شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۱- ۷ دسامبر ۲۰۰۲

گفتگو با ناصر پاکدامن

قوت جنبش دانشجويی تا زمانی است

که در آن "کشتگاه شک و اعتراض" بماند.

 

می دانيم که ۱۶ آذر به روز بزرگداشت جنبش دانشجويی تبديل شده و دانشجويان همواره کوشيدهاند سالگرد اين روز را به نشانه همبستگی و تداوم مبارزات خود برگزار کنند. شما که در واقعۀ ۱۶ آذر دانشجوی دانشگاه تهران بوديد چه خاطره ای از آن روز داريد؟

"۱۶ آذر"، يعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲. و اين روزی است که سربازان ارتش کودتا به دانشگاه تهران ريختند تا از تظاهرات دانشجويان جلوگيری کنند. از در اصلی دانشگاه در خيابان شاهرضا وارد شدند و در تعقيب تظاهرکنندگان از جلو باشگاه دانشگاه و سپس از جلو دانشکدۀ حقوق گذشتند، به دانشکده فنی که رسيدند وارد سرسرای دانشکده شدند و دانشجويان را به رگبار گلوله بستند. در نتيجه عدهای را زخمی کردند و سه دانشجو از دانشجويان دانشکدۀ فنی را کشتند: مصطفی بزرگ نيا, مهدی شريعت رضوی و احمد قندچی

در آن زمان گارد دانشگاه هنوز وجود نداشت.

بله، حفظ نظم دانشگاه به عهدۀ خود دانشگاه بود و چيزی به عنوان "گارد دانشگاه" وجود نداشت. فکر می کنم که "گارد دانشگاه" محصول دهه چهل باشد. يادمان باشد که دانشگاه تهران را بر اساس الگوی دانشگاههای اروپايی و خاصه فرانسوی درست کردند و از همين رو نيز از همان آغاز به موجب "قانون اجازۀ تأسيس دانشگاه تهران"، مصوب ۸ خرداد ۱۳۱۲، دانشگاه "از لحاظ اداری و مالی مستقل" بود و بهره مند از "شخصيت حقوقی". همچنانکه سنت ديرينۀ تمام دانشگاههای معتبر دنياست، نيروهای انتظامی و نظامی حق ورود به صحن دانشگاه را نداشتند. ورود نيروهای انتظامی به دانشگاه يک نوع تجاوز و هتک ناموس تلقی می شد. حالا نخستين بار بود که اينها به دانشگاه ريخته بودند و نخستين بار هم بود که دانشجويان در صحن دانشگاه کشته ميشدند.

ممنوعيت ورود نيروهای انتظامی به دانشگاه يک توافق ضمنی بود يا يک امر قانونی؟

ممنوعيت ورود نيروهای انتظامی به دانشگاه و مؤسسات آموزشی يکی از امتيازات مؤسسات آموزشی بود. نوعی رعايت حرمت علم و معلم و متعلم. پس ورود نيروهای انتظامی ممکن نبود مگر به تقاضای رئيس دانشگاه که او هم با رعايت ضوابط معين ميتوانست چنين کاری را بکند.

بايد ياد آور شد که در آن زمان دانشگاه تهران بر اساس ضوابط و معيارهای اداری نسبتآ دموکراتيکی اداره ميشد. مقامات دانشگاه انتخابی بود. به اين معنی که رئيس هر دانشکده منتخب شورای استادان آن دانشکده بود و علاوه برين هر دانشکده يکی از اعضای خود را به عنوان نمايندۀ دانشکده در شورای دانشگاه انتخاب می کرد. اين شورا که عاليترين مرجع تصميمگيری و سياست گذاری دانشگاه بود از رؤسای دانشکده ها و نمايندگان منتخب استادان هر دانشکده تشکيل می شد و اين شورا بود که يکی از رؤسای دانشکده ها را برای مدت سه سال به رياست دانشگاه انتخاب می کرد. انتخاب مجدد رئيس دانشگاه و رؤسای دانشکده ها بلامانع بود. پس هم رؤسای دانشکده ها و هم رئيس دانشگاه انتخابی بودند و همين امر هم باعث می شد که رئيس دانشگاه از حيثيت فراوان برخوردار باشد. البته اين استقلال عمل با رشد و توسعۀ دانشگاه بيشتر شد. تا اوائل دهۀ بيست، دانشگاه در عمل بخشی از وزارت فرهنگ آن زمان به حساب می آمد و از آن پس بود که خاصه با تصويب تبصرۀ پيشنهادی دکتر مصدق در مجلس چهاردهم، دانشگاه از قيمومت وزارتخانه ها درآمد و استقلال عمل يافت و رئيس دانشگاه ديگر مجری تمايلات و دستورات وزير فرهنگ يا آموزش و پرورش نبود.

پس چه شد که به رغم اين استقلال، نيروهای نظامی وارد دانشگاه شدند؟

تجاوز نيروهای انتظامی به دانشگاه و کشتار دانشجويان در ۱۶ آذر يکی از نقطه های اوج سياست سرکوب دولت کودتا بود. اما شايد مسئولان امور تصور نمی کردند که اقدام ايشان چنان موجی از همدردی و همبستگی با دانشجويان و نفرت به حکومت را به دنبال آورد. شورای دانشگاه تهران به کشتار دانشجويان و به ورود نظاميان به دانشگاه به شدت اعتراض کرد. دولت کودتا اين اعتراض را نپسنديد و همين خود باعث شد که برای "آرام کردن دانشگاه" به فکر تحکيم نفوذ دولت در دانشگاه بيفتد. و اين نقطۀ آغازی شد برای درهم شکستن استقلال دانشگاه و کنار زدن استادان و مقامات با شخصيت و مستقل دانشگاه. نخست نحوۀ انتخاب رئيس دانشگاه را تغيير دادند: ديگر کسی نمی توانست چندين بار متوالی به رياست دانشگاه انتخاب شود. و اين به معنی جلوگيری از تجديد انتخاب دکتر سياسی، رئيس دانشگاه وقت، بود. چند ماهی بعد که موعد انتخاب رؤسای دانشکده ها رسيد در دانشکدۀ پزشکی، استادان هوادار رژيم دکتر منوچهر اقبال را کانديدا کردند. اما دکتر فرهاد بود که نخستين رأی را آورد. او را مجبور به استعفا کردند تا اقبال برگزيده شود. حالا ديگر دکتر اقبال رئيس دانشکده بود و در نتيجه می توانست داوطلب رياست دانشگاه بشود. اما رژيم ازين هم پيشتر رفت و در دی ۱۳۳۳ طرحی را به تصويب مجلس رساند که از آن پس رئيس دانشگاه به پيشنهاد وزير فرهنگ و به فرمان شاه انتخاب شود. اين چنين بود که همينکه دورۀ رياست دانشگاه دکتر سياسی به پايان رسيد، دکتر اقبال رئيس دانشگاه شد(۱۷ دی ۱۳۳۳). و ازين پس در دانشگاهها، انتصاب جای انتخاب را گرفت

می شود گفت که تبديل شدن روز ۱۶ آذر به روز بزرگداشت مبارزات دانشجويی، به دليل تجاوزی است که برای اولين بار به حريم آزاد دانشگاه صورت گرفته؟

فکر می کنم که اهميت ۱۶ آذر بسيار بيشتر ازينها باشد. اصلا شايد در مقايسه با ديگر نتايج ۱۶ آذر، اثرات آن بر استقلال دانشگاهها جنبۀ فرعی و ثانوی داشته باشد. ۱۶ آذر نقطۀ اوجی است در ادامۀ جنبش ملی کردن نفت و در حرکت اعتراضی عليه کودتای ۲۸ مرداد و رژيم کودتا. پس از کودتای ۲۸ مرداد و به خلاف آنچه برخی می گويند، مردم به خانه هاشان نرفتند. و رژيم با حرکات اعتراضی شديدی در سراسر کشور روبرو بود. اين حرکات در تهران دو کانون يا دو محور مهم داشت: دانشگاه و بازار. از ۲۸ مرداد تا ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تظاهرات هواداران مصدق وقفه ای بر نمی داشت. ماههای شهريور تا آذر ماههای اعتراض و اعتصاب و ميتينگ و تظاهرات گسترده بود. حکومت کودتا، حکومتی لرزان بود و حتی در آن اوايل يکی از مأموران سازمان "سيا" که متخصص در "ثبات بخشيدن به حکومتهای لرزان" بود در ايران مانده بود تا به "تثبيت" رژيم کمک کند! پايه های حکومت به قدری لرزان بودکه شاه از ترس مردم اعلام می کند که در چهارم آبان مراسمی برگزار نمی شود. در ۲۱ آذر هم مراسم "روز ارتش" به همان سرنوشت مبتلی می شود!

حرکت اعتراضی دانشجويان در ۱۶ آذر بر چه اساس و مطالباتی بود؟ آيا تنها به خاطر سفر نيکسون بود؟

در آن هفته ها دولت کودتا با دو مسئلهمهم روبرو بود: محاکمۀ مصدق و تجديد روابط ديپلماتيک با انگلستان. محاکمۀ مصدق در روز يکشنبه ۱۷ آبان در محکمۀ نظامی آغاز شد و سراسر روزهای آن هفته در تب اعتراض می گذشت تا به اعتصاب عمومی در سراسر کشور در پنج شنبه ۲۱ آبان منجر شود. رهبری همۀ اين مبارزات با "نهضت مقاومت ملی" بود که پس از ۲۸ مرداد از شخصيتها و نمايندگان احزاب و سازمانهای هوادار مصدق تشکيل شد تا مبارزات نهضت ملی را ادامه دهد. سراسر ايران در آن روز در اعتصاب است و در تظاهرات تهران، به نوشتۀ روزنامه های رسمی، دهها تن زخمی و دو تن کشته می شوند. دانشجويان و دانش آموزان همه جا درين تظاهرات سهم و نقش اساسی داشتند. در دوران حکومت دکترمصدق، ايران روابط ديپلماتيک خود را با انگلستان قطع کرده بود و اکنون که دولت کودتا می خواست هرچه زودتر مسئله نفت را "حل کند" می بايست مذاکرات دربارۀ نفت ايران آغاز شود اما دولت انگلستان آغاز مذاکرات را منوط به تجديد روابط ديپلماتيک می کرد تا بتواند در اين مذاکرات حضور مستقيم داشته باشد.

پس بازگشائی درهای سفارت فخيمه در دستور روز دولت کودتا بود. انگليس، مظهر استعمار در راه بازگشت بود و اين به معنای بطلان نهضت ضداستعماری ملی کردن نفت بود. مخالفت با تجديد روابط، عمومی و همگانی بود. در روز سوم آذر، کاردار سفارت انگليس، دنيس رايت، وارد تهران شده بود و در ۱۴ آذر اعلاميۀ مشترک ايران و انگليس در تهران منتشر شد که خبر می داد دو دولت تصميم گرفته اند روابط ديپلماتيک خود را تجديد کنند و سفارتخانه های خود را باز کنند. زاهدی نيز در پيامی راديويی همين مطلب را اعللام کرد. روز بعد، دوشنبه ۱۵ آذر، دانشجويان دانشگاه در اعتراض به اين اقدام دولت که در حکم بازگشت پيروزمندانۀ قدرت استعماری انگليس بود، به اعتراض برخاستند و در اين و آن دانشکده درسها تعطيل شد و فرياد "مرگ بر کودتا", "مصدق پيروز است" و "يا مرگ يا مصدق" از همه سو برخاست.

در روز سه شنبه ۱۶ آذر تظاهرات دانشجويان عليه دولت کودتا و عليه تجديد رابطه با انگلستان همچنان و با شدت بيشتری در صحن دانشگاه ادامه يافت. همچنانکه گفتم نظاميان به صحن دانشگاه ريختند، در تعقيب تظاهرکنندگان تا جلوی دانشکدۀ فنی پيش رفتند. تظاهرکنندگان به سرسرای دانشکدۀ فنی پناه بردند و سربازان تظاهرکنندگان را به گلوله بستند و گروهی را زخمی و مجروح و شريعت رضوی، قندچی و بزرگ نيا را کشتند.

يعنی خواست اصلی دانشجويان مخالفت با تجديد رابطه ايران و انگليس بود؟

مخالفت با اين تجديد رابطه، مخالفت با حکومت کودتا و اعتراض به محاکمه مصدق.

اين بديهی است که در مملکتی که دوماه پيش عليه حکومتی ملی و برای درهم شکستن نهضتی ضداستعماری، کودتائی صورت گرفته و حالا هم دولت کودتا ميخواهد با آن قدرت استعماری تجديد رابطه کند اگر تظاهراتی در پانزدهم و شانزدهم آذر صورت ميگيرد به خاطر مخالفت با اين تجديد رابطه و در عکسالعمل به اعلاميه روز پيش دولت باش، تا آنچنانکه بعدها مد شد و گفتند برای مخالفت با سفر نيکسون به تهران که در آن زمان هنوز اصلا به تهران نرسيده بود.

ريچارد نيکسون درآن موقع معاون رئيس جمهور آمريکا، ژنرال آيزنهاور، بود و سفری را از خاور دور شروع کرده بود و قرار هم بود که چند روزی بعد روز ۱۸ آذر به تهران بيايد و سه روز بعد هم ايران را ترک کند. نيکسون که بعدها در اواخر دهه شصت ميلادی به رياست جمهوری رسيد در آن زمان، مثل همۀ معاونان رؤسای جمهور آمريکا، در خارج از آن کشور، شخصيت آنچنان شناخته شده ای نبود که در تهران دانشجويان دانشگاه به خاطر او نهضت نفت و کودتا و مصدق و انگليس را فراموش کنند و پيشاپيش عليه ورودش به ايران تظاهرات ترتيب دهند!

به نظر شما به چه دليل اين شايعه اين قدر قوت گرفته که حرکت اعتراضی دانشجويان عليه سفر نيکسون بوده؟

ببينيد ، اين شايعه يا اين روايت که در واقع قلب تاريخ است محصول عملکرد دو سلسله از عوامل است. نخست حزب توده است که طی همۀ آن سالهای جنگ سرد و به تبعيت از استراتژی عمومی احزاب مسکوئی، آمريکا را همه جا دشمن اصلی ميدانست و هيچ مبارزهای را اگر عليه آمريکا نبود اصيل و واقعی نميدانست. در طول حکومت دکتر مصدق، حزب توده در نشريات مخفی و علنی خود هم ملی کردن نفت را خواست آمريکا ميدانست و هم دولت را به سازشکاری و همدلی با آمريکا متهم ميکرد و در هر فرصتی هم تظاهرات ضد آمريکائی به راه می انداخت (مثلا در ۲۳ تير ۱۳۳۰، روز ورود هريمن، فرستادۀ ترومن، به تهران). حالا اگر نمی گفتند که شانزده آذر به خاطر سفر نيکسون است چه می گفتند؟ .

دسته دوم از عوامل را بايد در جو سالهای اواخر دهۀ ۳۰ جست و جو کرد. در اين سالها مبارزۀ با آمريکا، به ويژه به دليل جنگ ويتنام، يکی از محورهای هويت ساز همۀ نيروهای چپی بود که به ميدان ميآمدند. برای اينان هم يک ۱۶ آذر ضد آمريکايی با تظاهرات ضد نيکسونی از هر جهت مناسبتر بود تا ۱۶ آذری که به خاطر اعتراض به کودتا و تجديد روابط با انگلستان و در امتداد نهضت ملی کردن نفت صورت گرفته بود!

درباره دلايل و علل ۱۶ آذر و مطالبات دانشجويی در آن هنگام، به اندازه کافی سند و مدرک وجود دارد و از جمله نشريات و روزنامه های نيمه مخفی و حتی علنی وابسته به "نهضت ملی مقاومت" که آن زمان هنوز منتشر ميشدند.

پس از واقعه ۱۶ آذر، دانشگاه را دولت تعطيل کرد يا دانشجويان بودند که به عنوان اعتراض کلاسها را تعطيل کردند؟

البته دولت ادعا ميکرد که دانشگاه را تعطيل کرده است ، ولی در واقع دانشجويان اعتصاب کرده بودند. اگر به روزنامه های آن زمان نگاه کنيد يک روز اعلام ميشود که دانشگاه باز شده است و روز بعد مينويسند که دانشگاه هنوز تعطيل است. چرا که دانشجويان سر کلاسها حاضر نميشدند. دانشجويان بالاخره دو هفته بعد، شنبه ۲۸ آذر، سر کلاس رفتند.

واکنش مقامات دانشگاه در برابر ورود نيروهای نظامی و کشتار سه دانشجو چگونه بود؟

شورای دانشگاه رسما به دولت اعتراض کرد و اين تجاوز به حريم دانشگاه را محکوم کرد. همانطور که پيش ازين گفتم ۱۶ آذر واقعۀ مهمی در تاريخ دانشگاه بود. پس ازين بود که دولت تصميم گرفت که مقررات اداری دانشگاه را عوض کند و انتخابی بودن رؤسای دانشکدهها و رئيس دانشگاه را از ميان بردارد و همۀ مقامات دانشگاهی را انتصابی کند.

مگر شورای دانشگاه چه کرده بود؟

آنچه آن روزها بين ما دانشجويان شايع شده بود اين بود که شورا به اتفاق آراء به دولت نامهای نوشته و اعتراض کرده . دولت کودتا هم که ازين عکسالعمل شورا هيچ خوشش نيامده، فشار آورده که دانشگاه نامه را پس بگيرد و يا اعضای شورا امضاهايشان را پس بگيرند. ميگفتند که بعضی از اعضای شورا هم تسليم شدهاند و امضای خودشان را پس گرفتهاند. شايع بود که دکتر عميد، رئيس دانشکده حقوق، ازين جمله بوده است. البته که راست و دروغ اين شايعات معلوم نميشد! بايد بگويم که دکتر سياسی، رئيس وقت دانشگاه، هم در خاطراتش که پس از انقلاب منتشر شد، از اعتراض شورای دانشگاه و نارضايتی و خشم شاه و دولت صحبت ميکند و مينويسد که به زاهدی که اعتراض کردم که با اين وحشی بازيها من ديگر قادر به اداره دانشگاه نيستم بی هيچ تأسفی جواب داد که دولت رأسا دانشگاه را اداره خواهد کرد!

می دانيم که در سالهای ۲۸ و ۲۹ حزب توده نقش مهمی در سازماندهی اعتراضها و تظاهرات دانشجويان داشت. آن طور که شما ميگوئيد در سالهای ۳۰ تا ۳۲ نهضت ملی و طرفداران مصدق نقش اصلی را داشتند. اين گذر به فراگير شدن هواداران نهضت ملی و دکتر مصدق چگونه پيش آمد؟

تاکنون صحبت ما دربارۀ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بود. درين مقطع محور اصلی فعاليتهای دانشجويی مخالفت با کودتا و هواداری از نهضت ملی و همدردی با مصدق بود.

آن زمان قسمت عمدۀ دانشجويان کشور در دانشگاه تهران درس ميخواندند. در تهران علاوه بر دانشگاه که هفت هشت هزاری دانشجو داشت هنرسرای عالی هم بود که شايد يکی دو هزار دانشجو داشت. در سال آخر حکومت مصدق، يعنی در سال تحصيلی ۳۲- ۳۱، دانشجويان طرفدار او بر فضای سياسی دانشگاه چيره شدند. به همين دليل منطقی بود که در ماههای پس از ۲۸ مرداد، نيروی طرفدار مصدق توانست مهر خودش را بر حرکات دانشگاه بزند. ديگران هم به دنبال اين موج حرکت ميکردند. حزب توده هم که از آغاز جنبش ملی شدن نفت هم با ملی شدن مخالفت کرده بود و هم با حکومت مصدق، حالا ديگر در وضعی نبود که بتواند حرکتی را رهبری کند. هنر حزب توده درين خلاصه ميشد که از تشکيل جبهۀ واحد حرف بزند و يا احيانا در تظاهرات بکوشد که صفوف خود را با دادن شعارهای ضد سلطنتی و ضد امريکائی مشخص کند. آن داستان پردازی دربارۀ تظاهرات ۱۶ آذر عليه آمدن نيکسون هم يکی از محصولات آن سياست است.

در آن زمان اعتراضها و حرکتهای داننشجويی چگونه شکل می گرفت؟ آيا سازمانهای دانشجويی جزئی از سازمانهای مادر به حساب می آمدند؟

اگر کمی به عقب برگرديم ميبينيم که دانشگاه تهران از بدو تأسيس در ۱۳۱۳، در دورۀ رضا شاه، شاهد حرکات دانشجوئی بوده است. انور خامهای در خاطرات خود از اولين اعتصاب دانشجويان دانشکدۀ فنی صحبت ميکند. پيش از آن هم در ميان دانشجويان اعزامی به اروپا کسانی بودند که به فعاليتهای صنفی و سياسی پرداختند و به اين جهت هم به "غضب" اوليای سرپرستی دچار شدند و به ايران باز گردانده شدند. اما پس از شهريور ۲۰ است که فعاليت دانشجويان بيش از بيش نظم و تداوم پيدا ميکند. در انتخابات مجلس چهاردهم (آذر - دی ۱۳۲۲)، دانشجويان دانشگاه تهران حضور بارزی داشتند و برای انتخاب اين يا آن کانديدا فعاليت کردند.

يکی از هدفهای دانشجويان، به دست آوردن حق تشکيل سازمان دانشجوئی بود. از اواسط دی ۱۳۲۴، دانشجويان دانشکده های علوم و ادبيات (که در آن موقع در عمارت نزديک بهارستان قرار داشت) ميخواستند انتخابات بکنند و اتحاديه صنفی تشکيل بدهند که با مخالفت "اوليای امور" دانشگاه روبرو شدند. ناگزير دست به اعتصاب زدند و پس از چندی، اين اعتصاب به دانشکده های ديگر هم سرايت کرد و همگانی شد و تا ۶ بهمن که شورای دانشگاه با خواستهای دانشجويان موافقت کرد به طول انجاميد.

در همان سالها, احزاب و سازمانهای سياسی نيز به فعاليت در ميان دانشجويان توجه مستمر داشتند و نشانۀ آن مقالاتی است که در روزنامههای ايشان دربارۀ دانشگاه و مسائل دانشجوئی و يا به قلم دانشجويان منتشر ميشود. يکی از نمونه های اين توجه انتشار هفته نامۀ "بشر برای دانشجويان" از سوی حزب توده ايران است که از فروردين ۱۳۲۵ آغاز به انتشار کرد.

در موقع انتخابات مجلس پانزدهم در زمستان ۱۳۲۵ بار ديگر دانشجويان دانشگاه تهران به صحنه آمدند. رئيس دولت وقت، قوام السلطنه، همۀ تمهيدات را به کار بسته بود تا وکيلان مورد علاقۀ خود را از صندوقها در آورد. مبارزۀ با اين رفتار دولت موضوع روز بود. برخی از نيروهای سياسی چون حزب توده انتخابات را تحريم کردند و برخی ديگر که عمدتا در حول و حوش دکتر مصدق گرد آمده بودند به دخالتهای دولت در انتخابات اعتراض می کردند و خواهان آزادی انتخابات بودند. اين دو خط سياسی هم در ميان دانشجويان منعکس می شد.

در ۱۵ دی ماه گروه کثيری از دانشجويان به عنوان اعتراض به نحوۀ انتخاب و ترکيب انجمن نظارت بر انتخابات به راهپيمايی به سوی دربار دست زدند. در ميان راه، چماقداران حزب قوام السلطنه، حزب دموکرات، به دانشجويان حمله بردند و عدۀ زيادی را مضروب و مجروح کردند. دانشجويان به اعتراض به اين اعمال و برای تأمين آزادی انتخابات به اعتصاب عمومی دست زد و اين اعتصاب چند هفته ای ادامه داشت.

در ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ که مجلس به نخست وزيری عبدالحسين هژير ابراز تمايل کرد، دانشجويان دانشگاه در صفوف منظم به سوی مجلس (ميدان بهارستان) حرکت کردند و با نمايندگان مجلس ديدار کردند تا مخالفت خود را با نخست وزيری هژير اعلام کنند. عدۀ کثيری از بازاريان و اصناف و طبقات مختلف هم به همين منظور در ميدان بهارستان گرد آمده بودند. پليس برای متفرق کردن تظاهرکنندگان به صفوف ايشان حمله برد و کار درگيری به تيراندازی انجاميد . عده ای زخمی و بازداشت شدند.

در ۷ بهمن ۱۳۲۷ عباس اسکندری در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ در مجلس سخنرانی معروف خود را ايراد کرد چند روز بعد، در ۱۴ بهمن گروه عظيمی از دانشجويان در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ و امتياز بانک شاهی از دانشگاه تا ميدان بهارستان راهپيمايی کردند.

از حرفهای شما آيا ميشود نتيجه گرفت که درآن زمان، فعاليتهای دانشجويی بيشتر جنبۀ مخالفت با رژيم شاه را داشت و با سياستها و استراتژی سازمانهای سياسی مخالف و از جمله حزب توده انطباق مييافت؟

در آن سالها فعاليتهای دانشجويی بين دو قطب خواستهای رفاهی صنفی و خواستهای اجتماعی سياسی در نوسان بود، ضمن اينکه اوليای دانشگاه هم نظر خوشی به اين فعاليتها نداشتند و نميخواستند که دانشجويان تشکيلاتی داشته باشند چرا که وجود سازمان دانشجوئی را اخلالی در ادارۀ دانشگاه ميدانستند و از هر فرصتی استفاده ميکردند تا به بهانۀ اينکه دخالت دانشجويان در امور سياسی با درس و تحصيل مباينت دارد از فعاليتهای فوق برنامۀ دانشجويان جلوگيری کنند. بالاخره در آغاز سال تحضيلی ۲۸- ۱۳۲۷ دانشگاه تهران اعلام کرد که ازين پس فقط از دانشجويانی نامنويسی ميشود که کتبا تعهد کنند که در فعاليتهای سياسی دخالت نمی کنند. بسياری از دانشجويان از ثبت نام خودداری کردند و اوليای دانشگاه هم دانشجويانی راکه تعهدنامه را امضاء نکرده بودند به اخراج از دانشگاه تهديد کردند. در اثر اين تهديدات برخی تعهدنامۀ کذائی را امضاء کردند و برخی ديگر همچنان به مقاومت خود ادمه دادند و در نتيجه از دانشگاه اخراج هم شدند.

اين مقاومت تا سوء قصد به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ ادامه داشت و از آن پس در فضای خفقانی که برپا شد دانشجويان هم به امضای "تعهدنامه" ای که در عمل نتيجهای نميتوانست داشته باشد تن دادند.

آيا دانشجويان هيچگاه توانستند تشکل صنفی داشته باشند؟

در فعاليتهای مختلفی که از اوايل سال ۱۳۲۸ صورت می گرفت عده ای از دانشجويان هم شرکت فعال داشتند و اما آنچه برای بحث ما مهمتر است اين نکته است که در همان زمان، دانشجويان توانستند در دانشگاه نيز به تشکيلات خود حيات تازه ای ببخشند. از مهمترين رويدادهای آن ماهها، تشکيل "سازمان دانشجويان کوی دانشگاه تهران" است. کوی دانشگاه تهران در زمستان ۱۳۲۴ در اميرآباد افتتاح شده بود و در آن زمان (سال تحصيلی ۱۳۲۹-۱۳۲۸) ۴۴۹ دانشجو در آن زندگی می کردند که برای ادارۀ امور خود نمايندگانی انتخاب می کنند و سازمانی تشکيل می دهند (۱۹ آذر ۱۳۲۸). اين سازمان با موافقت مقامات دانشگاه تشکيل می شود که شرط کرده اند که سازمان صنفی باشد و در امور سياسی دخالت نکند. در همين ايام ، شورای دانشگاه هم ضوابطی برای تشکيل سازمان دانشجوئی در دانشکده ها تصويب کرد و بر طبق اين مقررات، در هر دانشکده انتخاب نمايندگان دانشجويان هر کلاس می بايست با حضور و زير نظر نماينده دانشگاه صورت بگيرد. به اين ترتيب انتخاباتی در دانشکده های مختلف انجام شد. در آن زمان منسجم ترين گروه سياسی که در ميان دانشجويان فعاليت داشت حزب توده بود و در نتيجه در غالب دانشکده ها فعاليتهای دانشجوئی در دست و يا تحت تأثير اعضاء و يا هواداران اين حزب بود.

يادمان نرود که اين سالها، جنگ سرد ديگر بالا گرفته است و احزاب کمونيست در همه جا از سياستها و شعارهای کمينترنی مسکو دنباله روی می کنند. و از آن پس همه چيز در خدمت مصالح حزب در نظر گرفته می شود و حزب نيز در خدمت مصالح "ميهن کارگران جهان"، يعنی شوروی قرار می گيرد. درين ديدگاه، ديگر سازمانهای "دموکراتيک" و اتحاديه های صنفی و سنديکاها شخصيت مستقلی ندارندو به وسيله ای در خدمت حزب بدل می شوند.

دنيای جنگ سرد، انشعاب و انشقاقی را در جنبش سنديکائی به وجود آورد و در هر زمينه دو گروه سنديکا به وجود آمد: سنديکاهايی که از بلوک شرق و مسکو و سياستها و ديدگاههايش دفاع می کردند و همراه و همگام احزاب کمونيست بودند و سنديکاهای ديگری که خود را مدافع "دنيای آزاد" می دانستند. اين جبهه بندی به سنديکاليسم دانشجويی هم سرايت کرد. اتحاديۀ بين المللی دانشجويان هم که نخست با شرکت سازمانهای دانشجويی کشورهای غربی تشکيل شده بود با انشعاب روبرو شد و اين اتحاديه که مرکزش در پراگ بود به خيل سازمانهای همگام و همراه احزاب کمونيست مسکوئی پيوست. در سپتامبر ۱۹۴۷ که اين اتحاديه در پراگ تشکيل جلسه داده بود انور خامه ای که آن زمان از رهبران حزب توده بود به نمايندگی "دانشجويان آزاديخواه دانشگاه تهران" و به مأموريت "از طرف اتحاديۀ دانشجويان ايران" در اين کنفرانس شرکت کرد. او در سخنرانی خود، پس از "رساندن سلام آتشين و برادرانۀ" اتحاديۀ دانشجويان ايران و شرحی دربارۀ اوضاع ايران، از کنفرانس دو تقاضا می کند. اول اينکه "در روزنامه های خود اخبار مربوط به زندگی دانشجويان ايران را منعکس کنيد". و دوم "فرستادن کميسيون برای رسيگی به وضع دانشجويان ايران و بررسی شرائط دموکراتيک در ايران". نامۀ مردم در شماره ۲۶ شهريور ۱۳۲۶ خود "گزارش نماينده دانشجويان آزاديخواه ايران در شورای اتحاديۀ بين المللی دانشجويان" را چاپ کرده است و در اول مهر هم انور خامه ای گزارش کار خود را در همان روزنامه منتشر کرده است.

البته ما اطلاع درستی از آن "اتحاديۀ دانشجويان ايران" نداريم و نمی دانيم که چه کسانی و کی و کجا آن را به وجود آورده اند! اما می دانيم که در سال تحصيلی ۲۹- ۱۳۲۸، با بالا گرفتن مبارزات برای آزادی انتخابات و با طرح مسئلۀ نفت، فضای سياسی روز به روز حدت بيشتری می يافت و دانشجويان هم ازين ميدان غايب نبودند. درين سال تحصيلی است که به دنبال انتخاب نمايندگان دانشجويان کوی دانشگاه و تشکيل سازمان ايشان، انتخابات مشابهی در دانشکده های مختلف انجام شد و در هريک ازين دانشکده ها هم سازمانی به وجود آمد. در ۲۶ ارديبهشت ۱۳۲۹ هم نمايندگان اين سازمانها گرد هم آمدند و سازمان واحدی را به نام "سازمان دانشجويان دانشگاه تهران" تأسيس کردند. اين سازمان که گرداننگان اصلی آن را دانشجويان عضو و يا هوادار حزب تودۀ ايران تشکيل می دادند، در واقع نقش "تسمۀ نقالۀ" شعارها و سياستهای حزب توده را در ميان دانشجويان داشت. در آن ايام ديگر مسئلۀ نفت به مسئلۀ مرکزی سياست ايران تبديل شده بود. حزب با ملی شدن صنعت نفت در سراسر ايران مخالف بود و اين مخالفت خود را به انواع و انحاء نشان می داد و سازمانهای هوادار و همگام و از جمله سازمان دانشجويان دانشگاه تهران را هم به بسيج اعضاء و هواداران خود برای دفاع از شعار و سياستهای حزب و مخالفت با ملی شدن نفت و حادثه آفرينی در راه حکومت مصدق وا می داشت. نگاهی به آنچه در آن ايام در دانشگاه می گذشت نمونه های مختلفی ازين سياستها را نشان می دهد. شايد حبس کردن اعضای شورای دانشگاه به وسيلۀ اعضای سازمان دانشجويان دانشگاه تهران در ۸ آذر ۱۳۳۰ نقطۀ اوج اين حادثه آفرينيها بود که عکس العمل منفی شديد دانشجويان را برانگيخت. همۀ اين "حادثه آفرينيها" بيش از بيش به انزوای س.د.د.ت. در ميان دانشجويان منجر می شد و گسترش جنبش ملی شدن نفت هم بر عمق اين انزوا می افزود. نتيجه اينکه جريانهايی که با سياستهای مصدق و خواست عمومی همسويی داشتند بيش از بيش قدرت عمل می يافتند.

از چه زمانی و چگونه دانشجويان طرفدار مصدق بر فضای سياسی دانشگاه چيره شدند؟

از تجربۀ خودم می گويم. وقتی وارد دانشگاه شدم، در مهر ۱۳۳۰، دانشگاه تهران هنوز در دست دانشجويان طرفدار حزب توده بود. بايد بگويم که سازمان دانشجويان دانشگاه تهران بيشتر ميتينگهای خود را در صحن دانشگاه برگزار می کرد و همچنان که گفتم شورای دانشگاه هم مقرراتی برای انتخاب نمايندگان دانشجويان به تصويب رسانده بود و در برخی دانشکده ها، انتخاب نمايندگان هم با حضور مقامات دانشگاهی صورت می گرفت و همين نوعی "رسميت" به سازمان می بخشيد. سازمان از زمستان ۱۳۲۹ هم هفته نامه ای انتشار می داد که چهار شمارۀ نخست آن با استفاده از امتياز "خورشيد صلح" که به يکی از هواداران حزب توده تعلق داشت منتشر شد تا اينکه يکی از دانشجويان امتياز روزنامه ای را به نام "دانشجو" گرفت و از ۲۵ بهمن ۱۳۲۹ اين روزنامه بود که هر چهارشنبه به عنوان ارگان سازمان، منتشر و در بين دانشجويان توزيع می شد. علاوه براين دانشجويان غير توده ای متشکل هم نبودند و معدودی هم که تشکلی داشتند يا به "سياست" کاری نداشتند (مثل انجمن دانشجويان اسلامی هوادار مهندس بازرگان که بيشتر در دانشکدۀ فنی بودند) و يا در سطح دانشگاه چندان وزنه ای نبودند(مثل دانشجويان پان ايرانيست و يا اعضای حزب ايران). بنابرين س.د.د.ت که زائده ای بود از حزب توده و هيچ شخصيت مستقلی نداشت، يکه تاز ميدان بود.

اما نقطه عطف در تغيير وضع دانشگاه با انتشار اوراق قرضۀ ملی پيش آمد. قطع عوايد نفتی، وضع اقتصادی را با مشکلاتی روبرو کرده بود و دولت مصدق هم تصميم به انتشار اوراق قرضۀ ملی گرفته بود. مصدق، در بازگشت از شورای امنيت در پيامی راديويی انتشار اوراق قرضه را به اطلاع عموم رساند (۳۰ آذر ۱۳۳۰) و همه را به خريد اوراق قرضۀ ملی دعوت کرد. مخالفان ملی شدن نفت و از جمله حزب توده خريد اوراق قرضۀ ملی را تحريم کردند. در اين موقع، دانشجويان طرفدار نهضت ملی برای نخستين بار همۀ دانشجويان و دانش آموزان را دعوت به يک راهپيمائی کردند تا از دانشگاه تهران به راه بيفتند و به بانک ملی در خيابان فردوسی بروند و اوراق قرضۀ ملی بخرند. تاريخ دقيق آن روز را فراموش کرده ام فکر می کنم اواسط دی ماه بود. علاوه بر دانشجويان و دانش آموزان، جمعيت عظيمی از گروههای مختلف اجتماعی هم ازين دعوت استقبال کردند. راهپيمائی باشکوه و عظمت فراوان برگزار شد. در آن رو ز مبالغ زيادی قرضۀ ملی به فروش رفت و نشان هم داده شد که دانشگاه در دست توده ايها نيست

در آن زمان بجز تشکل طرفداران حزب توده، "سازمان دانشجويان دانشگاه تهران"، ساير جريانهای دانشجويی سازمانيافته و متشکل بودند؟

همانطور که گفتم از سال ۱۳۳۰ و با قدرت گرفتن نهضت ملی شدن نفت، طرفداران حزب توده به تدريج در دانشگاه تضعيف شدند و گرايشهای طرفدار مصدق قدرت گرفتند. در سال تحصيلی ۳۱-۱۳۳۰ عده ای از دانشجويان طرفدار مصدق روزنامه ای منتشر کردند به اسم "دانشجويان ايران" که گردانندگان اصلی آن از دانشجويان دانشکده پزشکی هوادار يا عضو حزب زحمتکشان ايران نيروی سوم بودند. روزنامه هفته ای يک بار منتشر می شد در چهار يا شش صفحه. اين فعاليتها در سال تحصيلی بعد هم ادامه يافت.

من در اواسط پائيز ۳۱ با چند نفر از دانشجويان دانشکدۀ پزشکی آشنا شدم که از آن جمله امير پيشداد بود و به وسيلۀ او همکاری با اين نشريه را شروع کردم و بعد از مدتی ديگر از همکاران ثابت و مثلا از اعضای هيئت تحريريۀ آن شدم. آخرين شمارۀ نشريه در ۳۰ تير ۱۳۳۲ و به مناسبت يکمين سالگرد قيام ۳۰ تير منتشر شد. برای اولين بار روزنامه دو رنگ چاپ می شد و در صفحۀ اول آن هم طرحی از بهمن محصص چاپ شده بود برای مجسمه ای به يادبود شهيدان ۳۰ تير. از همکاران اين نشريه، آنهايی که من شناختم و نامشان را هم به ياد دارم علاوه بر امير پيشداد، احمد ديباج بود که در آن موقع سال آخر پزشکی بود و امير هوشنگ سعادت بود که او هم دانشجوی پزشکی بود و بيشتر سرمقاله ها را می نوشت و بعد هم مسلم بهادری که او هم دانشجوی پزشکی بود. مدير روزنامه س. فروزش بود که او هم از دانشجويان پزشکی بود که در اين سال فارغ التحصيل شد و به اين مناسبت در شماره های آخر نام احمد ديباج به عنوان مدير می آمد. در زمستان ۱۳۳۱ چندين و چند بار جلسات هيئت تحريريه جمعه ها صبح در خانۀ احمد رجائی تشکيل می شد که آن زمان دانشجوی حقوق بود. البته ديگرانی هم بودند که من نام آنها را به ياد نمی آورم.

در اين سال در انتخابات نمايندگان دانشجويان کلاسهای مختلف بسياری از دانشکده ها، طرفداران مصدق که اکثريتشان را نيروی سوميها و هوادارانشان تشکيل می دادند پيروز شده بودند و در فکر تشکيل سازمان دانشجويی مستقلی بودند. محور اين فعاليتها همان روزنامۀ "دانشجويان ايران" بود. اين روزنامۀ هفتگی که در مجموع پنجاه و چند شماره ای منتشر شد از شماره ۴۰ (مورخ ۲۴ فروردين ۱۳۳۲) به روزنامۀ ارگان سازمان صنفی دانشجويان دانشگاه تهران تبديل شد.

بايد گفت که در سال تحصيلی ۳۲- ۳۱ ، در هنرسرايعالی (که بعد ها به "پلی تکنيک" تبديل شد) و در دانشکده های مختلف دانشگاه تهران، دانشجويان هوادار مصدق در انتخابات دانشجويی، در بسياری کلاسها اکثريت آراء را به دست آوردند و در ۲۲ اسفند ۱۳۳۱، به پيشنهاد سازمان دانشجويان هنرسرايعالی، نمايندگان منتخب دانشجويان دانشکده های مختلف دانشگاه تهران به همراه نمايندگان دانشجويان هنرسرايعالی در هنرسرا جلسه کردند تا "سازمان صنفی دانشجويان دانشگاه تهران" را تشکيل دهند و نخستين هيئت اجرائيۀ آن را انتخاب کنند. اين هيئت اجرائيه از ۵ نفر تشکيل می شد: هوشنگ ستوده، نماينده دانشکده حقوق، دبير و سخنگو؛ اکبر امامی، نمايندۀ دانشکدۀ داروسازی، دبير تبليغات؛ امير بهمن، نمايندۀ هنرسرايعالی، دبير مالی؛ حسين شريفی، نمايندۀ دانشکدۀ علوم، منشی سازمان؛ طالقانی، نمايندۀ دانشکدۀ علوم، دبير انتشارات. در همين جلسه عده ای هم برای تدوين اساسنامۀ سازمان انتخاب شدند.

بدين ترتيب بود که ما دانشجويان مصدقی که حول اين نشريه فعاليت را شروع کرده بوديم به تدريج تا سال ۱۳۳۲ به قدرت حاکم در دانشگاه تبديل شديم. حالا هم تشکلی به نام سازمان صنفی دانشجويان ايران شکل گرفته بود که همۀ هواداران مصدق را در بر می گرفت؛ از حزب ايران و پان ايرانيستها گرفته تا حزب زحمتکشان نيروی سوم که قويترين و منسجم ترين نيروهای طرفدار مصدق بود. ديگر طرفداران حزب توده قادر نبودند، هر وقت که بخواهند دعوت به تظاهرات کنند و عليه حکومت مصدق حادثه آفرينی کنند.

پس ميشود گفت که تغيير توازن قوای دانشجويی در دانشگاه به تدريج، طی دو سال، به سرانجام رسيد؟ بنابرين در ۱۶ آذر ۳۲، يعنی دو ماه بعد از کودتا، حرکت اعتراضی دانشجويان توسط طرفداران مصدق سازماندهی شده بود؟ سه نفری که به قتل رسيدند جزو طرفداران چه گرايشی بودند؟

قندچی و شريعت رضوی از هواداران مصدق بودند. و بزرگ نيا از هواداران حزب توده. اگر اشتباه نکنم ميگفتند که قندچی از بچههای نيروی سوم است.

امروز پس ازين همه سال، و تجربه های بسياری که پشت سر داريد به چه حمعبندی در مورد جنبش دانشجويی ايران رسيده ايد؟

به عنوان يک جنبش اجتماعی، جنبش دانشجوئی در همه جا از چند ويژگی عام برخوردار است.

اولا جنبش دانشجويی جنبشی است ترکيب شده از جوانان: بخش بزرگ دانشجويان از جوانسالانند يعنی حدود بيست - بيست و پنجسالی بيشتر ندارند. جوانان رفتار و کردار ديگری دارند. چيزهای تازه و نو را زودتر می پذيرند و به سنتها و رفتار موجود در جامعه با شک و ترديد بيشتر نگاه می کنند. نوجوئی و نوخواهی و نوپذيری در ميان جوانان بيشتر و گسترده تر است. به خلاف پيران و سالخوردگان، جوانان خواستار تغيير در وضع موجودند. اين رفتار کلی و عمومی جوانان در همه جا و در همه زمان است. در جوامعی با جمعيتی جوان چون ايران، روند نوپذيری و کهنه گريزی قويتر و سريع تر است.

ثانيا جنبش دانشجويی از جوانانی تشکيل شده که به کار تحصيل علم و تخصص در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی مشغولند. و اين تحصيل خصلتی دوگانه دارد : هم تربيت "کادر" است برای نظام اجتماعی موجود و هم فراگرفتن علم است که خواه و ناخواه همراه است با شک و ترديد و به پرسش گرفتن دانسته ها و خوانده ها. اين خصلت متضاد ريشه در طبيعت نهاد دانشگاهی دارد. دانشگاه هم پرورشگاه معترضان و سنت شکنان و انقلابيان است و هم کارخانۀ "آدمسازی" نظام حاکم.

ثالثا دانشجويان همگی از نظر طبقاتی منشأ واحدی ندارند و ازلايه ها و "اقشار" و طبقات مختلف اجتماعی برخاسته اند. به اين جهت است که من به دانشجويان به عنوان يک گروه فرا - طبقاتی نگاه ميکنم . جنبش دانشجويی از نوع جنبشهای فرا - طبقاتی است مثل جنبشهای زنان و يا جوانان. جنبشهايی که وضعيت و خصائص و خواستهای آنها را نمی توان فقط با تحليل طبقاتی معمول و متداول توضيح داد و برای فهم درست آنها بايد به اين خصلت فراطبقاتی آنها توجه داشت.

رابعا جوانان و خاصه دانشجويان در برهه ای از عمرخود هستند که هنوز "جذب" روابط و مناسبات و تعهدات اجتماعی موجود و مستقر نشده اند. هنوز خود خانواده ای تشکيل نداده اند، در برابر خانوادۀ خود هم بيش از بيش آزادی عمل دارند، شغل و تعهدات شغلی ندارند و به عبارت ديگر و در يک کلام، هنوز در نظم اجتماعی مستقر محل ثابت و مسئوليت پابرجايی پيدا نکرده اند و همين خود رفتار و کردار او را از استقلال عمل بيشتری نسبت به وضع موجود برخوردار می کند. دانشجو بيشتر و بهتر و زودتر ضرورت تغيير را می بيند و درک می کند و با صميميت و شور و شوق تحت تأثير راه حلهای قاطعانه و سريع و راديکالتر قرار می گيرد. اين رفتار و کردار سياسی دائمی نيست و اين نوع پرداختن به مسائل سياسی و اجتماعی با پايان گرفتن دوران تحصيل و "واردشدن به اجتماع" آهسته آهسته از ميان می رود و تندی و بيتابی سالهای جوانی را به کندی و تأمل سالهای "جاافتادگی" تبديل می کند.

بالاخره به دو نکتۀ ديگر هم بايد توجه داشت. اول اين که همچنان که دوست صاحبنظری توجه داد بايد فراموش نکرد که جوانان و خاصه دانشجويان در جامعه معمولا از "پيشداوری مثبتی" برخوردار هستند. جامعه، دانشگاه و دانشجو را از نشانه های ترقی و پيشرفت می داند و دانشجويان را مبشران بهبودی فردای خود می بيند. همين تصور در ميان دانشجويان هم هست که به نوعی "احساس وظيفه و مسئوليت" می کنند و بر عهدۀ خود می بينند که از مسائل سياسی و اجتماعی بحث و گفتگو کنند و در امور سياسی و اجتماعی شرکت کنند

نکته ديگر اينکه نبايد فراموش کرد که زندگی دانشجويی عمری کوتاه دارد و چندان تداومی ندارد. هر ساله عده ای از دانشجويان دانشگاه را تمام می کنند و عده ای ديگر دانشگاه را شروع می کنند. دانشجويان هميشه هستند اما همان دانشجويان نيستند. دانشجويان سابق ديگر دانشجو نيستند و "فارغ التحصيلان" ديگر نه دانشجو و کلاس و درس و معلم و نمره و امتحان را می شناسند و نه رفتار و کردار دانشجويان را دارند. حتی دانشجويان سال آخر و يا دانشجويان فوق ليسانس هم ديگر رفتار سابق خود را فراموش می کنند.

جنبشی که به اين سرعت ترکيب خود را تغيير می دهد می تواند فراموشکار هم باشد. اصلا "استراتژی های دراز مدت" به سختی با طبيعت چنين جنبشی جور می آيد. که امروز کاری کنيم که پس فردا نتيجه بدهد چرا که پس فردا ديگر کسی از امروزيها نمانده است.

واضح است که نقشی که دانشجويان در تغيير و تحولات سياسی و اجتماعی بازی می کنند، به شدت ازين مشخصات تأثير می پذيرد.

با صحبتهايی که می کنيد،آيا در آن دوره به نظر شما جنبش دانشجويی ميتوانست نوع ديگری حرکت کتد؟

اگر دانشجويان سنديکای مستقلی داشتند شايد. اما ما در آن دوره به دو گروه تقسيم شده بوديم: آنها که از هر بهانهای استفاده ميکردند که مخالفت با حکومت مصدق و جنبش ملی شدن نفت را دامن بزنند و ما که در آن زمان حياتی ترين مسئله را تقويت مبارزه حکومت ملی می دانستيم. جنبش دانشجويی در آن سالها خصلتی صد در صد سياسی داشت؛ به اين معنی که ما طرفداران جنبش ملی کردن نفت بوديم و آنها مخالفان اين جنبش. برای آنها همه چيز بهانهای بود برای افشای دشمنان "طبقه کارگر" و مخالفان "اردوگاه کار" و مخاصمان "جبهۀ صلح و سوسياليسم". پس از طرح مسائل صنفی و رفاهی دانشجويان هم بهانهای ميساختند در خدمت آن هدفهای ديگر. برای ما هم همه چيز تحت الشعاع ضروريات جنبش ملی کردن نفت قرار می گرفت: در وضعی بحرانی و حساس هستيم و از هزار سو، از داخل و خارج، هزار جور تحريک و توطئه و کارشکنی و کلوخ اندازی جنبش را تهديد می کند. پس هم ما و هم رقيبان ما اولويت را به مبارزۀ سياسی می داديم. و همين باعث می شد که حرکات جنبش دانشجويی چنان مشخصاتی را پيدا کند که پيدا کرد.

سئوال ديگرم اين است که پس از ۱۶ آذر که گفتيد دانشگاه برای مدتی تعطيل شد، با باز شدن دانشگاه چه فضائی حاکم بود؟ آيا همين نيروهايی که نام برديد دوباره شروع به فعاليت کردند يا مبارزه افت پيدا کرد؟

فضای حاکم در دانشگاه کم کم همان فضای حاکم بر جامعه می شد: سرخوردگی بر اميدها سايه می انداخت و جنبش دانشجويی هم به دوران ديگری از خمودی و سکون نزديک می شد. اين ميان هر ساله "شانزده آذر" دوباره زنده می شد و همه چيز را به يادها می آورد. در ۱۶ آذر، دانشجويان در سرسرای دانشکدۀ فنی جمع می شدند و ياد ياران کشته را زنده می کردند. مأموران هم می ريختند و جمع را متفرق می کردند وعده ای را هم دستگير می کردند. درست نمی دانم از چه سالی بود که جنبش دانشجويی شانزده آذر را "روز دانشجو" اعلام کرد. به احتمال قريب به يقين می بايست از ۱۶ آذر ۱۳۳۹ باشد. درين روز است که دومين تظاهرات علنی پس از سال ۳۲ در دانشگاه تهران در بزرگداشت و به يادبود کشتگان آذر ۳۲ به ابتکار و سازماندهی دانشجويان هوادار جبهۀ ملی برگزار می شود. تمامی کلاسهای درس در دانشگاه تهران و در پلی تکنيک تعطيل می شود و پنج شش هزار دانشجويی که در دانشگاه تهران جمع شده اند از حدود ساعت ده صبح به راهپيمائی در داخل محوطۀ دانشگاه می پردازند. سه باری دانشگاه را دور می زنند و سپس در برابر دانشکدۀ حقوق می ايستند. زنده ياد پروانۀ اسکندری، دانشجوی ادبيات (که بعدها با داريوش فروهر زناشويی کرد) اعلام برنامه می کند و پس از او، جمال اسکويی، دانشجوی حقوق، سخنرانی می کند. ميتينگ آن روز پرشکوه نيم ساعت بعد ازظهر به پايان می رسد. يکماهی بعد هم در لندن با اعلام يک دقيقه سکوت به ياد کشتگان ۱۶ آذر است که کنگرۀ کنفدراسيون کار خود را شروع می کند. از آن پس و عليرغم جو خفقان و سرکوب در ايران، هرساله دانشجويان روز دانشجو را با تعطيل کلاسها گرامی می داشتند. اين چنين بود که بزرگداشت ۱۶ آذر به لحظۀ فرياد و اعتراض وجدان آزاديخواه و ترقی طلب دانشجويان تبديل شد

با اين تجربياتی که از جنبش دانشجويان در گذشته داريد نقاط ضعف و قوت جنبش کنونی دانشجويان را در کجا می بينيد؟

همه آن مشخصاتی که گفتيم "دانشجويان" را در جامعه به نوعی "ميزان الحرارۀ فرهنگی اجتماعی سياسی" تبديل ميکند. ناآرامی دانشگاه, حکايت از ناآرامی جامعه ميکند و به عبارت ديگر نارضايی که در دانشگاه بيان ميشود نشانهای از نارضايی وسيعتری است که جامعه را گرفته است. به همين مناسبت است که در بسياری از جوامع، چه درين سوی دنيا و چه در آن سو، دانشجويان آغازگر بسياری از جنبشهای اعتراضی بوده اند. آنجا که دانشجويان از قدرت سياسی فاصله ميگيرند و به آنچه ميگذرد با بياعتنايی و بيعلاقگی و اگرنه با مخالفت نگاه ميکنند با نظام حکومتی روبرو هستيم که در انزوا و جدايی از جامعه زندگی ميکند يعنی که با بحرانی سخت روبرو است. وضعی را که اکنون در ايران ميبينيم، همانی است که در سراسر سالهای پس از ۲۸ مرداد هم تجربه کرديم. يادتان هست که هر ساله رسيدن روزهای آغاز آذر چه رعشهای بر اندام حکومتيان ميانداخت؟ انزوای آن حکومت را ميبايست در آن هراس ديد که همچنان دوام و قوام داشت و در نخستين فرصت شراره ای ميشد برای شعله ور ساختن اعتراض عمومی.

پس، انزوای حاکمان را ميتوان در تداوم جنبش دانشجويی ديد. هرچند که شرايط خفقان و سرکوب و عدم دموکراسی در جامعه، اين تداوم را با نوعی "تناوب" همراه ميکند: به همين علت است که در جوامعی استبدادی از نوع جامعۀ ما، جنبش دانشجويی تداوم خود را در نوعی فراز و فرود زندگی ميکند بيآنکه هرگز از ميان برود. با اوج سرکوب، جنبش فرو کش می کند تا در اولين فرصت بار ديگر اوجی ديگر را جست و جو کند. تداوم اين تنشهای دانشجويی حکايت از وجود تنشهای ژرف اجتماعی سياسی در جامعه می کند. در جمهوری اسلامی نيز همين قاعدۀ عمومی صدق می کند: هم آن "خاموشی" دهۀ ۶۰ و هم فريادهای شادی و خشم سالهای اخير نشانۀ ديگری از بحران جمهوری اسلامی است (اينکه اکنون با سرکوب اسلامی شاهد "خاموشی" ديگری شده ايم يانه مسئلۀ جداگانهای است که از بحث ما بيرون است).

پس و در هرحال، جنبش دانشجويی همچنان و با وجود افت و خيزهای معمول در چنين جنبشهای اجتماعی، دوام خواهد داشت. اما آيا چنين جنبشی می تواند جانشين احزاب و سازمانهای سياسی شود و نقش آنها را بازی کند؟ آيا می تواند بستر پيدايش يک نهضت سنديکايی دانشجويی شود؟ پاسخ اين هر دو سئوال يه بحث بيشتری احتياج دارد.

در تاريخ سنديکاليسم جهانی، سنديکاليستهايی بوده اند که عقيده داشته اند که سنديکاها می توانند جانشين احزاب سياسی شوند و نقش آنها را بازی کنند و يا اينکه می بايست تبديل به بلندگوی تبليغی اين يا آن حزب يا دستۀ سياسی شوند. و در اين راه هم کوششهايی کرده اند. اما چنين تجربياتی همه جا با شکست روبرو بوده است. درست است که برای طرح درست مسائل صنفی، سنديکا الزاما می بايد به مسائل سياسی هم بپردازد اما درهر حال هيچگاه سنديکا نبايد نه استقلال خود را از سازمانهای سياسی از دست بدهد و نه به تفاوت اساسی خود با سازمانهای سياسی و احزاب را فراموش کند.

البته که جنبش دانشجويی می تواند بستر پيدايش يک حرکت سنديکايی دانشجويی مستقل و منسجم باشد که هم به مسائل دانشجو در دانشگاه بپردازد و هم به مسائل دانشجو در جامعه. اما ايجاد تشکلهای سنديکايی مستقل در ديکتاتوری و استبداد ممکن نيست

در شرايط خفقان و ضد دموکراتيک جوامعی چون جامعۀ ديروز و امروز ما، سنديکا چه می تواند بکند؟ برای ماندن و تحمل شدن، سنديکا می بايد فقط از مسائل صنفی، آنهم حداکثر در حد مسائل رفاهی، حرف بزند که آنهم برای حکومت ارضاء کننده نيست چرا که به نظر حاکمان سنديکا می بايد در تأييد سياستهای دولت و رژيم هم هيچ غفلتی نکند: درين راهپيمايی و آن مراسم شرکت جويد و اين را محکوم کند و آن ديگری را حمد و ثنا بگويد. پس تا زمانی که جامعه در شرايط دموکراتيکی نيست، دانشجويان هم نمی توانند سنديکاهای واقعی خود را تشکيل دهند و از ابزار تشکيلاتی مستقل خود برخوردار شوند. و به همين مناسبت هم در جوامعی چون ايران جنبش دانشجويی حرکتی تناوبی دارد و با دورانهای سکون و فوران همراه است. پس، در چنين شرايطی آنچه می ماند همان تنشهای پرفراز و فرود صادقانه است. و چشم طمع احزاب به بهره برداری از آن. احزاب با تکيه بر جنبش دانشجويی و بهره گيری از التهابات آن، می کوشند که ناتوانيهای خود و خطاهای خود را در پرده نگهدارند. و اينهم فاجعه ديگری است.

بالاخره خوب است که يادمان نرود که "دانشجوی خط امام" هم دانشجو بود. يادتان هست آن فريادهای "دانشجوی خط امام، افشاء کن، افشاء کن!". دانشجويی که "افشاء" ميکند، "لو ميدهد"، يعنی که دارد به عضويت "ارتش سی ميليونی امام" در ميآيد تا بر بستر خبرچينی و تفتيش عقايد و شلاق و شکنجه و اعدام رقصی شادمانه کند! ميبينيد که واقعيت پيچيده تر از تصورات ماست!

جنبش دانشجويی در شرايط مشکلی است. نبايد نقش و توان خود را فراموش کند که در آن اختناق و سرکوب هم مبشر آزادی باشد و هم مدافع تغيير. به اصول و ارزشها دلبسته بماند و نه به افراد و اشخاص. عمل را مهم بداند و نه حرف را. دانشگاه را کانون شک و بحث بخواهد نه خانه جزم و يقين که دانشگاه, فرهنگ بی "مرجع تقليد" است،.امام جمعه بر نميدارد. که کشتگاه شک است و شک يعنی اعتراض.

از پاسخ به آن پرسشها دور افتاديم؟ نه خيلی! ضعف جنبش دانشجويی از زمانی آغاز ميشود که به "آلت فعل" دارو دسته های سياسی بدل شود و قوت جنبش دانشجويی تا زمانی است که در آن "کشتگاه شک و اعتراض" بماند.

به همين مناسبت هم در جوامعی چون ايران که جنبش دانشجويی حرکتی تناوبی دارد و با دورانهای سکون و فوران همراه است، سالروزها و بزرگداشتها و يادها نقش بزرگی در زنده نگهداشتن آرمانهای هميشگی ميتواند داشته باشد. و اين همان نقشی است که "شانزده آذر" در جنبش دانشجويی ايران بازی کرده است و ميکند: تجسم تداوم "حافظه جمعی" جامعه دانشگاهی و مظهری فراموشی ناپذير از مبارزه دانشجويان ايران با استبداد و برای استقلال و آزادی!