شنبه ۹ آذر ۱۳۸۱- ۳۰ نوامبر ۲۰۰۲

سالگشت درگذشت حميد مصدق

ديدگاه ‌هاي: موحد، باباچاهي، اوجي، تميمي، خائفي و خديوي، درباره‌ي شاعري كه شعرهايش “جبهه‌ي اعتراض‌هاي دانشجويي را آهنگين و موزون كرد

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران

 

«من مرگ نور را

باور نمي‌كنم

و مرگ عشق‌هاي قديمي را

مرگ گل هميشه بهاري كه مي‌شكفت

در قلب‌هاي ملتهب ما

مانند ذره

ذره‌ي مشتاق

پرواز را به جانب خورشيد

آغاز كرده بودم

با اين پر شكسته

تا آشيان نور

پرواز كرده بودم

من با چه شور و شوق

تصوير جاودانه‌ي آن عشق پاك را

در خويش داشتم

اينك منم نشسته به ويرانسراي غم

اينك منم گسسته ز خورشيد و نور و عشق

در قلب من نشسته زمستان ديرپا

من را نشانده‌اند

من را به قعر دره‌ي بي‌نام و بي‌نشان

با سر كشانده‌اند

بر دست و پاي من

زنجير، كندنيست

اما درون سينه‌ي من

زخمي‌ست در نهان

شعري؟

نه،

آتشي‌ست

اين ناسروده در دلم

اين موج اضطراب

من مانده‌ام زپا

ولي آن دورها هنوز

نوري‌ست

شعله‌اي‌ست

خورشيد روشني‌ست

كه، مي‌خواندم مدام

اينجا درون سينه‌ي من زخم كهنه‌اي‌ست

كه مي‌كاهدم مدام

با رشك نوبهار بگوييد

زين قعر دره مانده خبر دارد

يا روز و روزگاري

بر عاشق شكسته گذر دارد؟»

(رشك نوبهار از مجموعه‌ي سال‌هاي صبوري ـ حميد مصدق)

حميد مصدق شاعر معاصر، در دهم بهمن ماه سال ‌١٣١٨ در شهرضا ـ از شهرستان‌هاي پيرامون اصفهان ـ به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهرضا و اصفهان به پايان رساند و در سال ‌١٣٣٩ به تهران آمد و پس از فارغ‌التحصيل شدن در رشته‌ي بازرگاني از مؤسسه‌ي علوم اداري و بازرگاني دانشگاه تهران، در مؤسسه‌ي تحقيقات اقتصادي اين دانشگاه به امر پژوهش مشغول شد.

وي از سال ‌١٣٤٢ مجددا به ادامه‌ي تحصيل پرداخت و موفق به دريافت ليسانس حقوق از دانشگاه تهران و سپس فوق ليسانس اقتصاد شد. مصدق در سال ‌١٣٤٨ به عنوان استاديار در مدرسه‌هاي عالي كرمان و اصفهان و دانشگاه آزاد ايران به كار مشغول شد.

او از سال ‌١٣٥١، پس از دريافت فوق ليسانس حقوق اداري از دانشگاه ملي، به عضويت هيات علمي دانشگاه درآمد و در كنار آن از سال ‌١٣٥٧ به كار وكالت روي آورد.

حميد مصدق، عضو هيات علمي دانشكده‌ي حقوق دانشگاه تهران و دانشگاه علامه طباطبايي، وكيل درجه يك دادگستري عضو كانون وكلا و سردبير نشريه‌ي كانون بود.

اين شاعر معاصر، در هفتم آذرماه ‌١٣٧٧ در اثر سكته‌ي قلبي در تهران درگذشت؛ در حاليكه اين آثار از او برجاي ماند:

نخستين اثر وي منظومه‌ي بلند “درفش كاوياني“ در سال ‌١٣٤٠ منتشر و در همان سال توقيف شد؛ چاپ دوم آن در سال ‌١٣٥٧ منتشر و بعد از انقلاب نيز به دفعات تجديد چاپ شد.

دومين كتاب شعر مصدق، منظومه‌ي ”آبي، خاكستري، سياه” است كه در سال ‌١٣٤٣ منتشر شد. اين منظومه حال و هوايي ليريك و درعين حال اجتماعي دارد و تاكنون ده‌ها بار توسط ناشران رسمي و مخفي در داخل و خارج از كشور تجديد چاپ شده است.

در رهگذار باد” سومين منظومه‌ي مفصل مصدق نيز نخستين‌بار در سال ‌١٣٤٧ به چاپ رسيد و پس از آن بارها تجديد چاپ شد.

از جدايي‌ها” ، “سال‌هاي صبوري”‌ و “شير سرخ” ، از ديگر آثار شعري حميد مصدق هستند كه به ترتيب در سال‌هاي ‌١٣٥٨، ‌١٣٦٩ و ‌١٣٧٦ منتشر شده‌اند. مجموعه‌اي آثار اين شاعر معاصر نيز در سال ‌١٣٦٩ در كتابي به نام “ ... تارهايي” گردآوري شده است كه اين مجموعه نيز بارها تجديد چاپ شده است.

از او همچنين علاوه بر آثار شعري، كتاب “مقدمه‌اي بر روش تحقيق” (‌١٣٥١)، ”مجموعه‌ي رباعيات مولوي” و ”غزليات حافظ” و چندين كتاب در زمينه‌ي حقوق نيز به يادگار مانده است.

برخي از شعرهاي حميد مصدق نيز در سال‌هاي مبارزه عليه رژيم پهلوي، توسط برخي از دانشجويان، درقالب سرودهايي اجرا شد كه نوارهاي كاست آن، به‌صورت مخفي و دست به دست، مي‌گشت.

به‌گفته‌ي منتقدان، يكي از بازرترين ويژگي‌هاي شعر مصدق، سادگي، رواني و صميميت سيال آن است. علي باباچاهي ـ شاعر معاصر ـ اين سادگي و رواني نهفته در آثار مصدق را به‌مثابه يك ژانر ادبي و شعري ويژه مي‌داند كه در مقابل جريان پيچيده‌ي شعر معاصر قرار مي‌گرفت.

وي معتقد است: سادگي‌يي كه در شعر مصدق وجود دارد، مبتني بر عنصر عاطفه و نوعي تغزل است و در اين جاست كه اگر دو عنوان “شعر ساده‌ي آوانگارد (پيشرو)” و “شعر ساده‌ي متعارف و معمول” را داشته باشيم، شعر مصدق را به هر دليل ـ و البته همان طور كه خودش مي‌خواست - نمي‌توان در كنار عنوان “شعر ساده‌ي آوانگارد” قرار داد؛ ولي به هر حال شعر مصدق به اين دليل كه بر شعارهايي در مقاطع خاص سياسي ايران قبل از انقلاب و بر خصلت مبارزه مبتني و متكي بود، به نحوي، طبع قشري از جامعه كه به صورت تخصصي با شعر سر و كار نداشتند افتاد و چون شعري بي‌دروغ محسوب مي‌شد، با تصنع فاصله داشت و داراي خصلت‌هاي پيام‌رساني نيز بود، به ميان مردم و جامعه راه يافت.

باباچاهي با وجود اين كه معتقد است كساني كه در خواندن شعر به لذت ناب و لذت زيبايي شناختي شعر نظر دارند، اقبال چنداني به شعر مصدق ندارند، در عين حال تاكيد مي‌ كند كه مصدق ازجمله شاعراني بود كه به ضوابط و اصول عروضي شعر نو وفادار ماند. او مايل نبود كه ادامه دهنده‌ي جهات ديگر يا برتر شعر نيما باشد و زبان مهربان شعر مصدق باعث مي‌شد كه افراد بيگانه با شعر امروز هم به سوي آن گرايش پيدا كند.

حميد مصدق، خود، راز سادگي و صميمت جذاب شعرش را در برخورد صميمانه با مردم و التزام به زبان بي‌پيرايه و فارغ از تعقيداتي مي‌داند كه براي مردم قابل درك و فهم باشد.

وي معتقد بود: تعقيدات لفظي و معنوي در حد افراط مانع از آن است كه اكثر مردم بتوانند با آن گونه شعرها رابطه برقرار كنند. موفق نبودن شاعر در برقراري رابطه با خواننده نيز مي‌تواند نشانه‌ي ضعف رابطه‌ي شاعر با درون خودش باشد.

سراينده در چنين حالتي احتمالا نتوانسته است با خود برخورد صميمانه داشته باشد و با درون خود رابطه‌ي خوبي برقرار ساخته باشد؛ يا آنچه را كه از دل او برخاسته است، آن چنان در هاله‌هاي ابهام و پيچيدگي پوشاند كه خواننده براي دريافت آن سروده، كارش بي‌شباهت به حل معادله‌هاي درجه سوم رياضي نيست.

مصدق در گفتاري ديگر، آنجا كه به چگونگي سرايش منظومه‌ي جاودانه‌ي “درفش كاوياني“ اشاره مي‌كند، اين مطلب را روشن‌تر بيان كرده است.

وي انگيزه خلق اين اثر هنرمندانه را اينگونه تعريف مي‌كند: «در سال ‌٣٩ من جوان دانشجويي بودم كه در دانشكده‌ي حقوق دانشگاه تهران درس مي‌خواندم. در آن دوران، بسياري از دانشجويان پنهان و آشكار مبارزاتي را عليه‌ رژيم انجام مي‌دادند و اين خوشايند مسؤولان دانشگاه نبود.

يك روز يكي از استادان در كلاس درس با اشاره به نارضايتي‌هاي دانشجويان گفت: برخي از دانشجويان شكايت مي‌كنند كه در جامعه براي بيكاران جوان كار پيدا نمي‌شود. اين فقط يك بهانه است، از شما دانشجويان براي هر يك كه داوطلب هستيد، حاضرم فورا كار پيدا كنم. اما فكر نمي‌كنم شما اهل كار و تلاش باشيد. حالا چه كسي مي‌خواهد كار كند؟ فورا از جا برخاستم و گفتم: من استاد، من حاضرم كار كنم.

من در حقيقت نيازي به كار كردن نداشتم؛ اما براي اين كه حرف دوستان دانشجويم را به كرسي بنشانم، داوطلب كار شدم، استاد فكري كرد و گفت: فردا صبح به ديدنم بيا تا تو را سركار بفرستم.

روز بعد به ديدنش رفتم؛ استاد، نشاني يكي از كوره‌هاي آجرپزي را كه در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب كوره صحبت كرده‌ام، قرار شده است از فردا در آن جا مشغول كار بشوي.

صبح با عزمي جزم لباس كار پوشيدم و روانه شدم؛ در آجرپزي مرا مامور كردند كاري طاقت‌فرسا انجام دهمم. در اوج گرماي تابستان، مدت هشت ساعت كنار جهنم كوره مي‌ايستادم و حرارت آن را زير نظر مي‌گرفتم.

هنگام شب در جمع كارگران مي‌نشستم و با درد و رنج زندگي آنان آشنا مي‌شدم. ديدن زندگي فلاكت بار اين گروه ستمديده كه حاصل دسترنج‌شان به جيب عده‌اي سرمايه‌دار مي‌رفت، دلم را سخت به درد مي‌آ‌ورد. بعضي شب‌ها تا سحر مي‌نشستم و به حال و روز اين دردمندان فكر مي‌كردم؛ در همين شب‌ها بود كه نطفه‌ي منظومه‌ي “درفش كاوياني” در ذهنم بسته شد، شروع به سرودن كردم، هر شب قسمتي از منظومه را مي‌نوشتم و شب بعد در جمع كارگران مي‌خواندم. مي‌خواستم شعرم را براي آنان قابل درك باشد.

مي‌بايست شعر من براي آنان “تصويرگر” و “احساس‌برانگيز” باشد؛ در غير اين صورت، خود، راضي نمي‌شدم.

به طور كلي شعر جز اين نيست، اگر شاعر نتواند در قالب واژه‌ها به مخاطبانش تصوير و احساسش را منتقل كند، سروده‌اش شعر نيست.

هر قسمت از شعرم را كه برايشان مي‌خواندم، نظرهايشان را مي‌پرسيدم و به خلوتم كه برمي‌گشتم، در سروده‌هايم تجديد نظر مي‌كردم، سرانجام شعرم به پايان آمد و آنچه را كه به نام منظومه‌ي درفش كاوياني مي‌خوانيد حاصل آن روزها و شب‌هاي همنشيني با دردمندان كوره‌هاي آجرپزي است».

«....

....

زماني دور

در ايرانشهر

همه در بيم

نفس در تنگناي سينه‌ها محبوس

همه خاموش

و هر فرياد در زنجير

و پاي آرزو دربند

هزار آهنگ و آواي خروشان بود و شب خاموش

فضاي سينه از فريادها پربود و لب خاموش

و باد سرد

چونان كولي ولگرد

به هر خانه، به هر كاشانه سر مي‌كرد

و با خشمي خروشان

شعله‌ي روشنگر انديشه را

مي‌كشت

شب تاريك را تاريك‌تر مي‌كرد

...

...»

ويژگي قابل توجه ديگر در آثار مصدق، دوگانگي موجود در مفهوم و تعابير آن مي‌باشد كه در قالب شعر عاشقانه، به واگويي جدي‌ترين حرف‌ها و دغدغه‌هاي اجتماعي پرداخته است. نمونه‌ي بارزي از اين دوگانگي در منظومه‌ي “آبي، خاكستري، سياه“ بروز يافته است:

«تو به من خنديدي

و نمي‌دانستي

من به چه دلهره از باغچه‌ي همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز

سال‌هاست كه در گوش من آرام،

آرام

خش خش گام تو تكرار كنان،

مي‌دهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا،

خانه‌ي كوچك ما

سيب نداشت

مصدق، خود نيز يكي از دلايل مقبوليت منظومه‌ي “آبي، خاكستري، سياه“ و تجديد چاپ مكرر آن در سال‌هاي اخير را همين دوگانگي موجود در مفاهيم آن مي‌دانست و معتقد بود كه در بيان مسائل اجتماعي اتكاي صرف به شعار از سوي هنرمندان، ثمره‌اي جز نابودي و فراموشي آثار آنان در پي نخواهد داشت.

وي در مورد بند پاياني اين منظومه گفته است: «زماني كه منظومه‌ي “آبي، خاكستري، سياه“ رو به اتمام بود، يك باره به اين فكر افتادم كه نكند دوستان و ياران دانشكده و دوران مبارزات سياسي، كار مرا تمام شده بدانند و تصور كنند “حميد مصدق” عشق را يكسره برعقايد و مسائل سياسي و اجتماعي ترجيح داده است؛ اين بود كه آخر منظومه اين چنين سرودم:

تو مپندار كه خاموشي من،

هست برهان فراموشي من،

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند ...»

منصور اوجي ـ شاعر نوپرداز معاصر ـ نيز با اشاره به اقبال گسترده‌ي مردم به كتاب “آبي، خاكستري، سياه“ حميد مصدق و تبديل بندهايي از آن به شعارهاي تظاهرات دانشجويي، مي‌گويد: اگر شاعران را به دو گروه شاعراني كه محتوا برايشان مهم است و شاعراني كه فرم و شعر ناب برايشان اهميت دارد ،تقسيم كنيم؛ حميد مصدق از گروه اول است؛ يعني در هر شعري مي‌خواهد مطلبي را به خواننده ارايه دهد. او از شاعران اجتماعي بود كه در دهه‌ي ‌٤٠ با دو كتاب مورد توجه قرار گرفت. مصدق در كارهايش تا اواخر عمرش، به محتوا اهميت مي‌داد؛ البته او برخلاف برخي شاعران كه راحت‌تر عمل كردند و وزن را از كارهاي خود كنار گذاشتند، در شعرهايش تا آخر به وزن وفادار ماند.

فرخ تميمي ـ شاعر معاصر ـ نيز درمورد مصدق مي‌گويد: حميد مصدق، وكيل دعاوي بود؛ ولي با آن جماعت شباهتي نداشت؛ او مشكل‌گشا بود. خوش داشت به دولت خدمت كند. در اين سال‌هاي وكالت، دفاع از چند نويسنده را بي‌ چشمداشت تقبل كرده بود و چنانكه معروف است، “حقوقدان بي‌حقوق“ بود.

 

شعر مصدق در اواسط دهه‌ي پنجاه همپاي اعتراض‌هاي دانشجويان گل كرد: من اگر برخيزم

«تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند»

مي‌شود گفت كه شعر او جبهه اعتراض را آهنگين و موزون كرد.

شعر او ساختار و نحو رواني دارد و از تعقيه‌هاي كلامي مي‌پرهيزد، همين صفت به صف دوستدارانش مي‌افزايد. نام خانوادگي او نيز گويي تعهدي بر دوشش مي‌انداخت.

پرويز خائفي ـ شاعر و پژوهشگر ـ نيز در مورد اين شاعر نوپرداز گفته است: من مصدق را به جهات مختلف دوست مي‌داشتم، شعرش و تشابه اسمي‌اش، صداقت و جوانمردي‌اش و مهمتر از همه شعر او و استقلال بياني و عمق تفكرات انساني‌اش بود. مسائل اجتماعي هرگز او را به شعار نزديك نمي‌كرد و در تغزل، لطيف‌ترين و صادقانه‌ترين مفاهيم را بيان مي‌كرد؛ مثل شعر “سيب” او كه از نظر طرح و ايجاز و استعار‌ي شاهكار است. دريغ كه فرصت بيشتر نيافت. مصدق هم مثل بسياري از شاعران شاهكارهايش را درسال‌هاي جواني ساخت.

ضياء موحد ـ شاعر و منتقد ـ نيز در بررسي شعر حميد مصدق به خبرنگار بخش ادبي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: مصدق، زماني از سياوش كسرايي نقل قول مي‌كرد؛ كه به او گفته است: ”من در منظومه «آرش كمانگير»، منظومه حماسي ساخته‌ام؛ تو ديگر لازم نيست منظومه حماسي بسازي؛ منظومه عاشقانه بساز” و اين چنين است كه مي‌بينيم منظومه‌هاي بلند مصدق، منظومه‌هاي عاشقانه‌اي است كه در ضمنش، مسائل اجتماعي و سياسي هم وارد شده است و همين موضوع، شاعران را در يك دوره زماني بر سر زبانها انداخت.

وي درباره زبان شعري مصدق اظهار داشت: مصدق، زبان و نحو ساده‌اي دارد و برخلاف بعضي شاعران، بازي‌هاي زباني خاصي ندارد. بيشتر شهرت او هم به دليل همين زبان ساده و خالي از فن و شگردهاي سطح بالاست.

موحد در ادامه، در پاسخ به اين پرسش كه آيا مي‌توان تاثير شاعران خاصي را بر روي شعر حميد مصدق مشاهده كرد، گفت: نمي‌توان او را شاعر چندان تاثيرپذيري دانست؛ اما او به سياوش كسرايي ارادت زيادي داشت و كسرايي يكي از مشوقان جدي او بود؛ اما حال بايد ديد آيا مي‌توان رگه‌هايي از زبان كسرايي را كه خود نيز شاعر متوسطي است، در شعر مصدق پيدا كرد؟

اين استاد دانشگاه تصريح كرد: ممكن است او به‌طور ناخودآگاه، در جاهايي، از شاملو يا اخوان ثالث، تاثيري پذيرفته باشد؛ اما در مجموع، زبان شعري او چنان زبان ساده‌اي است كه آن گونه رنگ خاصي كه شعرهاي شاملو، اخوان يا سهراب دارد، در شعر او ديده نمي‌شود.

او با بيان اينكه حميد مصدق، شاعر متوسطي است، عنوان كرد: در تمام رشته‌هاي هنري، چهره‌هاي متوسط، طرفداران بيشتري دارند. يك اثر هنري زماني مي‌تواند هم عامه‌پسند و هم در سطح عالي باشد كه سهل و ممتنع باشد؛ مثل كار امثال سعدي و حافظ كه جزو نوابع ادبيات جهان محسوب مي‌شوند؛ وگرنه شاعران سطح بالا معمولا با خواص ارتباط برقرار مي‌كنند.

موحد همچنين با تاكيد بر اينكه ميزان مخاطب نمي‌تواند معيار مناسبي براي درجه‌بندي كار يك شاعر باشد، افزود: نيما، هنوز شاعر خواص است؛ درحاليكه فريدون مشيري و حتا شايد حميد مصدق، خيلي بيشتر از او خواننده دارند.

مهين خديوي ـ شاعر ـ نيز در گفت‌وگو با خبرنگار ادبي ايسنا، مهم‌ترين ويژگي شعر حميد مصدق را آسان ارتباط برقرار كردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حميد مصدق، آنچنان ساده است كه بخش وسيعي از مردم، براحتي با آن ارتباط برقرار مي‌كنند. در زمان انقلاب، شعر ساده‌اي از حميد مصدق كه يك عاشقانه بلند بود ـ من اگر بنشينم / تو اگر بنشيني ... ـ به يك شعر سياسي تبديل شده، شعار اصلي دانشجوها در آن زمان بود.

وي در توصيف زبان شعري مصدق گفت: زبان شعري او، زباني شسته، رفته و پاك و تميز است و همين سادگي زبان، مهم‌ترين عامل در ارتباط برقرار كردن شعر مصدق با مخاطب است.

خديوي افزود: شعر حميد مصدق شعر نوي وزندار است و مي‌توان او را به نوعي، از نيما و شاملو تاثيرپذير دانست؛ اما درنهايت، زبان خاص خود را پيدا كرد و درواقع، به شعري رسيد كه مختص خود اوست.

 

بخشي از قصيده‌ي “آبي، خاكستري، سياه“:

«...

با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌ها

با تو اكنون چه فراموشي‌هاست

چه كسي مي‌خواهد

من و تو ما نشويم

خانه‌اش ويران باد

من اگر ما نشوم، تنهايم

تو اگر ما نشوي،

خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وانكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي

پنجه در پنجه‌ي هر دشمن دون

آويزد

دشت‌ها نام تو را مي‌گويند

كوه‌ها شعر مرا مي‌خوانند

كوه بايد شد و ماند،

رود بايد شد و رفت،

دشت بايد شد و خواند

در من اين جلوه‌ي اندوه زچيست؟

در تو اين قصه‌ي پرهيز كه چه؟

در من اين شعله‌ي عصيان نياز،

در تو دمسردي پاييز - كه چه؟

حرف را بايد زد!

درد را بايد گفت!

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخني از

متلاشي شدن دوستي است،

و بحث بودن پندار سرور آور مهر

...

سينه‌ام آينه‌اي است

با غباري از غم

تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار

...

من چه مي‌گويم، آه...

با تو اكنون چه فراموشي‌ها؛

با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌هاست

تو مپندار كه خاموشي من،

هست برهان فراموشي من

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند»

 

* منابع:

مجله‌ي ”دانش و فن” ـ آبان ‌١٣٧٠

هفته‌نامه‌ي ”ايران جوان” ـ سوم دي‌ماه ‌١٣٧٧

ماهنامه‌ي ”محك” ـ دي‌ماه ‌١٣٧٧