شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۱- ۷ دسامبر ۲۰۰۲

گفتگو با  بابک امير خسروی

... چند دانشجو کشته شدند. ديکتاتوری از آن لحظه آغاز شد!

 

 

پرسش آقای بابک امير خسروی شما از فعالين و رهبران جنبش دانشجوئی در دهه بيست تا سال ۳۲ در ايران بوده ايد. با توجه به اهميت و نقش جنبش دانشجوئی در تحولات سياسی جامعه ما، می خواستيم بفرمائيد که حرکات دانشجويان در دوره شما چگونه شکل ميگرفت، چه خواستهائی داشت و چه نتايجی ببار آورد؟

 

پاسخ: تصادفأ بر آمد جنبش دانشجوئی بصورت متشکل و سازمان يافته، کم و بيش مصادف بود با سالی که من وارد دانشگاه شدم. يعنی سال تحصيلی ۱۳۲۴ . سال قبل از ما چند اتحاديه دانشجوئی در دانشکدههای طب و فنی بوجود آمده بود اما جنبه رسمی نداشت. تقريبأ مخفی بود. از سال ۲۴ در حقيقت اساسنامه سازمانهای دانشجوئی که کاملأ جنبه صنفی داشت و يا حداقل در ظاهر جنبه صنفی داشت به تصويب شوراهای دانشکدها رسيد. بر اساس آن انتخابات بر گزار شد و کاملأ هم دمکراتيک بود. بطوريکه در هر کلاس به شکل مخفی رأی گيری می شد و يکی از اساتيد هم معمولأ بر انتخابات نظارت ميکرد. من نامزد کلاس خودم بودم و انتخاب شدم. استاد ناظر بر انتخابات تصادفأ دکتر جودت بود که معلم فيزيک ما و عضو کميته مرکزی حزب توده بود. در کلاسهای ديگر هم بهمين ترتيب انتخابات برگزار می شد و دانشجويان آزادانه آنکس را که ميخواستند بر ميگزيدند.

 

-ما چگونه خودتان را نامزد کرديد. بصورت فردی يا از طرف يک حزب يا جريان سياسی نامزد شديد؟

 

- به هنگام نامزد شدن، منفرد بودم. چند ماه پس از اينکه انتخاب شدم به عضويت حزب توده در آمدم. انتخاب شدن من نظر توده ايهای دانشکده فنی را که سردسته آن ها فرد بسيار دوست داشتنی و شريفی بنام آل محمد بود، جلب کرد. همو مرا به جلسات "بحث و انتقاد" حزب که در خانه های اطراف دانشگاه تهران بر گزار ميشد، دعوت کرد. در اين جلسات افرادی از طرف کميته مرکزی برای گفتگو حضور پيدا می کردند. در آنزمان بيشتر کيانوری و جودت می آمدند. در آنجا عضو گيری هم ميشد و من پس از چند بار شرکت در اين جلسات تقاضای عضويت کردم. بنا بر اين نه من از طرف حزب توده نامزد شدم و نه کس ديگری از طرف حزب ديگری نامزد بود. در کلاس ما در زمان انتخابات حتی يکنفر توده ای نبود. دانشجويان مرا بعنوان يک فرد چپ ميشناختند. منتهی آنزمان چپ با حزب توده در هم آميخته بود چون جريان چپ ديگری نبود. حرفهای من هم ناخواسته کلياتی در چهار چوب خواست ها و شعارهای حزب توده ايران بود. احزاب دست راستی نظير حزب عدالت علی دشتی و يا اراده ملی سيد ضيا در جامعه مطرح بودند ولی قدرت و حضوری در دانشگاه نداشتند. جو چنان چپ بود که در کلاس ما که يکنفر توده ای نبود، آخر همان سال تحصيلی اعضای حزب توده به ۲۴ نفر رسيد (جمع ما در سال اول دانشکده فنی کمتر از ۶۰ نفر بود.)

 

- در اين تاريخ جريانات ملی در دانشگاه حضور نداشتند؟

 

- اصلأ حضور نداشتند. اينان از سالهای ۲۹ و ۳۰ به بعد حضور پيدا ميکنند. دکتر مصدق هم بعنوان يک شخصيت ملی عمل ميکرد نه بعنوان يک حزب يا جريان سياسی. در آن دوره حزب ايران بوجود آمد که تجمعی از روشنفکران آزاديخواه بود، ولی بعنوان يک جريان سياسی متشکل در ميان دانشجويان حضور نداشت. واقعأ برای حزب توده ميدان خالی بود.

 

- دانشجويان در آن دوره حول چه خواسته هايی حرکت می کردند؟

 

-برنامه شان در آغاز صنفی بود. در دفاع از حقوق دانشجويان، بالا بردن کيقيت آموزش و تحصيل، دفاع از حقوق دانشگاه و استقلال آن، ايجاد روابط دوستانه با اساتيد و ... اما بخاطر سلطه حزب توده در دانشگاه، سازمانهای دانشجوئی در عمل به مجريان سياستهای حزب توده در آمدند و اصالت خود را از دست دادند.

 

- چرا چنين شد؟

 

- برای پاسخ به اين سؤال مجبورم شمائی از شرايط آنزمان را ترسيم کنم. بعد به سؤال شما خواهم پرداخت. از سال ۲۴ در ۶ دانشکده، اتحاديه های دانشجوئی بوجود آمد. مانند اتحاديه دانشجويان دانشکده فنی، پزشکی، علوم و غيره. هنوز اتحاديه سرتاسری تشکيل نشده بود. در سال تحصيلی ۲۷ ، نمايندگانی از دانشکدهای فنی، طب، حقوق، علوم، ادبيات برای ايجاد يک اتحاديه سرتاسری دانشگاه گرد هم آمدند و اقداماتی صورت گرفت که با واقعه تير اندازی به شاه و هجوم ارتجاع به دانشگاه، موقتأ متوقف شد. د رآغاز به اين تشکيلات دانشجوئی،اتحاديه می گفتند. ولی چون شورای دانشگاه با کلمه اتحاديه مخالف بود به سازمان دانشجوئی تغيير نام يافتند. از بهمن ۲۷ بدنبال تير اندازی به شاه و غير قانونی شدن حزب توده، فعاليتهای دانشجوئی نيز تا حدی افت پيدا کرد. اين دوره را ما استبداد صغير ميگفتيم. حتی اجازه فعاليت به سازمانهای دانشجوئی نمی دادند. فعاليتها عملأ زير زمينی شده بود. تا سال ۲۸ فعاليتها به اين شکل ادامه داشت. در اين سال بتدريج فضای سياسی در کشور باز شد و فعاليتها آرام آرام اوج گرفتند و علنی شدند. در دانشگاه نيز، نيرو و نفوذ حزب توده افزايش يافت و فکر ايجاد سازمان واحد سرتاسری دانشگاه تهران دوباره از سال ۲۸ از سر گرفته شد و در ارديبهشت ۲۹ به ثمر رسيد. از اين تاريخ فعاليتهای دانشجوئی به طور علنی صورت گرفت. اما هنوز حزب توده مخفی و "غير قانونی" بود. شايان ذکر است که تقريبأ قا طبه مسؤلان سازمان دانشجوئی دانشگاه تهران از حزب توده بودند. و اين همه در شرايطی بود که انتخابات بصورت واقعأ دمکراتيک بر گزار ميشد. البته اين به اين معنا نيست که نمايندگان در همه کلاس ها و در همه زمان ها توده ای بودند ولی در انتخابات سطوح بالا وضع بدين قرار بود. در اين رابطه خاطره ای دارم که شايد شنيدنش به درک بهتر فضای آن روزها و شناخت جو سياسی آندوره کمک کند. من در اين دوره مسؤل کميته حزبی دانشگاه بودم. يکبار در جلسه کميته حزبی نسبت به اينکه ۷ نفر اعضای هيئت اجرائيه سازمان دانشجويان دانشگاه تهران همگی از اعضای حزب توده هستند، ايراد گرفتم و پيشنهاد کردم که کمک کنند تا تعدادی غير حزبی به ترکيب آن اضافه شود . گقتند اين انتخابات دمکراتيک است و دانشجويان به غير توده ايها رأی نمی دهند. راست هم ميگفتند. چون توده ايها فعال بودند، فدا کاری ميکردند و از منافع عموم دفاع ميکردند. واقعأ نسبت به سايرين برجستگی داشتند. در واقع دانشجويان توده ای در آن ايام پيشاهنگ افکار ترقيخواهانه جامعه بودند، در نتيجه اکثريت دانشجويان از روی ميل توده ای ها را نماينده خود ميافتند و مشتاقانه به آنها رأی می دادند. باری پيشنهاد کردم تلاش کنند تا وضع تغيير کند. با کوشش توده ای ها دو نفر از دانشکده طب از افراد غير توده ای انتخاب شد. باور کنيد سه هفته بيشتر طول نکشيد، زمانی که مشغول بررسی تقاضاهای عضويت بودم، در ميان تقاضاها به نام همين دو نفر برخورد کردم. دوباره وضع سابق تکرار شد. بی گمان متشکل بودن و يکپارچه بودن توده ای ها و پراکندگی بقيه عاملی در اين پيروزی ها بود. تا اواسط سال ۳۱ اين حالت انحصاری کامل وجود داشت. از اين مقطع با رشد جنبش ملی ايران و به ويژه به علت سياستهای مخرب حزب توده در قبال دولت دکتر مصدق، وصع تغيير ميکند و دانشجويان وابسته به نهضت ملی رشد کرده و به رقيب جدی مبدل شدند.

 

- شما وضعيت آندوره را توضيح داديد. اگر ممکن است نظرتان را در باره نقش سازمانها و احزاب در سياسی شدن خالص فعاليتهای دانشجويان، توضيح دهيد؟

 

- احساس من اينست که شما از منظر امروز و شرايط کنونی به آن دوره می نگريد و در پی نقش سازمانهای سياسی در رفتار و وضعيت جنبش دانشجوئی هستيد. عرض کردم که در دهه بيست در سطح دانشگاه تهران بجز حزب توده ايران، سازمان و حزب ديگری حضور سياسی نداشت.در آن دوره و از مقطعی تعدادی از دانشجويان که ابواب جمعی آنها واقعا انگشت شمار بود، پان ايرانيستها بودند. شعار آنها خاک و خون شوينزم افراطی ايران بزرگ بود و ۱۷ شهر قفقاز را مطالبه ميکردند. اين حرفها در فضای آن روزی دانشگاه برد چندانی نداشت. تنها اواخر دهه بيست و آغاز دهه سی است که با رشد نهضت ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت دکتر مصدق دانشجويان وابسته به نهضت ملی وارد صحنه دانشگاه می شوند.

در دهه بيست نيرو و قدرت توده ای ها در دانشگاه شگفت انگيز بود. موقعی که من در اوايل سال ۱۳۳۱ با مأموريت حزبی به آذربايجان رفتم و مسئوليت کميته حزبی دانشگاه را به دکتر کاظم آملی سپردم، شبکه حزبی ما بالغ بر ۹۰۰ نفر بود. حدود ۲۰۰ نفری عضو سازمانهای جوانان حزب بودند. کل دانشجويان دانشگاه تهران از ۵ تا ۶ هزار نفر تجاوز نمی کرد. در نظر بگيريد اگر هر کذام تنها يک نفر هوادار داشتند چه پتانسيلی را نمايندگی می کردند؟ سازمان دانشجويان دانشگاه تهران که يک تشکيلات علنی و منتخب دموکراتيک دانشجويان بود در بست در اختيار توده ای ها بود.

اين وضع فی نفسه بيانگر سياسی بودن جنبش دانشجوئی آن زمان است. دانشجويان نه تنها سياسی بودند بلکه به يک حزب چپ ايدئولوژيک گرايش داشتند. حزب سياسی مسلط بر آن زمان در دل دانشجويان جای داشت و نياز چندانی به مداخله از خارج برای سياسی کردن آنها نبود. اين يک وضع خاصی است که مشابه آن را در هيچ دوره از جنبش دانشجوئی نمی توان سراغ گرفت. بنظرم بعيد است که بار ديگر چنين وضعيتی برای يک حزب سياسی پيش بيايد.

مؤلفه های ديگر جريانات سياسی نيز ويژه آن دوره است. گروه پان ايرانيست ها اساسأ يک جريان سياسی بر خاسته از درون دانشجويان بود. رهبران اصلی آن نظير پزشکپور، داريوش فروهر و آملی همه دانشجوی آن دوره بودند. رسالت آنها کار سياسی بود. مبارزه آنها با حزب توده مضمون کاملأ سياسی داشت. دانشجويان وابسته به نهضت ملی چنانکه از عنوان آن پيداست يک تشکل سياسی با انگيزه های سياسی بود. ملاحظه ميشود که در واقع اين خود دانشجويان بودند که بر اساس تمايلات سياسی شان به سوی احزاب روی

می آوردند و سياست و مشی احزاب و سازمانهای سياسی ای را که به آن گرايش داشتند ، به اجرا در می آوردند.

خطای اساسی احزاب آن دوره که در راس آن ها (از لحاظ نيرو و قدرت) حزب توده ايران قرار داشت، در اين بود که از چنين موقعيت مساعد سوء استقاده کرده، مثلأ سازمان دانشجويان دانشگاه تهران را به ابزاری در جهت پيشبرد سياستهای روز خود مبدل ساختند. نتيجه آن شد که چون در دوره ای سياست حزب در قبال نهضت ملی شدن نفت نا درست و خانمان برانداز بود، دانشجويان را نيز آلوده يک سياست ضد ملی کرد.

 

- شما در صحبت هايتان مطرح نموديد که فضای حاکم بر دانشگاه چپ بود و از نفوذ حزب توده بر دانشگاه و جامعه سخن گفتيد. می خواستيم نظر شما را در رابطه با علت اين امر بدانيم.

 

- در سوم شهريور ۱۳۲۰ ديکتاتوری رضا شاه فرو پاشيد و زمينه و شرايط برای دستيابی به آزادی فراهم شد. نيروهای متفقين در ايران به خاطر درگير بودن در يک جنگ جهانی سرنوشت ساز عليه فاشيسم، اساس تبليقات خود را روی شعارهايی نظير آزادی، برابری وعدالت متمرکز کرده بودند که نمی توانست

در فضای سياسی کشور بی اثر باشد. در اوايل جو سياسی حاکم بر جامعه، آلمان-دوستی بود. ولی در اثر تبليغات متفقين و حضور آنها در کشور و نيز تلاش حزب توده بتدريج فضای سياسی به نفع متفقين و بويژه شوروی تغيير کرد. پس از شکست ارتش آلمان در استالين گراد و مشاهده آن همه فداکاری های و قهرمانی مردم شوروی در بزانو درآوردن فاشيسم هيتلری، اتحاد شوروی محبوبيت زيادی در ميان مردم پيدا کرد. دولت شوروی در نظر اقشار مختلف مردم و مليون به عنوان دژ آزادی و حامی ملل محروم تجلی يافت. اين سخنان دکتر مصدق که هر وقت شوروی از صحنه سياسی ايران خارج شده است، استقلال ايران به خطر افتاده است، پژواک اعتماد و خوشباوری است. دنيای آن روز واقعأ دنيای ديگر و سيمای شوروی سيمای ديگری بود. در ميان چپ های آن روز چنين تصور می شد که تمام آرمان انسانی کمونيستها در شوروی متبلور شده و در اين کشور تحقق يافته است. چنين نگاه و تصويری از جهان و شوروی نمی توانست در فضای کل جامعه بويژه در دانشگاه اثر نگذارد. جنگ جهانی دوم رو به پايان بود و پيروزی شوروی حتمی شده بود. در اين اوضاع و احوال، دوستی با شوروی افتخاری بود و بسياری برای نزديکی با شوروی سر و کله می شکستند. از قوام گرفته تا ملک الشعرا و مصدق. تمام جامعه تلقی اش اين بود که شوروی يار و ياور ماست. در نتيجه چيزی که در افکار بجا مانده بود، محبوبيت "دژ پرولتاريای پيروز جهان" بود. در چنين فضائی حزبی پيدا شده بود که منادی تجدد، ترقی خواهی و عدالت بود، مدعی دفاع از استقلال ايران و پشتيبان منافع زحمتکشان. يک هماهنگی بين فضای حاکم بر ايران و آنچه در جهان می گذشت پديد آمده بود. تفکر چپ فضای سياسی ايران را تسخير کرده بود. در مقابل آن، چيز ديگری جز ارتجاع عقب مانده و فاسد وجود نداشت. سيد ضياء و علی دشتی نميتوانستند در برابر حزب توده، بر ذهن و قلوب جوانان انقلابی ايران نفوذ کنند. من بی آنکه بطور مستقيم از سوی کسی تبليغ شده باشم به سمت انديشه های عدالت خواهانه چپ ها کشيده شدم و شيفته آن بودم. کسانی که احساسات عدالت خواهانه و آزادی خواهانه داشتند، بی اختيار به اين سمت کشيده می شدند. چون بديل و رقيب ديگری در ميدان نبود. مثل امروز صد تا سازمان سياسی وجود نداشت که انتخاب را دشوار کند. بنابر اين در چنين فضائی، حزبی که برنامه مترقی و تجدد خواهانه داشت و منادی آزادی و برابری و عدالت اجتماعی بود، به طور طبيعی رشد می کرد و قلب جوانان و دانشجويان و روشنفکران و اقشار زحمتکش کشور را تسخير می کرد. دانشگاه و دانشجويان بخاطر شور جوانی و ميل شديد به تغيير و تحول و آزادی خواهی، مناسبترين بستر رشد حزب توده ايران در آن ايام بود. از منظر حزب توده امروز نبايد به حزب توده دهه ۲۰ نگريست. پيکار جوئی آنروز توده ايها با روحيه انقلابی توده دانشجويان همخوانی داشت در نتيجه حزب توده بشکل دمکراتيک سازمان دانشجويان دانشگاه تهران را در اختيار خود داشت.

 

- چه شد که از سال ۳۱ به بعد افکار توده ای در بين دانشجويان تضعيف شد؟

 

-  از مقطعی که مسئله ملی شدن صنعت نفت مطرح شد حزب توده در برابر اين شعار ايستادگی کرد و شعار ملی شدن نفت جنوب را داد و هميشه يک فاز عقب تر بود. زمانی هم که شعار ملی شدن نفت را پذيرفت، کارش تخطئه دولت مصدق و کارشکنی در کارهای او بود. اين مسئله علت اصلی تضعيف حزب توده در بين دانشجويان بود. تا اين مقطع جز پان ايرانيست ها که تعداد کمی بودند و کارشان چماق کشی بود، نيروئی در دانشگاه وجود نداشت. اما بعد از ملی شدن نفت و روی کار آمدن دولت مصدق با تشکيل حزب زحمتکشان ملت ايران و پيوستن خليل ملکی،خنجی و تعدادی از منشعبين حزب توده به اين جريان، دانشجويان وابسته به نهضت ملی در دانشگاه شکل گرفت. گر چه هرگز نتوانستند به يک نيروی وسيع توده ای دانشجوئی مبدل شوند، با اين حال با حضور فعال اين جريان در سطح دانشگاه و طرح و بحث و سؤال در مقابل سياستهای نادرست حزب توده، بتدريج دودلی در ميان بخشی از دانشجويان هوادار حزب توده پيدا شد و بسوی مليون گرويدند. به اين ترتيب يکه تازی و يکصدائی حزب توده از ميان رفت. سياست غلط رهبری حزب توده از يکسو و سر بر آوردن نيروئی که حرفی برای گقتن داشت از سوی ديگر عامل تضعيف اين جريان در ميان دانشجويان بود. با اين حال سازمان دانشجويان دانشگاه تهران عليرغم از دست دادن برخی سنگرها تا آخر بدون رقيب ماند و هيچ سازمان دانشجوئی ديگری در مقابلش شکل نگرفت و حزب توده در ميان دانشجويان همچنان نيروی مسلط باقی ماند.

 

- امروز که گذشته را مرور ميکنيد چه ايراداتی در کار سازمانهای دانشجوئی وحرکات دانشجويان می بينيد؟

 

- اشکال سازمان دانشجويان دانشگاه تهران اين بود که وابسته به حزب توده بود و نمی توانست مستقل عمل کند، و چون حزب هم لنينی بود و به شيوه سانتراليزم دمکراتيک اداره ميشد هر چه بالا دستور ميداد، پائين اجرا ميکرد. در نتيجه هر خطای حزب از نظر سياسی در سازمان دانشجويان منعکس می شد. بنابراين اساس خطای سازمان دانشجويان دانشگاه تهران در ذات او نبود، اشکال در حزبی بود که راهبر او بود. اگر حزب توده سياست درستی در قبال دکتر مصدق اتخاذ ميکرد، دانشگاه در دست توده ای ها بی رقيب جدی باقی ميماند.

 

- از توضيحاتتان چنين بر می آيد که خطای اصلی را بيش از آنکه در وابستگی به حزب توده بدانيد در سياستهای نادرست اين جريان جستجو می کنيد. يعنی اگر حزب توده سياست درستی در قبال مصدق اتخاذ می کرد، قاعدتأ انتقاد شما رنگ می باخت.

 

-با يک اصلاح، صحبت شما درست است. ما می بايست فرهنگ درست سياسی هم می داشتيم يعنی اگر عضو حزب توده ايران يا حزب زحمتکشان مردم ايران هستيم، ولی در يک جريان صنفی فعال و مسؤل هستيم، لازمست بهنگام فعاليت صنفی قبای حزبی را از تن بيرون کنيم و در چهارچوب اهداف و وظايف آن تشکل حرکت کنيم و به تعهدات صنفی خود مقيد و وفادار بمانيم . نبايد اهداف آن تشکل را بازيچه دست سياستهای حزب سياسی مان قرار دهيم. فرهنگ حاکم بر احزاب کمونيست و حزب توده غير از اين بود. اعضای اين جريانات به سازمانهای توده ای می پيوستند تا اين سازمانهای دمکراتيک و صنفی را يدک کش سياست حزب خودشان کنند. اين يک اشکال معرفتی حاکم بر احزاب کمونيست بود که متأسفانه جريانات سياسی ديگر هم گرفتار آن بودند و احتمالأ ناشی از فقر فرهنگ سياسی ما باشد.

 

-جايگاه اين فرهنگ که تشکلهای تودهای را وابسته می خواهد کجاست و در بروز خطا چه نقشی دارد؟

 

- من می خواستم بگويم که در چهارچوب فرهنگ کمينترنی، اگر سياست حزب درست بود، ما دچار شکاف در دانشگاه نمی شديم. با اين حال اساس اين فرهنگ و شيوه کار، نادرست است. سازمان صنفی را نبايد به زائده يک حزب سياسی مبدل کرد. نکته ديگری که می خواهم بگويم اين بود، افرادی که در تشکلهای دانشجوئی يا صنفی فعال هستند، می توانند عضو حزب سياسی مورد علاقه شان باشند، اما نبايد اين دو وظيفه را در هم بياميزند. کسی که در سازمان دانشجوئی فعاليت می کند وظيفه دارد برای تحقق اهداف و وظايف اين سازمان تلاش نمايد. اين توقع نابجائی است که بخواهيم افرادی که در تشکل های صنفی دانشجوئی فعالند، عضو احزاب سياسی نباشند. نادرست اين است که بخواهيم اين تشکلها را وسيله و ابزار پيشبرد سياستهای احزاب سياسی

قرار دهيم. اين يکنوع عهد شکنی و خيانت است به آن سازمان صنفی و کسانی که به اينگونه افراد اعتماد کرده و به آنها رأی داده اند.

 

- آقای امير خسروی، ۱۶ آذر به يک روز تاريخی و نقطه عطفی در جنبش دانشجوئی تبديل شده است، بنظر شما که در آن تاريخ در ايران و در رابطه با دانشگاه قرار داشتيد، اين حرکت چگونه شکل گرفت؟

 

- پس از ۲۸ مرداد يک تحول مهمی در سطح کشور و بويژه در ذهنيت دانشجويان بوجود آمد. آن خصومت های قبلی و صف بنديهائی که بين توده ايها از يکطرف و جريانات طرفدار نهضت ملی از طرف ديگر پديد آمده بود، با واقعه کودتا کاهش يافت. يعنی با مشاهده کودتا و زير ضرب رفتن حزب و طرفداران جبهه ملی، بين اين دو نيرو نزديکی بوجود آمد. حزب توده در ايجاد اين فضا نقش جدی داشت. البته ديگران هم آمادگی نشان دادند. وضع بصورتی درآمد که کميته های مشترک در دانشگاه شکل گرفت و آکسيونها بصورت مشترک برگزار می شد. اما هنوز پيشداوريها کاملا زدوده نشده بود. بخصوص نيروهای ملی به توده ای ها اعتماد نمی کردند. البته حق هم داشتند. نه فقط در دانشگاه، در سطح جامعه نيز نزديکی ها زياد شد. گر چه ايده آل نبود، ولی ذهنيت سابق ضربه ديد.

حزب توده که متوجه شده بود که قرصتی از دست رفته، شروع کرد به تشديد فعاليتش. البته بنظر من بی موقع. رهبری حزب توده هنگامی که امکان حرکت داشت، تماشاگر ماند، اما در اين موقع که حکومت نظامی بود، نيروهايش را در يک جنگ نابرابر بميدان آورد و شروع کرد به ميتينگهای موضعی و آکسيونهای ديگر، که باعث درگيرهای شديد با پليس می شد و به دستگيريشان می انجاميد. دانشگاه نيز کاملأ آماده مقابله بود. پليس به دانشگاه می ريخت و گاه استادان را دستگير و مورد توهين قرار می داد، می خواست ترس و ارعاب را حاکم کند. پليس برای خفه کردن دانشگاه دنبال بهانه بود. در تمام ماه آذر دانشگاه در حالت التهاب و تشنج بسر ميبرد. قرار بود نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران بيايد. حکومت می خواست پيش از ورود نيکسون صداها را خفه کند و دانشجويان خود را آماده "پذيرائی" از فرستاده رئيس جمهور آمريکا می کردند. روز ۱۶ اذر که آنروز تصادفأ تظاهراتی هم نبود به بهانه خيلی کوچکی برای دستگيری چند دانشجو که گويا برای سربازان شکلک در آورده بودند وارد کلاس درس استادی بنام مهندس شمس می شوند. و دو سه نفر را دستگير می کنند. شمس به عنوان اعتراض کلاس را تعطيل می کند. در آنزمان مهندس خليلی رئيس دانشگاه بود و زنگ تعطيلی دانشگاه را بصدا در ميآورد. دانشجويان در سالن راهرو اجتماع می کنند. سربازان تير اندازی می کنند و بزرگ نيا، شريعت رضوی و قندچی کشته می شوند. از اين پس پيشروی ارتجاع آغاز می شود و جنبش رو به افت می گذارد بهمين علت از نظر من ۱۶ آذر، اوج جنبش دانشجوئی نبود. پايان يک مرحله از جنبش دانشجوئی و نقطه افول اين جنبش و نقطه آغاز دوران ۲۰ ساله استبداد محمد رضا شاه است.

 

- ۱۶ آذر امروز به عنوان يک نقطه عطف برای جنبش دانشجوئی مرجعی شده است. اگر نقطعه افول جنبش دانشجوئی است، چرا اولا بعنوان يک رويداد تاريخی مرجعی شده است ثانيأ با توجه به وجود روزهايی نظير ۱۳ آبان ۵۷ باز اين ۱۶ آذر است که در خاطره ها بعنوان روز دانشجو مطرح است حتی برای دانشجويان مسلمان؟

 

- آنچه که توضيح دادم بيان واقعيت است. اما ۱۶ آذر حالت سمبليک پيدا کرده است. چند دانشجو کشته شده اند. ديکتاتوری از آن لحظه آغاز شد.

۲۸ مرداد هم که دکتر مصدق سقوط کرد، اوج نهضت نبود. ولی همين شکست يک رفرانس تاريخی شده است.

 

- با اين تفاوت که بر خلاف ۱۶ آذر ، يک رفرانس تاريخی منفی است.

 

- ۲۸ مرداد يک رفرانس منفی نيست. هر دو اينها از يک سرشت اند و سرنوشت و جايگاه تاريخی مشابهی دارند. در يکی نهضت ملی است که سرکوب می شود و در ديگری جنبش دانشجوئی، شکست مقطعی يک جنبش در اثر کودتا و يا يک جنگ نابرابر و ناعادلانه را نبايد يک رفرانس منفی تلقی کرد. ياد آن می تواند در ذهنيت تاريخی يک ملت منشاء جنبش های پرتوان و پيروزمند بعدی باشد. بسياری بر اين باورند که نطفه انقلاب بهمن در همان روز ۲۸ مرداد بسته شد و عاقبت، انتقام تاريخی شکست دکتر مصدق را گرفت. ۱۶ آذر هم چنين نقش و جايگاهی دارد و دنباله منطقی شکست جنبش ملی در ۲۸ مرداد است.

 

- در ۱۷ شهريور ۵۷ صدها نفر کشته شدند. اين روز هم تاريخی شد. مردم نه بزرگداشت ۲۸ مرداد و نه بزرگداشت ۱۷ شهريور را نمی گيرند، اما بزرگداشت ۱۶ آذر را برگزار می کنند. از اين بگذريم. بخش ديگر اين سؤال اين است که چرا ۱۳ آبان نتوانسته است بجای ۱۶ آذر بنشيند؟

 

- جايگاه تاريخی حادثه مهم است. در ۱۶ آذر فاجعه ای رخ داد که با آن فاجعه، جنبش دانشجوئی شکست خورد و از آن به بعد يک ديکتاتوری بيست وچند ساله حاکم شد. يک نقطه عطفی بود در تقويت و استحکام ارتجاع، سمت حرکت جامعه تغيير کرد. جنبش دانشجوئی را وحشيانه مورد هجوم قرار دادند، به حريم دانشگاه تجاوز کردند، دانشگاه اشغال شد و چند دانشجو کشته شد. با اين حال اين حادثه در ذهنيت دانشجويان باقی ماند. جبران اين شکست، الهام بخش مبارزات بعدی دانشجويان گرديد. همانگونه که شکست ۲۸ مرداد الهام بخش مبارزات بعدی مردم شد.

اما اينکه امروز به ۱۶ آذر بر می گردند و يا سرود ای ايران را می خوانند، علت اين است که ذهنيت دانشجويان عوض شده است و نمی خواهند رفرانسشان يک حرکت اسلامی باشد. نه ۱۳ آبان و نه ۱۷ شهريور. جنبش دانشجوئی در مقطع ۱۶ آذر، ائتلافی از گروههای مختلف لائيک بود. تصادفی نيست امروز مردم موقعی که می خواهند به گذشته برگردند، مصدق را زنده می کنند و دانشجويان ۱۶ آذر را، ترکيب کشته ها يعنی ۲ توده ای و يک دانشجوی متعلق به جبهه ملی، تناسب نيروها در آندوره را نشان می دهد. تير سربازان در ۱۶ آذر ۳۲ نمی توانست سينه يک دانشجوی وابسته به انجمن های اسلامی را نشانه رود چون در آن سالها وجود نداشته اند.

 

- جنبش دانشجوئی و حتی تشکلهای دانشگاهی ايران در مقاطع مختلف بيش از حد سياسی عمل کرده اند. بگونه ايکه کارکردشان از احزاب سياسی، بسختی قابل تفکيک بوده است. در دهه ۲۰ تا ۳۰ حزب توده، در سالهای ۴۹ تا ۵۷ فدائی ها و در دهه ۶۰ جريانات اسلامی بر دانشگاهها مسلط بوده اند. تشکلهای دانشجوئی هم در هر کدام از اين دوره ها کار کردشان با يکی از اين جريانات سياسی، حدودأ يگانه بوده است. اگر شما هم با اين نظر موافقيد علت را چه می دانيد؟

 

- مسائل تاريخی را می بايست در زمان خودش بررسی کرد، من قبلأ هم گفتم در دوران ما، در جامعه سياسی ايران جز تفکر توده ای که نماد و تجدد و ترقی خواهی و آزادی و عدالت تصور می شد، هيچ تقکری زمينه رشد نداشت. حزب توده در ميان اقشاری که افکار ترقی خواهانه، تجددطلبانه و عدالت جويانه داشتند و دانشجويان کاملأ در اين مقوله می گنجيدند، نفوذ بالائی داشت. يک دانشجوی زمان ما، فکرش کمتر سنديکائی و بيشتر سياسی بودند. سنديکاها هم سياسی بودند. حزب توده چون نفوذ زيادی در ميان دانشجويان داشت، خواهی نخواهی فکر خودش را توسعه می داد. اين توده ای های دانشگاه بودند که مبتکر ايجاد سازمان دانشجويان دانشگاه تهران بودند نه جريان ديگری، اگر تنوع فکری در ميان دانشجويان وجود داشت و جريانات سياسی گوناگون حضور داشتند، مسلمأ بشکل ديگری عمل می شد. در دانشگاه توده ای ها ثقل بالايی داشتند. حتی يک دهم اين تعداد هم می توانست جو سياسی دانشگاه را تسخير کند. اينها واقعيتهای آن دوره بود و می تواند قابل فهم باشد. اشکال ما و اشکال تمام جنبش جهانی کمونيستی اين بود که در چهار چوب تفکر کمينترنی عمل ميکرد. يعنی به تشکل های توده ای بمثابه زائده حزب سياسی نگاه می کردند و می کوشيد هر چه بيشتر اين تشکلها را مطيع حزب سياسی مادر کند. اين فرهنگ بر همه احزاب چپ کمونيست و از جمله بر ما حاکم بود. اگر غير از اين عمل ميکرديم عجيب بود. سياسی بودن و سياسی شدن جنبش دانشجوئی در دهه ۴۰ و ۵۰ از نظر شکل و نمايش بيرونی آن دلايل خاص خود را دارد. اما علت اصلی سياسی شدن جنبش دانشجوئی وجود خفقان در جامعه و نبود آزادی هاست.

 

- جاری کردن سياست حزب در تشکل های توده ای و زائده کردنشان فقط خاص حزب توده نبود. پان ايرانيست ها و طرفداران خليل ملکی نيز چنين ميکردند. به حزب توده فرهنگ کميننترنی حاکم بود، پان ايرانيست ها متاثر از چه بودند؟

 

- من اثرات منفی فرهنگ کمينترنی را در رابطه با شکل و شيوه نگاه احزاب کمونيستی به کارهای صنفی مطرح کردم و مد نظرم بود، نه در رابطه با سياسی بودن دانشجويان که در هر کشوری و در زمان های مختلف دلايل خاص خود را دارد. در توضيحات قبلی خاطر نشان کردم که در دهه ۲۰ فضای عمومی کشور سياسی شده بود، که به طريق اولی شامل دانشجويان نيز می شد. پان ايرانيست ها در آن ايام يک جريان سياسی بر خاسته از درون دانشجويان بود. پان ايرانيست ها کارشان و علت وجودی شان سياسی بود. بگذريم از اين که نه در قکر ايجاد يک سازمان صنفی دانشجوئی بودند و نه اصلأ نيروی آنرا داشتند.

دانشجويان وابسته به جبهه ملی هم چنانکه از عنوانشان پيداست، دانشجويان وابسته به احزاب سياسی بودند و انديشه ها و مواضع آن ها را تبليغ می کردند و لذا کاملأ سياسی بودند. با آنکه در اين دوره سازمان دانشجويان دانشگاه تهران به گونه يک سازمان فراگيری دانشجوئی وجود داشت، تحت کنترل توده ای ها بود. اساس فعاليت دانشجويان وابسته به جبهه ملی مبارزه سياسی با حزب توده بود. حتی تلاش مليون برای پيروزی در انتخابات دانشجوئی و از اين راه تسخير بخشی از آن يا همه سازمان دانشجويان دانشگاه تهران در گرو پيروزی آن ها در حوزه سياست بود و در يک چالش شديد سياسی با حزب توده ايران بود. همه اين ها به سياسی شدن و سياسی بودن جنبش دانشجوئی در اين دوره منجر می شد.

 

- در دوره اخير دفتر تحکيم وحدت هم که يک جريان مذهبی است. مستقل عمل نکرده است. چرا ؟

 

- اگر به مبداء و منشاء تشکيل دفتر تحکيم وحدت برگرديم، ملاحظه خواهد شد که در ابتدا اين تشکل با مشورت دانشجويان مسلمان با آيت الله خمينی و به توصيه او برای اشاعه فرهنگ اسلامی و اسلامی کردن دانشگاه ها به وجود آمد. آقای طبرزدی از اين ملاقات در مصاحبه ای صحبت می کند و از جمله می گويد نام "تحکيم وحدت" را از کلام خمينی گرفته اند. انجمن های اسلامی که قاطبه اين آقايان از شمشير زنان آن بودند در "تصفيه" دانشگا ها از عناصر "نامطلوب" و "اسلامی کردن" دانشگا ها نقش بسيار ارتجاعی داشتند. با آنکه تحولات فکری و بينشی شايان توجهی در اين انجمن ها و در دفتر تحکيم وحدت به وجود آمده است، ولی هنوز اثرات اوليه و رسوبات رسالتی که داشت از ميان نرفته است.

لازمه مستقل عمل کردن داشتن فرهنگ و درک درست از فعاليت سياسی و صنفی و نيز تشخيص درست حوزه های عمل هر يک از آنهاست. لذا ارتباطی به چپ و راست بودن يا مذهبی و لائيک بودن ندارد. جامعه ما در کليت خود عاری از چنين فرهنگی است.

اما در حال حاضر گمان نمی کنم اشکال کار دفتر تحکيم وحدت در مستقل نبودن آنست. بنظر می رسد از زمانی که دفتر تحکيم وحدت خود را از دگم "امام خمينی" آزاد کرده است و برای جمهور مردم حرکت می کند ديگر آن وابستگی سابق ايدئولوژيک مذهبی را کنار گذاشته است. در حال حاضر حزب چندان نيرومندی در کشور نيست که دفتر تحکيم وحدت به آن وابسته باشد؟ شايد اغراق آميز نباشد اگر بگوئيم دفتر تحکيم وحدت بزرگ ترين حزب کشور در حال حاضر باشد. اتفاقأ اشکال کار هم در همينست. يعنی وارد عرصه ای شده است که در خصلت جنبش دانشجوئی نيست. کمبود جامعه سياسی ايران در اين است که احزاب سياسی پر قدرت و پر نفوذی وجود ندارد.

 

- شما مشکل اصلی جنبش دانشجوئی را تفکر حاکم بر احزاب کمونيست می شناسيد. نظر ديگری وجود دارد که حاکميت خفقان و ديکتاتوری و عدم حضور احزاب سياسی را عامل مشکلات ارزيابی می کند. در اين زمينه چه می گوييد؟

 

- اين نظر ممکن است توجيهی برای وضعيت کنونی باشد. اما وضع ما را در آن دوره توضيح نمی دهد. در دوره ما هم احزاب سياسی حضور داشتند و هم دستگاه حاکم چندان وضعيت محکمی نداشت. يعنی ارتجاع که سمبل آن شاه و دربار بود واقعأ بر جامعه تشلط نداشتند. از سال ۲۸ تا ۳۲ اعضای حزب در دانشگاه ۹ برابر شدند. از سال ۲۴ تا ۳۲ بجز از بهمن ۲۷ تا اواخر ۲۸، فضای جامعه باز بود. هم آزادی بود و هم احزاب حضور داشتند، ولی ما در دانشگاه نظرات حزب را پياده می کرديم .بنظر من علتش همانطور که گفتم در حاکميت يک تفکر و فرهنگ کمينترنی بود.

 

- با توجه به تجاربی که در عرصه جنبش دانشجوئی داريد، بنظر شما چه نقاط قوت و ضعفی جنبش دانشجوئی کنونی دارد و علت آن چيست؟

 

- شايد نيازی به يادآوری نباشد که نيروهای متشکل دانشجويان به عبارت ديگر آنچه را که به عنوان جنبش دانشجوئی کنونی کشور می توان از آن سخن گفت از ۱۰،۱۵، درصد کل دانشجويان تجاوز نمی کند. در زمان ما وضع کاملأ متفاوت بود. ۸۰ ، ۷۰ درصد دانشجويان در انتخابات به سازمان جنبش دانشجويان دانشگاه تهران رای می دادند. تقريبأ بقيه هم به تشکيلات مليون وابسته بودند. حالا ما واقعأ نمی دانيم اين توده عظيم ۸۵،۹۰ درصدی دانشجويان جه کار می کنند، به چه می انديشند، مطالبات و اولويت هايشان کدامند؟

اين وضع به مقدار زيادی ناشی از نبود آزادی تشکل و امنيت فعالان صنفی سياسی است. اضافه بر آن متاثر از سياست تبعيض آميز "خودی وغير خودی" و شدت سرکوب دگرانديشان غير اسلامی است. اگر دفتر تحکيم وحدت توانسته است تا به امروز مقاومت کند، برای آنست که در آغاز و طی سال ها ابزار اعمال فشار فرهنگی بر دانشگاهيان بوده، تا همين اواخر از حمايت دستگاه حاکمه برخوردار بود. بيهوده نيست که در حال حاضر تلاش می شود پر و بال دفتر تحکيم وحدت را قيچی کنند، تعدادی از رهبران آن در زندانند و برايشان سازمان رقيب می تراشند.

بنابراين اگر درباره جنبش دانشجوئی کنونی بخواهيم اطهار نظر بکنيم، بناچار در باره همين ۱۰، ۱۵ درصد و دوسه جريان کوچک تر غير اسلامی است که بشدت زير فشارند.

بنظر من نقطه قوت آن ها به ويژه دفتر تحکيم وحدت اينست که آگاهانه می کوشند، علی رغم مشکل آفرينی ها و زندان، تشکيلات خود را بر پا نگهدارند. نقطه قوت دفتر تحکيم وحدت در اين است که يک تشکل دانشجوئی آزادی خواه و اصلاح طلب برخاسته از درون نيروهای اسلامی است. سرکوب آن به اين

آسانی ميسر نيست. اساسأ در جمهوری اسلامی خروج هر نيروی اسلامی از تنگنای ولايت فقيه و اقتدارگرايان برای هر گونه تحول مثبت در کشور بسيار با اهميت است. نقطه قوت ديگر دفتر تحکيم وحدت بنظر من تلاش آن ها برای مستقل ماندن از جريانات سياسی کشور است. وابسته تلقی کردن اين تشکل اتهام زنی و پرونده سازی عليه آن ها از سوی محافظه کاران و اقتدارگرايان است

نقطه مثبت ديگر جنبش دانشجوئی کنونی کشور پيدايش تشکلهای غير اسلامی به صورت ملی مذهبی ها و لائيک هاست. چنين بنظر می رسد که اين گونه تشکلها شانس بيشتری برای جلب و اثرگذاری روی توده دانشجوئی غير متشکل در دفتر تحکيم وحدت و انجمن های اسلامی داشته باشند. لازمه آن باز شدن نسبی فضای سياسی است. نقطه ضعف جنبش دانشجوئی کشور و به طور مشخص دفتر تحکيم وحدت در اين است که تمامأ به صورت يک جريان سياسی عمل می کند. دفتر تحکيم وحدت برنامه عملی مشخصی در باره مسائل خاص دانشجويان و جوانان ندارد.

در حالی که توجه به اين مسائل و کار جدی در باره آن ها می بايست اساس کار اجتماعی سياسی آن باشد. کار سياسی و کار اجتماعی، فرهنگی و صنفی مانع الجمع نيستند، بلکه لازم و ملزوم يکديگرند.

نقطه ضعف دفتر تحکيم وحدت از جمله احساس اين است به تشکل های غير خودی، بجای اين که به چشم مولفه های تکميلی و مفيد و ضروری بنگرد، بی ميلی نشان می دهد و از منظر يک رقيب نگاه می کند. آيا وقت آن نرسيده است که دفتر تحکيم وحدت ابتکار تشکيل يک جبهه وسيع دانشجوئی را بر اساس يک پلاتفرم عام برای آزادی و حفظ حقوق شهروندی همه دانشجويان مطرح سازد و شرايط يک همه پرسی واقعی دانشجوئی را فراهم سازد تا از جمله نيرو و قدرت واقعی گرايشات مختلف مورد سنجش قرار بگيرد تا اتحاد عمل بر اساس تناسب و آرايش واقعی پی ريزی شود تا اقشار وسيع تر از آنچه امروز هست به جنبش دانشجوئی بپيوندند؟

بنظر من آرام آرام بايد بدين سو رفت که انجمن های دانشجوئی جا و نام انجمن های اسلامی را بگيرد تا شرايط برای همه گير و واقعی تر شدن جنبش دانشجوئی فراهم گردد. اين کارها موفق نمی شود مگر آنکه توجه واقعی به مسائل فرهنگی اجتماعی و آموزشی دانشجويان در برنامه قرار بگيرد.

اين که جنبش دانشجوئی متشکل در دفتر تحکيم وحدت به اصلاح طلبان درون و پيرامون حاکميت به ويژه در سالهای اول روی کار آمدن آنها علاقه نشان دهند و يا در موارد مشخص مورد حمايت قرار می دهند به معنی وابستگی آنها به احزاب و اصلاح طلبان حکومتی نيست. اين را هم اضافه کنم که بنطر من " دفتر تحکيم وحدت" در شرايط کنونی بيشتر در نقش و مقام يک سازمان سياسی عمل می کند تا يک سازمان صرفا دانشجوئی. تا وقتی که در کشور احزاب سياسی واقعی و پر نفوذ پا به عرصه نگذارند و به وظايف خود عمل نکنند تصور اين که تشکيلات دانشجوئی سياسی عمل نکنند يک توقع بی جاست.