچه امريکا در حال حاضر مي خواهد،
رياست بلامنازع سياسی و اقتصادی در جهان است. همان طور که در يمن رفتند و ۶ نفر را
کشتند ممکن است فردا در اروپا من و شما را هم بکشند. برنامه اين است! برای من
بسيار عجيب است که تعدادی از ايرانيان مي گويند
بگذاريد به عراق حمله کنند و حتا بيايند ايران را بگيرند و ما را از شر اين رژيم
خلاص کنند!!
۳ و ۴ - پيامدهای جنگ فاجعه بار خواهد بود. مگر
جنگ افغانستان غير از اين بود. امريکا اگر جواب خود را از افکار عمومی جهان گرفته
بود جرأت نمي کرد دوباره به چنين کارهايی دست بزند. در حال حاضر
مردم عراق بين رژيم بعث عراق و حمله ی آمريکا گير کرده اند.
هيچ توهمی در بارهی آمريکا وجود ندارد؛ مگر عده ای
که فکر مي کنند در اين ميان ايران از شر جمهوری اسلامی خلاص
مي شود و آمريکا رو مي کند
به آن عده ای که مي خواهند
به عنوان دست نشانده ی آمريکا به قدرت برسند!
اين عده همدست آمريکا و همدستان پليس جديد جهاني اند
و به صورت حقيری اين توهم برايشان وجود دارد که فکر مي کنند
آمريکا روی اين ايراني ها حساب باز
مي کند. هيچ کسی نبوده که نوکری آمريکا را کرده باشد
و سر سلامت به گور برده باشد. فرق آمريکا با ديگر استعمارگران اروپايی در اين است
که پادوها و نوکران استعمارگران اروپايی سر سالم به گور مي بردند
ولی دست نشانده های آمريکا مثل نگودين دييم در ويتنام و
بيشتر سران آمريکای جنوبی کشته شدند و تنها کسی که زنده مانده پينوشه است که تکليف
او هنوز روشن نيست. آمريکا به کسی رحم نمي کند.
البته مشکل من اين نيست که آمريکا با پادوهای مزدورش چه مي کند.
مشکل من اين است، کسانی که اين حرف ها را مي زنند
حتا از سرنوشت خودشان هم نم يتوانند مطمئن
باشند.
در حال حاضر نظم نوين جهانی در حال تعيين تکليف با
نيروها و کسانی است که بخواهند عليه منافع سياسی - اقتصادی آمريکا فعاليت کنند.
مسئله اين است که مخالفين آمريکا بايد از سطح گيتی
حذف شوند. دولت آمريکا اگر واقعا مي خواهد با
دولتهای ديکتاتور در سطح منطقه تعيين تکليف کند، چرا با عربستان سعودی که دست
نشانده خود اوست کاری ندارد؟! چرا دولت پاکستان را که تمام مدت به خرج زنان
پاکستان به عقب مانده ترين نيروهای پاکستان باج
مي دهد را سرجای خودشان نمي نشاند؟
مگر آنها دست نشانده های خودشان نيستند چرا در
آنجا رفرم به وجود نمي آورد؟ به نظر
من دولت آمريکا اصلا نمي خواهد القائده
را از بين ببرد؛ دولت آمريکا از نظر سياسی به يک چنين دشمنانی نياز داشته و دارد.
در مورد شوروی هم ديديم آنچه که سالها در مورد قدرت بزرگ نظامياش آمريکا تبليغ مي کرد،
نبود. منتها احتياج داشت که از شوروی يک قدرت بزرگ بسازد تا در مقابل آن بتواند به
تقويت نيروهای نظامی خود بپردازد.
پيش بينی در مورد تأثيرات اين جنگ در ايران و
منطقه هنوز زود است؛ چون نمي دانيم چه
پارامترهايی دخيل خواهند بود. مدتی است که بخشی از ايرانيانی که فکر مي کنند
از اين نمد خونين کلاهی هم به آنها خواهد رسيد، روی حمله ی
آمريکا به عراق و بعد به ايران، برای خود حسابی باز کرده اند!
هر چند که اين خواسته با خواست مردم تحت ستم ايران بسيار متفاوت است. البته در
حکومتگران آمريکايی هم کسانی بودند و هستند که هدف بعدی را جمهوری اسلامی مي دانند
زيرا کنترل روی تمام مناطق نفتی جهان را مورد نظر دارند.
جايگاه ما در اين ميان بايد از مرزهای کشوری و ملی
عبور کند؛ وقتی دشمنان ما دارند جهانی عمل ميکنند اگر ما فقط در سطح ملی عمل کنيم
حتما بازی را باخته ايم. آنها همه ی
قدرت نظامی جهان را با خود دارند و ما تنها چيزی که داريم نيروی انسانی است؛ هم
اکنون عدهای به عراق رفته اند تا با به
وجود آوردن سپر انسانی با جنگ مخالفت کنند؛ من به چنين انسان هايی
تعظيم مي کنم، کاش که خودم نيز چنين توانی را داشتم.
آنچه که من با آن موافقم حفظ و مقدس شمردن مرزهای
کشورهای ملی نيست، بلکه احترام گذاشتن به افکار عمومي اقشار اجتماعی است که
برندهها و بازنده های اين بازی سياسي کثيف اند.
تظاهراتی که در حال حاضر در مقابل سرمايه جهانی و
بازارجهانی صورت مي گيرد، - و تا کنون جان های
بسياری را نيز گرفته است- بايد مورد پشتيبانی تمام نيروهای مترقی و مردمی که در
سطح جهان از آن زيان مي بينند، قرار
گيرد. قدرت تودهای در حين مبارزه بايد تجربه ی
سياسی بيندوزد تا بتواند با تکيه بر نيروهای مردمی، تبديل به دولت برحق شود.
انقلاب ايران نمونه ی خوبی است؛ به خاطر نبود
دانش و تجربه ی سياسی، درک از دموکراسی و آزادی و... انقلاب را
به اسلامي ها باختيم. در جريان مبارزه سياسی است که رهبري ها
بوجود مي آيند. جامعه پخته شده و ياد مي گيرد
که با عناصر دروغگو و ناصالح مبارزه کند. اگر چنين مبارزه ای
وجود نداشته باشد، رفتن اين دولت و آمدن دولت ديگر نه فقط به نفع نيست بلکه مي تواند
به ضرر مردم باشد.
|