متن کامل
لايحه دفاعيه
"سيدهاشم آقاجری"
بسمالله
الرحمن الرحيم
الحمدالله
ربالعالمين و الصلوه والسلام علی سيدنا و نبينا محمد خير خلقه و علی آلهالطيبين
الطاهرين المعصومين.
اشهده ان
لااله الله و ان محمدا رسولالله و اشهد ان عليا و اولاده المعصومين حجج الله.
رضيت بالله
ربا و بالاسلام دينا و بمحمد صلیالله عليه و آله نبيا و القرآن کتابا و بالکعبه
قبله و بعلی وليا و اماما و بالحسن و بالحسين و علیبن الحسين و محمدبنعلی و جعفر
بن محمد و موسیبن جعفر و علیبن موسی و محمدبنعلی و علیبن محمد والحسن بن علی و
الخلف آل عليهم السلام ائمه و ساده و قاده بهم انزلی و من اعدائهم اتبری اللهم انی
رضيت بهم ائمه فارضی لهم.
اکنون به خوبی
و به گونهای شهودی حس میکنم که چرا پيشوای بزرگ آزادگان و امام آزاده مسلمانان،
حسينبن علی(ع) در کربلا و در برابر صف دشمنان زبان به ادای شهادتين گشود و کوشيد
تا بر سپاه جهلی که سرکردگان جور در مقابل وی آرايش داده بودند حجت را تمام کند و
با فرياد بلند بگويد که نه، من برخلاف تبليغات کينهتوزانه، نه از دين خروج
کردهام و نه کافر کيش و خارجی مسلک هستم.من مسلمانم و به وحدانيت خداوند و رسالت
پيامبر شهادت میدهم. آری اينجانب سيدهاشم آقاجری نيز به تأسی از آن امام حقيقت و
عدالت برخود لازم ديدم که با صدايی بلند ايمان و اعتقاد خود را به اسلام نبوی و
تشيع علوی اعلام دارم و از همه تهمتهای کفر و ارتداد و زندقه و لامذهبی که
بهويژه در ماههای اخير از سوی کانونهای خاص و شناخته شدهای صادر شده است برائت
و بيزاری جويم. اکنون میفهمم که چرا حسين تجسم اسلام و مظهر ناب و اعلای مسلمانی،
در آن روز فاجعه همدستی جور و جهل ناگريز شد الفبای مسلمانی را در حضور جماعت
دوباره بخواند که اگر هم مقرر است تا دست تقدير «شاءالله ان يراک قتيلا» او را به
قربانگاه برد، بگذار بدينوسيله نقاب تزوير از چهره جلاد برافکند و تاريخ فردا به
روشنی در يابد که پيکار کربلا نه مبارزه مذهب با لامذهبی که سرکوب مذهب رهايیبخش
بهدست زوری است که لباس تقوی به تن کرده و بر مسند پيامبر تکيه داده و برسکوی
اسلام ايستاده است. سخنرانی اينجانب در تالار معلم همدان به تاريخ ۲۹/۳/۸۱ که به
مناسبت سالگرد شهادت معلم انقلاب دکتر شريعتی برگزار گرديد. مانند دهها سخنرانی
ديگری که در طول ساليان، در دانشگاهها و مراکز علمی، اجتماعی و سياسی و دينی
داشتهام، میتوانست بدون هيچ حادثهای به پايان برسد و اگر هم کسانی نسبت بدان
انتقاداتی داشتند میتوانستند در همان جلسه يا پس از آن از طريق مطبوعات و نشريات
به نقد و حتی رد و نفی مضامين و محتوای آن بپردازند اما روند ماجرا نشان داد که
اينبار موضوع از لون ديگری است چرا که افرادی از گروه فشار حاضر در جلسه سخنرانی
با فحاشی و شعاردهی و سروصدا جلسه را برهم ريخته و مانع ادامه و تکميل سخنرانی
شدند و پس از آن رسانههای رسمی و غيررسمی يا همسو، با هماهنگی سازماندهی خاصی موج
سنگينی از تبليغات اتهامات عليه اينجاب بهراه انداختند و شهرهای مختلف کشور را به
بهانه برگزاری راهپيمايی اعتراضی دچار تشويش ذهنی کرده و منابر و تريبونهای جمعه
و جماعات همسو را برای تحريک و تهييج احساسات مذهبی به خدمت خود گرفتند و با طوفان
سنگين و مهيب تبليغاتی، آنچنان فضای مسموم و پرخفقانی ايجاد کردند که فرصت کمترين
دفاع از سخنرانی در جامعه گرفته شد و حتی روزنامهها و رسانههای وابسته به آن
گروه نگذاشتند که برخی توضيحات اينجانب که تنها در يک روزنامهای که جرأت انتشار
آن را میکرد (نوروز) به اطلاع افکارعمومی برسد. با تعطيلی اين روزنامه و توقيف
سريع روزنامه تازه انتشار يافته (آيينهجنوب)، ديگر هيچ روزنهای نبود که بتوان
حداقل صدايی از حلقوم در آورد تا چه رسد به گوشی برای شنيدن و چشمی برای ديدن. #
مخالفان از يکسو ناجوانمردانهترين تهمتهای اعتقادی - سياسی را در رسانههای خود
نثار اينجانب میکردند و از سوی ديگر به موازات، با سازماندهی، شاکيان خاص را به
سوی دستگاه قضايی روانه کرده و به تشکيل پرونده و پيگيری قضايی ماجرا پرداختند # .
البته اين اولينبار نبود که در طول بهويژه پنجسال اخير پس از دوم خرداد گروهی
با دستاويز قراردادن بهانههای دينی و مذهبی و مقدسات، موجی از جنجال بهراه
میانداختند اما اين نخستينبار است که يک استاد مسلمان دانشگاه که سیسال عمر
فکری و مبارزاتی (از ۱۵ تا ۴۵ سالگی) خود را وقف دفاع از دين و صرف جهاد فکری و
عملی در مسير اسلام محمدی و تشيع علوی کرده و همه زندگی فردی و خانوادگیاش با
مبارزه و انقلاب اسلامی و جنگ تحميلی و دفاع از کيان جمهوری اسلامی گره خورده،
متهم به سبالنبی و اهانت به ائمه اطهار میشود! متأسفانه # با اعلام برگزاری
غيرعلنی دادگاه، اين آخرين امکان رسمی دفاع از مواضع اعتقادی و سياسی خود و رد همه
تهمتها و دروغهايی که در طول دو ماه بهطور پيوسته عليه اينجانب پراکندند نيز از
من گرفته شد # و برغم تمام اعتراضاتی که صورت گرفت دادگاه در پشت درهای بسته تشکيل
گرديد و میگردد. صرفنظر از همه علل، عوامل و دلائلی که برگزاری علنی دادگاه را
ضروری میساخت، ادعانامه صادره از سوی مدعی العموم يا نماينده ايشان، خود آخرين و
بهترين دليل بر اين است که اينجانب حق داشته و دارم که دفاعيات خود را از طريق
دادگاهی علنی به سمع و نظر اطلاعافکارعمومی برسانم چرا که اين ادعانامه، آشکارا
ادعانامهای سياسی است و به اثبات میرساند که اينجانب بهعنوان متهمی سياسی
محاکمه میشود و از نظر مدعیالعموم مرتکب جرم يا جرائمی سياسی شدهام که در اين
صورت، بايد دادگاه بهطور علنی و باحضور هيأت منصفه، طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی
برگزار میشده است # اما از آنجا که از آغاز تاکنون بر من اثبات شده که:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به جايی نرسد فرياد است
لذا ناگزير
میکوشم تا هرچند برای اتمام حجت، در اين دادگاه دربسته، در برابر ادعانامهای که
عليه اينجانب صادر شده از خود دفاع کنمو همه موارد مطروحه را در حد مقدور و ميسور
و گنجايش کاغذ و حوصله دادگاه، پاسخ گويم.
رياست محترم
دادگاه!
از آنجا که،
در ضمن دفاعيات شفاهی طی جلسات گذشته ايرادات و اشکالات کلی حاکم بر ادعانامه را
بيان کردهام، در اينجا ديگر معترض آن نمیشوم. اميدوارم با رجوع مجدد به صورت
جلسات دادگاه، آنها را فرا ياد آوريد.همچنان که در مرحله تحقيقات مقدماتی و
بازجويیها، پرسشهای ريز و درشت بسياری از سوی جنابعالی و دو مأموری که خود را به
عنوان قاضی تحقيق معرفی کردند (اما حتی از اظهارنامه خود به اينجانب امتناع
ورزيندند)، مطرح شد که بدانها پاسخ گفتهام. پرسشهايی که بعضا آنچنان سياسی -
امنيتی بود که حتی ارتباطی صوری هم با اتهامات وارده پيدا نمیکرد، بگذريم از اين
که # در جلسه اول تحقيقات مقدماتی که بدون حضور آن دو مأمور برگزار شد، جنابعالی
اساسا ذکری از اتهام سبالنبی نکرديد و اين از جلسه دوم تحقيقات پس از حضور آن دو
فرد بود که سخن از چنان اتهامی به ميان آمد! # اما بسياری از سؤالات و حتی دلائلی
که برای اتهامات، در مرحله تحقيقات مقدماتی، مطرح شد (مانند انتقاد اينجانب به
حليهالمتقين به عنوان دليلی بر اهانت به ائمه و سبالنبی). اين که در مرحله
رسيدگی، کنار گذاشته شده و تأکيد زيادی که میشد تا پارهای جملات بنده مانند
جملات مرتبط با حجاب کامل، بحث خودی - غيرخودی، يا خشونت و ترور و سرکوب يا پاپ
بهعنوان رأس دستگاه کليسا، به مقام رهبری ارجاع شود و اينجانب متهم میشدم که در
اينگونه عبارات و جملات، شخص ايشان را موردنظر داشتهام! آری در ادعانامه ارائه
شده، ديگر از آنگونه سؤالات، اتهامات و دلايل خبری نيست يا کوشيده شده تا به نحوی
کلی، اجمالی و مبهم برگزار شود و در مرتبه آخر اهميت قرار گيرد و به عبارت ديگر، #
تلاش شده تا از بار سياسی ادعانامه کاسته شده يا کمرنگ گردد و بربار مذهبی آن
افزوده شود، با وجود اين مقدمه و نتيجه، همچنان گوهر و اعراض سياسی خود را حفظ
کرده و البته متن ادعانامه را هم بینصيب نگذاشته است! # اما اينجانب اين تغيير در
محورها و نکات مورد ادعا و اعتراض، را به حساب اين میگذارم که مدعیالعموم يا
نماينده ايشان پس از خواندن متن صورتجلسات بازجويیها و تحقيقات مقدماتی، اقناع
نشده يا ديگر نيازی به طرح مجدد آنها در جلسات دادگاه و رسيدگی، نديدهاند و اکنون
اين تنها متن ادعانامه است که مدعیالعموم عليه اينجانب به عنوان شکايت و ادعا
صادر کرده و اينجانب نيز تنها لازم است که در چارچوب همين ادعانامه و محورها و
مطالب آن به دفاع از خود برخيزم و ديگر نيازی به پاسخگويی يا دفاع در برابر آنچه
که در اين ادعانامه نيامده ندارم و قاضی محترم، در صورت نياز، برای قضاوتی
مبتنیبر استقلال، عدالت، بیطرفی و معطوف به حقيقت میتوانند به تقريرات، توضيحات
و دفاعيات ثبت شده اينجانب در متن مفصل صورتجلسات پنج جلسه تحقيق مقدماتی و چهار
جلسه رسيدگی دادگاه و محاکمه مراجعه کند.
رياست محترم
دادگاه!
ادعانامه
فراهم آمده در سه بخش تنظيم شده است: «مقدمه» - «متن» و «نتيجه». اصولا «مقدمه» و
«نتيجه» حاوی مطالب و ادعاهايی است که ربطی به پرونده حاضر ندارد زيرا که نويسنده
ادعانامه در اين دو بخش متعرض پارهای از مقالات يا سخنرانیهای اينجانب شده که در
سالهای گوناگون و مراکز مختلف علمی و دينی و سياسی، نوشته و ايراد گرديده که اگر
هم بنا به ادعای نويسنده ادعانامه مجرمانه بوده باشد در حوزههای قضايی ديگری
انجام شده و قانونا در حوزه قضايی همدان و اين شعبه قابل طرح و رسيدگی نيست و در
نتيجه نه براينجانب الزام و وظيفهای است که بدانها پاسخ گويم و نه قابل عنايت و
توجه قاضی محترم جهت صدور رأی میباشد با اين همه متذکر میشوم که هم توجه به حجم
اين دو بخش بیربط به موضوع دادگاه (سخنرانی اينجانب در همدان) که بيش از پنجاه
درصد ادعانامه را به خود اختصاص داده و هم توجه به مضمون و منطق آنها، به اثبات
میرساند که اولادست مدعیالعموم يا نماينده ايشان و يا نويسندگان ادعانامه درخصوص
موضوع دادگاه خالی بوده که آنان سعی کردهاند با توسل به جاهای ديگر (و آنهم ناقص
و ابتر و محرف که بدان اشارت خواهم کرد) برحجم ادعانامه بيفزايندو آن را به
سیودوصفحه برسانند و ثانيا به عوض استدلال و استناد حقوقی و قضايی، بحث و تحليلی
سياسی در افکنند و به شعارهای روزمره ضداستکباری و تکرار حرفهای ژورناليستی
رسانههای وابسته به مخالفين اينجانب بپردازند. شايد عدم پاسخگويی به محتويات دو
بخش «مقدمه» و «نتيجه» ادعانامه اين شائبه را دامن زند که آن ادعاها و بحث و
تحليلها صحيح است لذا برای پيشگيری از چنين توهمی، میکوشم تا پابهپای ادعانامه
حرکت کرده و دفاعيه خود را در همان سه بخش تنظيم کنم و در هر بخش کسرها و
نادرستیهای ادعانامه را نشان دهم. اما پيش از ورود به مقدمه و رد ادعاهای مطرحه
در آن. جهت تشديد ذهن قاضی و تمهيد زمينهای کلی برای موضوع دادگاه، توجه دادگاه
محترم را به نکات ذيل جلب میکنم: انقلاب اسلامی، تحولی فکری، اجتماعی و سياسی بود
که بر بنياد اسلام در جامعه ايران شکل گرفت اما کدام اسلام؟ آشنايان با تاريخ
معاصر ايران بهويژه دوره از شهريور ۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۵۷ میدانند که در ميان
نيروهای اپوزيسيون رژيم پهلوی سه جريان سياسی با سه ايدئولوژی، قرار داشت و
ايدئولوژی و جريان مارکسيستی، ايدئولوژی و جريان ناسيوناليستی و ايدئولوژی و جريان
ديگر را به عنوان ايدئولوژیهای رقيب و نامناسب با وضع نسل و عصر در سال ۵۷، به
حاشيه، براند و از سوی ديگر، به مثابه يک ايدئولوژی، ملتی را به حرکت در آورد و
نظامی استبدادی و وابسته به امپرياليسم آمريکايی - انگليسی را واژگون سازد اما به
علاوه بايد به يادآورد که اين جريان خود محصول فرآيند طولانی از اصلاحطلبی
قرائتهای انديشه اسلامی در تاريخ معاصر بود.
فرآيندی که
واپسمانده و تحجرگرا از دين و اسلام را به انزوا کشاند و سرانجام توانست ذهن و دل
نسل جوان ايرانی را مسخر خود سازد. واقعيت اين است کهقرائت اصلاحطلب و نوگرای
اسلامی، در دهه چهلوپنجاه پيش از پيروزی انقلاب، به جز موانع ايدئولوژيکی و سياسی
سابق الذکر با مانع ديگری هم روبهرو بود که همانا ديدگاههای قشری و گذشتهگرا از
اسلام و روحانيت حامل و مدافع چنين ديدگاهی بود. سلسله احياگران و اصلاحطلبان
دينی، از سيدجمالالدين اسدآبادی تا امام خمينی در جبهه داخلی با چنين ديدگاهها و
قشری از روحانيت دست به گريبان بودند و کسانی همچون آيتالله طالقانی، شهيد مطهری،
شهيد بهشتی، استاد شريعتی، مهندس بازرگان و دکتر شريعتی پيوسته از سوی آنان آماج
حملات و تهمتها قرار داشتند. # انقلاب اسلامی و ايدئولوژی اسلام ترقيخواه و
نوگرای آن، پيش از آن که بر رژيم پهلوی پيروزی سياسی بهدست آورده و بر رقبای
ايدئولوژيک غيراسلامی خود فائق آيد، توانسته بود بر چنان قرائتهای تحجرگرا و
عقبمانده از زمان و مکان پيروز شود # و اين خود يکی از راز و رمزهايی بود که به
اسلام امکان داد تا بتواند نسل تحصيلکرده و روشنفکر را به خويش دعوت کند و خود را
به عنوان پيشروترين ايدئولوژی در عرصه کارزار اعتقادی و مرامی به اثبات رسانده نسل
اينجانب که در سال پنجاهوهفت، جوانی بيستويکساله بودهام نسلی بود که چنان
اسلامی را انتخاب کرد و با تکيه بدان، رهبری مردمی بزرگ «امامخمينی» را پذيرا شد
و بزرگترين و پرشکوهترين انقلاب پايان سده بيستم را خلق کرد. يکی از معماران
ايدئولوژيک اين انقلاب و يکی از درخشانترين چهرههای سلسله اصلاحطلبی و احياگری
انديشه اسلامی، دکتر علی شريعتی بود، مردی که جوانان و مردم مسلمان و انقلابی در
جريان انقلاب به او لقب «معلم انقلاب» دادند، # اينجانب در سالروز شهادت آن بزرگ
متفکر مخلص و مسلمان، در همدان و در جمع دانشجويان و جوانان حاضر شده بودم تا
انديشههای او را به نسل کنونی بشناسانم # و از چالشهايی که او، مانند بسياری
ديگر از متفکران انقلاب اسلامی. با مخالفانش بهويژه در جبهه داخل دينی داشت، سخن
بگويم. سخن گفتن از شريعتی، همچون بازخوانی تاريخ و انديشه امام خمينی و
نظريهپردازان اسلام نبوی و تشيع علوی در عصر حاضر تنها تجليل از آنها نيست بلکه
تجديد عهد با انديشههای اصيل و سترگی است که بايد در برابر بازتوليد انديشههای
متحجر و واپسگرا، نگران حيات و بقايشان بود هرچند که اينک، نسل حاضر و جامعه ايران
انعکاس همان انديشه و بيان رادر دعوت اصلاحطلبان سياسی و فکری جمهوری اسلامی باز
میجويد.
واقعيت اين
است که قرائت پويا، اجتهادی و نوگرای از دين و اسلام که در جريان پيروزی و دهه
نخست انقلاب و طی حيات امام خمينی، قرائت مسلط بر انقلاب و جمهوری اسلامی بود و
همين اسلام بود که وحدت ملت - دولت را سامان و مبنا میبخشيد، در اثر نفوذ قرائت
منسوخ و به انزوا رانده شده و رشد آن از دهه دوم و پس از رحلت امام خمينی، به
تدريج با خطر فراموشی روبهرو شد و ديدگاههای واپسگرا و نيز برداشتهای جديد
استبداد و اقتدارگرا میرفت که شکاف تاريخی ملت - دولت را باز توليد کند و نسل
جوان را از دين و اسلام بتاراند که جنبش اصلاحطلبی، مجددا ظرفيتهای اسلام انقلاب
و ميراث متفکران بزرگ مسلمان را آزاد ساخت و نسل امروز را نيز همچون نسل ديروز
مخاطب اسلام و جمهوری اسلامی ساخت. روشن است که صاحبان انديشههای اقتدارطلب و
توجيهکننده استبداد در پس پرده «دين» امروز، همچون صاحبان انديشه های تحجرگرا
بنام اسلام، ديروز و پيش از پيروزی انقلاب، معتقدان و صاحبان ديدگاه اسلام
ترقيخواه، آزادی طلب، عدالت جو و مدافع عقل و علم و مردمسالاری را محکوم کرده و
آنان را رمی به کفر و رندقه و بیدينی با حداقل انحراف و التفاط و ... میکنند
چنان که با امام خمينی، شهيد مطهری، دکتر شريعتی و بسياری ديگر کردند و میکنند.
رياست محترم
دادگاه!
ادعانامه در
مقدمه آورده است که «براندازی حاکميت دينی نظام اسلامی توسط وارثين آخوندوفها،
ميرزا ملکمخانها و کسرویگرايان در دستور کار قرار گرفته است» و «پيوند ناگسستنی
حوزه اثر دين و سياست ... مورد حمله عناصر برانداز قرار دارد». بر اينجانب معلوم
نشد که اين ادعاهای سياسی چه ارتباطی با موضوع دادگاه و شخص بنده دارد زيرا که
استعمال واژه «براندازی» درباره من بسيار بیمعنا و غلط است مگر اين که نويسنده ادعانامه
نيز مانند برخی روزنامهها يا شبنامههای (يا بولتنها) جناحی خاص اساسا در بند
دلالت واژهها نباشد و در استفاده از کلمات، حاتموار عمل کند وگرنهچگونه میتوان
اينجانب را که چه قبل از انقلاب و در دوره مبارزه، چه بعد از انقلاب و در جريان
جنگ تحميلی و اکنون در دوره اصلاحات همه هستیام را در راه دفاع از دين و حاکميت
ارزشهای دينی و برپايی انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی گذاشتهام متهم به
چنين اتهامی کرد؟!به کدام دليل ادعانامه مرا به حمله بر پيوند دين و سياست متهم
میکند؟ کافی بود که مدعیالعموم محترم يا نماينده ايشان و نويسندگان ادعانامه
تنها همين سخنرانی همدان و موضوع پرونده اين دادگاه را بهطور کامل و دقيق
میشنيدند يا میخواندند تا به سادگی بر سستی و بیبنيادی چنين ادعايی واقف گردند.
من در اين سخنرانی گفتهام: «شريعتی و نوگرايان دينی و مصلحان اجتماعی از روحانی و
غيرروحانی ... همه تلاش میکردند که به آن روحانيت سنتگرای عوامزده عاميانه
بگويند که نه آقا، اسلام با زندگی ارتباط دارد، دين راجع به وضع زندگی مردم و
جامعه و سياست بیتفاوت نيست». (صفحه ۱۳ متن سخنرانی دکتر شريعتی و پروژه
پروتستائيتسم اسلامی). مجموعه کوششهای نوشتاری و گفتاری اينجانب، همگی گواه
ديدگاه من در اين زمينه است.
ادعانامه
مینويسد: «با بررسی مسير تحولات فکری و تغييرات مواضع حزبی و سياسی متهم اين
پرونده در طول حيات سياسی و اجتماعی او آنچه در بدو امر مستفاد میشود آن است که
وی همواره دارای نگرش التفاطی بوده و هرگز نتوانسته است ارتباط قوی و مستحکمی با
جريان پويا و سالم فقاهت اصيل شيعی برقرار نمايد ... و سبب گرديده که ماهيت خود را
نشان داده و با گفتار به مبارزه عليه اسلام و فقهای آن گرفتار شود»، نمیدانم
نويسنده ادعانامه «فقاهت اصيل شيعی» را چه میدانداما اگر نمايندگان فقاهت اصيل
شيعی در زمان خود را آيتالعمظمی امام خمينی و آيتاللهالعظمی منتظری بدانيم
اينجانب افتخار میکنم که در گذشته و اکنون با اين جريان ارتباط قوی و مستحکمی
داشتهام. اين يک ادعای توخالی نيست، پرونده و کارنامه من گواه صادق آن است.
ادعانامه هيچ
تعريف و توضيحی هم درباره «نگرش التفاطی» بهدست نمیدهداما اگر پيوند دين و
مردمسالاری، اسلام با جمهوريت و آزادی و عقل و علم، تفکيک اسلام رهايیبخش از
اسلام افيونی، اسلام ناب از اسلام تحجرگرا، تشيع علوی از تشيع صفوی التفاط است
بايد گفت که اساسا انقلاب اسلامی و رهبران آن همه التفاطی بودهاند!و از همين
زاويه میتوان ادعای گرفتاری اينجانب به «مبارزه عليهاسلام و فقهای آن» را تعبير
و تفسير کرد: زاويهای که فرد و گروهی خاص را نماينده کامل و مطلق اسلام و فقاهت
میبيند!
رياست محترم
دادگاه!
ادعانامه بخش
بزرگی از «مقدمه» و «نتيجه» خود را به سخنرانی اينجانب در سال ۱۳۷۹ در دانشگاه
شهيد بهشتی اختصاص داده و به قلم فرسايی پيرامون آن پرداخته است و متأسفانه به
آنچنان اظهارنظرهای بیمحابا و عجيب و غريبی دست يازيده که علیرغم اين که، قانونا
وظيفه پاسخگويی به آنها را ندارم اما به دليل آن که ايمان مرا هدف قرار داده و
آکنده از تهمتهايی است که سابقا آنها را در روزنامههای وابسته به يک جناح سياسی
خاص ديدهام اما مشاهده آنها در يک ادعانامه حقوقی جای بسی تعجبها و تأسفهاست.
مدعیالعموم،
ادعا کرده که اينجانب «به اصل اساسی تشريع الهی يعنی دين» يورش بردهام و نقش
تخديری برای دين برشمردهام و «اصولا با مبانی تشريع الهی موافق نبوده و منشأ
احکام و شرايع موجود را الهی نمیدانم». ايشان کوچکترين دليلی برای ادعاهايی بدين
بزرگی ارائه نمیکنند اما در ادامه اشاره میکنند که سخن مارکس را (افيون دانستن
دين برای تودهها) تنها بخشی از حقيقت دانسته و بدون وارد نمونه هرگونه قيدی، دين
را برای دولتها و ملتها مخدر و افيون خواندهام. نمیدانم چنين ادعايی را با جهل
يا تجاهل، غفلت يا تغافل، سوءتفاهم يا چيزی ديگر تعبير و توجيه کنم. مقدمه و
نتيجهای که سرتاپا خلاف حقيقت و کذب است.سخن من در تفکيک «دولت دينی» از «دين
دولتی» بوده و آنجا که دين را افيون ملتها و دولتها خواندهام، نه اين به معنايی
حقيقی و مطلق، بلکه آن دينی بوده است که تا سرحد ابزاری در دست قدرت و ثروت و
توجيهگر زور و زر و نوکر و خادم سرمايه و استبداد تنزل میکند. نويسنده ادعانامه
اگر توضيحات بنده درباره آن سخنرانی و پاسخهايی را که به مخالفان بهانهگير
دادهام نخوانده است حداقل متن سخنرانی را بايد خوانده باشد اما متأسفانه چنين
ادعاهايی نشان میدهد که برخورد يکجانبه و پيشداورانه و شتابزده، مانع از آن بوده
که حتی فرازهايی از سخنرانی را که بهعنوان مستند ذکر کرده نيز به دقت خوانده شود
چرا که در اين صورت میديدند که در همانجا از حقيقت دين، حکومت دينی حقيقی، رهايی
بخشی دين و ... سخن گفتهام و اين، با آن ادعاهای خلاف واقع عليه من سازگاری
ندارد.
در صورت توجه
به همان قسمتی از سخنرانی اينجانب در دانشگاه شهيد بهشتی که نقل آن چندين صفحه از
«نتيجه» ادعانامه را به خود اختصاص داده، ديگر نيازی به ابداع احتمالات دور و دراز
از سوی مدعیالعموم نبود. همه آن احتمالات بر يک توهم بیاساس و يک ادعای خلاف
نسبت به عقيده اينجانب درباره دين و انقلاب اسلامی استوار شده است.بنده اسلام اصيل
را افيون و مخدر ندانسته و نمیدانم و نيازی هم نيست که انقلاب اسلامی را بهعنوان
سندی برای رفع اتهام افيونی بودن آن به اينجانب ارائه کنيد. بر خلاف نوشته
ادعانامه من تقابل مارکس با مذهب کليسا را به سينه اسلام ناب انقلابی سنجاق
نکردهام و اگر هشدار و انذاری دادهام از نوع هشدارهايی است که بسياری از متفکران
دلسوز انقلاب و نظام دادهاند و میدهند # آيا هشدارهای شهيد مطهری در کتاب
«انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» نسبت به گرفتار آمدن در تجربه سياه ضدعلم و عقل
و آزادی جوامع ديگر به معنای سنجاق کردن آن به سينه اسلام يا جمهوری اسلامی است؟!
#
سؤالات و
پيشبينیهای مدعیالعموم در زمينه افيون دانستن اين نيز تماما زايد و بیربط است
چرا که من اساسا چنان نظريهای نداشته و ندارم که حال جای سؤال باشد که «ايشان
بايد معلوم نمايد که از نظريه افيون بودن مطلق دين دست برداشته»! ادعانامه آنچنان
شتابزده و يکجانبه نوشته که مصاحبه بنده را سخنرانی معرفی کرده و میگويد:«تخصيص
راهکاری است که متهم در جريان تهاجم مستقيم خود به ساحت مرجعيت، مجتهدين و مقلدين
پس از اعتراض رياست محترم جمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی و ... با تخصيص عنوان
روحانيون اصلاحطلب آنان را از دور تهمت مثلا خارج کرده و يا ممکن است مانند
سخنرانی ديگر خود کل ماجرا را «شوخی» قلمداد کرده» بايد در پاسخ بگويم که نه
سخنرانی کرده و نه کل ماجرا را شوخی قلمداد کردهام! بلکه ضمن مصاحبهای که
بلافاصله در فردای روز آغاز جنجالآفرينی مطبوعات جناح محافظهکار و اقتدارگرا، با
روزنامه نوروز بهعمل آوردم توضيح دادم که جمله مربوط به تقليد اساسا ربطی به
تقليد شرعی و رابطه مقلدين با مراجع تقليد نداشته. ضمنآ آن که جمله مذکور در خصوص
تقليد فکری کورکورانه نيز از باب مزاح گفته شده و قصد توهين به مقلدين چشم و گوش
بسته از ديگرانی را هم، نداشتهام تا چه رسد به متدينان و متشرعان.
متأسفانه
مدعیالعموم بر روی تفکيک، عنوان تخصصی و به اصطلاح «راهکار» گذاشته است در حالی
که تفکيک اسلام اصيل از اسلام وارونه يا تفکيک روحانی روشنفکر و مترقی و آگاه از
روحانی متحجر واپسگرا، کاری است که همه احياگران و مصلحان دينی بهويژه در سده
اخير و از جمله شخص امام خمينی، صورت داده و بر روی آن تأکيد هم داشتهاند.چگونه
است که مدعیالعموم محترم به اعتراض رياست محترم مجلس شورای اسلامی اشاره میکنند
اما کوچکترين وقعی به هشدار ايشان در ضرورت عدم دخالت قوه قضائيه در ماجرای
جنجالآفرينی عليه سخنرانی همدان نمیگذارند!هرکس و از جمله رياست محترم جمهور يا
مجلس میتوانند. به سخنان بنده انتقاد و حتی اعتراض داشته باشند و با گفتار يا
نوشتار خطاهايی را که میبينند متذکر شوند اما آيا چنان انتقاداتی میتواند مجوز
برخورد قضايی و به زندان انداختن گوينده يا نويسندهای باشد؟!
ادعانامه
مینويسد: «متهم، از عموم دعوت مینمايد که به منظور ايجاد تغيير و تحول اساسی و
بنيادين فرهنگی در ماهيت نظام سياسی دينی کشور اقدامات و فعاليتهای خود را در
طراحی بنام پروژه پروتستانتيسم اسلامی دنبال نمايند.
مدعیالعموم
محترم گويا فراموش کردهاند که انقلاب اسلامی ايران اصولا يک انقلاب فرهنگی و فکری
(مقدم بر سياسی يا نظامی) بوده است و دکتر شريعتی نيز يکی از معماران فکری اين
انقلاب میباشد. اينجانب در سخنرانی همدان چنين متفکر و طرح پروژه او را معرفی
کردهام و بدين مقصود به بررسی روند تاريخ معاصر پرداخته تا جمعبندی دکتر شريعتی و
ديگر متفکران همانند او در انقلاب اسلامی را تبيين کنم. آنان با مطالعه همه
جنبشها، قيامها، انقلابات پيشين به اين نتيجه رسيده بودند که علتالعلل ناکامی و
شکست انقلاب مشروطه، جنبش جنگل، نهضت ملی و ... اين بوده که آن حرکتها مبتنی بر
يک ايدئولوژی و تحول فکری نبوده و لذا پروژه تحول فکری و بازسازی اسلام به نمودن يک
طرز تفکر و ايدئولوژی را در دستور کار خود قراردادند.
واقعيت تاريخ
معاصر هم نشان میدهد که هيچيک از راهحلها و روشهای سياسی، اقتصادی، نظامی و
... نتوانست جامعه ايرانی را از بنبست عقبماندگی و توسعه نيافتگی رهايی
بخشد.اصلاح بينش دينی و تصفيه فرهنگ مذهبی و نقد برداشتهای خرافه آلود و واپسگرا
که شريعتی بدان عنوان «پروتستانتيسم اسلامی» داده بود بهدليل موفق همه راهحلهای
تجربه شده ديگر بود. نه تنها شريعتی بلکه امام خمينی و شاگردان وی همچون مطهری و
بهشتی نيز راهحل اساسی نجات را بازشناسايی اسلام اصيل و مبارزه با فرهنگ استعماری
در ايران و حتی حوزههای علميه دينيه میديدند. روشن است که اگر «علت موجده»
انقلاب اسلامی را احيای اسلام و اصلاح تفکر دينی بدانيم. «علت مبقيه» آن را نيز
بايد در همينجا جستوجو کرد. # اما متأسفانه مدعیالعموم بدون توجه به اين الفبای
بديهی برای هر فرد آگاه از انقلاب اسلامی و مسائل دهه چهل و پنجاه در ايران،
توضيحات اينجانب درباره شريعتی و طرح فرهنگی او را به زمان حال منتقل میکند و
ادعا دارد که اينجانب مخاطبان را به ايجاد تغيير فرهنگی در ماهيت نظام سياسی دعوت
میکنم! تا بتواند آن را به پروژههای آمريکايی استحاله فرهنگی و تهاجم فرهنگی ربط
دهد و همچون تحليل و تفسيرهای ژورناليستی - امنيتی کيهانی، سناريوی ادعايی خود را
بهگونهای ناچسب به اينجانب و سخنرانیام بچسباند! #
عدم توجه به
مباحث تئوريک و علمی و نگاه سياسی - امنيتی - ژورناليستی، در ادعانامه گاه آنچنان
برجسته میشود که نويسندگان ادعانامه، موضوع نظری زيربنا و روبنا و رابطه آن را از
ديدگاه متفکران، فيلسوفان و جامعهشناسان گوناگون به يک موضوع سياسی روزنامهای
تبديل کرده و مثلا مینويسد «متهم ... میخواهد جهت تغيير در نوع نگرش مذهبی جامعه
هنجارشکنی کند چرا که اين موارد میتواند به زعم وی شرايط اقتصادی نامطلوب جامعه
را دچار تغييرات کند و به گفته وی موانع اساسی توسعه در ايران را از ميان بردارد.»
و سپس اضافه میکند که اينجانب «با شبيهسازی دوره قاجاريه با وضعيت کنونی کشور
جامعه ايران امروز را گرفتار در بنبست توسعه نيافتگی قلمداد کرده است و آن را
گرفتار اصطلاح بحران مدرنيته مینامم». هر فرد بیطرف و منصفی که متن سخنرانی
اينجانب را با دقت و بهطور کامل بخواند در میيابد که اينجانب درپی شبيهسازی
نبوده و اساسا نيازی به آن نمیديدهام چرا که آنجا که میخواستهام درباره وضع
امروز سخن بگويم. بدون پردهپوشی و با صراحت و شفافيت ديدگاه يا انتقاد خود را
مطرح کردهام.من معلم تاريخ هستم و معمولا میکوشم زمينههای تاريخی را در گفتهها
و نوشتههايم مغفول نگذارم. در سخنرانی همدان نيز به مرور مختصر و سريعی بر مقاطع
تاريخی گذشته پرداختهام و نگاه امنيتی، همه چيز را نمادين، سمبوليک و استعماری
میبيند و تفسير میکند و حتی دوره قاجار راه تعبير ديگری از دوره جمهوری اسلامی
میپندارد! بهعلاوه آيا مدعیالعموم محترم فکر میکند که ما امروز ديگر «توسعه
نيافته» نيستيم يا درگير چالش با «بحران مدرنيته» نيستيم. چنين فکر و پنداری ناقص
همه تلاشها و گفتهها و اعمالی است که برای غلبه بر عقبماندگی و توسعه نيافتگی
در زمينههای اقتصادی، صنعتی، علمی، اجتماعی و ... صورت میگيرد همچنان که مشاجرات
و مباحثات نظری فرهنگی و طرح نسبت ما با دنيای مدرن و يا موضوعاتی از قبيل تهاجم
فرهنگی، هويت فرهنگی و نشانه دورهگذاری و بحرانی است که چالش ميان اسلاميت و
ايرانيت ما با مدرنيت يا غربيت، بهبار آورده است. آيا نويسندگان ادعانامه در صدد
نفی چنين واقعيتهايی هستند. بگذريم که # طرح اينگونه مباحث، از ديدگاه جرم و
قانون اساسا موضوع اتهامی واقع نمیشود و بايد به مثابه مسائل يا ديدگاهی صحيح يا
خطا در دانشگاهها يا محافل فکری و علمی به بحث درخصوص آنها پرداخت # .
اما توجه به
آن در ادعانامه حداقل میتواند منطق و روش کار نويسندگان را مکشوف سازد و اين برای
فهم ارزيابی مسائل اصلی و مربوط به موضوع موجود در ادعانامه مفيد و راهگشاست.
مدعیالعموم با ذکر اشاره اينجانب به ميرزا ملکم خان و رشوه خواری او مینويسد
«متهم... اين امور را به مسؤولان عاليه نظام نسبت داده و اصطلاح آقازادههای امروز
را جعل مینمايد».نمیدانم کدام جمله من رشوهخواری را به مسؤولان عاليه نظام نسبت
داده اما عجيب اين است که اصطلاح آقازاده را جعل اينجانب میخواند!
آيا
مدعیالعموم در اين کشور نبوده تا ببيند که حدود دوسال است که اين اصطلاح از سوی
مسؤولان اجرايی و قضايی و امنيتی و سياسی و حتی اعضای شورای نگهبان به کار میرود
و مطبوعات و رسانههای رسمی از اين پديده سخن میگويند. آيا مدعیالعموم اينقدر
بیاطلاع است که نمیداند در همين اواخر بخشی از پرونده شهرام جزايری بهعنوان
موردی از مفاسد اقتصادی، حول محور آقازاده دور میزد و چند تن از همين آقازادهها
هم به دادگاه احضار و يا بازداشت شدند و اخبار آن در مطبوعات منعکس شد.آيا اين که
«بعداز صدسال هنوز قانونی حاکم نشده» جرم است که مدعیالعموم بدان میپردازد!اگر
امروز حاکميت قانون عملا تحقق يافته بود پس اين همه سخنان رهبری و رئيس جمهور و
سران کشور در مقابله با قانونشکنی و دفاع و تشويق به اجرای قانون برای چيست؟ وقتی
رئيس قوه قضائيه به هنگام تصدی رياست قوه اظهار میدارد که قوه قضائيه به يک
ويرانه تبديل شده آيا میتوان ادعا کرد که مشکل تاريخی حاکميت قانون برطرف شده
است؟! ادعانامه مینويسد «متهم با تطبيق شرايط پس از مشروطه با شرايط پس از انقلاب
اسلامی القا مینمايد که ...» بهراستی نويسنده ادعانامه اين تطبيق ادعايی را از
کجا آورده است؟ سخنران در حال بيان مراحل مختلف تاريخی از مشروطه، انقلاب اسلامی و
ناکام ماندن همه راهحلها و نسخههای سياسی و شکلگيری انقلاب اسلامی براساس توجه
به فرهنگ و ايدئولوژی و ايجاد بعثت دينی و رنسانس فکری و طرح و پروژه پروتستانيتسم
اسلامی يا همان احيای و اصلاح انديشه اسلامی جامعه بوده است. اين امر چه ربطی به
تطبيق و تشبيه و ... اينگونه شگردهای سياسی - امنيتی است که مدعیالعموم يا
نويسندگان ادعانامه برای کشف آن اين همه خود را به زحمت انداختهاند! به علاوه #
مگر اينجانب اکنون معتقد به ضرورت ظهور يک ديکتاتور و دولت استبدادی هستم که
خواسته باشم با تطبيق شرايط کنونی با شرايط پس از مشروطه آن را القا کنم؟! # من
مدافع انقلاب اسلامی و خواهان تکامل و اقتدار نظام جمهوری اسلامی بوده و هستم و از
همينرو، اصلاحات را مورد تأييد قرار داده و برای فعليت يافتن ظرفيتهای خالی
قانون اساسی در زمينه جمهوريت، مردمسالاری و آزادی کوشش میکنم. # قياس ادعانامه
قياسی معالفارق و ناشی از رويکرد يکجانبه و سياسی - امنيتی توطئه محور نويسندگان
آن است # . جالب اين است که در ادامه مطالب مذکور، ادعانامه، درک و فهم غلط خود از
عبارات اينجانب را از طريق تعبيرهای بينالهلالينی خود به نمايش میگذارد و «موانع
اساسی توسعه در ايران را از ميان بردارد (يعنی همان برانداز نظام حاکم). تنها راهحل
و پروژه فرهنگی است که میتواند موانع اساسی توسعه در ايران (ماهيت دينی نظام) را
از ميان بردارد». میبينيد که بحث سخنرانی در زمينه توسعه نايافتگی ايران در تاريخ
معاصر و ديدگاههای مختلف در زمينه موتور متحرک توسعه، اعم از سرمايهگذاری خارجی،
راهآهن و صنعت، حاکميت قانون و تحول در نظام سياسی، ايجاد مشروطيت آنچنان سطحی،
سياسی و شتابزده مورد فهم و استنتاج قرار میگيرد که نويسندگان ادعانامه، با
جملاتی که در بين پرانتز گذاشتهاند به دادگاه میگويند که اينجانب، خواهان و
دعوتکننده و براندازی نظام جمهوری اسلامی و از بين بردن ماهيت دينی و اسلامی آن
هستم! واقعا بايد به چنين کشفياتی، علاوه بر حق الکشف، جايزه هم داد زيرا که ايشان
درست همان کاری را کردهاند که مخالفان پيش از انقلاب دکتر شريعتی و حسينيه ارشاد
میکردند يعنی کشف عمر و دو عثمان در آرم حسينيه و کتابهای شريعتی! مطالبی را که
ادعانامه درباره واکنش افراطی به قرون وسطی در اروپای جديد آورده همان امری است که
اينجانب و متفکران انقلاب اسلامی در پيش و پس از انقلاب نگرانش بودهايم لائتيسم و
سکولاريسم، ماترياليسم و ديگر اشکال غيردينی يا ضددينی در تاريخ جديد اروپا، در وجه
ريشههای اجتماعی - سياسی خود تا حدود زيادی نتيجه سختگيریها، تنگ نظریها، تصلب
و تحجر و تقشر و اعمال استبداد زير پرده دين و سرکوب انسان و آزادی و عقل و علم در
دوره حاکميت کليسا و روحانيت کاتوليک بوده است. شهيد مطهری نيز در کتاب علل گرايش
به ماديگری، همين امر را يکی از علل میخواند. اينجانب و اصلاحطلبان دينی و سياسی
برای پيشگيری از وقوع چنين پديدهای در جامعه خود تلاش میکنيم اما نتيجهای که
مدعیالعموم خواسته است از اين بحث بگيرد نادرست و خطاست. ادعانامه در ادامه بحث
سابق مینويسد «ادامه آن تجددگرايی افراطی در جامعه ايران توسط دنباله متأثر از
همين گرايشها، در دويستسال گذشته دنبال شده است ... يکی از آنان بهنام
آخوندزاده به حدی تجددگرايی افراطی را در خود داشت که میگفت: «ظلمت روحانی برافتد
و اصلاح دين از راه پروتستانتيسم اسلامی تحقق يابد، سياست و دين از يکديگر به کلی
تفکيک گردند»، متأسفانه آخرين جمله منقول از آخوندزاده نشاندهنده گرفتار شدن
نويسندگان ادعانامه در دام ظاهربينی و اسير شدن در شباهتهای لفظی است. # اگر
«پروتستانتيسم اسلامی» موردنظر آخوندزاده را با پروتستانتيسم اسلامی دکتر شريعتی
يکسان فرض کنيم و به خود زحمت مطالعه آثار آنان و مضامين و اهداف کاملا متضاد آنها
را ندهيم. میتوان مثلا ليبراليسم اسلامی شهيد مطهری را هم به آخوندزاده پيوند زد!
اما چه سود؟ # زيرا که هيچ نسبت و شباهتی جز شباهت لفظی ميان آنها نيست و ممکن است
صرفا به کار تبليغات زودگذر سياسی بيايد، چنان که چندسال پيش هم کسانی با انتشار
به اصطلاح افشای نامههايی سعی کردهاند شريعتی را از طريق اصطلاح پروتستانتيسم به
آخوندزاده و از طريق آن استعمار مربوط کنند که نتيجهای جز بردن عرض خود - بدون
زحمت برای غير - نداشت. # برخلاف آخوندزاده، نه شريعتی و نه اينجانب خواهان تفکيک
دين از سياست نبوده و نيستيم # . بايد دانست که در باب نسبت دين يا سنت با تجدد و
مدرنيته، در تاريخ معاصر ايران سه ديدگاه و جريان کلی وجود داشته است ۱- ضدسنت و
انقطاع با آن در کنار ذوب در تجدد ۲- ضد تجدد و نفی مطلق آن در کنار ذوب در سنت و
تصلب در گذشته ۳- نقد سنت و نقد تجدد و استخراج و تصفيه و روزآمد کردن ميراث و سنت
و فرهنگ دينی. انقلاب اسلامی محصول فکری همه، ديدگاه سوم بوده است و روشنفکران
دينی و روحانيون روشنفکر از نائينی، مدرس، طالقانی، مطهری و بهشتی تا بازرگان و
شريعتی و سحابی و ديگران در همين مسير مشی میکردهاند. چگونه میتوان آخوندزاده و
امثال او را که طرفدار ديدگاه اول بودهاند با معتقدان به ديدگاه سوم در يک صف
قرار داد؟ هرگز، جز آن که فرد و گروهی خود هوادار جريان متحجر و واپسگرای دوم باشد
و با يک چوب هر دو جريان اول و سوم را براند! ادعانامه اينجانب را به ناحق متهم به
ادامه گفتار و کردار آخوندزادهها يا انجمنهای خفی ضددينی و ضدروحانی در عصر
مشروطيت میکند! و پس از تأکيد بر «حفظ شأن و جايگاه روحانيت نستوه که يکی از اصول
مهم انقلابی است». بنده را متهم میکند که نقش اساسی روحانيت در پیريزی و تحقق
انقلاب اسلامی و تاريخ شيعه انکار میکنم و «اين خط قرمز نظام اسلامی» را در
«فرايند حرکت تهاجمی دشمنان عليه انقلاب اسلامی» پيگيری مینمايم! # معلوم نيست که
چرا مدعیالعموم، همچون جناح سياسی مخالف اصرار دارد که اينجانب را مخالف با کليت
روحانيت معرفی کند # . مگر من منکر با مخالفشان روحانيت راستين يعنی علمای ربانی
و آگاه دينی هستم که ادعانامه آنچنان در باب حفظ و شأن آنان داد سخن داده؟
من با روحانيت
واپسگرا متحجر و قشری و آنان که دين و اسلام را وسيله دنيای خود کرده يا به
خدمتگزاری قدرت و ثروت میبرند مخالفم. تعميم گروهی واپسگرا يا اقتدارطلب به کليت
روحانيت، پيش از هرکس، ظلم به همين روحانيت است و امام خمينی، پيش و پس از انقلاب،
بيش از هرکس بر ضرورت تفکيک روحانيون راستين و روشنانديش از روحانيون متحجر و
دنياطلب اصرار میورزيدند # من نمیدانم که آيا روحانيت، خط قرمز نظام اسلامی است
يا چيزی ديگر اما اين را میدانم که بسياری از مدعيان امروز دين روحانيت، هرگاه که
لازم ديدهاند به سادگی روحانيان بزرگ حتی در سطح مرجعيت را منکوب و سرکوب
کردهاند # و تنها روحانيون همفکر و همسو با خود را عملا خط قرمز تلقی نمودهاند
با اين همه نمیدانم مدعیالعموم به کدام دليل مدعی است که اينجانب نقش روحانيت در
انقلاب اسلامی و تاريخ شيعه را نفی کردهام؟ پس از رهبر انقلاب امام خمينی، نقش دو
قشر حوزوی و دانشگاهی در انقلاب اسلامی انکارناپذير است. البته نه همه دانشگاهيان
و نه همه حوزويان بلکه بخش ديندار دانشگاهيان و روشنفکر و بخش روشنفکر و همگام با
عصر و نسل روحانيت و حوزههای دينی بودهاند که نقشآفرين تکوين و پيروزی انقلاب
اسلامی شدهاند. در جای خود خواهم گفت که # ما در اسلام طبقه و نظام طبقاتی نداريم
و در نتيجه چيزی هم به نام «طبقه روحانی»، همچون اديان ديگر، پذيرفته نيست #
همچنان که ترجيح میدهم به جای کلمه «روحانی»، از اصطلاح دقيق و درست اسلامی «عامل
دينی» استفاده کنم اما به سبب توجه ادعانامه به امر تفقه و اجتهاد و به منظور رفع
هرگونه سوءتفاهم يا پيشگيری از هرگونه سوءغرض لازم میدانم که به اختصار مواضع خود
در زمينه مرجعيت و روحانيت را، که قبلا انتشار يافته، به محضر دادگاه اعلام دارم.
به اعتقاد من،
مرجعيت و تقليد به معنی مصطلح کنونی حاصل ضرورت تاريخی سازمانيابی جامعه شيعی در
دوران معاصر است. در گذشته امر اتباع از آرای فقيهان و عالمان دينی بهگونهای
ديگر سامان میيافته است. در اين مقوله آنچه در تاريخ شيعه مانند ديگر مذاهب رسمی
اسلامی مسلم و متفق عليه بوده تبعيت از قاعده عقلايی رجوع عامی به متخصص است که پس
از غلبه تفکر اصولی بر تفکر اخباری در حوزههای علوم دينی، در دوران جديد صورت
مرجعيت و تقليد و عمل به رسالههای عمليه به خود گرفته است. اصل تعدد مرجعيت دينی
و آزادی طايفه شيعه در تقليد آگاهانه و مبتنی بر تحقيق، نشانه التزام انديشه شيعی
به تکثرگرايی و مخالف با انحصار و اجبار مردم در چگونگی عمل به تکاليف شرعی خويش
است. اين ويژگی همواره ضامن سلامت نهاد مرجعيت و حفظ استقلال نهاد دين و اجتهاد از
نهاد قدرت بوده است.به اعتقاد اينجانب عالمان دين اعم از فقيهان، متکلمان، حکيمان،
عارفان، حاملان و پاسداران علم و انديشه و تعاليم علمی و عملی وحی در تاريخ فرهنگ
و تفکر اسلامی بودهاند. آنچه در اسلام و قرآن از آن ياد شده عالمان و متفقهان در
دين و اهل ذکر و خرد است و اصطلاح روحانی به عنوان يک قشر اصطلاح متأخری است که به
جامعه و فرهنگ اسلامی و شيعه راه يافته است. اگر منظور از روحانيت همان عالمان دين
است که البته اين اختلاف، اختلافی لفظی بيش نخواهد بود و گفتهاند که منطقی را بحث
در الفاظ نيست. اما # اگر مقصود از روحانيت، طبقه ويژهای است که نه با ملاک علم و
تقوی بلکه با معيار لباس و عرف و عادات و ظاهر خاص متمايز از ديگران واسطه ميان
خلق و خدا هستند و فهم دين و رجوع به کتاب مقدس و حديث را در انحصار خود دارند و
مسلمانان موظفند از آنان چشم بسته پيروی کنند. يقين دارم که چنين امری مورد تأييد
اسلام و عالمان راستين دين نيست # ، هرچند جريانهايی طی سالهای گذشته، با اهداف
ويژه سياسی حفظ موقعيت و قدرت خويش در صدد القای اين تفکر انحرافی در ذهن جامعه
بوده و هستند. # من معتقدم نهاد روحانيت، صرفنظر از کاستیها و آسيبپذيریهايی که
قطعا بايد مرتفع گردد نهادی برآمده از فرهنگ دينی و محصول تحولات اجتماعی سدههای
اخير و ضرورت تقسيم کار اجتماعی و تخصص در امر شناخت کارشناسانه و تبليغ و ترويج
دين بوده است # . بنابراين: اولا اصل تقليد در احکام فقهيه فرعيه در باب تکاليف
فردی است و آنان که میکوشند آن را به ساحت نظر و تشخيص موضوع در عرصه سياست و
مقولاتی نظير انتخابات تعميم دهند در صدد سوءاستفاده از اين اصل و تأمين اغراض
سياسی و جناحی خويشند ثانيا تقليد موردنظر اين تقليدی آگاهانه آزادانه و مبتنی بر
تحقيق در امر شريعت است. ثالثا # طرح مباحث انتقادی در باب اجتهاد و تقليد ... به
معنای نقد مسلمات و ضروريات دين نيست # .
اينجانب در
سخنرانی همدان سه رويکرد فکری و دينی را در جامعه بهطور عام در ميان روحانيت
بهطور خاص از يکديگر متمايز و تفکيک کردهام.
الف-رويکرد سنتگرا
ب-رويکرد نوگرا
ج-رويکرد اقتدارگرا
و معتقدم دو
رويکرد سنتگرا و اقتدارگرا نتوانست و نمیتواند نمايندگان اسلام حاضر در زمان و
مکان و پاسخگو به نيازهای انسان امروز باشد. البته اينک رويکرد سنتگرا در جامعه
ما رو به ضعف گذارده امانبايد از خطر رويکرد اقتدارگرا غافل بود چرا که در اين
رويکرد دين به قدرت تقليل میيابد و به جای آن که سياست، عين ديانت شود، ديانت را
عين سياست میکندو همه گوهر و اعراض و تمام شئون و وجه معنوی، اخلاقی، فکری و فقهی
دين را در قدرت و سياست ذوب میگرداند و در يک کلمه اسلام را از ساحت مبنا و غايت
به ورطه ابزار و وسيله اقتدار تنزل میبخشد. سلامت، بقاء و دوام انقلاب و نظام
جمهوری اسلامی در ايران و جهان کنونی، در گرو حفظ نسبت و پيوند با رويکرد اسلام
نوگرا، اجتهادی و پوياست يعنی همان رويکردی که انقلاب اسلامی را در دو عرصه
ايدئولوژيکی و سياسی به پيروزی رساند.
رياست محترم
دادگاه!
اينجانب
سيدهاشم آقاجری، ضمن رد کليه اتهاماتی که مدعیالعموم محترم يا نماينده ايشان در
متن ادعانامه به من نسبت داده است، اعلام میدارم که هيچ يک از آنها مصداق اهانت
نمیباشد چرا که فاقد دو عنصر معنوی و مادی جرم است.
نه اينجانب
قصد اهانت داشتهام و نه عبارات و جملات من با تعريفی که از اهانت، چه در عرف و چه
در حقوق وجود دارد سازگار است.نمیتوان گوينده يا نويسندهای را که در مقام طرح و
نقد ديدگاهی است به بهانه اهانت متهم کرد، به دادگاه کشاند، به زندان انداخت و يا
محکوم کرد. همانگونه که چارچوب و منطق حاکم بر ادعانامه نشان میدهد اساسا #
پرونده حاضر از آغاز پروژهای سياسی بوده است که گروهی وابسته به جناح مخالف
اينجانب و اصلاحطلبان آن را زمينهسازی و تدارک کردهاند و قصد داشته و دارند که
زير پوشش مقدسات دينی، انتقام اصلاحات را از من، معلمی ساده که سلاحی جز قلم و
بيان ندارد، بگيرند # . با وجود اين واقعيت، برای اثبات سستی بیپايگی ادعانامه
حاضر میکوشم، ذيل هر عنوان اتهامی، قدمبهقدم، محورها و نکتههای ادعانامه را
پاسخ گفته و نادرستی آنها را بر محضر دادگاه آشکار سازم تا چنانچه قرار باشد که
بهدور از اعمال اراده سياسی و بهگونهای کاملا بیطرف و مستقل، حکمی صادر شود،
شاهد صدور حکم تبرئه خود از سوی رئيس محترم دادگاه باشم.
الف- اهانت به
دين مقدس اسلام و تشبيه آن به مسيحيت منحرف و منسوخ ادعانامه مینويسد که اينجانب
با «يک سناريوی حساب شده و پروژه فتح سنگر به سنگر در باورهای دينی مردم به طرح
تغيير در دين، شالوده شکنی و ويرانسازی آن برای ارائه دين جديد و متفاوت با
اسلام» پرداختهام و میافزايد که «در راستای تغيير در اين تمام آموزههای دينی را
سياه، تاريک و کهنه و عتيقه میدارند که به نظر وی بايد تغيير کند و به سبک دين
جديد درآيد». متأسفانه در همين جملات آغازين متن ادعانامه ديدگاه سياسی - امنيتی و
توطئه محور، بیاطلاعی از مفاهيم و اصطلاحات جديد، تحريف و نقل ابترو وارونه
گفتههای اينجانب موج میزند. کدام سناريو و کدام پروژه فتح سنگر به سنگر و براساس
چه دليل و مدرکی؟ آيااگر فرزندی از فرزندان انقلاب که پيش از پيروزی انقلاب دانشجو
بوده و اينک استاد دانشگاه است و در طول ساليان دراز در دانشگاهها و برای
دانشجويان سعی در در تبيين ايدئولوژی انقلاب و ترويج اسلام ترقيخواه و اصالت و
ارزشهای رهايی بخش آن داشته، کوشيد و بکوشد که تفکر اصيل اسلامی انقلاب را از
آفات ديدگاههای واپسگرا و متحجر دور نگاه دارد میتوان نام آن را تهاجم، سناريو و
شبههافکنی و ... گذاشت؟!اگر بخواهيم خوشبينانه به ادعاهای ادعانامه بنگريم بايد بگوييم
که نويسندگان آن دچار بدفهمی و سوء ادراک شدهاند چرا که وقتی ادعانامه اصطلاح
«شالوده شکنی» را ويرانسازی دين تعبير میکند! چه انتظاری میتوان داشت؟!
جهت اطلاع
نويسندگان ادعانامه يادآور میشوم که شالوده شکنی و ساختارشکنی، نوعی شيوه تفسير
در هر منوتيک جديد است و ربطی به نابودی و ويرانی ندارد، آيا مدعیالعموم خبر
ندارد که متفکران انقلاب اسلامی با همين شيوه و از طريق تجديد و نوسازی مفاهيم
اصطلاحات اسلامی و شيعی از قبيل غيبت و انتظار، ولايت، جهاد، شهادت، تقيه و .. بود
که توانستند بينش دينی و اسلامی جامعه را در دهه پنجاه شمسی متحول سازند و
زمينههای فکری انقلاب اسلامی را تدارک بينند. کاری که در آثار دکتر شريعتی
بهويژه و در آثار شهيد مطهری و ساير مصلحان متفکران نوانديش اسلامی اعم از حوزوی
و دانشگاهی، به وفور يافت میشود.
مدعیالعموم
«آموزههای دين سنتی» در سخنرانی اينجانب را به صورت آموزههای دين بهطور مطلق
نقل کرده تا با تفسير و سناريوی مورد نظر خود جور در آيد! وگرنه روشن است که در آن
جملات، نقد برداشت و ديدگاهی تحجرگرا و قشری مورد بحث بوده که در دوره دکتر شريعتی
و در برابر او و ساير چهرههای انقلابی اسلامی، همچون امام خمينی، اسلامی درباری،
استعماری و ضدترقی تحول را به مردم معرفی میکردند. در مقدمه گفتم که ملت ايران و
انقلاب اسلامی و رهبری آن پيش از اين که رژيم شاه را براندازد، چنان رويکرد
تاريکانديش و متحجر را برانداخت و با تکيه بر اسلام اصيل که همان اسلام حاوی
آزادی جمهوريت، حقوق انسان، حقوق زن، عقلگرا، علمگرا و ضداستبداد، استعمار،
استثمار و استحمار است و اجتهاد پويا، همگام با عصر و نسل و متوجه به زمان و مکان
را در بردارد. انقلابی دورانساز را برپا ساخت. شخص امام خمينی حتی پس از انقلاب و
در طول دهسال حياتشان در عصر جمهوری اسلامی، همچنان گرفتار چنين رويکردها و
صاحبان انديشههای واپسگرا و ذهنهای بسته و تاريک و عتيقهای بود که حتی برای
کسانی که آن دوره را درک و تجربه نکردهاند در مجموعه «صحيفهنور» قابل بازخوانی
است. مدعیالعموم میتواند به حملات سخت رهبر کبير انقلاب به چنين نگرشهای
گذشتهگرا در ميان برخی از روحانيون مخالف ايشان، در مجموعه مذکور مراجعه کند تا
دچار اين خطای فاحش نشود که تصور کند اينجانب دين و آموزههای اصيل و راستين
اسلامی به چنان صفاتی متصف کردهام!برخلاف ادعای مدعیالعموم پروژه من «نه تغيير
در دين» بلکه دفاع از دين اصيل و تعالی بخش و تبيين اصول و مبانی ايدئولوژی انقلاب
اسلامی برای نسل سوم انقلاب بوده و هستو در سخنرانی همدان هم انديشه و پروژه يکی
از متفکران اصلی انقلاب اسلامی يعنی دکتر شريعتی را برای جوانان توضيح دادهام،
انديشهای که بخشی از آن مصروف نقل مخالفان قشری و ديدگاههای کهنه و تاريک آنان
شده و مشروح آن را میتوان در کتاب «تشيع علوی و تشيع صفوی» دريافت. صاحبان چنان
ديدگاههای تاريک و کهنهای همان روحانيون جل جلالهگويی بودند که با جهتگيری
سياسی - اجتماعی اسلام مخالف بودند و امام خمينی در کتاب ولايت فقيه. در همان زمان
به حسابشان رسيده است.
مدعیالعموم
محترم، اين دين جديد نيست که من از آن سخن گفتهام اين همان اسلام اصيل و ترقيخواه
است مگر آن که از موضع ديدگاه متحجر بنگريم و از آن به «دين جديد» تعبير کنيمو
البته اين امری عجيب نيست زيرا که وقتی فهم و درک اسلام وارونه شود و به قول امام
علی(ع) اسلام همچون پوستينی وارونه پوشيده شود (لبس الاسلام لبس فروه المقلوبه).
چنان که در روايتهای راجع به آخرالزمان آمده، حتی اسلامی که مهدی موعود عرضه
میکند به نظر عدهای «دينی جديد» جلوه میکند!
ادعانامه در
ادامه انتساب اتهام «دين جديد» به اينجانب، مرا متهم میکند که اسلام را به مسيحيت
ارتباط داده و علما و فقها شيعه را به روحانيت مسيح تشبيه کردهام و گفتهام که
امروز پروتستانتيسم اسلامی لازم است زيرا دين انحطاطی است و بايد تغيير کند.
مدعی العموم محترم
توضيحات اينجانب درباره انديشه شريعتی و طرح فکری وی در قبل از انقلاب را به خود
اينجانب نسبت داده، همچنان که مخالفت شريعتی با ديدگاه عوامانه و تحجرگرا در ميان
گروهی از روحانيون را به کل روحانيت مربوط کرده و اين همه را به حساب سخنران يعنی
اينجانب میگذارد! کافی بود مدعیالعموم يا نويسندگان ادعانامه ادامه جملات منقول
از سخنرانی در متن همين ادعانامه را با دقت میخوانند و میديدند که بنده گفتهام:
«به همين دليل دکتر شريعتی تمام رسالت و برنامهها و چارچوب حرکتیاش را خلاصه کرد
و در يک پروژه و آن پروژه پروتستانتيسم را نقادی بکند ثانيا عناصری را که در دين
حقيقی وجود دارد بازسازی مجدد بکند». از اين جملات کاملا آشکار است که اولا من در
حال وصف و شرح انديشه و طرح شريعتی هستم ثانيا نقد ديدگاه انحطاطی نسبت به دين در
کنار دين حقيقی، نشاندهنده تفکيک دو رويکرد نسبت به دين در انديشه شريعتی است
ثالثا انتقاد از صاحبان يک رويکرد هرچند در لباس روحانيت باشند به معنای تشبيه
اسلام و مسيحيت يا علمای شيعه به روحانيت مسيحی نيست. زيرا در غير اين صورت می
توان امام خمينی را هم متهم و محکوم کرد زيرا ايشان هم گفت: «شما به حوزههای علميه
نگاه کنيد. آثار همين تلقينات و تلفيقات استعماری را مشاهده خواهيد کرد. افراد
مهمل و بيکاره و تنبل و بیهمتی را میبينيد که فقط مسأله میگويند و دعا میکنند
و کاری جز اين از آنها ساخته نيست» (کتاب ولايت فقيه، ص ۱۷۱).
مدعیالعموم
نقل اعتراض شريعتی به دستگاه رسمی سنتی مذهب بهوسيله اينجانب را، «انکار همه
احکام و ضروريات دين» ذکر کرده! و اضافه کرده که متهم «به مرحوم دکتر شريعتی دروغ
بسته و میگويند که پروژه شريعتی اعتراض به اسلام و دين بود»آيا اعتراض شريعتی و
حتی اينجانب به دستگاه رسمی و مذهبی در دوره پهلوی، يعنی همان که امام خمينی از
آنان با عنوان آخوندهای درباری ياد میکرد و حتی از جوانان میخواست که
عمامههاشان را بردارند «انکار احکام و ضروريات دين» است!و بازهم اجازه دهيد که
گفتههای امام خمينی در آن سالها را يادآور شوم. «تصور نادرستی که از اسلام در
اذهان عامه بهوجود آورده و شکل ناقصی که در حوزههای علميه عرضه میشود برای اين
منظور است که خاصيت انقلاب و حياتی اسلام را از آن بگيرند». (ولايت فقيه ص۷).
«بسياری از محصلين روحانی اسلام را درست نفهميدهاند و از آن تصور خطايی دارند.
چنان چه کسی بخواهد اسلام را آن طور که هست معرفی کند مردم به اين زودیها باورشان
نمیآيد! بلکه عمال استعمار در حوزهها هياهو و جنجال بهپا میکنند»(همان).
«امروز جامعه مسلمين طوری شده که مقدسين ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمين را
میگيرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه میزنند. ريشه اين جماعت که در جامعه وجود
دارد، در حوزههای روحانيت است. در حوزههای نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها
افرادی هستند که روحيه مقدس نمايی دارند و از اينجا روحيه و افکار سوء خود را به
نام اسلام در جامعه سرايت میدهند». (ولايت فقيه ص ۱۷۳) و نيز «خدا میداند که از
صدر اسلام تاکنون از اين علما سوء چه مصيبتهايی بر اسلام وارد شده است ... روايت
است که از اين اشخاص بر دين بترسيد. اينها ]آخوندهای درباری[ دين شما را از بين
میبرند...» «بايد جوانهای ما عمامه اينها را بردارند. عمامه اين آخوندهايی که به
نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام اينطور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد میکنند
بايد برداشته شود». (ولايت فقيه صص ۱۷۳ و ۱۷۷)
امام خمينی
درباره رسالههای علميه هم چنين میگفتند: «برای اين که کمی معلوم شود فرق ميان
اسلام و آنچه بهعنوان اسلام معرفی میشود تا چه حد است شما را توجه میدهم به
تفاوتی که ميان قرآن و کتب حديث ... با رسالههای عمليه که توسط مجتهدين عصر و
مراجع نوشته میشود از لحاظ جامعيت و اثری که در زندگانی اجتماعی میتواند داشته
باشد به کلی تفاوت دارد. (ولايت فقيه صص۷ و ۸)
متأسفانه
ادعانامه با حذف ضمير اشاره «آن» از جمله اينجانب ادعا میکند که من به شريعتی
دروغ بستهام تا بدينوسيله بتواند ادعای بیاساس عليه بنده را يعنی مخالفت با
اسلام و نقشه تغيير دين! صحيح جلوه دهد. من گفتهام: «پروژه شريعتی پروتست و
اعتراض کردن به آن اسلام و دين بود». و از سياق و بافت بحث و عبارات سابق کاملا
پيداست که مقصود آن برداشتهای تحجرگرای گروهی از اسلام میباشد وگرنه معنا نداشت
که در ادامه به تفکيک اسلام ذاتی و اسلام تاريخی (که خود ادعانامه هم معترض آن شده
اما معنا و مفهوم آن را بهدرستی متوجه نشده) در انديشه شريعتی بپردازم.
چرا که اعتراض
به قرائتهای واپسگرا و متحجر و تاريکانديش، که وجه مشترک همه متفکران و مصلحان
دينی در انقلاب اسلامی بوده است اين که از نظر مدعیالعموم محترم جرم تلقی میشود.
عجيبتر اين که مدعی العموم در ادامه میگويد: «ايشان تعريف اصلاحات را در تغيير
دين ديده است .... و به صراحت ضرورت شالوده شکنی و ساختار شکنی در دين را مطرح
کرده و اين موضوع به حدی از شفافيت برخوردار است که صرف ابراز آن و قبول و تبليغ
اين موضوع خود عنصر اصلی جرم میباشد». بنابراين اگر معلوم شود که مدعیالعموم در
فهم همه اين مطالب دچار سوءتفاهم شده و اساسا موضوع تغيير دين و ويرانسازی (همان
ترجمهای که ادعانامه از شالوده شکنی کرده بود!) اسلام و نفی ماهيت دينی نظام
جمهوری اسلامی، تماما توهمی بيش نيست و نويسندگان ادعانامه، در فرض خوشبينانه،
تحتتأثير تبليغات روزنامه های وابسته به جناح مخالف اينجانب قرار داشته و محتوای
اظهارات من را فهم و درک صحيح نکردهاند بايد عنصر اصلی جرم را سالبه به انتفاع
موضوع خواند و از چنين ادعايی، که ادعای اصلی مدعيان هم هست (به قرار خودشان) دست
برداشت.اينجانب اصلاحات کنونی در جمهوری اسلامی را تداوم و تکامل منطق انقلاب
اسلامی میدانم و پاسخ جوانان و مردم را به جنبش اصلاحطلبی پاسخ مثبت نسل سوم به
گفتمان اصلی اسلامی در انقلاب و دفع نفوذگرايشها و رويکردهای تحجرگرا يا
اقتدارگرا در جمهوری اسلامی میبينم. از کجای سخنرانی من بر میآيد که اصلاحات
يعنی تغيير دين! مگر اين که شالوده شکنی و ساختارشکنی را در لغتنامه نويسندگان
ادعانامه، ويران کردن معنا کنيم! ضمن اين که بحث شالوده شکنی، گزارش تحليل و تبيين
از انديشه شريعتی (و اگر هم باشد)، نه به معنای تغيير دين بلکه به مفهوم اجتهاد،
نوسازی و انطباق خلاف و متناسب با زمان و مکان آموزههای دينی و فهمهای ما از
متون مذهبی است يعنی همان اجتهادی که از افتخارات شيعه و راز و رمز پويايی، بقاء و
تکامل انديشه و معرفت اسلامی و شيعی میباشد. مگر علما و مجتهدان راستين امروزی
کاری جز اين میکنند؟ # آيا نوسازی و تحول در درک و فهم خود از قرآن و اسلام و
کوشش برای يافتن پاسخهای نو به پرسشهای نو، به معنای تغيير دين و جايگزين کردن
دين ديگری(!) به جای اسلام يا مذهب ديگری به جای تشيع است؟! #
رياست محترم
دادگاه!
مدعیالعموم
اينجانب را متهم کرده است که ميان اسلام و مسيحيت قرون وسطی شباهت قائل شدهام. در
حالی که اصلا چنين چيزی در کار نيست. اساسا قياسی ميان اسلام به عنوان يک دين با
مسيحيت قرون وسطايی صورت نگرفت بلکه آنچه گفته شده ارائه مقدمهای در معرفی
روحانيت کاتوليک در قرون وسطی و واکنش پروتستانتيسم به آن، به منظور توضيح طرح
دکتر شريعتی يعنی پرتستانتيسم اسلامی است. دکتر شريعتی هم نمیخواست بگويد اسلام و
کاتوليک قرون وسطی يکی است، بلکه نسبت به برداشتهای قشری و واپسگرا در ميان برخی
از روحانيون نسبت به مفاهيم اسلامی و شيعی اعتراض و پروتست داشت. اصولا در عبارت
مورد نظر، محور بحث اسلام و مسيحيت نيست چرا که به اعتقاد ما مسيحيت اصيل با اسلام
اصيل، از يک جنساند و حقيقت واحدی را بيان کردهاند، آنچه محل شبه بوده و هست
برداشتها يا رفتارهای ناصواب گروهی است که در يکجا لباس اسلام يا علمای اسلامی بر
تن میکند و در جای ديگر لباس مسيحيت و روحانيت مسيحی.
رياست محترم
دادگاه
ادعانامه،
ادعاهای خود را آنچنان سست، اقامه میکند که حتی از اينکه به مقدمات برهان و لوازم
منطق صوری و ارسطويی نيز ملتزم باشد سر میپيچد! مثلا در ادامه توجه به بحث اسلام
ذاتی و اسلام تاريخی، مینويسد «متهم...معنی درستی برای اسلام ذاتی ارائه
نمیدهد که منظور وی از اسلام ذاتی چيست؟ و بنابراين انکار ضروريات دين امر واضحی
در بيان متهم است»! آيا مقدمه و نتيجه اين برهان هيچگونه ارتباط منطقی با هم دارد؟
خوبشما که نمیدانيد منظور گوينده از اسلام ذاتی چيست چگونه ادعا میکنيد و نتيجه
میگيرد که ضروريات دين را انکار کرده است!؟اما فهم مقصود سخنران در تفکيک اسلام
ذاتی و اسلام تاريخی چندان دشوار نبود اگر نويسندگان بدون پيشداوری و برکنار از
فضای جنجالی سياسی، متن را مطالعه میکردند. # اسلام ذاتی يعنی اصل و ذات قرآن،
سنت و عترت، حقايق که از طريق وحی بر پيامبر نازل شده و البته در طول تاريخ، هر
دوره و نسلی متناسب با شرايط و ظرفيت خود، آن را درک و فهم میکند # . به همين سبب
است که گفتهاند قرآن هفتاد بطن دارد و به تدريج تا ظهور مهدی موعود بطون آن ظاهر
و مکشوف میشود. فهمها و تفسيرهای غيرمعصوم از متون دين، همه آغشته به رنگ بشری و
متأثر از شرايط اجتماعی و فرهنگی و تاريخی حاکم بر مفسران است و همين امر است که
اجتهاد را ضروری ساخته و شيعه نيز، در زمينه شناخت دين و حتی استنباط احکام، به
جای «مصوبه»، جانب «مخطئه» را گرفته و البته معتقد است که «للمصيب اجران و للمخطی
اجر واحد». برای اينکه بر مدعیالعموم و نيز رياست محترم دادگاه مبرهن گردد که
اينجانب يا دکتر شريعتی سخن بدعتآميز يا کفرآلود و منکر ضرورتی در دين نگفتهام،
همچون امام خمينی، در اينجا نيز به شهيد مطهری ارجاع میدهم. شخصيتی که تصور
میکنم، برای آنان معيار و ميزان و حجت است و ديگر نمیتوان او يا امام خمينی را
متهم به چنان اتهاماتی کرد. ايشان در کتاب خاتميت مینويسند: «مجموعا اگر بشريت را
در حکم يک واحد در نظر بگيريم تاريخ قرآن نشان میدهد که هر قرن که بر قرآن و
اسلام گذشته است قرن بعدی که آمده است آن را بهتر از قرن قبلی فهميدهاند».
(خاتميت، ص. ۱۶) و نيز میافزايند: «خيال نکنيد معانی قرآن همانی است که عربهای
صدر اسلام درک میکردهاند و ما بايد ببينيم آنها از قرآن چه میفهميدهاند و ديگر
قرآن بيش از اين مطلبی ندارد، نه اين جور نيست، قرآن که تنها برای آنها نازل نشده،
قرآن برای همه بشر نازل شده تا دامنه قيامت...همه حق دارند که در قرآن تدبر
بکنند».(همان ص ۱۶۲) و نيز: «کسانی گمان نکنند مردمی که در زمان پيغمبر بودهاند
قرآن و سخن پيغمبر يعنی معنی و عمق سخن پيغمبر و قرآن کريم را از مردمان بعدی بهتر
میفهميدهاند و بيشتر به عمق آن پی میبردهاند، برعکس رسول اکرم صريحا میفرمود
کسانی که بعدها خواهند آمد ممکن است معنی و مقصودی را که من از جملههای خود دارم
بهتر بفهمند (همان ص ۱۷۵). شهيد مطهری، حتی علمای بزرگی چون شيخ صدوق را مشمول
همين تحول تاريخی و بشری در فهم اسلام و دين میداند و مینويسد:
شما نگاه میکنيد
به کتابهای مردمان فوقالعاده هزار سال پيش مثلا شيخ صدوق، بعد قدری جلوتر
میآييد تا میرسيد به اين قرنهای نزديک خودمان که علم توحيد پيشرفت بسياری کرده
است. میبينيد توجيه و تفسيرهای شيخ صدوق در مقابل علم تکامل يافته توحيد بچگانه
به نظر میرسد. (خاتميت، ص ۱۷۸). شهيد مطهری، در جايی ديگر همين تفاوت ميان ذات
اسلام و فهمهای تاريخی و بشری از آن را. به گونهای عامتر بيان کرده و میگويد:
وقتی انسان قرآن را ملاحظه میکند میبيند يک منطق مخصوصی است. بعد مراجعه میکند
به احاديث میبينيد که اين احاديث به اصطلاح يک شباهتی با قرآن دارند اما يک درجه
پائينتر، رنگ بشری به خود گرفتهاند. میآيد در فقه میبيند فقه حتی با حديث هم،
چندان وفق نمیدهد. يک درجه پايينتر آمده است، میآيد در ميان مردم و عمل مردم،
میبيند عمل مردم حتی با فقه هم تطبيق نمیکند». (همان ص ۱۸۰).آيا مدعیالعموم
میتواند شهيد مطهری را به دليل آن که گفته است «فتوای يک فقيه عرب بوی عرب میدهد
و فتوای عجم بوی عجم، فتوای دهاتی بوی دهاتی میدهد و فتوای شهری بوی شهری» (بحثی
درباره مرجعيت و روحانيت، ص ۵۹ و ۶۰) متهم کند که به انکار ضروريات دين پرداخته
است!؟ و تمام فتاوای فقها را که احکام شرع و حکمالله هستند زائيده اوضاع و احوال
اقتصادی-اجتماعی حاکم بر فقها و مجتهدين دانسته است؟
مدعیالعموم
يا نماينده ايشان با نقل اين جمله از متن سخنرانی که «اسلام تاريخی حاصل
استنباطها، فهمها، درکها، سنتهای گذشته است که ربطی به اسلام ندارد و
استنباطهای علمای گذشته، فهم آنها از اسلام بوده است و فهم آنها برای ما حجت
نيست.» نتيجه میگيرد که «ملاحظه میشود که متهم چگونه آنچه امروز از اسلام وجود
دارد، را نفی میکند؟» البته ادعانامه اين جملات را از وسط عبارات منقول از
سخنرانی حذف کرده است: «همانگونه که آنها حق داشتند قرآن را بخوانند و بفهمند، ما
هم حق داريم که به سهم خودمان قرآن را بخوانيم و بفهميم. فهم آنها برای ما حجت
نيست» (صفحه ۹ متن پياده شده سخنرانی ارائه شده به دادگاه). آيا حذف اين جمله موهم
اين معنا نيست که نويسندگان ادعانامه سعی داشتهاند اينجانب را منکر احکام شرعی و
ضروريات دين جا بزنند!وگرنه روشن است که بحث بر سر فهم و تفسير و درک متون دينی
است. اما از اين هم که بگذريم،مگر مدعیالعموم معتقد است که فهم علمای گذشته امروز
برای ما حجت است که منکر آن را به عنوان نفی کننده دين تلقی کنيم.
دين از دو بخش
اصول و فروع تشکيل شده است. اصول دين که تقليدی نيست و فهم هيچکس نه در گذشته و
نه در حال حاضر برای ديگری حجت نيست. هرکس بايد خود با استدلال و يا حداقل
باورقلبی اصول دين را پذيرا شود. در فروع دين هم که علمای اصول شيعه که امروز اکثر
علما اينچنيناند، همگی تقليد در فروع دين را از مجتهد ميت و علمای گذشته غيرجائز
و حتی حرام میدانند. بدين ترتيب علمای گذشته نه در اصول و نه در فروع دين برای ما
حجت نيستند، حداکثر، به آنان و آثارشان رجوع کرده و آنها را طرف مشاوره فکری و
علمی خود قرار میدهيم اما ايشان را اکنون حجت خود نمیدانيم. آنان در امور فرعيه
شرعيه برای مقلدان خود در زمان خودشان حجت بودهاند نه برای شيعيان امروزی،براستی
چرا مدعیالعموم که خود شخصيتی حوزوی و روحانی هم هست چنين مسائل بديهی و اوليهای
را به دست فراموشی سپرده و آنچنان در ادعانامه به مجادله و مهاجمه عليه اينجانب
برخاسته است؟
نتيجهگيری
بعدی ايشان مبنی بر اينکه: يا اينکه بايد سراغ متهم و امثال او رفت که
پروتستانتيسم اسلامی را بياموزد که سر از امانيسم درآورده که نتيجه آن انسانمداری
است که آن متهم جايگزين خدا محوری نموده. نيز آميزهای از بد فهمی و دروغ و تهمت
به اينجانب است. کجا بنده امانيسم را جايگزين خدا محوری کردهام؟ برعکس اينجانب در
همين سخنرانی، امانيسم و اصاله الانسان واقعی و اصيل را امانيسم مبتنی بر خداپرستی
و جهانبينی توحيدی معنوی دانستهام که در جای ديگر از همين لايحه به تناسب تعرض
دوباره ادعانامه بدان خواهم پرداخت. تهمت ديگری که ادعانامه، در اين بخش بر
اينجانب وارد میکند اين است که من خود را در نقش مارتين لوتر، جان لاک و سرانجام
نماينده سکولارهای قرن بيستمی قلمداد میکنم! سکولار بودن يا نبودن چيزی نيست جرم
باشد و اينجانب بدين دليل نخواهم از قبول آن خودداری ورزم اما حداقل برای اينکه
نويسندگان ادعانامه از خطای خود خارج شوند میگويم که کافی بود مقاله مفصل و منتشر
شده بنده در باب سکولاريسم را میخواندند و در میيافتند که من از منتقدان اسامی و
ريشهای سکولاريسم بوده و هستم. جز آن که مدعيان معنا و مفهوم سکولاريسم را به
درستی درک نکرده باشند و هر روشنفکری را که از عقل و آزادی و حقوق انسانی و...دم
زند رمی به سکولاريسم کنند!متأسفانه ادعانامه با سخاوت و بیمحابا «افکار الحادی»
و «انکار ضروريات دين» و از اين قبيل اتهامات را بدون کمترين استدلال و کوچکترين
سند و مدرک موجهی نثار اينجانب کرده استکه تأمل در جملات پايانی مربوط به عنوان
اتهام اول و ارزيابی ميزان دقت و اطلاع نويسندگان آن. به رياست دادگاه و هر
خواننده آگاه و منصفی مبرهن میسازد که تمام اتهامات و تهاجمات عليه متهم از چه
سنخ و جنسی است و از چه مايه علمی و معرفتی برخوردار است. «متهم در همين سخنرانی
کرامت انسانی را در پرتو امانيست ]که البته غلط است و بايد امانيسم باشد[ میداند
که با خدا و دين کاری ندارد. مؤيد اين مطلب اظهارات متهم در جای ديگر است که
میگويد رابطه انسان و دين و يا به عبارت بهتر انسان و خدا يکی از رابطههای
تعارضآميز بوده است که در تاريخ بشر خود را به شکلهای مختلف نشان داده است.»
نويسنده
ادعانامه سپس نتيجه میگيرد که «دينستيزی و نفی معارف و احکام و محتوای اسلام
توسط متهم اظهر منالشمس است، کفر الانکار و کفرالعناد و کفر استخفاف وی محرز و
مسلم است.»
اينجانب در
همين سخنرانی گفتهام: «دکتر شريعتی معتقد بود امانيزی که در غرب مطرح شده
ريشههای محکمی ندارد. چون آن امانيزم بر مبنای يک تفسير معنوی و الهی از هستی
استوار نيست اما در اسلام امانيزمی که ما میگوييم مبتنی است بر يک فلسفه عميق
آفرينش. انسان خليفه خدا است. آدم که نماينده نوع انسان است خداوند به او کرامت
داده است و فرموده: لقد کرمنا بنی آدم...» آيا گوينده اين سخنان کرامت انسانی را
در پرتو امانيسم میداند که با خدا و دين کاری ندارد؟! البته من گفتهام که در
اسلام انسان صرفنظر از هرچيز ديگر ارزش و حقوقی دارد. همچنانکه امام علی (ع) در
نامه به مالک اشتر «توصيه به رفتار مبتنی بر عدالت و انصاف و برابری با همه مردم
مصر اعم از مسلمان و غيرمسلمان میفرمايد: «اما اخ لک فیالدين و اما نظير لک
فیالخلق»چه همدين و چه همنوع، حقوق يکسان دارند که حکومت بايد در خصوص هر دو آنها
را رعايت کند. اين کجا و تهمتهای ادعانامه به بنده کجا؟!
به علاوه گويا
نويسندگان ادعانامه به تفاوت «واقعيت» با «حقيقت» توجه نداشته و وصف انتقادی من از
«واقعيت تاريخی» را به جای حقيقت گذاشته و به صدور ادعا عليه گوينده پرداختهاند.
«حقيقت» آن است که خدا و انسان در برابر هم نيستند، به ويژه در قرآن، اسلام و
تشيع، که انسان خليفه خدا در زمين و حامل روح (فنخت فيه من روحی) و امانتدار (و
عرضنا الامانه علی السموات و...و حملها الانسان...) الهی است و حديث شريف نيز
فرموده که «خلق الله آدم علی صورته». پس انسان خويشاوند خداوند است و خداوند
دوستدار و پروردگار و هادی انسان است. انسان با پرستش خداوند، به آزادی میرسد و
خويشتن اصيل خويش را پيدا میکند. خدا فراموشی، مبنای خود فراموشی است (نسو الله
فانسيهم انفسهم) اينها همه در قرآن امانيسم الهی و اسلام است و يک حقيقت است اما
آنچه که در عبارات منقول در ادعانامه آمده بيان واقعيت و امری تاريخی واقعی است که
در نزد اديان و در باب مذاهب رابطه خدا و انسان به گونهای تعارضآميز مطرح شده،
چنانکه در امانيسم غربی نيز همان رابطه ادامه میيابد با اين تفاوت که آنان خدا را
اثبات میکردند تا انسان را نفی کنند و امانيسم متجدد غربی انسان را اثبات میکند
تا خدا را نفی کند و اصولا نفی يکی است که پايه اثبات ديگری است. در حالی که اسلام
و قرآن ضمن اثبات توحيد و بزرگی خداوند، کرامت انسانی نيز اثبات میشود به گونه ای
که خداوند به خاطر آفرينش چنين موجودی به خود تبريک میگويد «فتبارکالله احسن
الخالقين». همانند سخنان اينجانب را، چه در زمينه و چه در ساير زمينههايی که در
اين ادعانامه مورد تعرض قرار گرفته و همه را مدعی انقلاب اسلامی اعم از شريعتی، مطهری،
طالقانی، بهشتی و...آمده است که متأسفانه به دليل اينکه اين لايحه را اکنون در
زندان مینويسم و کمترين امکانی برای دسترسی به کتابها يا مأخذ و منابع ندارم،
نمیتوانم به نقل از آنان بپردازم و فقط به تکرار گفته «عينالقضات همدانی» که او
را نيز به اتهام کفر و زندقه و بیدينی به محاکمه کشيدند و فتوای فقيهان وابسته به
خلافت عباسی شمعآجينش کرده و به دار آويختند-اکتفا میکنم. عينالقضات، آن عارف
جوان سی و سه ساله، در برابر دادگاه و برای دفاع از خويش گفت: «علی ان الکلمات
التی انکروها علی، کلها موجوده لفظا و معنا فیکتب الامام حجه الاسلام ابی حامد
الغزالی». تمام کلماتی و عباراتی را که وسيله اتهام من قرار دادهايد، در لفظ و
معنا، در آثار و کتابهای امام محمد غزالی هست. پس چرا به غزالی عيبی نمیگرفتند
اما بيان آنها توسط عينالقضات را عين کفر و زندقه قلمداد نمیکردند!؟
رياست محترم
دادگاه!
دومين عنوان اتهامی انتسابی ادعانامه به اينجانب:
ب-اهانت آشکار به ائمه اطهار صلواتالله عليهم
اجمعين و انکار مقام قدسی و ملکوتی آنان
با ذکر
جملهای، که مرجع ضمير عمدا با سهوا حذف شده، يک غلط و انتساب خلاف واقع است.
مدعیالعموم میگويد: «متهم چنين میگويد: هيچ موجودی قدسی و ملکوتی نيست که به او
يک شخصيت قدسی و ملکوتی و لاهوتی و غيرعادی بدهيم.» مطالعه سياق و عبارات مقدم بر
جمله مذکور اثبات میکند که در اينجا به هيچوجه مقصود امامان معصوم نيستند.
اينجانب در آنجا که تفاوت عالم و روحانی را گفته و از رابطه مراد-مريدی روحانيت
سنتی با عوان سخن میگويم و بر «عالم» تکيه میکنم میافزايم: «رابطه عالم با مردم
يک رابطه انتقادی است. چون علم دارد، به عنوان اينکه علم دارد ما سخنش را گوش
میدهيم، هرجا هم سخنی به نظر آمد ممکن است انتقاد و بحث بکنيم. او هيچ موجود قدسی
و ملکوتی نيست که ما به او يک شخصيت قدسی و لاهوتی و غيرعادی بدهيم» (متن سخنرانی
صفحه ۱۱) میبينيد که مرجع ضمير «او» به عالم باز میگردد و نه امامان که ادعانامه
سعی در القاء آن داشته است. ادعانامهنويسان سپس مینويسند «همه میدانيم که معنی
لاهوتی يعنی آسمانی، يعنی دارای مقامات والای الهی و داشتن ولايت تکوينی». سرانجام
همه نتيجه میگيرند که: «هدف بنيادين و اصلی متهم نفی ماهيت ملکوتی و لاهوتی ائمه
اطهار در افکار عمومی است و نفی ماهيت ملکوتی اين امامان معصوم توهين به آنان و
کسر اعتبار و شأن آنها است که در حقيقت به انکار عصمت آنان بر میگردد»!!
مدعیالعموم
يا نماينده ايشان و يا نويسندگان ادعانامه، مقدمه میچينند، نتيجه میگيرند و متهم
و محکوم میکنند! لاهوتی يعنی دارای مقامات الهی و هدف متهم نفی ماهيت ملکوتی ائمه
بوده پس توهين کرده و منکر عصمت شده است! هم ماده و هم صورت، هم مقدمه و هم نتيجه
و هم مشکل برهان از نظر منطقی مخدوش و به لحاظ حقوقی معيوب است. اولاسخنرانی
اينجانب نشان میدهد که بحث درباره اين است که ائمه، «انسانهای مافوق» هستند نه
«مافوق انسان» زيرا که آنان الگوی بشريتاند و اگر از جنس ملائکه يا موجودات فوق
انسانی باشند علاوه بر اينکه اين امر با منطق قرآنی و پيامبران سازگار نيست (ما
انا الا بشر مثلکم يوحی الی). امامت و برقراری رابطه اسوه و سرمشق ميان ما و آنان
نيز ممتنع میشود. کجای سخنرانی، من با «عصمت» يا «علم» امامان مخالفت کردهام که
ادعانامه اصرار دارد آن بدون ربط و جهت به سخنرانی بچسباند تا نتيجه دلخواه و از
پيش تعيين شده را بگيرد؟ # انتقاد به ديدگاههايی که تصوير فوق بشری و غلطآميز از
ائمه اطهار ترسيم کردهاند به معنای نفی مقام والای الهی و کمالات معنوی آنان نيست
# . ائمه با وجود همه استعداد ذاتی و مقام عصمت و علم و هدايت الهی که آنان را به
مثابه حد اعلای تکامل و قرب به خداوند، بر فراز سر آدميان قرار میدهد، با اين همه
«الوهيت» ندارد. «عبد» هستند چنانکه اصرار هم بوده که ما پيامبر را مکرر به عنوان
«عبد و رسول» خداوند در تشهد نماز ياد کنيم. مبارزهای که خود امامان معصوم شيعه
با غلو و غاليان کردهاند برای همين بود که شيعه، آنان را به موجودات الوهی تبديل
نکند.
نگاهی به باب
«نفی الغلو فیالنبی و الائمه صلواتالله عليهم اجمعين» در جلد بيست و پنجم
بحارالانوار نشان دهنده همين اهتمام و جهتگيری امامان است. در اين باب ۹۴ روايت
ذکر شده وائمه مصاديق غلو را حداقل در يک حديث و گاه در چند حديث آوردهاند و برای
اختصار و اجتناب از اطاله کلام فقط يک نمونه از هر يک شماره حديث میآورم:
۱-ادعای ربوبيت و خدايی برای ايشان (۷)، شمارههای
مختلف و از جمله ۶۲ و ۶۳ نيز ديده شود.
۲-قدرت و علم خدا را برای آنان مقدور و ميسور
دانستن (۹)، شماره ۴۷ و...نيز ملاحظه گردد.
۳-ائمه را نبی و پيامبر دانستن (۴۸). شمارههای ۵۷
و ۶۰ و...نيز درباره همين موضوع است.
۴-آنان را مطلقا دارای علم غيب دانستن (۵۰ و ۹۱)
۵-علم به تعداد قطرات باران، ذرات خاک، برگهای
درختان، وزن آب درياها برای آنان قائل شدن (۵۲)
۶-تقدير رزق و روزی بندگان خدا را در دست آنان
پنداشتن (۶۵)
۷-بینيازی از نماز و روزه در صورت ولايت و معرفت
به ائمه (۶۷)
۸-تکلم کردن و حرکت کردن جسم آنان پس از مرگ (۶۷)
۹-رجعت ائمه در زمان ظهور قائم (ع) (۶۷)
۱۰-مقصود از نماز، رکوع و سجود، و حج و زکات را،
محبت و معرفت به ائمه دانستن (۷۹، ۸۰، ۸۲)
۱۱-حرکت و تدبير زمين را از آنان دانستن (۷۹)
برترين مرحله
غلو آن است که انسانی را (هرچند با عظمت) در جايگاه خدايی بنشانند همچون تصويری که
برخی يهوديان از «عزيز» و مسيحيان از «مسيح» ارائه میکردند و در همين مجموعه
روايی (بحارالانوار، ج ۲۵ باب نقیالغلو) بارها به آن تذکر داده شده است و البته
پايين مرتبه غلو هم مربوط به علما دين و تقليد کورکورانه از آنان همچون تقليد و
پيروی بی قيد و شرط عوام يهود از احبار و رهبانشان است که در جای مناسب بدان
خواهيم پرداخت. در همين مجموعه روايی، از جمله در روايات شمارههای ۴۶، ۵۰، ۸۲ و
۹۱ تلاش فراوانی از سوی ائمه عليهم السلام برای عادی و بشری جلوه دادن چهره ائمه
صورت گرفته و اينکه آنان انسانهايی طبيعیاند که فضيلتهای خدايی اعطا، شده به
همه انسان را (که معمولا ديگران به درستی از آنها پاسداری نمیکنند و در نتيجه از
دستشان میدهند) با دقت پاسداری کرده و در نتيجه آثار نيک آن، که توفيقات و الطاف
فراوان الهی است را کسب میکنند. جالب اين است که-قابل توجه مدعیالعموم و رياست
محترم دادگاه که در روايت شماره ۷ غلو در حق ائمه عليهمالسلام را بدتر و
توهينآميزتر از سب «آنان دانسته و خواستار اجرای حکم سبالنبی و الائمه» در مورد
آنان شده و تصريح کرده است که: «ای سب ليس يقصر عن هذا و لا يفوقه هذا القول؟»
کدام دشنام و سبی کمضررتر از غلو است و غلو بيش از آن سبب وهن و اهانت نمیشود؟
رياست محترم
دادگاه!
آيا دفاع از
طبيعی بودن جايگاه ائمه منطبق برخواست و هدف خدا و ائمه هدی است يا آنان را در حد
خدا بالا بردن يا از ويژگیهای انسانی جدا کردن که نتيجه آن «عدم امکان الگو شدن
برای انسان» هاست؟آيا بايد فرهنگ غلوآميز عوامانه را که بر خلاف صريح نظريات
معصومين (ع) است به عنوان متن حقيقی قبول کرد و هرچه مخالف آن است را توهينآميز
دانست و يا برعکس؟!اگر روايت سابقالذکر را مورد توجه قرار دهيم، آنان که غلو
میکنند و به اندازه عقول مردم با آنان سخن میگويند تا آنها را به «دين و مذهب
حق» ترغيب کنند زيرا که دستور دادهاند «رغبوالناس فی دينکم» مردم را به دين خود
ترغيب کنيد. اينجانب نقد دکتر شريعتی بر امامشناسی بخشی از روحانيون مخالف خود را
در آن زمان، گزارش و تبيين کردهام. يکی از اين روحانيون مخالف که با شريعتی نيز
درگيری داشت «آيتالله سيد محمد علی کاظمينی بروجردی» است که اتفاقا دکتر شريعتی
از وی و «آيتالله آقا شيح علی اکبر نهاوندی» نيز نام برده و برخی نوشتههای آنان
را مورد نقد و اعتراض قرار داده است (بنگريد که کتاب تشيع علوی و تشيع صفوی صفحه
۱۷۱ و مابعد). آيتالله کاظمينی بروجردی مینويسد «هيولای اوليه جهان در دست
اولياء خدا مانند مومی است که آن را به هر صورت میتوانند بگردانند.» (حضرت
آيتالله السيد محمد علی الکاظمينی البروجردی، معاجزالاولايه در معجزات چهارده
معصوم، تهران، کتابفروشی مصطفوی، ۱۳۶۴، صص ۳۱ و ۳۲) آيا نقد چنين ديدگاه غلوآميز
يا نقل چنين نقدی اهانت به ائمه و افکار مرتبه والای آنان و عصمت معصومين است؟!
آيا ذکر ويژگیهای غيرطبيعی در جسم ائمه و بيان وضع زيستی و ارگانيکی غيرعادی برای
آنان به معنای بالا بردن مقام امامان است؟! نويسندگان ادعانامه با ذکر جملاتی از
سخنرانی اينجانب در نقد ديدگاه کسانی که برای امامان، از نظر جسمی و طبيعی، وضعی
غيربشری و غيرعادی قائلند میپرسند چه کسی ادعا کرده است امامان مافوق بشر هستند.
مدعیالعموم، هيچ مدرک و سندی را اگر نديده باشد و با تاريخ تحولات فرقهای و فکری
در جهان اسلام و تشيع اگر آشنا نباشد حداقل بحارالانوار و روايتهايی را که سابقا
به آنها اشاره کرديم را ديده و خواندهاند. پس آن همه اصرار ائمه برای مبارزه با
غيربشری جلوه دادن خود توسط پارهای از شيعيان غالی برای چه بوده است؟ اينکه من گفتهام
تصور و تلقی عدهای از امامان اينچنين بود که «آنان موجودات غيربشری هستند که همه
چيزشان با ما فرق دارد، خونشان رنگ ديگری است، تولدشان جور ديگری است، وقتی از
شکم مادر میآيند، با دست میآيند روی زمين، اصلا سايه ندارند. دو تا چشم جلو و دو
تا چشم پشتسرشان دارند» و بعد به نقد اين تصور به وسيله شريعتی اشاره کردهام، نه
اختراع اينجانب و نه جعل شريعتی بوده است. همان آيتالله کاظمينی بروجردی در کتاب
ديگرشان مینويسند: «هر يک از رسول و امام لازم است مستوی القله و الهييئه باشد،
لازم آمد که مختونا (ختنه کرده) متولد گردد، امام و پيغمبر هيچکدام سايه ندارند.
از جلو و از عقب يکسان میبينند. محتلم نمیشود. هنگام تولد دست به زمين نهاده
زبان به شهادتين میگشايد. ملائک برايش حديث میکند.» (کاظمين بروجردی. جواهر
الولايه، تهران، کتابفروشی بوذرجمهوری، ص ۱۰۱ و نيز: دکتر شريعتی، تشيع علوی و
تشيع صفوی. صص ۱۷۳ و صفحات ما بعد، که از جواهر الولايه به تفصيل نقل میکند)
آيتالله کاظمينی در کتاب جواهرالولايه حتی برای امامان «رزاقيت آنها است» (جواهر
الولايه ص ۳۲۷). همچنانکه همچون اعتقاد «مفوضه» غالی که امامان بزرگ و معصوم شيعه
به شدت با آنان مبارزه کردند. مینويسد «افاضه و تفويض معصومين است که امر عالم و
اداره امور جهان محول به اين بزرگواران شده» (جواهر الولايه ص ۲۴۹).
برای اينکه
معلوم شود چنين ديدگاه فوق انسانی الوهی و غالی نسبت به ائمه معصومين پيش از هر کس
مورد مخالف خود امامان بوده مدعیالعموم و رياست محترم دادگاه را به مأخذ و منابعی
همچون المقالات و الفرق، مقالات االاسلاميين، تبصره العوام بحارالانوار جلد بيست
و پنجم فرق الشيعه ارجاع میدهم زيرا که نه شرايط کنونی اينجانب و نه حوصله اين
دفاعيه اجازه استناد مشروح به آنها را نمیدهد. استفاده از رواياتی که در سلسله
روات آنها، غاليان و مفوضهای چون محمد بن سنان وجود دارد، البته در مجموعه روايی
بزرگی چون بحارالانوار، محل ايراد نمیتواند باشد زيرا که علامه مجلسی به قصد حفظ
همه روايات، اعم از صحيح و معتبر يا ضعيف و حتی جعلی، دست به گردآوری آن مجموعه
عظيم زده است اما برخی از روحانيان همزمان دکتر شريعتی، با نشر آن گونه روايت،
تصوير دسترس ناپذيری از امامان در اختيار مردم و نسل جوان میگذاشتند و شريعتی به
قصد اصلاح و عرضه تصويری درست و الگو، به نقادی اعتراض نسبت به آنان میپرداخت. بر
خلاف مضامين و تصاوير غيربشری و غيرطبيعی از امامان که در برخی روايات مخدوش از
اين قبيل آمده که امام «لايحتلم، لايری له بول و لاغائط، تکون رائحته اطيب من
رائحه المسک»! (علامه مجلسی، بحار الانوار، مع تعاليف نفيسه ثمينه نهض مشروعه
الحاج السيد جواد العلوی، الحاج الشيخ محمد الآخوندی، داراکتب الاسلاميه، تهران،
۱۳۸۸ ق تصحيح عبدالرحيم ربايی شيرازی، الجزء لاخامس و العشرون ص ۱۱۶ باب جامع فی
صفات الامام و شرائط الامامه) روايت (۱)
روايات ضد غلو
و از جمله روايت شماره (۲) که به دنبال روايت پيشين آمده کوشيدهاند تصوير مافوق
بشری از ائمه را بزدايند و لذا فرمودهاند: الامام يولويلد و يصح و يمرض و يأکل و
يشرب، و يبول و يتغوط، و ينکح وينام، وينسی يسهو، و يفرح و يحزن، و يضحک و يبکی و
...(بحارالانوار، همان، صص ۱۱۷ و ۱۱۸)
در آنجا که
گفتهام آن گروه از روحانيون سنتگرای مخالف شريعتی، پس از ارائه تصوير فوق انسانی
از امام، میکوشيدند خود را فوق بشری کنند، از جمله به همين آيت الهکاظمينی و
چالش شريعتی با او توجه داشتهام ايشان در «جواهر الاولايه» میگويند که نواب عام
امام، ممکن است جهت ثبوت نيابت و صحت انتسابشان به امام. کرامت يا خرق عادتی با
وساطت امام به دست شان جاری گردد. (همان، ص ۱۲۵) بدين ترتيب اينجانب مرتکب چه
«اهانتی» به ائمه شدهام که مدعیالعموم اينجانب را به «اهانت صريح به امام متهم
کرده است» آيا طرح ديدگاهی و نقد و رد آن اهانت است؟ بنده که نه منکر عصمت و نه
نافی شخصيت والا و ابعاد الهی و متکامل آنان بوده و هستم اما فرض کنيم کسی قائل به
عصمت و خود ويژگیهای فوقالعاده امامان نباشد آيا میتوان او را متهم کرد که به
ائمه اهانت کرده و در نتيجه مشمول سبالنبی است؟ همان صغرا و کبرا و استدلالی که
ادعانامه در ربط با عنوان اتهامی دوم عليه اينجانب چيده و به کار برده است، عجيب
اين است که مدعیالعموم يا کسان ديگری به هر ترتيب شده قصد اثبات ارتداد،
سبالنبی، کفر و بیدينی اينجانب را داشتهاند زيرا که اظهارات مرا با سخنان خانمی
همسان گرفته که گفته بود «حضرت زهرا (س) نمیتواند الگوی زن مسلمان باشد و اوشين
است». در حاليبنده بر عکس، تمام سعی و تلاشام اين بوده تا اثبات کنم که امامان
الگو هستند و بايد الگوی ما باشندو از زبان دکتر شريعتی، ديدگاهیهايی را که الگو
بودن امامان را نفی و زايل میکند نقد کردهام. مدعیالعموم در پايان اتهام دوم،
برای جبران ضعفهای ادعاهای خود در باب اهانت به ائمه متوسل به ذکر ناقص و تحريف
شده جملاتی از يک سخنرانی اينجانب در دانشگاه شهيد باهنر کرمان در تاريخ ۱۴/۲/۷۹
میشود هرچند اين سخنرانی به پرونده حاضر ربطی ندارد و اساسا در دادگاه کنون قابل
طرح نيست اما به منظور جلوگيری از مشوش شدن ذهن قاضی و فضای دادگاه اين توضيح
کوتاه را ناگزير میيابم که بگويم بر خلاف ادعای نويسنده ادعانامه من نگفتهام
امامان و از جمله امام علی در بعد سياست و حکومت معصوم نيستند. اصولا در آن
سخنرانی بحث بر سر عصمت امام نبوده بلکه سخن اين بوده که عصمت امامان تناقضی با
مشارکت و انتقاد سياسی مردم در حکومت ندارد. ما معتقديم که ائمه و پيامبر، برغم
توانايی در علم به غيب، قرار نبوده است که همه مسائل زندگی و جامعه و حکومت را از
طرق غيرعادی حل کنند به همين دليل گاه شکست میخوردهاند، همانگونه که جسم
طبيعیشان هم در جنگ زخم بر میداشته و مانند انسانهای عادی دچار درد و رنج
میشدهاند. امام علی نيز بر اساس ظواهر امور در حکومت خود عمل میکرده، چنانکه
نيز عليرغم وحی و عصمت، مأمور بوده است که در امر حکومت، با مردم مشورت کند (وشاور
هم فیالامر) و امام علی نيز درباره منذربن جارود، کسی که وی را منصب استانداری
داد و سپس خيانت او آشکار شد فرمود: «غرنی فيک صلاح ابيک» متأسفانه مدعیالعموم در
موارد ديگری از اين ادعانامه مرتکب نقلقولهای بريده، ابتر و محرق از ديگر
سخنرانیهای اينجانب شده و با خلط مبحثها و تفسيرهای ناصواب، که يادآور بريده
بولتننويسهای خاص و جوسازیهای ژورناليستی يک جناح سياسی مخصوص است، کوشيده برای
القاء مقاصد و نجات دادن ادعاهای واهی و بیاساس خود، نيروهای کمکی دست و پا کند!
که در جای خود و به موقع آنها را آشکار خواهم کرد. به پايه چنان اغلاط و تحريفها
و تفسيرهای منعندی و «ما لايرضی به صاحبه» و سوء ادراکهاست که ادعانامه نتيجه
میگيرد که «اينگونه اظهارات، اهانت بوده و يک نوع سب نسبت به آنها محسوب شده که
به نظر همه فقها اسلام سب به ائمه در حکم سب به پيامر است». آيا اگر ادعانامه نويس
هم به مفهوم و معنای سب، که اهانت شرفی و شرافتی است و هم به مصاديق و معانی بدون
تحريف و کامل سخنان اينجانب، وقوف و آگاهی داشت. چنين ادعای نادرستی را میکرد؟
آری # سب به ائمه سب به پيامبر است اما در سخنرانی من العياذبالله چه سب و ناسزا
و فحشی به ساحت امامان پاک و معصوم شده و رفته است؟! آيا چنين اتهامات سخت و سخيفی
برای پوشاندن مقصود و مراد ديگری نيست؟ آيا اين همان ابزاری کردن دين و مقدسات و
پيامبر و امام نيست که نسبت به آن هشدار و انزار دادهام؟ #
ج-اهانت به ساحت علمای اسلام و مرجعيت با زير سؤال
بردن امر تقليد در فروع احکام که از مسلمات فقه شيعه است.
د-اهانت به ساحت مقدس قاطبه مردم مسلمان با تشبيه
نمودن ايشان به ميمون در امر تقليد که از مسلمات فقه است.
رياست محترم
دادگاه!
اساس آنچه را
که مدعیالعموم، اتهامات سوم و چهارم خود را بر پايه آن بنا کرده است خلط «تقليد
فکری» با «تقليد شرعی» است. اينجانب با سياق و فضای بحث و توضيحاتی که در مورد
رابطه انتقادی و تعليمی عالم و متعلم در سخنرانی داشتهام، و نيز با توضيحات بعدی
که بلافاصله پس از شبههافکنی و جنجالآفرينی مخالفان، در همان روزهای نخست و پيش
از پيگيری قضايی طی يک مصاحبه و انتشار نامهای به رياست مجلس شورای اسلامی، ارائه
کردهام (و به عنوان اسناد پيوست به دادگاه تقديم میشود)صريحا روشن نمودهام که
به هيچ وجه مراد از «تقليد و «مقلد»، تقليد در حوزه احکام شرعيه فرعيه از مراجع
عظام تقليد شيعه نمیباشد. متأسفانه سوءاستفاده از اشتراک لفظی يا سوءتفاهم، موجب
هياهوئی برای هيچ گرديد. میدانيم که در زمينهها و حوزههای مختلف، واژهها به
عنوان اصطلاح، مفاهيم و دلالتهای گوناگونی دارد که عدم توجه به بستر و قلمرو بحث
میتواند رهنمون باشد. اصطلاحات اجماع اقياس، تقليد، ملت و...در هر حوزه خاصی،
دارد. همين بیتوجهی و خطا بود که يکبار دکتر شريعتی را نيز در بحثی تاريخی و
جامعه شناختی که از اصطلاح «اجماع» استفاده کرده بود، با مخالفانش گرفتار مشکل کرد
زيرا که مخالفان، اجماع را به معنای فقهی و به عنوان يکی از ادله اربعه استنباط
احکام شرعی فرض کرده بودند!
هرجا سخنی از
«تقليد» میشود الزاما به رابطه مقلد با مرجع تقليد در احکام شرعی راجع نيست و
گرنه بايد مولوی و ملاصدرا را هم متهم به اهانت به ساحت علما و مردم مسلمان کرد
زيرا مولوی گفته:
خلق را
تقليدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر اين تقليد باد! و يا ملاصدرا حکيم بزرگ شيعی
طی مثنوی بلندی، در ديوان اشعارش، به مذمت مسلک ارباب تقليد برخاسته و سروده است:
ای به تقليدی
شده قانع زدين
تا به کی باشی چنين زار و حزين؟
هر که را تقليد دامنگير شد
بر دل او چون غل و زنجير شد
يک ره از تقليد بيرون نه قدم
تا ببينی صورت هر بيش و کم
کافران کز عقل بيرون رفتهاند
همچنين «انا وجدنا» گفتهاند
دم به دم گويی کذا قال الشيوخ
اندرين تقليد میزی رسوخ
تا تو از تقليد آبانگذری
کافرم گر هرگز از دين برخوری
(ديوان اشعار
ملاصدرا، مقدمه و تصحيح، محمد خواجوی، انتشارات مولی. صفحه ۱۸).
آيا نفی تقليد
کورکورانه اهانت به علما و مردم است؟اينجانب که در سخنرانی همدان، معرف انديشههای
شريعتی بودهام. در اين مورد نيز به همان تقسيمبندی و ديدگاه آن مرحوم در باب
«تقليد فکری» و «تقليد فنی» نظر داشتهام. شريعتی در کتاب «تشيع علوی و تشيع صفوی»
مینويسد: «تقليد اگر آگاهانه و منطقی و سازگار با مبانی اعتقادی و نياز اجتماعی
باشد يک کار مترقی است. يک نوع «فراگيری» و «آموزش» است و حتی عامل ترقی و تکامل و
نشانه روشنفکری و هوشياری مقلد...اما آنچه در صفويه قابل انتقاد است تقليد
ناشيانه و ناسازگار و عاميانه و حتی گاه رسما مغاير با روح و جهت و حتی حکم اسلامی
و به ويژه شيعی است» (تشيع علوی و تشيع صفوی، صص ۲۱۵ و ۲۱۶) و پس توضيح و تفکيک
«عالم» شيعی و «روحانی» صفوی و اشاره به خلط اين دو تيپ در جامعه ايران مینويسد:
«در اسلام و تشيع ما «عالم» داريم که رابطه او با مردم رابطه عالم و شاگرد، متخصص
و غيرمتخصص روشنفکر و توده است اما «روحانی» اصطلاح مسيحيت است و تيپ آن تيپ
برهمنان، مغان...که به شايستگی فردی و علم ربطی نداشت و رابطهشان با مردم از
نوع «روحانی» و جسمانی بود، به صورت نه «تعلم» بلکه «ارادت» و نه «تقليد فنی» بلکه
«تقليد فکری» (شريعتی، همان، صص ۲۳۶-۲۳۸).
شريعتی در
صفحات ۲۹۱، ۲۹۸ و ۳۱۳ همين کتاب، پس از توضيح اصل «تقليد» و تفاوت آن در تشيع علوی
و تشيع صفوی مینويسد «در تشيع علوی، تقليد در اصول نيست، در عقايد نيست. در احکام
است، در فروع است آن هم نه در خود فروع بلکه در فروع فروع...
امادر تشيع
صوفی مردم در همه چيز مقلد کور و تسليم مطلق روحانی خويشاند...در تشيع علوی،
فقيه طبق موازين علمی و تخصصی که در دست دارد نظر میدهد که مثلا در انتخابات شرکت
بکنيد يا نکنيد...اما در تشيع صفوی مقلد موارد خاص را هم از روحانیاش میپرسد روحانیاش
هم صريحا نظر خصوصی مثبت يا منفی میدهد و میگويد مثلا به فلان کس رأی بدهيد به
فلان کسی رأی ندهيد...»شريعتی باز هم تأکيد میکند که «آنچه خطرناک است تقليد
عقلی و تقليد فکری است» (همان ص ۳۱۴).
امام خمينی
مرجع تقليد و رهبر انقلاب نيز از مردم نمیخواست که در امور سياسی از او «تقليد»
کنند. وی میگفت اگر من گفتم به فلان کس رأی دهيد اما شناخت شخصی شما، آن فرد را
صالح نمیداند حرام است که به او رأی دهيد.
شهيد مطهری
نيز تقليد را بر دو نوع «ممنوع» و «مشروع» تقسيم کرده و مینويسد: «يک نوع تقليد
است که به معنای پيروی کورکورانه از محيط و عادت است که البته ممنوع است و آن همان
است که در آيه قرآن به اين صورت مذمت شده: «انا وجدنا آباءنا علی امه و و انا علی
آثارهم مقتدون. اينکه گفتيم تقليد بر دو قسم است ممنوع و مشروع مقصود از تقليد
ممنوع تنها اين تقليد کورکورانه از محيط و عادت و آباء و اجداد نيست بلکه میخواهم
بگويم همان تقليد جاهل از عالم و رجوع عامی به فقيه بر دو قسم است: مشروع و ممنوع
«و سپس تقليد به معنای سرسپردگی» مقلد از مرجع تقليد را هم، تقليد ممنوع میشمارد
و مینويسد «تقليد اگر شکل سرسپردن» پيدا کرد هزارها مفاسد پيدا میکند».
مرحوم مطهری
پس از اشاره به آيه قرآن در مذمت يهود به سبب تقليد کورکورانه از علمای خود و ذکر
حديثی از امام صادق و تفسير آيه مذکور مبنی بر اينکه «خداوند عوام ما را نيز به آن
نوع تقليد از علما مذمت کرده» نتيجه میگيرد که تقليد ممدوح و مشروع «سرسپردن» و
چشم بستن نيست. چشم باز کردن و مراقب بودن است و گرنه مسؤوليت و شرکت در جرم است.»
آن شهيد اين سخن را در باب رابطه تقليدی عوام با علماء و مراجع دينی گفته است.
(بنگريد به کتاب بحثی درباره مرجعيت و روحانيت، صص ۴۹-۵۲ و تمام مقاله استاد مطهری
در همين مجموعه با عنوان اجتهاد در اسلام صفحه ۳۶ تا ۶۷.) مقدس اردبيلی از فقها و
علمای عصر صفوی نيز در کتاب «اصول دين» خود به نقد و نفی «تقليد» پرداخته و
مینويسد «تقليد برای همه کس چه سنی و چه شيعه مذموم است و سپس به آيات قرآن، بقره
آيه ۱۷۰ و مائده آيه ۱۰۴، استدلال و استناد میکند (مقدس اردبيلی، اصول دين، به
اهتمام و تحقيق محسن صادقی، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۹۵) عجيب
اين است که خاتون آبادی، عالم شيعی نزديک به عصر مقدس اردبيلی در کتاب «وقايع
السنين» ادعا میکند که «مرحوم آخوند (يعنی اردبيلی) به «جواز تقليد در اصول» قائل
بوده است! (وقايع السنين صص ۴۹۴) و اين در حالی است که درست بر عکس اردبيلی تقليد
را جايز ندانسته و در مذمت از آن سخن گفته است. با چنين وصفی، شايد چندان شگفت
نباشد که مدعیالعموم محترم هم نقد و نفی تقليدی فکری و کورکورانه مطرح در سخنرانی
اينجانب را حمل به تقليد شرعی از مراجع تقليد کند و اينچنين بنده را آماج حمله و
هجوم قرار دهد!
رياست محترم
دادگاه!
ادعانامه
نويسان، برای شداد و غلاظکردن ادعاهايی که عليه اينجانب کردهاند ابتدايیترين
مباحث علمی در باب «تقليد» را ناديده گرفته و ادعاهای خلاف واقعی درباره فقه و
تقليد کردهاند، حکم به اينکه «تقليد در فروع از مسلمات فقه شيعه است و يا «تقليد
از مسلمات فقه است»، سخنانی نادرست و حاکی از عدم اشراف گوينده به تاريخ تحولات
فقه شيعه و آراء گوناگون و متضاد در اين زمينه است. بايد دانست که بر خلاف دعاوی
ادعانامه، اولا موضوع تقليد از فقها و مجتهدين، موضوع اجماعی علمای شيعه نيست.
زيرا که بسياری از علمای شيعه، نه تنها جواز آن را نپذيرفته بلکه به حرمت آن قائل
شدهاند. اصولا هيچگاه در ميان علما و فقها شيعه از «وجوب تقليد» بحث نشده، بلکه
بحث و آرا حول «جواز» يا «ممنوعيت» تقليد دور میزده است. شيخ طوسی در
«عدهالاصول» مینويسند: ««لاصحابنا فی هذه المساله مذهبين، احد هما انه لايجوز
للمستفتی القبول من المفتی بل يلزمه طلب الدليل کما لزم المفتی...و المذهب الاخر
انه يجوز ذالک» فقهای شيعه در اين مسأله دو نظر دارند، يکی عدم جواز تقليد از مفتی
برای مستفتی است و واجب دانستن طلب دليل از مفتی (يعنی همانگونه که مفتی بر اساس
دليل عمل میکند مستفتی نيز به دليل قرآنی يا روايی عمل کند).. .و نظر ديگر جواز
تقليد و قبول از مفتی است (کتاب عدهالاصول، جلد اول ص ۳۳۴).
میبينيد که
اختلاف در ممنوعيت يا جواز تقليد است و اساسا بحثی از وجوب تقليد در کار نيست. شيخ
طوسی در پاسخ به اين سؤال که «مردم آبادیهای دور دست که راهی جز قبول نظريات
واسطهها ندارند و نمیتوانند به کشف دلايل فقهی اقدام کنند، پس وظيفه آنان چيست؟»
مینويسد: «لاصحابنا عن ذلک جوابان، احد هما انه لايجب عليهم القبول منهم و ينبغی
ان يکونوا متمسکين بحکم العقل الی ان ينقطع عذرهم باحکام الشريعه فحينئذ يجب عليهم
العمل به...» علماء شيعه به اين پرسش دو پاسخ دادهاند، يکی آن که واجب نيست که
نقل واسطهها را بپذيرند و سزاوار است که به حکم عقل تمسک کنند تا وقتی که علم به
احکام شرع پيدا کنند و عذرشان برطرف شود و پس از آن طبيعتا بايد به حکم شرع عمل
کنند.»شيخ طوسی، از گروهی به نام مقلد ياد کرده که همچون علمای اخباری مسلک شيعی
در قرون متاخر اجتهاد تقليد به معنای مصطلح کنونی را نفی میکردهاند و
میگفتهاند که همه اعم از عوام و علما «مقلد» ائمه معصوميناند و تقليد از مجتهد
و مفتی را نادرست میدانستهاند. از سيد مرتضی علمالهدی نيز عباراتی در مذمت
تقليد رسيده است. «لاان تقليد هم غير جايز» (الذريعه الی اصول اشريعه ج ۲ ص ۶۵۳)
هرچند که وی در نهايت به جواز تقليد مستفی از عالم قائل شده است. # علمای بزرگ
شيعه در قرون يازدهم و دوازدهم، در واکنش به اجتهاد، جريان نيرومند اخباری در فقه
و حديث را تأسيس يا احيا کردند و اينان به عدم جواز تقليد و گاه حرمت تقليد قائل
بودهاند # . علمايی چون ملا محمد امين استرآبادی، شيخ يوسف بحرانی، ملا محسن فيض
کاشانی، ملا محمد تقی مجلسی و فرزندش علامه مجلسی (که اخباری ميانهروی بود)
اسماهيجی و بسياری ديگر از اين گروه بودهاند. # آيتالله العظمی منتظری در پاسخ
به استفتا و سؤالی که طلاب و دانشجويان درباره سخنرانی اينجانب در همدان، از ايشان
کردهاند، ضمن رد هرگونه اتهام سبالنبی و اهانت به ائمه و مقدسات عليه بنده، از
ابن زهره نام برده و فرمودهاند که او نيز تقليد از مجتهدين را جايز نمیداند #
(برای متن سؤال و پاسخ آيتالله منتظری به اسناد پيوست همين دفاعيه که تقديم دادگاه
میشود مراجعه کنيد) صاحب معالم الاصول نيز در باب اجتهاد و تقليد، علما را به دو
قسم تقسيم کرده و مینويسد: عدهای که تقليد را قبول ندارند و به «علمای حلب»
معروفاند و عدهای ديگر که قبول دارند. علاوه بر اين، از علما اهل سنت نيز ابن
حزماندسی در کتاب «محلی» جلد اول صفحات ۸۵ تا ۸۸ به شدت با تقليد مخالفت میکند و
آن را ممنوع دانسته مینويسد: «ذم الله التقليد جمله فالمقلد عاص...خداوند تقليد
را مطلقا و به تمامی مذمت کرده، پس مقلد معصيت کار است...(محلی، مسأله ۱۰۸ ص ۸۸)
و شوکانی از فقها حنبلی که تحت تأثير فقه زيديه بوده نيز به شدت به تحقير تقليد
میپردازد و آن را يکسره حرام میداند (الامام اشوکانی، حياته و فکره، صفحه ۱۷۹ و
۱۸۰، نقلا عن کتاب قطر الولی للشوکانی) شيخ اکبر،محیالدين عربی، از اکابر عرفا و
فقها (که امام خمينی در نامه خود به گورباچف با عظمت از او ياد میکند) در کتاب
معروف خود «فتوحات مکيه» مینويسد: «والتقليد فیدينالله لايجوز عندنا لاتقليد حی
و لاميت»، تقليد در دين خدا جايز نيست، نه از زنده و نه از مرده» (فتوحات مکيه جلد
دوم ص ۱۶۵). با اين اوصاف # چگونه مدعیالعموم ادعا میکند که تقليد از مسلمات فقه
و مورد اجماع مسلمانان و شيعه است؟ مگر «تقليد» و يا «روحانيت» از ضروريات دين يا
مقدسات است که فاقد و حتی منکر آنها را محکوم به اهانت به مقدسات يا انکار ضروريات
و مسلمات دين بتوان کرد؟! هرچند که اينجانب منکر هيچيک هم نشدهام # . آيا مذمت
تقليد کورکورانه و مبتنی بر مريد و مرادبازی و حتی استعمال واژه «ميمون» برای چنين
مقلدانی جرم و گناه است؟ اگر چنين باشد مدعی العموم ابتدا بايد العياذ بالله
خداوند يا ائمه را متهم به اهانت کند زيرا که تمثيل علمای بیعمل به «حمار» (خر)
(مثلهم کمثل الحمار) و تشبيه علمای مخالف حق و اهل کبر و حسد و دنيا طلبی همچون
بلعم با عورا به سگ (مثله کمثل الکب) در قرآن کريم آمده است چنانکه امام علی (ع)
نيز متعبد ناآگاه و فاقد شناخت و فقه را همچون الاغ آسياب میخواند و میفرمايد
«المتعبد علی غيرفقه کحمار الطاحونه» (غرر الحکم و درر الکم)
رياست محترم
دادگاه!
آيا استفهامی
انکاری در مذمت تقليد کورکورانه، مصداق اهانت به مقلدين و مؤمنين است؟! کجای اين
سخن که «مگر مردم ميموناند که تقليد بکنند» (يعنی همان چيزی که مطهری به نام
سرسپردگی نفی کرد) اهانت به فرد يا گروهی خاص است؟بوزينگی و ميمون صفتی، نشانه از
خود بيگانگی و مسخ شخصيت انسانی است يعنی همان حقيقتی که قرآن کريم درباره «اصحاب
السبت» بنی اسرائيل از آن سخن گفتهو در سوره بقره آيه ۶۵، مائده آيه ۶۰ و اعراف
آيه ۱۶۶ بدان تصريح فرموده است (و لقد علمتم الذين اعتدوا منکم فی السبت فقلنالهم
کونوا قرده خاسئين-بقره: ۶۵) اين تقليد به معنای ذوب شخصيت مقلد در مقلد و از خود
بيگانه شدن اوست که انسان را ميمون صفت میکند و نه رجوع غيرمتخصص به متخصص، که به
هيچوجه مورد نظر اينجانب نبوده است.
ادعانامه با
اشاره به روايات وارده (صائنا لنفسه و حافظا لدينه و..،) از سيره مرجعيت شيعه و
نقش آن در طول تاريخ تشييع و جهاد عليه دشمن سخن گفته است که سخنرانی اينجانب
اساسا متعرض اينگونه موضوعات نشده و همچنانکههيچگاه منکر نقش علما و روحانيت پيشرو
در جنبشهای ضد استبدادی و ضد استعماری دو سده اخير نبودهامو به کارکرد علمی
علماء و فقهای شيعه در طول تاريخ نيز واقف و معترف بوده و اساسا خود سالها به
تعليم و تدريس اينگونه مباحث به دانشجويان اشتغال داشته و دارم، اما # ادعای
مدعیالعموم در عبارات پايانی اتهامات ج و د را مبنی بر اينکه «هدف متهم در نفی
رابطه تقليدی بين مقلد و مرجع تقليد»را بايد در جهت حذف ارتباط ميان فرد مکلف و
احکام شريعت انوار اسلام» جست يک کذب انتسابی و انتساب کذب میدانم # زيرا که
همانگونه که گفتهام بر بنياد يک غلط خوانی واضح جملهای از سخنرانی درباره تقليد
و رابطه مريد و مراد بازی استوار است. ادعانامه در همين قسمت مینويسد: «باب
اجتهاد و فقاهت در عنصر مرجعيت شيعه در عصر غيب تنها راه اصلی اتصال مسلمانان
حقيقی به شريعت اسلام بوده و همانطور که مورد اجماع جميع علمای شيعه است فرد مکلف
برای دستيابی به احکام الهی بايستی يا مجتهد و يا مقلد باشد و يا عمل به احتياط
نمايد و اين مورد اجماع علما گذشته تاکنون است». از مباحث سابق، روشن شد که ادعای
اجماع در اين زمينه کاملا نادرست و حاکی از بیاطلاعی يا بیتوجهی به تاريخ فقه و
فقهای شيعه است. اما از آنجا که ادعانامه در اين بخش، فراوان بر روی موضوع تقليد و
فقهاء تکيه و تأکيد يکجانبه و مطلق کرده بايد بگويم که اولانفی تقليد از مجتهدی و
فقيه، نفی مقدسات و ضروريات اين نيست تا چه رسد به اينکه اهانت به آنها محسوب شود،
همانگونه که گذشته بسياری از علمای شيعه مخالف با چنين رابطهای ميان شيعيان با
علما بودهاند. آيا به زعم مدعیالعموم آنان «مسلمان حقيقی نبودهاند»؟ ثانيا #
انتقاد از برخی فقها، نه نفی تمام فقها و نه نفی فقهات و مرجعيت است # . اساسا در
توقيع شريف امام عصر، تنها عدهای از فقها را مشمول سخن امام و تقليد مردم از آنان
دانسته است و نه همه فقها را امام فرمودهاند: «فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه،
حافظا لدينه مخالفا علی هواه، مطيعا لامرمولاه فیللعوام ان يقلدوه» و سپس
افزودهاند: «و ذلک لايکون الا بعض فقهاء الشيعه لا کلهم» (وسايل الشيعه ج ۱۸ ص
۹۴-۹۵ و بحارالانوار ج ۲ روايت شماره ۸۸).
قابل توجه
اينکه استاد محمد رضا حکيمی، که از شاگردان امام خمينی و مجتهدين مبارزند، در
توضيح اين روايت مینويسند: «از اين حديث آموزنده معلوم میشود که فرقی نيست بين
عالم شيعه و سنی (زيرا که دنباله روايت اين است که: فان من رکب من القبائح و
الفواحش مراکب فسقه علما العامه فلا تقبلوا منهم عنا شيئا و لاکرامه) و نکته ديگر
اينکه کلمه «بعض به معنای يکی است. بعض الليالی يعنی يکی از شبها. امام
میفرمايند آن فقيهی که شايسته پيروی و تقليد است همه فقهای هر زمانی نيستند بلکه
يکی به اين مرحله میرسد.» (هويت صنفی روحانی. ص ۸۵۲).
همو مینويسد
«فقيه به اصطلاح امروزی نمیتواند با «عالم» مرادف و هممعنی باشد. عالم اسلامی
وصفی است اعم از فقيه اسلامی (همان ص ۶۴) و توضيح میدهد که «قرآن کريم شامل بيش
از ۶۰۰۰ آيه است و آيات فقهی قرآن يعنی آيات الاحکام بين ۱۵۰ تا ۵۰۰ آيه است که
کمتر از يک دوازدهم قرآن است. از سوی ديگر قرآن به تمام و کمال و با همه آيات و
حقايقش هادی و سازنده جامعه انسان و نجاتبخش مردمان و اقوام است نه تنها با يک
دوازدهم آيات. اينجاست که میفهميم ما نياز به «عالم» داريم يعنی کسی که در همه
علوم و معارف اسلامی صاحب تحقيق و اجتهاد باشد به علاوه ديگر شرايط و به علاوه
شناختی که بايد از زمان و جهان داشته باشد» (همان، ص ۶۵).
همانگونه که
در بحث غلو و غليان گذشت ادنی مرتبه غلو درباره علما دين و تقليد رب مأبانه از
آنان است. در روايات صحيحه آمده است: «سالت ابا عبدالله(ع) عن قولالله: اتخذوا
احبار هم و رهبانهم اربابا من دونالله، فقال، اما والله ما دعوهم الی عباده
انفسهم ولو دعوهم الی عباده انفسهم ما اجابوهم و ليکن احلو لهم حراما و حرمو عليهم
حلالا فعبدوهم من حيثت لايشعرون (بحارالانوار ۲/۹۸ شماره ۵۰) همين متن و مضمون در
روايات شماره ۴۷ و ۴۸ آمده و در روايات شماره ۱۲ (که حديث معروف «اما من کان من
فقها،...بخشی از آن است) تصريح شده که اين توبيخ قرآنی در مورد تقليد ناآگاهانه
عوام از علماست: «فان الله قد ذم عوامنا بتقليدهم علمائهم کما ذم عوامهم». اينکه
در روايت موثقه آمده است که: «اياکم و الجهال من المتعبدين و الفجار من علماء». يا
فرمودهاند: «اذا رأيتم العالم محبا لدنيا فاتهموه علی دينکم» (بحار ۲/۱۰۷) جز
برای اين است که ما را هم نسبت به تقليد جاهلانه بر حذر دارند و هم نسبت به عالمان
فاجر دنيا پرست انذار و هشدار دهند. آيا روايت معتبره مستقيضه «سيأتی علی الناس
زمان لايبقی من القرآن الارسمه و من اسلام الا اسمه... فقها ذلک الزمان شر
فقهاءتحت ظل السماء منهم خرجت الفتنه و اليهم تعود» (بحار ۲/۱۰۹) را نبايد جدی
گرفت؟ اين هشداری نيست به خطری که پيوسته مسلمانان و شيعيان را تهديد میکند و از
همين رو نقد مستمر نسبت به فقها را ضروری نمیسازد تا هيچگاه چنين «چنين پديده
شومی با عدم آگاهی مردم، مواجه نشود؟ آيا معصوم خواندن مراجع تقليد (که اخيرا امام
جمعه قم منادی آن شدند) بالا بردن مقام فقها و مراجع است يا پايين آوردن شان و
مرتبه امام معصوم؟ آيا چنين اغراقها و غلوهايی راجع به مراجعت موجب وهن ائمه اطهار
نيست؟ چگونه تشبيه مراجع به ائمه و انبيا؟ اولوالغو و يکسانسازی آنان، اهانت به
ائمه و سبالنبی تلقی نمیشود و مدعیالعموم نيازی به طرح شکايت و صدور ادعانامه
عليه قائلان آن گونه بدعتها در تاريخ تشيع نمیبيند اما انتقاد به برخی روحانيون
يا نقد پارهای ديدگاههای نادرست، اهانت به مقدسات و انکار مسلمات دين و سبالنبی
وانمود میگردد!
مدعیالعموم
ظهور سلسله مراتب و القاب و عناوين خاص در ميان روحانيون را که اينجانب به عنوان
فرآيند سازمانيابی روحانيت در تاريخ معاصر، مورد بحث قرار دادهام را اينچنين
مورد حمله قرار میدهد: «البته مکرر در مکرر نسبتهای نارواست که به جامعه روحانی
وارد میآيد. آيا اين عناوين چيزی جز ميزان مطالعه و درجه تحصيلی فرد روحانی را
بيان میکند؟» ايشان مشخص نکرده است که کدام نسبت ناروا را به جامعه روحانی وارد
کردهام اما اگر عناوين مورد اشاره بيان کننده ميزان مطالعه باشد و از قبيل درجات
دانشگاهی دکترا و فوقليسانس و...تلقی شود (آنچنان که ادعانامه میگويد) موضوع
بحث و مناقشه نيست و اينجانب در سخنرانی همدان از اين جهت بدان اعتراض نکردهام.
اما اگر اين عناوين عالمان دين را به سمت يک بوروکراسی سوق دهد، آنهم يک بوروکراسی
روحانی، البته مسأله صورت ديگری پيدا میکند. البته آيه الله و حجتالاسلام، با
بار معنايی دينی و خاصی که دارد چيزی بيش از يک مدرک علمی را افاده میکند و نوعی
تقدس را در خود دارد برخلاف دکتر و مهندس و...اما اساسا گفتار اينجانب در عبارات
مورد اشاره انذار به ديدگاه و گرايشی است که طالب ادغام نهاد دينی در نهاد حکومتی
و تبديل کردن آن به ساختاری هيرارشيک و بوروکراتيک است که موجب انسداد باب اجتهاد
و جايگزينی «دين دولتی» به جای «دولت دينی» میشود.
ادعانامه با
خلط مبحث ادعا میکند که اينجانب به علما و روحانيون افترا زده و گفتهام آنان
جامعه را به دو دسته روحانی و جسمانی تفکيک میکنند. در حالی که اينجانب روحانيت
مسيحی کاتوليکی را گفتهام (به صفحات ۵-۶ متن سخنرانی نگاه کنيد) و تقسيم بندی
دوگانه جسمانی و روحانی را در تاريخ قرون وسطی توضيح دادهام. ادعانامه جمله
معترضه من در اثنای سخن را که اشارهای هم به آيهای از آيات قرآنی دارم، به عنوان
تحريف قرآن و تفسير به رأی و مصداق بارز افترا و تهمت به روحانيت ذکر کرده است!
بنده در مقام تفسير «لايمسها لاالمطهرون نبودهام و گرنه روشن است که قرآن کريم، در
مقام بيان اين حقيقت است که درک و فهم معنای قرآن کريم فقط برای پاکان قابل حصول
است (و البته معنای ظاهری آن هم که واضح است و در حکم شرعی حرمت مس بدون وضو و
طهارت قرآن، انعکاس دارد) همچنانکه در آغاز سوره بقره نيز فرموده است. اين کتاب که
در هدايتگری آن شکی نيست تنها پروا پيشگان و با تقوايان را هدايت میکند (ذلک
الکتاب لاريب فيه هدی للمتقين) من گفتهام: «کتاب مقدس يعنی انجيل و تورات مستقيما
توسط هيچ مؤمن مسيحی قابل فهم شمرده نمیشد يعنی حتما مسيحيان برای فهم کتاب مقدس
خودشان نيازمند روحانی بودند، روحانيان هم واسطه بين خلق با خدا بودند و هم واسطه
بين مسيحيان با مسيح بودند. نه با خدا بدون روحانی میشد ارتباط برقرار کرد، نا با
مسيح بدون روحانی میشد ارتباط برقرار کرد نه با کتاب مقدس، هيچکدام. گويی که اين
کتاب مقدس که به قول قرآن «لايسمه الا المطهرون». گويا که اين پاکان فقط روحانيان
هستند و بس» (متن سخنرانی صص ۵-۶ کجای اين عبارات افترا و تهمت به روحانيت شيعه يا
تفسير به رأی و تحريف قرآن است!؟ خلط مبحث و استنتاجهای عجيب و غريب مدعیالعموم
در اين قسمت نيز غوغا کرده است!
همانگونه که
بحث عقل و ايران و تناقضی را که روحانيون کاتوليک قرون وسطی در ميان آنها در
میافکندند و اينجانب در همان توضيحات مربوط به مسيحيت و پروتستانتيسم مسيحی بدان
اشاره کردهام (صفحه ۵ و ۶ متن سخنرانی) نيز در ادعانامه به عنوان «مصداق بارز
افترا و تهمت و بیآبرو کردن يک© قشر مورد احترام جامعه «ذکر شده است و البته حجت و
دليل ادعانامه نويس هم به زعم خود اين است که اينجانب در پاسخ سؤال و اعتراض يک
خانم گفتهام «اين مسائل هم در اسلام وجود داشته و هم در مسيحيت» مطالعه صفحه ۶
متن سخنرانی، به سادگی ادعای افترا اينجانب به روحانيت را باطل میکند زيرا که
اينجانب ستيز دين سنتی کاتوليک و پاپ ها با عقل و تعارض ايمان و دانايی را از
ديدگاه آنان بيان کردهام و سپس میافزايد: «چنين ايمانی البته ايمان بالاتر از
عقل نبود. ايمان مادون عقل بود. چنين مؤمنی مؤمن نبود که از مرزهای عقل فراتر رفته
باشد بلکه مومنی بود که دچار بلاهت بود. بعضی از روايتهای منسوب و شايد مجعول در
اسلام گفته است که «اکثر اهل لاجنه البلهاء.. .البته حالا عرفای ما بعضیها آمده
اين بله بهشتيان را يک بله ماورای عقل تفسير کردهاند». میبينيد که اولا: اينجانب
به ايمان فراتر از عقل معتقدم و ايمان مادون يا ضد عقل را مورد انتقاد قرار
دادهام ثانيا همان روايت احتمالا مجعول را هم، که به صورت جمله معترضهای در ميان
عبارت آمده از قول برخی عرفا، تفسير عرفا قابل قبول میکنم (بله ماوراء عقل مانند
ايمان ماوراء عقل). در همينجاست که خواهر مذکور سؤال میکند شما راجع به اسلام
صحبت میکنيد يا مسيحيت و بنده پاسخ دادهام: نه اينها هم توی اسلام وجود داشته هم
در مسيحيت، من راجع به هردوشان صحبت میکنم. قطعا اگر برداشت مدعیالعموم از
«اسلام» در اين عبارت «دين اسلامی» و کتاب و سنت معتبر است در اشتباه به سر
میبرند. زيرا که روشن است تناقض ايمان و عقل حتی در مسيحيت اصيل و تعاليم حقيقی
حضرت مسيح نيز وجود نداشته است. من در تحقيقات مقدماتی، برای قاضی توضيح دادم که
در اينجا، تفاوت ادبيات گاه رهزن و غلطانداز است. وقتی اينجانب با ادبيات خاص يک
استاد دانشگاه میپرسم فلان کتاب را ديدهايد؟ مقصود رويت چشمی کتاب نيست بلکه
مطالعه آن است. در عبارت مذکور هم در مسيحيت و اسلام، يعنی در تاريخ مسيحيت و
اسلام، يا به عبارت واضحتر در تاريخ مسلمانانآيا مدعیالعموم منکر آن است که در
جهان اسلام و تاريخ مسلمانان، فرقهها، گروهها و کسانی بودهاند که همچون کاتوليکهای
قرون وسطی به تناقض ايمان و عقل قائل بودهاند؟منازعات اشاعره با معتزله، فرق و
نحلههايی چون حنابله، حشويه، ماتريديه، کلاميه، صوفيه، و چه..،.چه بودهاند و
چه گفتهاند؟ ديدگاههای ضد عقلی در تاريخ و جهان اسلام، در طول قرون، کم نبوده
است که برای اجتناب از اطناب متعرض آنها نمیشود. چرا ادعانامهنويس، با تنگنظری
و يکجانبه بينی، میکوشد همه چيز را به «اسلام» به عنوان ديانتی اصيل و حق تحويل
کند و همه جا «اسلام» را هم به مذهب شيعه اثنیعشری با گرايش اجتهادی اصولی قرون
متاخر ترجمه نمايد. آنچنان که در همين قطعه، برای رد سخن اينجانب و اثبات عدم
تناقض ايمان با عقل ادعا میکند» اسلام دعوت به سنت، عقل، اجماع و کتاب با هم
نموده است». نويسنده # حتی علمای شيعه اخباری را هم از دايره اسلام و مسلمانی
بيرون ريخته و قول و ديدگاه يک جريان در ميان مجتهدين شيعه اثنیعشری و اصولی مشرب
را به کل اسلام و مسلمانان تعميم میدهد تا بتواند به زعم خود، متهم را محکوم کند!
# البته بنده هم به عنوان يک مسلمان شيعه اثنیعشری اصولی مشرب، به منابع اربعه
مذکور قائلم اما آيا میتوان اين را به عنوان دليلی به نفی وجود ديدگاههای ضدعقلی
در تاريخ اسلام ارائه کرد و سپس بدينوسيله گوينده را متهم به تهمت و افترا به دين
و روحانيت و ...ساخت!؟
مدعیالعموم
از کجای سخن اينجانب استخراج کرده که گفتهام رسالهها و آموزشهای مراجع ضد عقل
استو آنان به مقلدين گفتهاند که هرچه به شما گفتيم ولو متناقض با عقل بايد
پذيرفته شود. اين # بافتههای ذهنی و استنباطهای من عندی ادعانامه نويس است که
متأسفانه با بافتن آسمان و ريسمان به هم سعی کرده ذهنيتهای خود را القا کند و به
سخنران انتساب دهد # (صفحه ۶ و ۷ متن سخنرانی را بخوانيد). شرح و بسطهای
مدعیالعموم درباره رابطه طلاب و مجتهدين زائد است و اگر متن سخنرانی با دقت
خوانده میشد نيازی به توضيحات واضحات نبود چرا که خود اينجانب گفتهام: «رابطه
عالم با متعلم.. .يک رابطه تعليمی و آموزشی است. رابطه يک رابطه يادگيری و
انتقادی هم هست. دانشجو ممکن است در کلاس از استادش هم انتقاد بکند کما اينکه در
خود حوزههای دينی تا حدودی همين رابطه برقرار است. حتی امروز طلبه به آن استادی
که درس مثلا خارج به او میدهد انتقاد میکند. جر و بحث میکند». (صفحه ۱۱ متن
سخنرانی).
مطالعه دقيق و
منظم متن سخنرانی و مقايسه آن با متن ادعانامه نشان میدهد که متأسفانه
ادعانامهنويسان با قطع و وصلهای ناصواب، تقطيع عبارات، همنشينسازی جملاتی با
چند صفحه فاصله، حذف يک واژه و حتی ضمير و اشاره، عدم درک صحيح مفاهيم اصطلاحات و
عدم توجه به زبان و ادبيات خاص سخنران موجبات ترسيم تصوير تحريفآميزی (از حيث
معنی و لفظ) از سخنان اينجانب شدهو سپس بر اساس آن مرا متهم و حتی محکوم میکنند.
رياست محترم
دادگاه!
يکی از
خاستگاههای خطاها و اشکال تراشیهای ادعانامه نويسان عليه من عدم توجه به بحث
دقيق و ظريف «عالم» و «روحانی» است. آيا گفتههای اينجانب که ماورا اسلام طبقه
«خاص به نام» طبقه روحانی» نداريم، امام جماعت الزاما نبايد روحانی باشد، بسياری
از نقشها و کار ويژههايی که به طورعرفی و تاريخی اختصاص به طبقهای به نام
روحانی پيدا کرده مانند قرائت خطبه عقد، استخاره، اجرای آداب و مناسب مذهبی،
هيچکدام، احکام و دستورات اسلام نيست، آيا اين گفتهها اهانت به مقدسات، انکار
ضروريات، افترا به فرد يا افرادی خاص است؟ برای اينکه مدعیالعموم و رياست محترم
دادگاه دريابند يا به ياد آورند که سخان مذکور، نه فقط گفته اينجانب و دکتر شريعتی
بلکه گفتهها و نوشتههای علما و متفکران قابل قبول و معتبر برای جمهروی است و به
هيچوجه هم مصداق اهانت، افترا و...نيست توجه شما را به نوشته شهيد بهشتی جلب
میکنم که: «بررسی تاريخ نشان میدهد که در ميان پيروان اديان بزرگ و کوچک آسمانی
و غيرآسمانی غالبا طبقه خاصی به نام روحانی بوده...اکنون از ما میپرسند نظر اسلام
در اين باره چيست؟ آيا اسلام هم خواسته است چنين طبقهای در ميان مسلمانان به وجود
آيد.. .پاسخ ما منفی است...در سازمان اجتماعی اسلام هيچگونه طبقه بالا و پايين
توام با انحصار علمی و عملی وجود ندارد (کتاب مرجعيت و روحانيت، صص ۱۲۱، ۱۲۳ و
۱۲۴) ايشان سپس میافزايند: «از اين بالاتر، در اسلام سمت خاصی به نام روحانيت
نظير آنچه در ميان پيروان بسياری از اديان هست و تقريبا شغل حرفه خاص روحانيون
شمرده میشود سراغ نداريم» و (همان ص ۱۴۲).
شهيد مطهری
نيز مینويسد: «بسياری از شئون هست که آن شئون را اسلام برای علماء دين نپذيرفته
است». (کتاب خاتميت، ص ۱۰۸)
«يکی از
جنبههای منفی، اسمگذاری است. کمتر افراد به اين مطلب توجه دارند. حتی اسلام برای
علماء دينی اسم و عنوان خاصی انتخاب نکرده است. با اينکه علمای دين در آن زمان اسم
داشتند، کشيش و قسيس و يا رهبان که آن نهادشان بودند. احبار که علمای يهود بودند.
اسلام فقط گفت «عالم». همان اسمی که از حقيقت حکايت میکند. اگر بگوييد که اين
اسمهايی که بعدها پيدا شده، اين اسمهايی که الان هست: شيخ، ملا، آخوند، روحانی،
چيست؟ میگوييم اين اسمهايی است که بعدها خود مردم انتخاب کردهاند. اگر کسی
واقعا خيال کند که يکی از دستورهای اسلام اين است که به يک عالم دينی بايد گفت شيخ
يا آخوند يا ملا اشتباه کرده است. آن جوری که منفکر میکنم تا قرن چهارم هجری و
شايد اوايل قرن پنجم ما يک نفر عالم دينی نداريم که يک اسم مخصوص برای او گذاشته
باشند مثلا کلمه «شيخ» به او اطلاق کرده باشند. فقط از قرن چهارم و پنجم است که
میبينم در ميان علما و فلاسفه و بزرگان کلمه «شيخ» بر اکابر علما اطلاق میشده
است... # لفظ آخوند و ملا تا آنجا که من تفحص کردهام تا ده قرن بعد از اسلام به
احدی گفته نمیشده است # ...من هنوز پيدا نکردهام که به يک عالمی قبل از دوره
صفويه کلمه آخوند يا ملا اطلاق کرده باشند. # لفظ «روحانی» که خيلی جديدالولاده
است، معاصر است با خودمان يعنی با نسل ما، شما در شصت هفتاد سال پيش يعنی قبل از
مشروطه يک جا پيدا نمیکنيد که به علمای دين روحانيين گفته باشند # و اين اقتباس
از مسيحيت است. مسيحیها روی حساب اينکه در نظر آنها روح از تن، آخرت از دنيا،
معنی از ظاهر جداست و عالم دينی بايد به اصطلاح تارک دنيا باشد به علمای خودشان
میگفتند روحانيون و بعد هم اين اصطلاح در ايران ما شايع شد. به هر حال اسلام جز
کارهايی که نکرده است يکی اين است که برای علمای دين اسم مخصوص انتخاب نکرده است
همچنانکه لباس مخصوص هم انتخاب نکرده است (کتاب خاتميت، صص ۱۱۰ و ۱۱۱)
شهيد مطهری در
جايی ديگر ضمن نقادی از حوزههای علمی روحانی مینويسد: «چرا افراد بيکار و مزاحم
و علف هرزه در محيط مقدس روحانيت زياد است.. چرا بازار القاب و عناوين و ژست و
قيافه و آراستن هيکل در ميان ما اينقدر رايج است و روز به روز معالاسف زيادتر و
رايجتر میگردد؟چه مرزی در کار است که زعما صالح و روشنفکر ما همينکه در رأس
کارها قرار میگيرند قدرت اصلاح از آنها سلب میگردد. (کتاب مرجعيت و روحانيت. ص
۱۶۷). ايشان در ادامه میافزايند: رشتههای تحصيلی علوم دينيه اخيرا بسيار به
محدوديت گرائيده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه در مجرايی افتاده
که از صد سال پيش به اينطرف از تکامل باز ايستاده است. يکی از نواقص دستگاه روحانيت
آزادی بیحد و حصر لباس روحانيت است.. .» (همان ص ۱۷۵) شهيد مطهری درباره «امامت
جماعت» هم مینويسد: آری انصاف اين است که برخی شئون روحانی که فعلا معمول است از
قبيل امامت جماعت نه يک شان مخصوص روحانی است و نه کسی حق دارد آن را بهانه قرار
داده و عمری کل بر اجتماع بوده باشد».(مرجعيت و روحانيت، صص ۱۷۷-۱۷۸). آن مرحوم در
کتاب خاتميت نيز میگويد: «در بسياری از اديان شما تشريفاتی را میبينيد برای
مولود يا مرده يا ذبيحه يا معبد و يا عروسی که اين تشريفات اختصاص به روحانيون
دارد. فرضا آن که بايد به گوش بچه نوزاد دعا بخواند منحصرا بايد کاهن باشد. روحانی
باشد يا آن که نامگذاری میکند روحانی باشد. آن که مثلا برای مرده دعا میخواند يا
نماز ميت میخواند روحانی باشد. اسلام میگويد نماز ميت را هر کس میتواند
بخواند.. .اسلام هيچوقت برای افراد اين امتياز را قائل نشده است. اسلام نگفته
امام جماعت بايد از علما باشد.. يک چيزهايی هم هست که بعد مردم آمدهاند و برای
علما ساختهاند مثل استخاره کردن که در اصل استخاره کردنش يک عده حرف دارند تا چه
رسد به اينکه حتما استخاره را علما بايد بکنند.. .يکی ديگر از آن چيزها مسأله ختم
است. اين به علما مربوط نيست. به عنوان يک وظيفهای که عالم بايد انجام دهد. اينها
کارهای غلطی است (خاتميت صص ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۴) آيا سخنان بالا استحفاف، تحقير و
خوارنمايی روحانيون است؟ # آيا نقد و نفی رفتار و کارکردی و شيوه و سنتی افترا و
تهمت تلقی میشود؟ # جالب اين است که مدعیالعموم خود سخنان اينجانب در باب نفی
تقليد کورکورانه، عدم تناقض عقل و ايمان، عدم انحصار روحانيون در امامت نماز جماعت
و رابطه انتقادی ميان طلبه و مجتهد، همه را تأييد کرده و با آنها اظهار موافقت
کرده است اما معلوم نيست که چرا بنده را متهم میکند و آنچنان مورد تاخت و تاز
قرار میدهد. # آيا نقد و نفی رفتار و افکار گروهی از روحانيون به عنوان سنتگرا
يا اقتدارگرا به منزله اهانت و افترا به کليت روحانيت است؟ اگر اينچنين باشد امام
خمينی و شهيد مطهری...پيش از من متهم و محکومند! #
رياست محترم
دادگاه!
تقاضا دارم
سخنان زير را با سخنرانی اينجانب مقايسه کنيد و قضاوت بفرمائيد که بر اساس منطق
ادعانامه، کداميک نسبت به روحانيت و مرجعيت اهانتآميزتر(!) است. «آفتی که جامعه
روحانيت ما را فلج کرده و از پا درآورده است «عوامزدگی است...روحانيت ما در اثر
آفت عوامزدگی نمیتواند پيشرو باشد...روحانيت عوامزده ما چارهای ندارد از اينکه
هر وقت يک مسأله اجتماعی میخواهد عنوان کند به دنبال مسائل سطحی و غير اصولی
برود...روحانيت عوامزده ما چارهای ندارد از اينکه همواره سکوت را بر منطق و
سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجيح دهد زيرا موافق طبيعت عوام است. حکومت
عوام منشا رواج بیحد و حصر ريا و حامله و تظاهر و کتمان حقايق و آرايش قيافه و
پرداختن به هيکل و شيوع القاب و عناوين بالابلند در جامعه روحانيت ما شده که در
دنيا بینظير است. حکومت عوام است که آزادمردان و اصلاحطلبان روحانيت ما را
دلخون کرده و میکند». (شهيد مطهری، کتاب مرجعيت و روحانيت، صص ۱۸۴-۱۸۵).
آيا با ديدگاه
و منطقی که مدعیالعموم در ادعانامه اتخاذ کرده اگر به جای نام شهيد مطهری نام
اينجانب پای سخن فوق مینشست ايشان مرا متهم به انواع اتهامات از قبيل ستون پنجم
استکبار جهانی برای عبور از خط قرمز نظام اسلامی، انکار ضروريات، اهانت به مقدسات
و افترا به روحانيت و.. .نمیکرد؟
شهيد مطهری با
روشنبينی و همهجانبهنگری، در مقايسه روحانيت سنی و شيعی مینويسد روحانيت سنی
وابسته به دولتها در کشورهای عربی-اسلامی عوامزده نيستند و لذا فاقد قدرتاند اما
«حريت» دارند در حالی که روحانيت مستقل از دولت شيعی، عوامزده است و لذا دارای
«قدرت» اما فاقد «حريت» است. (همان ص ۱۸۳-۱۸۴)
اين مقايسه
مربوط به دوران پيش از انقلاب و برپايی نظام جمهوری اسلامی است. آيا اگر کسی امروز
نسبت به از کف رفتن «حريت» و «قدرت» روحانيت شيعی و علمای ايران انذار و هشدار
بدهد مجرم و گناهکار است؟ از کف رفتن «قدرت» به دليل از دست دادن پايگاه مردمی و
از بين رفتن «حريت» به سبب به زير سلطه رفتن نهاد دينی در قبال نهاد قدرت و انحلال
آن در بوروکراسی حکومتی به توضيحات شهيد مطهری در باب مقايسه «طبقه روحانی» در
ساير اديان و اسلام بايد بيفزايم که ديانت حضرت موسی يا مسيح نيز در اصل و آغاز
چيزی به نام طبقه رهبان و احبار و کشيش نداشت. پيدايش چنين طبقه روحانی محصول
فرآيند تحولات اجتماعی-فرهنگی-سياسی در جوامع دينی يهودی و مسيحی و.. .بوده است.
پس درست است که در اصل و اساس «اسلام» چنين طبقه روحانی وجود ندارد اما امکان خطر
پيدايش آن نيز در جوامع اسلامی و شيعی منتفی نيست. روشن است که پس از تکوين،
نهادينه شدن و جا افتادن، به تدريج نام دين و اسلام را هم بر خود خواهد گذاشت،
چنانکه آثارش را در تاريخ اسلام و ايران میتوان ديد. آيا نقادی چنين امکانی و
هشدار وانذار نسبت بدان، که جامعه اسلامی-شيعی و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی نيز
به سرنوشت اقوام و ملل گذشته دچار نشوند، اهانت و افترا و ...است؟شايد در اينجا
هم، مطهری، غزالی و بنده عينالقضات شدهام که اگر آنچه را که غزالی در آثار گفته
و نوشته، بگويم متهم و مجرم میگردم اما خود حجهالاسلام، هرگز! شايد هم
رودربايستیها نمیگذارد مخالفت با مطهری علنی شود.ادعانامهای که اصلاح
«آقازاده»ها را جلع بنده میخواند و ادعا میگويد که من مسؤولان نظام را به
رشوهخواری متهم کردهام خوب است به کتاب مرجعيت و روحانيت مراجعه کند و ببيند که
استاد مطهری در حدود چهل سال پيش از اختلاس آقازادهها گفته و نوشته است: «موجب
منتهای تأسف است که مردم جلو چشم خود ببينند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از
مراجع تقليد بزرگ آنقدراز.. .بودجه روحانيت اختلاس میکنند که سالهای متمادی در
کمال اسراف خرج میکنند و تمام نمیشود»!(مرجعيت و روحانيت، صص ۱۹۴). ناگفته
پيداست که نه ديروز و نه امروز چنين امری کليت و اطلاق نداشته و ندارد. اينجانب
نيز هيچگاه تماميت و کليت روحانيت و مرجعيت را مورد انتقاد قرار ندادهام.
رياست محترم
دادگاه!
دفاع برخی از
فقها و مراجع و فضلاء و روحانيون حوزه از اينجانب (که اسناد آن به پيوست تقديم
میگردد) بهترين سند عدم قطعيت اهانت به مطلق روحانيت و نشانه عدم تلقی عموم و
اطلاق از سخنان بنده است و همانگونه که تأکيد آنان بر عدم اهانت به دين و مقدسات و
ائمه در سخنرانی اينجانب بهترين مستند برای عدم قطعيت برداشت مخالفان است. تصور
برخی نسبت به گفتار گوينده نمیتواند اثبات کننده اتهاماتی چنين سنگين باشد.
ه - استهزاء و
مسخره نمودن احکام نورانی اسلام از قبيل اجرای مراسم خطبه عقد نکاح و ازدواج شرعی
ادعانامه نويس
با افزايش طول و عرض اتهامات و تشبث به دلايل واهی و بیاساس میکوشد ادعانامه را
حجيمتر و سنگينتر کند. انتقاد به وسواس برخی عاقدين حرفهای در ادای غليظ مخارج
حروف چه ربطی به استهزاء احکام اسلام دارد؟! مگر من گفتهام عقد نکاح لازم نيست و
منکر شرعيت آن شدهام. آيا مگر عقد جز «ايجاب و قبول» بين مرد و زنی است که
میخواهند با يکديگر پيوند زناشويی ببندند؟ عجيب است که خود مدعیالعموم اذعان
دارد که خطبه جزو عقد نيست اما انتقاد گوينده به عادت برخی عاقدين را به عنوان
«انکار ضروری دين» معرفی میکند. سخنان من به نفی اصل عقد شرعی و نه حتی آيات و
احاديث مستحبی است که بعضا خوانده میشود، اشاره بنده به تشريفات گرايی و
سختگيریها و وسواسهايی است که از سوی گروهی به منظور تبديل کردن خواندن عقد
نکاح به يک شغل و حرفه ويژه به کار رفته است. اسلام شريعت سهله است و همانگونه که
شهيد مطهری گفت: بر خلاف اديان ديگر، نخواسته است که بسياری از شئون، ويژه علما يا
روحانيون باشد. هر فرد مسلمانی با رعايت شرايط مورد نظر شريعت میتواند به اجرا و
اعمال اموری از قبيل امامت جماعت، عقد نکاح، و...بپردازد. جمله مستمسک ادعانامه
نه دلالت بر اتهام ادعايی دارد و نه حتی متضمن اهانت به فرد معين و مشخصی است.
همچنانکه انتقاد به وسواسهايی که مد ولاالضالين را در نماز بيش از حد میکشند. نه
به معنای نفی نماز است و نه استهزاء نمازخوانها. مدعیالعموم يا نماينده ايشان کافی
بود بدون پيشداوری متن را میخواندند تا نيازی به آن همه استدلال و مناقشه و
توضيحات واضحات راجع به شرعيت و حليت نکاح نمیافتاد. پيش چشمت داشتی شيشهای
کبود-زان سبب عالم کبودات مینمود.
و- موارد ديگر
اتهامات ايشان عبارت است از بهم زدن و آرامش شهروندان همدان بلکه ايجاد تشنج در
سرتاسر کشور اسلامی ايران و تشويش اذهان عمومی و ايجاد فتنه در جامعه اسلامی
(الفتنه اشد منالقتل) و همچنين اهانت به کتب اخلاقی و دينی که محتوای آنها احاديث
و اخبار منقول از پيامبر (ص) و ائمه اطهار(ع) است و همچنين افتراهای ناروا به متدينين
و مسؤولين نظام جمهوری اسلامی و متهم کردن ايشان به خشونت و ترور و مطالب ديگر از
قبيل استفاده ابزاری از امام راحل و شهيد مطهری و ديگران.
رياست محترم
دادگاه!
ملاحظه
میفرماييد که ادعانامهنويسان هرگونه اتهامی که در قانون بوده يا نبوده به هر
نحو، يکجا جمع کرده و عليه اينجانب ادعا نمودهاند تا بدينوسيله بتوانند در پايان
حداقل چيزهايی از آنها را حفظ کرده و دادگاه را ناگزير به تأييد آنها و صدور حکم
محکوميت کنند!
واقعيت اين
است که در ادعانامه، مخروط اوليه اتهامات مخالفان و حتی کانون و مرکز ثل تحقيقات
مقدماتی و مرحله بازجويی وارونه شده است، آنچه که در آن مرحله مورد تأکيد بود و
مکرر از آن پرسش میشد، طرح ادعاهايی عليه من در ارتباط با مقام رهبری بود اما
اينکه آن موضوع در پايان اتهامات و به گونهای کلی و ضمنی آورده شده است. همچناندر
تبليغات سياسی مخالفان نيز، طی يک دو هفته نخست، محور حملات به سخنرانی اينجانب
اهانت به روحانيت بود اما از هفته سوم تغيير يافت و اهانت به ائمه اطهار و مقدسات
اسلام جايگزين آن شد!آيا اين تغيير تکيهگاهها و کانون اتهامات، دلالت بر ماهيت
سياسی کل جريان نمیکند؟ «افترا به مسؤولان نظام و متهم کردن ايشان به خشونت و
ترور»، هيچگونه دليل و مدرکی ندارد و ريشه آن را بايد در جای ديگری جستوجو کرد.
واقعيت اين است که اينجانب در سال هفتاد و هشت همراه با پانزده نفر متشکل از
نمايندگان احزاب و گروههای دوم خرداد با مقام رهبری ملاقاتی خصوصی داشتيم در آن ملاقات،
بنده بر حسب وظيفه دينی و ملی و از سرخيرخواهی، مسايلی را به صراحت و شفافيت با
ايشان در ميان نهادم و پارهای انتقاداتی هم که از رهبری بود حضورا و بدور از
مجامله اما با احترام و حفظ شئون به خدمت ايشان عرض کردم. مقام رهبری، شنيدند و
سپس پاسخها و توضيحات خود را بيان کردند. بنده اعتراض و واکنشی که دلالت بر خشم و
عصبانيت از سخنان من باشد از سوی رهبری مشاهده نکردم اما متأسفانه پس از اتمام
جلسه، يکی از اعضاء بيت رهبری با واسطه پيامی خشمآگين و تهديدکننده برايم فرستاد
# من احساس میکنم تمام فشارها و تضييعات و حتی رد صلاحيت اينجانب در انتخابات
گذشته، از سوی کسانی سرچشمه گرفته و میگيرد که تلاش کردهاند تا بنده و امثال
بنده را بهعنوان مقابله جويان و دشمنان ايشان جلوه داده و از طريقی اهداف خود را
پيگيری کنند # . جنجالآفرينی اخير و پروندهای که هماکنون در جريان است، به گمان
من، تاوان همان صراحت و شفافيت لهجه و بيان است که بر برخی خوش نيامد. از آن زمان،
هرچه گفته میشود به عنوان مقابله با رهبری وانمود میگردد! در ادعانامه حاضر، #
نقد اينجانب بر ديدگاه اقتدارگرا و توجيهکننده خشونت و ترور چه ربطی به مقامات
نظام و شخص رهبری دارد # . آيا ظهور و بروز پديدههای چون قتلهای زنجيرههای و
حمله به کوی دانشگاه، که شخص رهبری اين را جنايت و آن را وحشيانه خواند، دلالت بر
وجود ريشههای فکری و نگرشهای خشونت پرور بهنام اسلام و ولايت ندارد؟چرا بايد
طرح و نقد چنين ديدگاهها و صاحبان قرائتهای بنيادگرا و طالبانی از اسلام را
افترا به مسؤولان نظام تلقی کرد؟! # جرم واقعی من، از نظر مخالفان، هشدار نسبت به
رويکرد اقتدارگرا از دين در ميان گروهی است که دين و مرجعيت و روحانيت و ... همه
چيز را وسيلهای برای قدرت و اقتدارگرايی خود میخواهند # . آنان، در عمل و تجربه
اثبات کردهاند که نه دغدغه دين و ارزشها و روحانيت و مرجعيت را دارند و نه به
آينده کشور و ملت و انقلاب و جمهوری اسلامی میانديشند. در بازجويیها و تحقيقات
مقدماتی، تلاش میشد تا از طريق سؤالات، انتقاد من به سوءاستفاده از تقسيمبندی خودی
- غيرخودی، اشاره به حمله گروههای خشونتطلب به خواهران محجبه انجمنهای اسلامی
دانشجويی، يعنی همان گروههايی که مدعیاند چادر حجاب کامل است و شکنجه و خشونت به
نحوی به مقام رهبری راجع شود! در حالی که نه عبارات دلالت برچنان ادعايی دارد و نه
چنين قصد و نظری در کار بوده است بلکه موضوع تفکيک دو رويکرد سنتگرا و اقتدارگرا
از اسلام نوگرا و اصيل بوده که همان اسلامی است که انقلاب به بنياد آن بنا شد.
عجيب اين است که ادعانامه چنين تفکيکی را به يک عنوان اتهامی عليه من تبديل کرده و
از آن به صورت «استفاده ابزاری از امام راحل و شهيد مطهری» ياد نموده است. بگذريم
از اين که چگونه مدعیالعموم آشنا به قانون چنين عنوانی را به مثابه يک اتهام و
جرم عليه بنده، در ادعانامه مطرح میکند! در اين ادعانامه، فراوان مرزها و حدود
سياست و حقوق، انديشه و قانون. خطای فکری با جرم خلط و التباس يافته است که مطالعه
آن برای دانشجويان و کارآموزان حقوق و قضا بسی نکتههای آموختنی در بر دارد.
اهانت به چه
کتاب اخلاقی و دينی صورت گرفته است؟ حتما مقصود اشاره اينجانب به حليهالمتقين
علامه مجلسی است. در تحقيقات مقدسی اين اشاره بهعنوان دليل اهانت به ائمه و در
نتيجه سبالنبی ذکر میشود، گويا از آن استدلال صرفنظر شده است اما بايد بگويم که
ادعای اهانت هم بیاساس است. بيان اين موضوع که کتاب حليهالمتقين مجلسی برای
مسلمان سيصدسال پيش مناسب است اهانت به آن کتاب يا احاديث و اخبار موجود در آن
میباشد؟! اين کتاب به دليل زبان و سبک خاص بيان، حتی امروز در جمهوری اسلامی
رسما اجازه تجديد نشر نمیيابد.
روشن است که
علمای امروز برای ارائه الگوی مناسب با زبان و ادبيات خاص و باتوجه به عرف و شرايط
زمانی - مکانی، موظفند، از احاديث و روايات امامان بهره ببرند و کتاب معطوف به نوع
مخاطب امروز را بنويسند. نه فقط در زمينه آداب معاشرت و رفتارهای فردی و خانوادگی،
بلکه حتی در زمينههای معرفتی و اعتقادی،علمای هر دورهای بايد برای انتقال معارف
و آگاهیهای دينی به عصر و نسل خود تلاش تازهای به عمل آورند.
بگذريم از اين
که علامه مجلسی به دليل مسلک اخباری، در کتابهای تأليفی خود از جمله در همين
حليهالمتقين فراوان از اخبار و احاديثی استفاده کرد که اسناد، سلسله روايات و
رجال آن از ديدگاه علمای متخصص و حديث شناسان محل اشکال میباشد اما اگر همچنان
نبود و مجلسی با دقت از روايات صحيح در تأليف کتاب حيلهالمتقين بهره برده بود
بازهم بيان اينجانب اهانتی نه به اصل کتاب و نه به روايات استفاده، در آن محسوب
نمیشد. حتی اگر بنده میگفتم که مثلا فلان کتاب علامه طباطبايی يا شهيد مطهری يا
شهيد دستغيب کتاب خوبی نيست و به درد خوانندگان نمیخورد به معنای آن بود که
گوينده احاديث يا روايات مورد استناد در کتابهای مذکور را نفی کرده يا مورد اهانت
قرار داده؟ هرگز، نه عقل و نه عرف چنين استنباطی از سخن ندارد و به هيچوجه نقد و
رد کتابی معنای اهانت را به ذهن متبادر نمیکند. آيا وجود چنين مواردی در ادعانامه
که کم هم نيست اثبات نمیکند که مقصود بهانهجويی است و نه بررسی بیطرفانه؟!
رياست محترم
دادگاه!
ادعا و اتهام
برهمزدن نظم و آرامش شهروندان و ايجاد تشنج در کشور و تشويش اذهان عمومی، از ساير
ادعاها و اتهامات، عجيبتر و در عين حال کاشفالحجابتر میباشد زيرا که اين مورد
ديگر بحثی تئوريک و موضوع علمی، نظری و تاريخی نيست، هرکس میتواند آن را در
ترازوی داوری بگذارد و بسنجد. روايت ساده ماجرا، بدون هيچ پاسخی ماهيت ادعا و
اتهام مذکور را برملا میکند. جبهه دوم خرداد همدان با کسب اجازه رسمی از مراجع
قانونی، از يک استاد دانشگاه و نويسنده و گويندهای از زمره روشنفکران دينی و
طرفدار انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و اصطلاحات دعوت میکند تا به مناسبت سالگرد
شهادت دکتر شريعتی سخنرانی کند.گروهی از افراد وابسته به گروه فشار و شناخته شده
در همدان که سوابقشان نيز در زمينه برهمزدن جلسات نشان میدهد، از آغاز در نقاط
خاص از جلسه مستقر شده و پيش از پايان سخنرانی، ابتدا با طرح سؤالات اغتشاشآميز و
سرانجام با دادوفرياد و فحاشی به سخنران در نظم و اداره جلسه بینظمی و اخلال
ايجاد کرده و سخنران را ناچار میکنند که پيش از تکميل بيانات خود، جلسه را ترک
کرده و با ايجاد ترس و تشويش برای حضار و برگزارکنندگان و سخنران، جلسه را به
تعطيلی میکشانند. بهدنبال آن، همان گروه و همفکرانشان در همدان عليه سخنران و
جلسه مذکور، به فعاليتهای تبليغی افتراآميز دست میزنند و سپس جريان محافظهکار و
اقتدارگرای مخالف اصلاحات، در ارتباط با گروه مذکور، از طريق مطبوعات شناخته شده
صبح و عصر خود و سايه رسانههای رسمی و غيررسمی موضوع را در سطح کشور گسترش داده و
با نقل عباراتی از سخنرانی بهصورت تحريفآميز و تحريککننده و القاء و ايجاد
سوءظن و تهمت بیدينی و بدبينی به سخنران میکوشند ذهن برخی مراجع، روحانيون و
ائمه جمعه را گلآلود کرده و ماهی مقصود جناحی و سياسی را صيد کنند. در طول دو
هفته، بیوقفه، تلاش میکنند گروههايی را سازماندهی کرده و بهعنوان راهپيمايی و
تظاهرات اعتراضآميز در شهرها و نمازهای جمعه به راه اندازند و پس از آن نيز تا
هفتهها، سعی میکنند موضوع را به عنوان يک سوژه داغ تبليغاتی عليه جبهه دوم خرداد
و اصلاحطلبان زنده نگه دارند
آنان که ادعا
میکردند سخنران به روحانيت و مقدسات دينی اهانت کرده، خود موجب میشوند که آن
سخنرانی به ادعای آنان اهانتآميز، نه تنها در ايران بلکه در سطح جهانی پراکنده و
خوانده شود و بدينوسيله، گفتاری که در غير اين صورت و بدون جنجالآفرينی مخالفان،
در همان سالن بسته تالار معلم همدان و جمع چند صدنفره باقی میماند به سوژه توجه،
مطالعه و پيگيری عمومی تبديل شود و البته گروه و جناح مخالف و جنجالگر بدان
وسيله، توانست برای هفتهها بخشی از برنامههای رسانهها، راديوها و خبرگزاریهای
خارجی را پر کند. البته اين نخستين اقدام در نوع اقدامات بحرانآفرين گروه مذکور
در کشور نبود.همگان بهخاطر دارند که چگونه به بهانه درج مطلبی ساده و پيشپا
افتاده در يک بولتن داخلی دانشجويی، که تيراژی درحد صد نسخه داشت، چگونه کشور را
تا آستانه بحران پيش بردند و فرمان گسترش موج آشوب و اعتراض در سرتاسر کشور صادر
کردندتا بدينوسيله مراجع عظام و عالمان بزرگوار دين را نسبت به وجود توطئهای برای
از بين بردن دين، به واکنش عليه اصلاحطلبان وادار کنند.
رياست محترم
دادگاه!
آيا در اين
ميان فتنهگران، برهم زنندگان نظم و آرامش و ايجادکننده تشويش در اذهان عمومی چه
کسانی هستند؟ اينجانب که مخالفان حتی مانع انعقاد سخنرانی و کامل شدن بيان و القای
بدون نقص و کمبود مطالب مورد نظرم شدهاند يا آنان که چنان کردند؟ شايد
مدعیالعموم يا ادعانامهنويسان ادعا کنند که اگر شما به همدان نمیآمديد و
سخنرانی نمیکرديد آنان هم آنچنان نمیکردند! چنين استدلالی عين استدلالی است که
در جنگ صفين از سوی قاتلان عمار ياسر و معاويه و مخالفان علی شد. هنگامی که عمار بهدست
سپاه معاويه به شهادت رسيد. همه به ياد اين فرموده پيامبر افتادند که عمار را «فئه
فاغيه» میکشد. پخش اين روايت کافی بود که حقانيت علی(ع) و بطلان و ستم معاويه را
حتی بر سپاه شام به اثبات رساند. عمروعاص، همچون ديگر موارد به چارهانديشی برخاست
و چنين گفت و پراکند که کشنده واقعی عمار، علی است که او را همراه خود به صفين
آورده است!! اينک اينجانب میگويم که ادعانامه فقط با چنين منطق و استدلالی است که
میتواند افعال فتنهآميز و تشويشآفرين و اخلالگرانه را به پای اينجانب بنويسد و
همه کارهايی را که گروه مخالف کرده به بنده نسبت دهد وگرنه چگونه میتوان ادعايی
چنين آشکار خلاف و غيرواقعی را عليه سخنران اقامه کرد؟!
نتيجه:
همانگونه که
در آغاز اشاره شد، مقدمه و نتيجه ادعانامه اساسا ربط به پرونده حاضر ندارد و رياست
دادگاه و اينجانب قانونا موظف است و میتوانم که آنها را ناديده بگيريم اما
اينجانب، برای اثبات تمام عيار سستی و بیپايگی همه ادعاها و اتهامات، لازم
میبينم که به آنها نيز بپردازم تا مبرهن گردد که چگونه همه ادعاها برنقل غلط،
ناقص، تحريفآميز، آميخته با تحليلهای غرضورزانه و گاه بیاطلاعی و ناآگهی
استوار است.
ادعانامهنويسان،
که ادعانامه خود را مشابه افشاگریهای ژورناليستی و سياسی جناح مخالف و مبتنیبر
شيوه «چسب و قيچی» بولتننويسیهای رايج باصطلاح «خطی»، نوشتهاند، ادعا دارند که
با چنان «مقدمه» و چنين «نتيجه»ای، سير تحرکات سياسی و اجتماعی اينجانب و مقالات
و سخنرانیها و مصاحبههای مرا که مؤيد هجمه به فقاهت و مرجعيت و عصمت و مهدويت و
مقدسات و ... است مرور کرده و نشان دادهاند. ببينيم در اين ادعای خود تا چه حد بر
حق هستند. اولين نمونه استنادی است به نشريه مبين مورخ ۲۴/۱۰/۷۷ و ۱۱/۱۱/۷۷ که
مدعی شده اينجانب ضمن آن که عصمت معصومين را مورد هجمه قرار دادهام، کسی حتی اگر
با انديشه بنده آشنا نباشد و حتی اصل مقاله نشريه مبين را نخواند اما همين
پاراگرافی را که ادعانامه بدان متوسل شده را با دقت مطالعه کند، تا حدودی در
میيابد که آنچه ادعانامه نويس مدعی آن است از پايه خطاست زيرا که آمده: «يک قرائت
از اسلام ... اين قرائت تعريفی که از امام و ولايت و عصمت ارائه میشود..».
میبينيد که
اينجانب در مقام معرفی يک قرائت از تشيع و امامت و عصمت بودهام. در آن مقاله،
موضع خود اينجانب آن است که عصمت امامان با مشارکت سياسی مردم، تناقضی ندارد
همانگونه کهامروز هم معتقديم نبايد از «ولايت فقيه» قرائتی نافی و ناقض مشارکت
سياسی بهدست داد. اما قرائتی، امامت و ولايت و عصمت را با مشارکت و آزادی سياسی
متناقض میبينيد. چنان که اينان در جمهوری اسلامی، از ولايت فقيه به عنوان
«استبداد استدلای ياد کرده و مردمسالاری و آزادی را با چنين برداشتی از ولايت فقيه
نامشروع میخوانند برای ايضاح موضوع و ذهن قافی و احيانا ادعانامهنويسان میگويم
که: آنچه در علوم سياسی تحتعنوان مشروعيت "Legitimcy" از آن سخن گفته میشود با آنچه در شريعت و فقه با عنوان
مشروعيت با «شرعيت» ذکر میشود متفاوت است. شايد بهتر باشد که به جای اصطلاح اول،
اصطلاح عاميانه و آشناتر «مقبوليت» به کار بريم اما نبايد ميان شرعيت با مشروعيت
در مفهوم سياسی مدرن را خلط کرد. از سوی ديگر «حقانيت» را داريم که در مقابل
«مشروعيت» که جنبه اثباتی دارد، بعد «ثبوتی» دارد. يعنی ممکن است در يک نظام
سياسی، گروهی «مشروعيت» نداشته باشند اما «حقانيت» داشته باشيم اينجاست که
«ايدئولوژی» و «دموکراسی» با يکديگر ملاقات میکند و در عين حال «ايدئولوژی» به
«دموکراسی» تقليل پيدا نمیکند. ممکن است «اکثريت» چيزی ديگر را حق بپندارد و بدان
رأی دهد و البته همان از نظر سياسی و حکومتی حاکم میشود اما «ما» که دارای
«ايدئولوژی» ديگری هستيم و به «حقانيت» آن باور داريم، به سبب اقليت بودن، حقانيت
باورمان را ابطال نمیکنيم. اينجاست که «حقانيت» به موازات «مشروعيت» و
«ايدئولوژی» به موازات «دموکراسی» به حيات خود ادامه میدهد. اما کسی که به چنين
تفکيکی قائل نيست و قاعده حکومت براساس رضايت و با رعايت مشروعيت و مشارکت مردم را
نمیپذيرد به خود حق میدهد که چون «حقانی» است و «ايدئولوژی» حق را دراختيار
دارد، با زور و تغلب و ديکتاتوری .. هم که شده بر مردم حاکم شود. چنين کسانی
نمیتوانند مشارکت و مردمسالاری را بپذيرند. بحث اينجانب در نشريه، مبين، مبتنیبر
چنين مبانی و منطقی بوده است. میگويم از ديدگاه ما، امام علی با اين که حقانی است
و حکومت کردن را حق خود میدانست اما اين امر را پايه سلطه آمرانه و مبتنیبر قهر
و غلبه بر مردم نمیکرد. اگر مردم میخواستند بر آن حکومت میکرد وگرنه، نه! البته
ما بهعنوان شيعه علی معتقديم که آنان که حقانيت علی(ع) را نشناخته و به ولايت و
رهبری حق او نگرويدند برخطا بودهاند و در برابر خداوند بايد پاسخگو باشند اما تا
آنجا که به کار دينا و امر حکومت مربوط میشود، هيچيک از امامان ما، حاضر نبودند
که حقانيت خود را توجيهکننده حکومت بر مردم بدون خواست و رضايت آنان نمايند و اما
متأسفانه صاحبان يک قرائت و ديدگاه از اسلام و تشيع چنين نمیانديشند و در نتيجه
از ولايت و امامت و عصمت، حکومت فردی استبدادی و برخلاف خواست و مشارکت مردم را
نتيجه میگيرند. اما به زعم مدعیالعموم اين سخنان نفی عصمت ائمه معصومين است يا
نشانه قائل نشدن اصالت برای مفاهيم تفکر دينی است؟! # چرا طرح و نقد ديدگاهی را که
از نظر من غلط است، در سخنرانی همدان يا نشريه مبين يا جايی ديگر به خود اينجانب
نسبت میدهيد و سپس مرا مورد تاختوتاز قرارداده و متهم به بدبينی و بیدينی
میکنيد؟ #
بنده کی و کجا
گفتهام که معتقدم اعتقاد به عصمت امامان با مشارکت سياسی مردم تناقض دارد!؟
اميدوارم که
چنين اتهاماتی تنها برخاسته از سوءتفاهم صادقانه و عدم درک يا توجه به معنای دقيق
اصطلاحات علمی و تئوريک و بههرحال ناشی از خطای در فهم مقصود گوينده باشد نه
سرچشمه گرفتن از غرضهای سياسی.
ادعانامه،
همچون اصطلاح «آقازادهها»، اصطلاح «امانيسم اسلامی» را هم برخاسته و «جعل»
اينجانب میخواند! و متأسفانه به عنوان نقل عبارتی از بنده، چيزی را بدان اضافه
میکند که اتفاقا جعل آشکار است و آن اين که «امانيزم اسلامی نشان دهنده عقل منقطع
از وحی است»! شايد چنين عبارتی به دليل اشتباه تايپی در متن ادعانامه به غلط در
ادامه جمله منقول از اينجانب قرارگرفته اما در هر صورت بايد گفت که اولا «امانيسم
اسلامی» جعل اينجانب نيست. در آثار متفکران انقلاب اسلامی به کرات مورد استفاده
قرارگرفته است. خود دکتر شريعتی يک کتاب تحت اين عنوان دارد.
ثانيا شيوه
ساختارشکنی در کار متفکران نوانديش و مصلح اسلامی سدۀ اخير تنها در زمينه مفاهيم
مربوط به نهضت و فرهنگ و مذهب خودی نبوده بلکه آنان کوشيدهاند که با مفاهيم و
اصطلاحات مدرن نيز چنين کرده و دلالتها و بار معنايی متناسب با فرهنگ و مذهب خود
را بدان ببخشند و مثلا با نقد مبانی غيرتوحيدی و غيرمعنوی امانيسم جديد، شالودهای
نوين را برای آن پیريزی کنند چنانکه شهيد مطهری حتی از «ليبراليسم» اسلامی سخن
گفته است و روشن که اين اصطلاح همان «ليبراسيم» با تمام مبانی و لوازم غربیاش
نيست و متهم کردن مطهری به الحاد و نفی خدا و ... به سبب کاربرد اصطلاح ليبراليسم
اسلامی، پيش از هر چيز نشانه جهالت يا غرضورزی متهمکننده است. ثالثا برخلاف
نوشته ادعانامه (در صورتی که جمله از خود نويسنده باشد) که «امانيزم اسلامی
نشاندهنده عقل منقطع از وحی میباشد و برخلاف القائاتی که خواسته اينجانب را
«امانيت» بريده از خدا و وی و ارزشها معرفی کند، در همان سخنرانی همدان اين سخنان
هست که نمیدانيم ادعانامهنويسان نديدهاند يا به مصلحت و منفعتشان نبوده است که
ببينند. من در همدان گفتهام: «امانيزمی که در غرب مطرح شده و ريشههای محکمی
ندارد چون آن اومانيزم بر مبنای يک تفسير معنوی و الهی از هستی استوار نيست اما در
اسلام امانيزمی که ما میگوييم مبتنی است بر يک فلسفه عميق آفرينش، انسان خليفه
خداست». (ص ۱۲ متن سخنرانی ارائه شده به دادگاه). البته در اينجا امکان بحث مشروح،
مستدل و مستند از انسانگرايی دينی و امانيسم اسلامی وجود ندارد.
مدعیالعموم
میتواند به مجلدات مربوط به انسان در «مجموعه آثار» دکتر شريعتی و نيز آثار
متفکران مصلح و نوانديش دينی پنجاهسال اخير مراجعه کند.
ادعانامه ضمن
تحريف ديگری میگويد اينجانب در سخنرانی حسينيه ارشاد مورخه ۱۴/۳/۸۰ گفتهام:
«مهدویگرايی و انتظار فرج متعلق ր§ست به آخرالزمان مشکلات ما با اين انتظارات حل
نمیشود ... «اينجانب در آن سخنرانی، اشاره نفیآميزی به طرز تفکر انجمن حجتيه
داشتهام و گفتهام انتظار مهدی به معنای نشستن و دسترویدست گذاشتن و چشم دوختن
به آسمان نيست. حرکت و تلاش است. يعنی همان مفهومی از انتظار که انقلاب اسلامی
براساس آن شکل گرفت. همان «انتظار مکتب اعتراض». آن وقت ادعانامه در يک اکتساب کذب
و محرف سعی کرده القا کند که من اصل اعتقاد به انتظار را رد کردهام. برخورد
بولتنی و گزيدهنويسیهای دستکاری شده از عبارت منقول از سخنرانی بنده کاملا
پيداست.به نظر میرسد که مرکزی و گروهی مأموريت دارد که با ساختن چنين آرشيوهای
مونتاژی و تحريفآميزی از نوشتارها و گفتارهای اينجانب و مخالفان سياسی يا فکری
خود، خوراک لازم را برای نشريات مختلف يک جناح ساخته و پرداخته کندو متأسفانه آثار
اين امر را در ادعانامه مدعیالعموم هم مشاهده میکنيم وگرنه بسيار بعيد میدانم
که مدعیالعموم خود آن سخنرانیها را شنيده يا متن آنها را خوانده باشد. نماينده
مدعیالعموم هم که به اعتراف خود در جلسه دادگاه اساسا اولينبار بود که متن
ادعانامه را به هنگام قرائت در دادگاه، میديد و میخواندو لذا تسلط کامل هم
برمحتوا و بعضا واژگان آن نداشت تا چه رسد به آن که سخنرانیها و مقالات را شنيده
يا خوانده باشد.
ادعانامه به
همين روال، نقل محرفی از سخنرانی فرهنگسرای کوثر مورخه ۱۰/۲/۸۱ میآورد و مدعی
میشود که به مقام شامخ سيدالشهدا اهانت کرده و گفتهام «اگر حسين(ع) هم در رأس
کار باشد ولی رضايت مردم در آن نباشد نامشروع است». کاملا به ياد دارم که چند روز
پس از سخنرانی مذکور نشريات شناخته شده يالثارات و يکی دو هفتهنامه همجنس آن عين
همين تحريف و دروغ را نوشت و از آنجا که چنين جعل و اکاذيبی فراوان و مکرر انجام
شده و میشود ديگر دادن تکذيبيه هم بیفايده است و تجربه گذشته نشان داده که حتی
برخلاف قانون مطبوعات از درج آن خودداری میورزند. (کشته از بس که زياد است کفن
نتوان کرد!)
با توضيحاتی
که در مورد عصمت و مشارکت سياسی و حکومت امام علی(ع) دادم فکر میکنم قاضی خود
میتواند تحريف نقل اخير را نيز در يابد اما در اينجا اضافه میکنم که در سخنرانی
کوثر به مناسبت اربعين حسينی، مرحلهبندی حرکت امام را در سه فاز، مدينه تا مکه،
مکه تا منازل پيش از کربلا توضيح دادهام و گفتهام در مرحله اول بحثی از حکومت در
ميان نيست. اما از مدينه که نامههای مردم عراق به امام میرسد که طی آن اعلام
کرده بودند خواهان حکومت امام حسين هستند و با حکومت يزيد مخالف، امام برای در دست
گرفتن حکومت و اجابت دعوت مردم حرکت کرد. پس از بستن راه بر امام در ثعلبيه يا
قادسيه و يا منزل ديگری (به اختلاف روايات تاريخی) نزديک کربلا و مواجهه سپاه حر و
کوفيان حاضر در سپاه و پس از آن که خبر شهادت مسلم و رويگردانی کوفيان از وی به
امام رسيده بود. امام حسين خطاب به آنان فرمود من به دعوت شما به سوی کوفه آمدهام
اما اکنون اگر از دعوت و خواست خود منصرف شدهايد، من هم از همان راهی که آمدهام
باز میگردم.امام حسين نيز همچون امام علی نفرمود چون امام حقانی معصوم و منصوص
هستم، با زور و قهر و غلبه هم که شده شما بايد به حکومت من تسليم شويد زيرا از نظر
ائمه، برای حکومت کردن، علاوه بر صلاحيت ذاتی امام، رضايت و خواست مردم هم لازم
است. فاز سوم حرکت امام، نه به سبب اصرار بر تصرف حکومت عراق، بلکه به دليل آن بود
که مأموران يزيد و عبيدالله زياد، امام را ميان دو راه مخير و در واقع ناگريز
کردند: «الا و انالدعی بنالدعی قد رکزنی بنی اثنيتن، اسله و الذله، هيهات
مناالذله» عمربن سعد و ابن زياد و يزيد در کربلا امام حسين را ميان ذلت و تسليم به
حکومت زور و تسليم يزيد از يکسو و مبارزه و شهادت از سوی ديگر قراردادند و امام و
يارانش «شهادت» را انتخاب کردند، مضمون فاز سوم حرکت امام با فاز دوم متفاوت بود
هرچند که کل حرکت امام از آغاز تا پايان برمدار حق و حقطلبی میچرخيد.
مدعیالعموم با اظهار اين جمله که «نامبرده ]يعنی بنده[ ملاک مشروعيت را شرعی بودن
- يعنی دارای منشأ ربانی بودن امور - نمیداند. از منظر اومانيستی منشأ ربانی را
موجب مشروعيت نمیداند بلکه نظر انسانی و جمع انسانی را محور دانسته و در همه حال
و همه وقت به اين کفرگويی دامن میزند». واقعا برای مدعیالعموم دادگستری جمهوری
اسلامی متأسفم که اينچنين با خلط مبحث، استناد ناقص و مرحف، ناآگاهی از مفاهيم و
اصطلاحات نوين و به سادگی، متهم کند و نويسنده و گويندهای را رمی به کفرگويی
نمايد!
ادعانامه
نويس، همانگونه که ادعانامه را با استناد نادرست به سخنرانی اينجانب در دانشگاه
شهيد بهشتی آغاز کرده. پايان را نيز با همان سخنرانی به انجام رسانده است.
اينجانب با
اشارتی که در آغاز به مقدمه ادعانامه داشتم و توضيحی که به خطا و تحريف صورت گرفته
در آنجا دادم، نياز زيادی نمیبينم که مجددا به رفع سوءتفاهم يا احيانا دفع تحريفات
بپردازيم زيرا کافی است به تفاوت ميان «دين» بهطور مطلق با «دين ابزار قدرت و
ثروت» توجه شود و به عبارت ديگر فرق ميان «قضيه موجبه کليه» با «قضيه موجبه جزئيه
و شرطيه» فهم و درک گردد. آنگاه هر فرد منصف و دارای عقل سليم در خواهد يافت که
سخن مارکس (افيون بودن دين برای ملتها) و تکميل آن توسط اينجانب (افيون بودن دين
برای ملتها و دولت در حکومت دينی)، در سخنرانی دانشگاه بهشتی نه راجع به دين
حقيقی بلکه در باب اغلب حکومتهايی که بهنام دين، در تاريخ وجود داشته بوده است و
من با صراحت ميان دوگونه دين، تفکيک کردهام. قاضی محترم و حتی خود مدعیالعموم،
کافی است که در همين عباراتی که ادعانامه از آن سخنرانی نقل کرده، تأمل و دقت کنند
تا حقيقت کلام و بيان اينجانب برآنان مکشوف گردد: «متأسفانه حکومتهای دينی در طول
تاريخ اغلب نشان دادهاند که افيون تودههای مردمند».
«حکومتی که
بهنام دين خود را سرکوب کند نه تنها حکومت دينی نيست که حتی حکومت انسانی نيز
نيست». (میبينيد که من چنان حکومتی را پايينتر از حکومت دينی، حتی حکومت انسانی
هم نمی دانم).
حکومتی که ..
برای دفاع از حقانيت و صداقت گزارههای دينی کورذهنانه قدرت و زندان و سرکوب عليه
علم و انديشه و تفکر به خدمت گرفته شود اين حکومت نه تنها حقيقت دينی ندارد بلکه
حتی بقاء و دوام نيز نخواهد داشت.»
آيا در همين
جملاتی که خود ادعانامه نقل میکند (ولو اين که متن کامل سخنرانی را نبينيم و
نخوانيم) ميان دين و حکومت دينی راستين با حکومت دينی دروغين تميز و تفاوت گذاشته
نشده است. آيانگفتهام حکومت سرکوب و ظلم: نه حقيقت دينی يا همان «شرعيت» دارد و
نه بقاء و دوام يا کارآمدی. همان که پيامبر اکرم(ص) فرمود که: «الملک يبقی مع
الکفر و لايبقی معالظلم». حکومت دينی دروغين که دين را به ابزار برای دنيای
حکومت گران تبديل میکند نه «مشروعيت» دينی دارد و نه کارآمدی و بقاء زيرا حقيقت
و عدالت را يکجا قربانی میکند.
ادعانامه
پرسيده است که اين سخن من «وقتی دين در کنار قدرت و ثروت مینشيند حقيقت خود را از
دست میدهد و فاجعه بهبار میآورد» متکی به چه دليل و استدلال و استنادی است؟
پاسخ اينجانب آن است که متکی و مستند به تاريخ حکومت ساسانی و همدستی و خدمتگزاری
دين و روحانيون زرتشتی به شاهان و زمينداران، به تاريخ بنیاسرائيل و يهود و
همدستی بلعم باعورا و قارون و ملوک، به تاريخ مسيحيت و همدستی پاپ و فئودالها و
شاه و حتی به تاريخ خلافت اموی و عباسی و عثمانی. جز دورههای کوتاهی در تاريخ
مانند حکومت نبوی و حکومت علوی در اغلب موارد صاحبان قدرت و ثروت از دين بهعنوان
وسيلهای بر سرکوب و استحمار مردم استفاده کردهاند. دين که بايد معيار و راهنما
باشد و حقيقت آن معيار ارزيابی و نقادی حکومت، وقتی به ابزاری توجيه ستم، نابرابری
و ... تبديل شود فاجعه میآفريند چنانکه تاريخ گواه اين امر است و پيامبران بزرگ
الهی در برابر همين قدرتها و ثروتهايی که «دين» را در کنار خود نشانده و به خدمت
اهداف ضدانسانی خود در آورده بودند، قرار داشتند. آيا تجربهاندوزی از تاريخ و
هشدار و انذار که ما نيز در جمهوری اسلامی گرفتار فجايعی که حکومت ساسانی و عباسی
و ... گرفتارش شدند نشويم جرم است؟ نفی دين اصيل و دولت دين راستين است؟! مگر
ابوذر و امام حسين(ع) و پيشوايان بزرگ ما در طول تاريخ خود قربانی همدستی دين و
قدرت و ثروت و ملت شوم زر و زور و تزوير نشدند؟ يا دفاع از «دولت دينی» به جای
«دين دولتی» اهانت به دين و حکومت دين است؟آيا اينجانب که کوشيدهام و میکوشم به
نسل جوان بگويم دين و اسلام و تشيع، نافی و ناقص خود و آزادی و مردمسالاری و
ترقيخواهی و علم و حقوق انسان و ... نيست ضددين و کافر و فاسق و مرتد و بددين و
... هستم يا کسانی که با بيان عمی و نظری چنان تناقض نسل جوان ايران امروز را از
دين و اسلام و ارزشها رويگردان و گريزان میکنند؟
آيا تفکيک
روحانيت راستين شيعی و رويکرد نوگرا و مترقی آنان به اسلام و زمين و زمان از
متحجران و اقتدارگرايان، دفاع از مرجعيت و روحانيت است يا تبليغات و عملکرد کسانی
که به نام علمای دين و روحانيت و مرجعيت، مروج جمود و سرکوب و تاريکانديشی و
استبدادگرايی و حتی اعمال فشار و زور بر روحانيون و مراجع دينخواه و ديندار
هستند؟ تمام کارنامه فکری، سياسی و عملی اينجانب گواه صادقی است بر اين مدعا که
نمیخواهم اسلام نبوی و تشيع علوی و ايمان يک نسل به دين و مذهب و تعلق خاطرش به
انقلاب و تجربه معاصر دولت دينی به مذبح منافع قدرت يا واپسانديشی گروهی بهنام
دين برود. آيا با بريدن حلقوم مرغ حق و فراخ شدن گستره سياه و انبوه کلاغان،
میتوان همای سعادت را در آغوش ملک و ملت ديد؟
همای گو مفکن سايه شرف هرگز در آن ديار که طوطی کم
از زغن باشد
بيان شوق چه حاجت که سوز آتش دل توان شناخت ز سوزی
که در سخن باشد
رياست محترم
دادگاه!
متأسفانه يکی
از مراجع در نخستين روزهای غوغاسالاری مخالفان، جملهای عليه اينجانب گفت که همان
دستاويز برخی برای تهمتها و ناسزاها شد. بعيد میدانم که ايشان در آن زمان متن
سخنرانی را بهطور کامل و دقيق خوانده يا شنيده باشد و لذا صرفا براساس نقلهای
غيروفادار به متن و اماندارانه و بهگونهای سوءتفاهمآميز اظهاراتی کردهاند (و
چه جای شگفتی! وقتی که میبينيم دادگستری و مدعیالعموم که بنابه ماهيت وظيفهاش
بايد بسيار در نقل قول و استناد و بررسی، دقت و وسواس به خرج دهد، چنان که در اين
ادعانامه ديديم، بسيار سهلانگارانه و مشابه نشريات و بولتنهای مخالف، از سخنرانی
اينجانب نقل میکند)، هر چند که اين امر چيزی از مسؤوليت اخروی يا دنيوی آنان کم
نمیکند، اما در هفتههای بعد، بسياری از مراجع، مجتهدين، علما، فقها و روحانيون و
نيز استادان دانشگاهها و حقوقدانان فرصت يافتند که نوار سخنرانی را بهطور کامل و
دقيق بشنوند و يا متن دقيقا و کاملا استخراج شده را مطالعه بفرمايند. استفتائيهها
و پاسخها و اظهارنظرهای ارائه شده همگی به اثبات میرساند که در سخنرانی اينجانب،
هيچگونه اهانتی به مقدسات ائمه اطهار و سبالنبی و حتی اهانت به مرجعيت و روحانيت
يا موضوع و فرد ديگری صورت نگرفته است.البته ممکن است کسانی با برخی نظرات و
ديدگاههای اينجانب موافق نباشند يا پارهای برداشتها و اظهارنظرهای اينجانب
اساسا خطا و غلط باشد اما اينها هيچيک اتهام و جرم نيست و صرفا موضوع رد يا قبول
نظری و اعتقادی است. همين پاسخها به استفتائيهها و ابراز نظرها درباره سخنرانی
من به اثبات میرساند که برداشت مخالفان و متهمکننده صحيح و يا لااقل عام و مطلق
نيست و بنابر اصل برائت، و تفسير به نفع متهم، دادگاه موظف است اتهامات وارده از
سوی مدعیالعموم را رد و حکم تبرئه متهم را صادر کند.برای اجتناب از اطاله کلام از
ذکر اظهارات آيات عظام، آيتالهالعظمی منتظری، آيتالهالعظمی صانعی، مجمع مدرسين
و محققين حوزه علميه قم و دبير آن آيتاله موسوی تبريزی، آيتاله جمی، آيتاله
طاهری، سخنان رياست مجلس شورای اسلامی آيتاله کروبی و نيز حقوقدانان، اساتيد و
فضلای دانشگاه و حوزه خودداری میکنم و بهعنوان اسناد پيوست لايحه دفاعيه به
دادگاه تقديم میشود. مدعیالعموم محترم در پايان ادعانامه به استناد مواد ۵۰۰،
۵۱۳ و ۵۱۴ قانون مجازات اسلامی خواستار مجازات اينجانب شده است. ماده ۵۰۰ به
فعاليت تبليغی عليه نظام يا به نفع گروههای مخالف نظام اختصاص دارد. اينجانب
هيچگونه تبليغ و فعاليتی عليه نظام و به نفع گروههای مخالف نظام نداشتهام و
ادعانامه هم کوچکترين اشاره و دليل و استنادی در اين خصوص ندارد! ماده ۵۱۴ به
اهانت به امام خمينی و مقام معظم رهبری مربوط است و سخنرانی من حاوی هيچگونه
اهانتی به امام و رهبری نيست بلکه برعکس در مواردی صريحا از مقام شخصيت رهبر کبير
انقلاب اسلامی تجليل کردهام.
درخصوص ماده
۵۱۳ و اهانت به مقدسات اسلام، و ائمه اطهار نيز متن سخنرانی، پاسخها و توضيحات
اينجانب چه در تحقيقات مقدماتی و چه در جلسات دادگاه و اين لايحه و چه نظرات مراجع
و علما، همگی گواه و دليل براين است که بههيچوجه اهانتی صورت نگرفته و تمام
دلايل، قرائن و شواهد، چه در سخنرانی و چه در شخصيت و سوابق و کارنامه سخنران،
ادعای اهانت را مردود میکند.
البته اينجانب
اذعان دارم که سخنرانی همدان میتوانست عاری از برخی «به قول آيتالهالعظمی
منتظری» «سوءتعبيرها» باشد و روشن است چنانچه میخواستم سخنرانی را استخراج، چاپ و
منتشر کنم حتما در آن ويرايش و اصلاحاتی اعمال میکردم که راه را بر هرگونه
سوءتفاهم يا بهانهجويی ببندم و يا پارهای الفاظ که شايسته فضای بحث و موضوع نيست
را حذف و اصلاح مینمودم تا هيچکس احساس نکند که گوينده قصد تخفيف و يا توهين به
کسی را داشته است به همين جهت هم بود که بلافاصله در نامه سرگشادهای که به دنبال
انتقاد آقای کروبی رياست مجلس به ايشان نوشتم، رسما از خود انتقاد و از بابت
سبقلسانها و سوءتعبيرها از علما و روحانيون و متدينان و مؤمنان عذرخواهی کردم و
در اينجا نيز مجددا آن را تکرار میکنم و بائی از پذيرش انتقاد و قبول خطاهای لفظی
و تعبيری ندارم اما اتهام اهانت به مقدسات و ائمه و ارزشهای دينی و حتی مرجعيت و
روحانيت و دينداران را تهمتی بزرگ و ظلمی آشکار به خويش میدانم و قاطعانه آن را
رد میکنم.
والسلام علی
من يخدم الحق لذات الحق
سيدهاشم آقاجری
زندان مرکزی همدان
چهارشنبه سوم مهر ۱۳۸۱
----------------------------
( اين متن از سايت رويداد
نقل شده است)
|